اشعار بصیرت

در حق طلبي هميشه با عزت باش
همواره براي دين خود زينت باش
مانند امام صبر! مانند علي!
اي دوست بيا منادي وحدت باش

**

خورشيد سعادت و يقين است علي
خيبر شکن و ناجي دين است علي
هرگز نشود نور حقيقت خاموش
محبوب «تمام مسلمين» است علي

**

در دين خدا راه ندارد تزوير
اسلام ببين چگونه شد عالمگير
اي تشنه ي راه حق! کجا مي‌گردي؟
سرچشمه ي وحدت است همواره غدير

**

هر کس که تولا و تبرا دارد
در واقعه‌ها نگاه بينا دارد
وقتي که نتيجه اش شود «شيعه کشي»
«لعن علني» دگر چه معنا دارد؟

**

ديديد چگونه دشمن تکفيري
از کشتن مسلمين ندارد سيري
در وقت مبارزه دگر بي ‌معناست
در خطِّ خودي منازعه، درگيري!

**

در مصر ببين دوباره ناکامي را
سرکوب‌گري و بي‌سرانجامي‌ را
با حربه ي اختلاف دشمن مي‌خواست
خاموشيِ بيداري اسلامي را

**

خواهي دلت از غم نشود مالامال؟
خواهي نشود حقيقت آيا پامال؟
در وقت بيان حق، سخن بايد گفت
با لهجه ي عقلانيت و استدلال!

یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: اشعار بصیرت
[ 16 / 10 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

دوباره خاطرات روزای بارونی
چه غمی داره زینب ، داداش تو میدونی :

مگه یادم میره من بودم و چشای گریون
مگه یادم میره تو بودی عازم میدون
مگه یادم میره بوسیدم اون گلوی گلگون

مگه یادم میره تا از حرم رفتی برادر
مگه یادم میره محکم زدم گره به معجر
مگه یادم میره ترسیده بود مادر اصغر

مگه یادم میره تنها شدی غریب مادر
مگه یادم میره سنگت زدن وسط لشکر
مگه یادم میره از روی زین افتادی بی سر

مگه یادم میره اون غربت عجیب مقتل
مگه یادم میره دیدم شدی غریب مقتل
مگه یادم میره خوردی زمین تو شیب مقتل

مگه یادم میره شَری که شمر اونجا به پا کرد
مگه یادم میره ضربِ پاشو ، رو سینه جا کرد
مگه یادم میره چند ضربه زد سرو جدا کرد

مگه یادم میره گونی به دست خولی ملعون
مگه یادم میره دزدید چطور اون سر پر خون
مگه یادم میره اون پیکر توی بیابون

نگاهی کن رد زنجیر روی دستامه
بگو روزای عمرم رو به سرانجامه
تموم روضه هامون سه دفعه الشامه

مگه یادم میره مُردم سر کوچه و بازار
مگه یادم میره چشم چرون ها، میدادن آزار
مگه یادم میره خون بود جلو چشم علمدار

مگه یادم میره گریه ام گرفت وسط مردم
مگه یادم میره سوخت چادرم به جای هیزم
مگه یادم میره تو جمعیت رقیه شد گم

مگه یادم میره روی سرش جای کبودی
مگه یادم میره سیلیش می زد زن یهودی
مگه یادم میره بزم شراب، خودت که بودی



موضوعات مرتبط: بازگشت کاروان به مدینه
[ 5 / 10 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام رضا (علیه السلام)

حبيب باقرزاده

آقايمان آمد عبا روي سرش بود
رنگ کبودي بر تمام پيکرش بود

در کوچه ياد ماجراي کوچه افتاد
يافاطمه يافاطمه ذکر لبش بود

دستي به پهلو دست ديگر روي ديوار
پهلو گرفتن يادگار مادرش بود

او در ميان حجره‌اي دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود

او دست و پا مي‌زد ولي با کام عطشان
گويا که ديگر لحظه‌هاي آخرش بود

اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
ياد غريبي‌هاي جد بي سرش بود

