اشعار مریوط به فلسطین
با موشک بغض خود،چه درهم کشتند
افطار و سحر به غزّه، از دم کشتند
در ماه خدا، محرّمي برپا شد
اين کودک بي گناه را هم کشتند
محمدمهدي عبدالهي
موضوعات مرتبط: فلسطین،قدس،غزه
برچسبها: اشعار مریوط به فلسطین
با موشک بغض خود،چه درهم کشتند
افطار و سحر به غزّه، از دم کشتند
در ماه خدا، محرّمي برپا شد
اين کودک بي گناه را هم کشتند
محمدمهدي عبدالهي
يک اتفاق ساده مرا بيقرار کرد
يابد نشست و يک غزل تازه کار کرد
در کوچه مي گذشتم و پايم به سنگ خورد
سنگي که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ ميشود
آيا چه کارها که در اين روزگار کرد !
با سنگ مي شود جلوي سيل را گرفت
طغيان رودهاي روان را مهار کرد
يا سنگ روي سنگ نهاد و اتاق ساخت
بي سرپناه ها همه را خانه دار کرد
يا مي شود که نام کسي را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه, سنگ مزار کرد
يا مثل کودکان شد و از روي شيطنت
زد شيشه اي شکست و دويد و فرار کرد
با سنگ مفت مي شود اصي به لطف بخت
گنجشکهاي مفت زيادي شکار کرد
يا ميشود که سنگ کسي را به سينه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
يا سنگ روي يخ شد و القصه خويش را
در پيش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بي مقدمه آمد به حرف سنگ
اينگونه گفت و سخت مرا بيقرار کرد :
تنها به يک جوان فلسطينيام بده
با من ببين که ميشود آنگه چه کار کرد!
شعر از علي فردوسي
در ديدار اخير مقام معظم رهبري با شعرا
******************************
هست اسراييل نامشروع و پست
پشت اين نامرد را بايد شکست
بشکنيد آنان که ما را بشکنند
حرمت بيت خدا را بشکنند
بشکنيد اين قوم نامشروع را
اين دغل بازان در جنگ خدا
اي برادر قبله را دزيدهاند
کس نميپرسد چرا دزديدهاند؟
روح ابراهيم از اينان در عذاب
حال احمد از چنين دزدان خراب
هان و هان اي مسلمين سربلند
بي تفاوت بودن و خامش به چند؟
چند بايد ديد و حتي دم نزد
بر دهان خصم دون محکم نزد
آنکه گردد مسلمين را بيخيال
هست بر روي زمين مثل وبال
مسلمين با قدس همراهي کنيد
آه دل را آن طرف جاري کنيد
اشک بايد سيل گردد عاقبت
تا که دشمن ويل گردد عاقبت
«آه آه از دست صرافان گوهرناشناس»
تا به کي در چنگ غفلت چنگ شب؟
با خروش حيدري بايد دمار آري برون
از زمستان سيه صبح بهار آري برون
قدس بايد صبح عيد و خانه ياران شود
تير بر فرق تجاوزگر چنان باران شود
اين امام عصر(عج) ياري کن به خيل عاشقان
گرهمه نامهربان باشيم هستي مهربان
******************************
شود محو از جهان بيداد يک روز
شود نابود استبداد يک روز
به امداد "اميد ِ خلق عالم"
فلسطين مي شود آزاد يک روز
رضا فلاح
******************************
هزار مرد به پاي تو جان سپردند و ...
هزار دست تو را باز مي فشردند و...
سپيدي ات را تا صلح سازمان ملل
سپيد باشد از الخليل بردند و...
زسبز ودکا کردند اميرهاي عرب
تو را به همراهش قطعه قطعه خوردندو...
سياهي ات را پيراهن زني کردند
که بچه هايش در انتفاضه مردندو...
تو سرخ خونت بر شانه منتشر شده بود
که شانه هاي تو آزرده اند و تردند و ...
تو سرخ خونت در روزنامه هاي جهان
که کشته ها را از جنگ مي شمردند و...
هزار مرد به پاي تو جان سپردند و....
هزار دست تو را باز مي فشردندو...
سيد رضا محمدي، افغانستان
******************************
يغمبرانِ فصِّ سليمانيِ فرنگ!
آموزه هزارهتان جنگ بود و جنگ
انجيليانِ روميِ تلمود در بغل!
بر خوانِ شامِ آخرتان خمر و خون و بنگ!
از واديِ کدام شبِ کفر ميرسيد؟
با صد کرور لوحه مغلوطتان به چنگ
از دورِ بعد رستمِ ما نيز ميرسد
هرکولهاي کوکي! هان، اندکي درنگ
نخجيرگاهِ شرقيِتان گور ميشود
فرعونهاي فربه! تيمورهاي لنگ!