مردم گريز کربلايم اينچنين است
آمد جواد و لحظه آخر برش بود

اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالاي نعش اکبرش بود

بايد جوانان بني هاشم بيايند
تا اين بدن را بر در خيمه رسانند


*******************************


داود رحيمي

پرچم مشکي عزاي حسين
هديه اي از سوي خراسان است
قطرات طلايي اشک از
برکات حريم سلطان است

خود آقا محرم هر سال
خانه اش تکيه ي عزا مي شد
سر در خانه اش علم مي بست
روضه ي کربلا به پا مي شد

پرچم ياحسين بر مي داشت
بوسه ميزد به چشم مي ماليد
گريه مي کرد و روضه اي مي خواند
بعد هر پرچمي که مي کوبيد

يک طرف پرچم ابالفضل و
يک طرف ياحسين را ميزد
مثل هر روضه خواني اول کار
صاحب روضه را صدا مي زد

 بغض مي کرد و با غضب مي گفت:
کار دست شما نمي ماند
کاش باشم دمي که مهدي من
رجز انتقام مي خواند

باصدايي گرفته و لرزان
وارد روضه ي گلو مي شد
ازگلو حرف مي زد و خنجر
از بدن ها که زير و رو مي شد

از بدن هاي بي سر و از نعل
از سري که ز نيزه مي افتاد
روضه مي خواند از خرابه ي شام
از غم زينب و غم سجاد

ماجراي اسارت زينب
گرد ماتم به روضه مي پاشيد
خود غريب است و خوب مي فهميد
عمه اش در خرابه ها چه کشيد



*******************************


وحيد قاسمي
شهادت-خروج از مدينه


آسمان مدينه در سينه
كوهي از بغض و ناله ها دارد

چون شنيده امام آينه ها
قصد ترك مدينه را دارد

 كوچه هاي مدينه مي ديدند
لحظه ي تلخِ رفتنِ او را

صحنه ي التماس كاسه ي آب
لرزش دست حضرت زهرا

 به زنان قبيله اش فرمود:
مرهمي بهر زخم هجران نيست

من به اين شهر بر نمي گردم
احتياجي به آب و قرآن نيست!
 
توشه راهم به روح پيغمبر
صلوات و سلام هديه كنيد

چند روزي براي غربت من
اي زنان مدينه گريه كنيد

بين ايتام  با رعايت عدل
همه ي ثروتم شود قسمت

خانه ي ساده و محقر من
تا ابد وقف روضه و هئيت

 طبق معمول هرشب جمعه
مجلس روضه باز پابرجاست

همه شركت كنيد اي مردم
باني روضه مادرم زهراست

 خوب بر آخرين وصيت من
گوش جان؛ اي قبيله بسپاريد

بر مزار غريب اجدادم
در بقيع شمع و لاله بگذاريد

اين سفارش هميشه اشكم را
مي برد در خروش و جز و مد

بر سر قبر مادر عباس
حرف مشك و عطش نبايد زد!



*******************************

قاسم صرافان

لب خشک و داغي که در سينه دارم
سبب شد که گودال يادم بيايد
اباصلت! آبي بزن کوچه‌ها را
قرار است امشب جوادم بيايد

قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غريبان مزارم
اگر چه غريبي شبيه حسينم
ولي خواهري نيست اينجا کنارم

به دعبل بگو شعر کامل شد اينجا
«و قبرٍ بطوس»ي که خواندم برايش
بگو اين نفس‌هاي آخر هم اشکم
روان است از بيت کرب و بلايش

از آن زهر بي‌رحم پيچيده‌ام من
به خود مثل زهراي پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها روضه‌ي مادر از درد


بلا نيست جز عافيت عاشقان را
تسلاي دردم نگاه طبيب است
من آن ناخدايم که غرق خدايم
«رضا»يم، رضايم رضاي حبيب است
 

شرابش کنم بس که مست خدايم
اگر زهر در اين انار است و انگور
کند هر که هر جا هواي ضريحم
دلش را در آغوش مي‌گيرم از دور

شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصه‌ها را بشويم
ميان حرم زائرم شاد باشد

اباصلت آبي بزن کوچه‌ها را
به يادِ سواري که با ذوالفقارش
بيايد سحر تا بگردند دورش
خراسان و ياران چشم انتظارش



*******************************

محمد فردوسي

ابري سياه، چشم ترش را گرفته بود
زهري توان مختصرش را گرفته بود

معلوم بود از وَجَناتش که رفتني است
يعني که رُخصت سفرش را گرفته بود

از بس شبيه مادرش افتاد بر زمين
در انتهاي کوچه سرش را گرفته بود

تا رو به روي حجره خميده خميده رفت
از درد بي امان، کمرش را گرفته بود

چشم انتظار ديدن روي جواد بود
خيلي بهانه ي پسرش را گرفته بود

بر روي خاک بود که پيچيد بر خودش
آثار تشنگي، جگرش را گرفته بود

افتاد ياد جدّ غريبي که خواهرش ...
... در بين قتلگه خبرش را گرفته بود

ديگر توان ديدن اهل حرم نداشت
از بس که نيزه دور و برش را گرفته بود

وقتي که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختري نظرش را گرفته بود



*******************************

غلامرضا سازگار

کعبه ي اهل ولاست صحن و سراي رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلاي رضا

در صف محشر خدا مشتري اشک اوست
هر که در اينجا کند گريه براي رضا

کيست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چيست رضاي خدا غير رضاي رضا؟

بر سر دستش برند هديه براي خدا
ريزد اگر دُرّ اشک، ديده به پاي رضا

زهر جفا ريخت ريخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذاي رضا

نغمه ي قدّوسيان بود به آمين بلند
حيف که خاموش شد صوت دعاي رضا

ياد کند گر دَمي ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلاي رضا

از در باب الجواد مي شنوم دم به دم
يا ابتاي پسر، وا ولداي رضا

بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هواي رضا

گر برود در جنان يا برود در جحيم
بر لبِ ميثم بُوَد مدح و ثناي رضا



*******************************

حسن لطفي

ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دريا مانده

باز دلتنگ جوادم که در اين شهر غريب
به دلم حسرت يک گفتن بابا مانده

دست و پا مي زنم امّا جگرم مي سوزد
به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده

جان به لب مي شوم و کرب و بلا مي بينم
که لب کودکي از فرط عطش وا مانده

مادرش چشم به راه است که آبش بدهند
واي از حرمله آن جا به تماشا مانده

شعله ور مي شوم از زهر و حرم مي بينم
که در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده

دختري مي دود و دامن او مي سوزد
ردّ يک پنجه ولي بر رخ او جا مانده

اين طرف غارت و سيلي نگاه بي شرم
آن طرف بر نوک نيزه سر سقّا مانده



*******************************

محمود ژوليده

عرش را منتظر خويش دگر نگذارم
فرش را خسته و پيوسته قدم بردارم

آن چنان قوت زانوي مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم

عرق سرد به پيشاني گرمم بنشست
ياد سجاد کنم با بدن تب دارم

زهر از تشنه لبي حال مرا کرد عوض
يا حسين! از جگر سوخته، آتش بارم

تازه لرزيدن زانوي تو را دانستم
يا حسين! درد غريبي تو شد افطارم

 شهر انگار که اطراف سرم مي چرخد
مادرا درد و غم کوچه دهد آزارم

يا علي! واي که عمامه ام از سر افتاد
قوتي نيست که آن را به سرم بگذارم

مثل پيغمبر اعظم ز بيانم جان رفت
قلم و لوح بياريد که بي گفتارم

بس در اين حجره ي در بسته به خود مي پيچم
خسته شد جانم و پيچيد به هم طومارم

باقي عمر مرا از نفسم بشماريد
عمر کوتاه من و دردسر بسيارم

نعل تازه به سم مرکب مامون بزنيد
که من از پيکر صد چاک، خجالت دارم

تازيانه بزنيد از همه سو بر بدنم
زائر زينب کبراست دل خونبارم

من از اين حجره ي در بسته رها مي گردم
که تمام است در اين لحظه تمام کارم

اي مقيم حرم پاک پيمبر پسرم
زائر روي پدر باش که جان بسپارم



*******************************

مريم توفيقي

بيا دلم که همينک به مشهدت ببرم
به شهر حضرت نور و به مقصدت ببرم

دلت هواي حرم دارد و پريشان است
و قول مي دهمت تا به مرقدت ببرم

ميان صحن مبادا که بي قرار شوي
کبوترم تو بيا تا به گنبدت ببرم

به روضه هم نرسيده کمي نماز بخوان
که خوب نيست تو را با دل بدت ببرم

به چشم تيره و تارت نگاه جايز نيست
به چشم سرمه بکش تا به سرمدت ببرم

شبيه تر به خود مصطفي همين آقاست
تو کفش کن که تو را من به احمدت ببرم

شب شهادت مولا، رضا شده معبود
تو عبد شو دل من تا به معبدت ببرم



*******************************

محمدجواد غفورزاده(شفق)
مناسبت هاي آخر ماه صفر


 
آخر «ماه صفر»، اول ماتم شده است
ديده ها پر گهر، و سينه پر از غم شده است

آه اي ماه، که داري به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشيد، مسلّم شده است

آخر اي ماه سفر کرده که «سي روزه» شدي 
رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است

عرشيان، منتظر واقعه اي جان سوزند
چشم قدسي نفسان، چشمه ي زمزم شده است

شب توديع پيمبر، شهدا مي گفتند:
 آه از اين صبح قيامت، که مجسم شده است

تا که بر چيده شد از روي زمين «سايه ي وحي»      

آسمان، ابري و آشفته و درهم شده است

«مجتبي» گلشني از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبريز شد از زمزمه ي «ياس کبود»
لاله، دل تنگ تر از حجله ماتم شده است

ميهماني، که «خراسان» شد از او باغ بهشت
ميزبان غم او «عيسي مريم» شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در توس
شب، پي کشتن «خورشيد» مصمم شده است

تا بسوزد «دل ذريه ي» زهراي بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستي تا بزند بوسه بر «ايوان طلا»
کمر چرخ به تعظيم شما خم شده است