اين ديو را به کشتنِ ما گرم کرده اند
ما بندگانِ منگِ خدايانِ هفت رنگ
خوابيم و پنجه بر رخِ مهتاب ميکشد
گيرم عبث ـ به ناخنِ پولاد اين پلنگ
پيرانمان نشسته به اميد و کودکان
در جنگِ نابرابر آيينه اند و سنگ
کو کاوهاي که بيرقِ توفان عَلَم کند
اسکندرانه در شبِ ضحّاکيِ فرنگ؟
شاعر لميده است و غزل ساز ميکند
در وصف خطّ و خالِ ظريفانِ شوخ و شنگ
کار از قلم نميرود آري، نميرود
حالي تو غيرتي کن، معشوق من، تفنگ!
اميد مهدي نژاد
******************************
جز ماه حسين در جهان ماهي نيست
در سينه به جز خروشي و آهي نيست
دنبال حسين خود اگر آمده اي
جز جاده غزه-کربلا راهي نيست
اي تشنه کربلا بيا تا برويم
اي عاشق نينوا بيا تا برويم
امروز فرات خون به پا شد برخيز
تا غزه بيا ... بيا ... بيا تا برويم
مجيد اسماعيل زاده
******************************
نهادند «زين» لشکر ابرهه فيلها را
ولي سر بريدند اول ابابيلها را
به قرآن سر صلح دارند اينان، ببينيد
سر نيزه توراتها را و انجيلها را
ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
فلاخن مياريد از امروز سجيلها را
دريغا به اين قصه هرگز کلاغي نيامد
دريدند قابيلها نعش هابيلها را
به دنبال «نيل و فرات» است و پر کرده فرعون
يزيدانه از خون نوزادگان نيلها را
محمدمهدي سيار
******************************
يک گوشه ميان اشکها، مادرها
يک گوشه، وداع دختران با سرها
اي غزه تکان مخور که در آغوشت
خواباند تمامي علي اصغرها
هر چند به جاي آب، آتش بدهيد
هرگز نتوانيد به بادش بدهيد
در خاک، هزار لاله دارد غزه
چشمش نزنيد! و ان يکادش بدهيد
عارفه دهقاني
******************************
اين قلعه ي بسته حيدري ميخواهد
عباس صفت ، دلاوري ميخواهد
امروز که غزه کربلايي دگر است
اسلام حسين ديگري مي خواهد
******************************
با ترس سفر سينه زدن بيهوده است
آنسوي خطر سينه زدن بيهوده است
از سينه سپر کردن اگر ميترسي
شب تا به سحر سينه زدن بيهوده است
******************************
صدها سر و دست و چشم و پايي ديگر
يک قتلگه خون و ندايي ديگر
پيچيده طنين درد ‹‹هل من ناصر››
در غزه ميان کربلايي ديگر
******************************
بگذار بساط آه و واويلا را
خواهيم گرفت رخصت آقا را
آغشته به خون است محرم امسال
بايد که به غزه برد هيئت ها را
******************************
آغشته به زخمهاي سرگردانيم
از مصلحت سکوتتان حيرانيم
بر شانه علم شاخه زيتون داريم
امسال لهوف غزه را ميخوانيم
******************************
برخيز که در عشق خطر بايد کرد
در راه خدا سينه سپر بايد کرد
از غزه صداي العطش مي آيد
ياران حسين(ع) را خبر بايد کرد
******************************
وقتي که تمام شد عزا مي آييم
با اسلحه ي اشک و دعا مي آييم
فعلا سرمان به کار هيئت گرم است
غزه ! تو صبور باش ما مي آييم!
******************************
باز هم در همايشي چرکين، روي زخم شما مذاکره شد
پشت درهاي بسته تزوير عشق از ششجهت محاصره شد
ميزبان: عقرب سياه سعود، ميهمان: مارها و کرکسها
مفتيِ مفتگوي الازهر نيز دعوت به اين مناظره شد
ابرها راه را نشان دادند، اشکها رد شدند از اتمسفر
تا که عکس چهار طفل شهيد به تمام جهان مخابره شد
خاتم اندر مدينه آه کشيد، اشک يعقوب بُرد کنعان را
دل موسي گرفت در سينا، روح عيسي حزين به ناصره شد
نامبارک سگِ معاويه است، جاي فرعون قعرِ هاويه است
در رفح ناي عشق را بستند، غزّه باري شهيدِ قاهره شد
نقشه کفر برملا شده است، غزّه امروز کربلا شده است
در هوا هُرمِ روزِ عاشوراست، زنده آن شور و خون و خاطره شد
تا در اين خاک بذر زيتون هست دير ياسين و بيتحانون هست
هست ـ تا در رگ زمين خون هست ـ ريشهاش (خاک اگر مصادره شد)
سامري بمب فسفري دارد، از فلسطين دلِ پُري دارد
گاو او سر به آخوري دارد، رامِ آن مادهگرگِ ساحره شد
آي غزّه! بيا و با ما باش، بيخيالِ عربجماعت شو
سيمِ ما وصل شد، ببخش اگر که زبان دلم محاوره شد!