پايتخت دل صاحب نظران است اين جا
«مشهد» انگشت نماي همه عالم شده است

گر چه بسيار خطا ديده اي از ما، اما
سايه ي مهر تو، کي از سرما کم شده است؟

گر چه من ذرّه ي ناقابلم اي شمس شموس!
باز پيوند من و عشق تو محکم شده است

تا کسي بنده ي سلطان خراسان نشود
غمش از دل نرود، مشکلش آسان نشود


*******************************


جواد حيدري

غريب شهر خراسان عزيز زهرايم
رئوف همچو خداي رحيم و يکتايم

به دستگيري سائل هميشه مشهورم
منم که ضامن آهو ميان صحرايم

به هر کجا که صدا مي کند مرا مسکين
به غربت دل خونم قسم که مي آيم

رضاي فاطمه را از من غريب بجو
که من کليد رضاي علي و زهرايم

به نام من به در آور لباس احرامت
که من خود عاشق اين جامه مصفايم

اگر شرايط احرام تو شکسته شده
مدار غصه به حکم تو خورده امضايم

قبولي زحمات محرم و صفر است
هر آن که ناله زند در عزاي عظمايم

منم غريب که جز من کسي غريب نشد
به جز جواد کسي بر دلم حبيب نشد


*******************************

محمود ژوليده

اي جلوه جلال خدا يا اباالحسن
وي مظهر جمال خدا يا اباالحسن

چون فاطمه تو بضعه خير البشر شدي
ديدار تو وصال خدا يا اباالحسن

اي هشتمين امير ولا حضرت رئوف
آقا بگير دست مرا حضرت رئوف

تا زير سايه حرم حضرت توئيم
ما سر سپرده کرم حضرت توئيم

از بسکه لطف جاريِ سلطاني اَت رسد
ما سائلان محترم حضرت توئيم

دار الضيافه ات نه فقط در جوار توست
عالم ضيافت است و جنان سفره دار توست

باللَه زيارت تو مرا مشهد الحسين
آري شهادت تو همان اَشهد الحسين

کن روزي ام که از در باب الجواد تو
از مشهد الرضا بروم مشهد الحسين

ما ريزه خوار خوان نعيم ولايتيم
زنده به زير پرچم سبز هدايتيم

دل ها نشسته اند سر راهت اي رضا
داريم اشتياق رخ ماهت اي رضا

گفتي حديث سلسله را در ديار ما
ايران سراسر است قدمگاهت اي رضا

ما عشق را ز نور صدايت شناختيم
توحيد را به يُمن ولايت شناختيم

تو آمدي که کشور ما حيدري شود
خاک شلمچه تا همه جا کوثري شود

آنروز قصه شهدا را رقم زدي
تا امتي فداي تو و رهبري شود

شکر خدا که کوفه نشد اين ديار نور
تو ماندي و قوام گرفت انفجار نور

شکر خدا که مردم ما کربلايي اند
اهل وفا و عاطفه و آشنايي اند

شکر خدا که آب نبستند بر شما
اين خود نشانه اي است که امت ولايي اند

افسوس اهل جورِ زمانه خبر شدند
غافل خواص و ، اهل ستم معتبر شدند

آري حساب مردم ما از عدو جداست
ايران هنوز از "بني عباس" در نواست

وقتي تو را ولايتِ عهدي سپرد خصم
دانست اهل فهم که اين حيله و  جفاست

اما شما ز پا ننشستيد اي امام
بر خلق ، راه رشد نبستيد اي امام

دين از مناظرات تو آن روز پا گرفت
از علم و معرفت همه دل ها صفا گرفت

با هجرتِ تو عالم آل پيمبر است
اسلام در تمام ممالک بقا گرفت

اما چه زود ، قبله ما را عدو ربود
گرم طواف ،کعبه ما را عدو ربود

گويي وفا به عهد تو آقا حرام شد
دور از خواص ، زهر جفايت بکام شد

خورشيدِ عمرِ زاده زهرا غروب کرد
يعني که افتخار حضورت تمام شد

بسکه ز داغ مادر خود بوده اي حزين
در کوچه مثل حضرت او خورده اي زمين

پنجاه بار ، زانوي لرزان تو خميد
آن قامتِ چو سروِ خرامانِ تو خميد

انگار ميلِ حجره در بسته داشتي
آمد جواد و بر سرِ دامان تو خميد

شکر خدا که داغ جوانت نديده اي
در خون و خاک سرو روانت نديده اي

پرپر نشد جوان تو پيش نگاه تو
خنده نکرد ، دشمن تو بر سپاه تو

مثل حسين ، گيسوي خونين نديده اي
خواهر نشد ، مقابل لشگر پناه تو

اشک پدر براي پسر ديدني تر است
نعش پسر کنار پدر ديدني تر است


*****************************

رحمن نوازني



باز شب آخر ماه عزاست
باز دلم پيش امام رضاست
باز دو چشمان ترم تشنه اند
باز خراسان دلم کربلاست

مدينه گريه ها برايت نمود
چقدر معصومه دعايت نمود
دشمنت از خانه غريبانه برد
برد و غريبانه فدايت نمود

زهر تو را به پيچ و تابت کشيد
آه تو را به التهابت کشيد
زهر به تو خوراند و دشنام را
به ساحت ابوترابت کشيد

قاتل تو که ميهمان کشته بود
تو را به دست اين و آن کشته بود
ولي به ولله تو را زهر نه!
تو را فقط زخم زبان کشته بود