عباس احمدي
******************************
امروز يقين که درد دين يعني تو
در قامت قبله اولين يعني تو
اين حرف به شرق و غرب عالم برسد
در وصف زمين که سرزمين يعني تو
****
اين خانه ويرانه کنون کشور توست
پس تک تک سنگ ريزه ها لشکر توست
تو ريشه اين درخت سر در قدسي
اي غزه مگر محاصره مصدر توست
****
در سينه من هزار صحرا طور است
کز ساحت قدس قدر قرني دور است
بايد بشکافت فرق اين دريا را
يک غزه غزل درون من محصور است
****
اي مهر! بيا و ماه شهريور باش
اي جمعه! بيا و جمعه آخر باش
ما منتظر حلول ماه از قدسيم
اي عيد! بيا و جمعه ديگر باش...
احسان کاوه
******************************
با خون و زخم، «قبهي موسي» هنوز هست
در چنگ باد «مسجدالاقصي» هنوز هست
رقص کبوتران هر از گاه، ديدني است
در چنگ باد «قبه الارواح» ديدني است
بوي زلال حادثه از دور ميرسد
فردا ميان هالهاي از نور ميرسد
فردا در انتهاي همين شب، نشسته است
اين شب، در انتظار نفسهاي آخر است
فرداي بهتري که زمين مال غنچههاست
فرداي دستهاي تو، آمال غنچههاست
فردا حقيقتيست در آغوش چنگ تو
فردا، جوانه ميزند از پاي سنگ تو
ارابههاي خسته، زمينگير ميشوند
وقتي که دستهاي تو تکثير ميشوند
فردا، پر است از گل زيتون دستهات
فردا، نشسته در رگ و در خون دستهات
باروت، زير سنگ تو آوار ميشود
بيروت، پا گرفته و بيدار ميشود
اين شب، در انتظار نفسهاي آخر است
فرداي کوچههاي تو، فرداي بهتر است
فرهاد سعادت پيشه
******************************
سنگ بردار و بزن اين شب آويزان را
تا كه برهم بزني خواب خوش شيطان را
سنگ، قانون دهان كوب زمين است، بزن
آه! موسيقي خشم تو همين است، بزن
زندگي زير لگدهاي هيولا، سخت است
رقص شيطان، وسط مسجدالاقصي، سخت است
آب در كاسه خشم است كه خون خواهد شد
چشم اگر باز كني،كن فيكون، خواهد شد
نفس ويران شده در حنجره من، اي قدس
اولين خانه بيپنجره من، اي قدس
شب آواره از آغوش تو، بالا نرود
خون پاك تو، به حلقوم يهودا نرود
كوچههايت اگر از ابرهه و نيل، پُر است
آسمانت ولي از خشم ابابيل، پُر است
شهر من! سنگ تو خاصيت باران دارد
سنگ، خون جگر توست كه جريان دارد
تيغ در دست خطرناكترين دژخيم است
نوبتي باشد اگر، نوبت ابراهيم است
حسين هدايتي
******************************
تو اي خلوت وحي پيغمبران
تو اي شاهد سعي دين گستران
تو اي نازنين قدس خونين ما
تو اي قبله اول دين ما
تو اي جلوه گاه عروج نبي
تو اي پاي در بند قوم شقي
تو اي شوکت يادگاران دور
تو اي چلچراغ شبستان نور
تو اي مانده در غربتي جانگداز
تو اي مسجدُ اَلاقدس سرفراز
ترا اهرمن هاي خونخوار و دون
ربوده ز ما با فريب و فسون
ترا بي خدايان دزد و دغل
غنيمت گرفتند با بس حيَل
ترا دست صهيونيان پَليد
به زنجير و بند اسارت کشيد
تو مظلوم دام جفا پيشه ها
تو در محبس تلخ بي ريشه ها
تو در قيل و قال دروغ جُهود
تو در ماتم و داغ بود و نبود
تو در کين صهيونيان شعله ور
تو در مَسلَخ ِ دشمنان بشر
تو در شيون از داغ مردان مرد
تو در تاب و تب از لهيب نبرد
تو زخمي ز تيغ ستمکاره ها
تو نالان ز اندوه بيچاره ها
تو در آرزوي رهايي ز بند
و ما با رهايي تو سربلند
رهايي تو قوّت دين ماست
رهايي تو حکم آيين ماست
رهايي تو بگسلد بندها
شود موسم خوب پيوندها
به يادت تپد قلب تبدار ما
به عشق ات زند نبض بيدار ما
به جان شريف ات رهايت کنيم
به لطف خدا جان فدايت کنيم
چنان دشمن ات را بکوبيم پوز
که يکريز جانش در اُفتد به سوز
به دزدان صهيوني بي حيا
زنيم دشنه ها دشنه ها دشنه ها
رهايي ات اي بيتُ اَلاقدس کنون
کُند تخت صهيونيان واژگون
سياوش اميري