واي که از سوز جگر سوختي
تا در حجره در به در سوختي
صداي يا فاطمه ات تا رسيد
گمان کنم که پشت در سوختي

چقدر مو سفيد کردي آقا
چقدر غصه دارِ دردي آقا
مگر چه زهري به شما داده اند
که سبزي و کبود و زردي آقا

سوز جگر آه تو را مي برد
آه تو را سمت خدا مي برد
سلام بر لبان تشنه تو
که هي مرا کرببلا مي برد

کينه اين زهر چه بي حد شده
آه تو از سوز جگر سد شده
شمر به قتلگاه تو آمده
حجره کوچک تو مشهد شده

چگونه تا حجره رسيدي بگو
در آن ميانه چه کشيدي بگو
به کوچه يا پشت در خانه ات
مغيره را باز نديدي بگو؟

غريب و تنها به کجا مي روي
دست به ديوار چرا مي روي
با جگر سوخته اين لحظه ها
مدينه يا کرببلا مي روي

عباي خود را به سر انداختي
به کوچه ها يک نظر انداختي
در وسط کوچه که خوردي زمين
ما را به ياد مادر انداختي

ولي کسي در آن ميانه نبود
و کوچه ها پر از بهانه نبود
ميان ازدحام داغ کوچه
دست کسي به تازيانه نبود

بند به دست مرتضي مي زدند
در وسط کوچه تو را مي زند
گوشه چشم تو چرا شد کبود
کاش به جاي تو مرا مي زدند


*****************************

غلامرضا سازگار

مسيح مي دمد از تربت مطهر من
فضاي طوس نه، عالم بود معطر من

فرشتگان همه زوار زائرين منند
بهشت گشته بهشت از بهشت منظر من

منم عزيز دل فاطمه امام رضا
که خلق کرده خدا خلق را به خاطر من

عجيب نيست اگر زائري که قبر مرا
به بر گرفته بگيرد قرار در بر من

هزار موسي عمران به سجده افتادند
در اين حريم به خاک مسيح پرور من

دلي که زائر من مي شود مزار من است
خوشا دلي که شد اين جا مزار ديگر من

شکسته اي که صدا مي زند مرا از دور
جواب مي شنود بارها ز داور من

ز هر دري که شود زائرم به من وارد
درست چهره به چهره بود برابر من

من آفتاب خدايم جهان در آغوشم
شما حضور من و عالم است محضر من

کتاب منقبتم را تمام نتوان کرد
اگر شوند همه انس و جان ثناگر من

کسي که زائر من گشت دوستش دارم
روا بود که خطابش کنم برادر من

الا تمام خراسانيان پاک سرشت
خجسته باد شما را طواف مقبر من

فرشتگان چو کبوتر به دورتان گردند
به شرط آن که بگرديد دور زائر من

به زائرين من اينک نصيحتي ست مرا
که احترام بگيريد از مجاور من

اگر به مرقد من نيز دستتان نرسيد
زنيد بوسه به قم بر مزار خواهر من

هزار حيف که قدر مرا ندانستند
که بود هر نفس من غم مکرر من

هزار بار عدو مخفيانه کشت مرا
خداي نگذرد از قاتل ستمگر من

شرار زهر مرا در دل آتشي افروخت
که آب گشت همه عضو عضو پيکر من

چو شخص مار گزيده به خويش پيچيدم
خدا گواست چه آورد زهر بر سر من

ميان حجره زدم دست و پا غريبانه
جواد بود و من و لحظه هاي آخر من

دو دست خويش گشود و گرفت اشک مرا
فتاد تا که نگاهش به ديده تر من

زنان شهر خراسان گريستند همه
زدند بر سر و سينه به جاي مادر من

به روز حشر نسوزد جحيم "ميثم" را
که بوده با سخن و سوز خويش ياور من


*******************************

غلامرضا سازگار

اي بـه تولاي تـو کمال ايمان رضا!
مهر تو در جسم دين خوب‌تر از جان رضا!

زائـر قبـرت بَـرَد فخـر بـه بيت‌الحـرام
سائل کويت کند ناز به سلطان، رضا!

مـور اگــر خرمـن بـذل تــو را بنگـرد
دانه نمي‌گيرد از دست سليمان رضا!

اگــر بخوانـي مــرا و گــر برانــي مـرا
نمي‌روم از درت، قسـم به قرآن رضا!

عـالـم امکـان بــود نگيــن انگشتـري
مـزار تـو خاتـم عالـم امکان رضـا!

مؤمن اگر آورد طاعت سلمان بـه حشر
بدون مهر شما نيست مسلمان رضا!

به عرش کرد افتخار به فرش داد اعتبار
رسيد تا پاي تو به خاک ايران رضا!

رواسـت روح‌الاميـن فشـاند از آسمــان
به پـاي زوار تـو لالـه و ريحان رضا!

عجـب نـدارم اگـر نـاز بـه جنـت کنـد
اگر تو چشم افکني به روي شيطان رضا!

حـرام دانـم اگــر در حـرم قـدس تــو
به لب برم نامي از روض?‌ رضوان رضا!

جمال حق ديدني، نيست ولي ديدني‌ست؛
به روي تو طلعت خداي منـان رضا!

بـدون مهـر تـو گـر نـام خــدا را بـرم
قسم به ذات خدا ندارم ايمان رضـا!

هـر آن کـه يکبـار شـد زائـر درگـاه تو
تو مي‌کني بازديد سه بار از آن رضا!

زائـر قبـرت اگـر پـاي نهـد در جحيـم
جحيم را مي‌کند روضه رضوان رضا!

دُر ز دهـن سفتـه‌ام مـدح تو را گفته‌ام
کز نفسم ريخته لؤلؤ و مرجان رضا!

زائـر خــود را کنــي بدرقــه تـا کربــلا
بلکه شوي زائـرش از ره احسان رضا!

نيـست تعجــب اگــر در قــدم زائــرت
خار شود لاله و خـاک، گلستـان رضا!

بـاز شـود بـر رويش هشـت در بـاغ خلد
کافر اگر رو کنـد سوي خراسان رضا!

گر تو پنـاهش دهـي ور تـو نگاهش کني
نـاز به يـوسف کند گرگ بيابان رضا!

در حـرم قـدس تـو اي پسـر فاطمه
جـاي گـل آورده‌ام نامـه عصيان رضا!

گريـه کنـم زار زار بلکـه نصيبــم شـود
در حرمت جان دهم با لب خندان رضا!

نالـه و آهــم ببيـن درد گنــاهم ببيـن
نيست مرا بهتر از عفو تو درمان رضا!

روز قيامت کجا دامـن و دستم تهي‌ست؟
من که شما را شدم دست به دامان رضا!

با همه جرم و گنـه گر تـو شفيعـم شوي
روز قيـامت کنـم نـاز بـه غفران رضا!

آه کـه زد قاتلـت شعلـه بـه جـان و دلت
آب شـدي همچنان شمع فروزان رضا!

ديده بـه در دوختـي، سوختـي و سوختـي
شد نفست در جگر آتش سوزان رضـا!

گـر چـه نشـد پيکـرت طعمـه شمشيـرها
در جگـرت داشتـي زخم فراوان رضـا!

گر چه تنت آب شد در تب و در تـاب شد
وقت شهادت نبود کام تو عطشان رضا!

کشـت تــو را ميزبــان آه کـه عبـاسيان
خوب نگه داشتند حرمت مهمان رضا!

رفـت فــرو بارهــا در جگــرت خـارهــا
يافت به خون جگر عمر تو پايان رضا!

اي همه را دستگير چشم ز «ميثم» مگير
کآمـده اين بي‌نـوا بـر تو نوا خوان رضا!



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام رضا(علیه السلام)
[ 1 / 10 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]