اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)
بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
براي بي کسي فاطمه بمان بانو
به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مساز اشک يتيمانه را روا بانو
بمان و فاطمه را خود عروس کن آري
که دختران همه محتاج مادران بانو
براي غربت من جان به لب شدي اما
بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو
به باغ ياس تو سيلي زنند باور کن
بمان که ياس نميرد جوان جوان بانو
ميان اين در و ديوار فضه ميطلبد
مرو که مشکل او را کني نهان بانو
بمان براي هميشه ،هميشه يارم باش
مرا هنوز غريب وطن بدان بانو
نمانده هيچ برايت که يک کفن بخري
عباي ختم رسل بر تو ارمغان بانو
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضي در شب دهم ماه رمضان91
*********************
مي سوزم و چو شمع سحر آب مي شوم
از غصه ي فراق تو بي تاب مي شوم
دارم به پاي پيکر تو گريه مي کنم
بر لحظه هاي آخر تو گريه مي کنم
اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
اين کوه درد بر سر دوش پدر نشست
با دخترت تو اين دم آخر سخن بگو
مادر بيا و حرف دلت را به من بگو
باباي من ز هجر تو دلگير مي شود
قلب جوان او ز غمت پير مي شود
مادر بيا به خاط زهرا بمان مرو
حتي گرفته است دل آسمان مرو
مادر بمان ز بيت نبوت صفا مبر
آرامش و قرار دل مصطفي مبر
مادر بمان و از دل اين خانه پا مکش
بر صورت شکسته ي خود اين عبا مکش
داري تو عزم رفتن از اين خانه مي کني
سقف دل مرا ز چه ويرانه مي کني
من التماس مي کنم اي مادر عزيز
امشب بيا و خاک عزا بر سرم مريز
اين زندگي بدون تو دشوار مي شود
تو مي روي و دسته گلت خار مي شود
تو مي روي و فاطمه ات مي شود يتيم
گردد دچار رنج و مصيبات بس عظيم
تو مي روي و فاطمه آزار مي کشد
آزار ها از آن در و ديوار مي کشد
تو مي روي و شعله کشد دست بر رخم
روزي به تازيانه دهد خلق پاسخم
تو مي روي و داغ به سينه نشستني است
روزي رسد که پهلوي زهرا شکستني است
رضا رسول زاده
*********************
دارد براي همسر خود گريه مي کند
با گريه هاي کوثر خود گريه مي کند
همسر فقط نبود خديجه براي او
او در فراق ياور خود گريه مي کند
ديروز بر عمويش و حالا به همسرش
فردا براي دختر خود گريه مي کند
روزي که شعله مي شود اجر رسالتش
آنجا به ياس پرپر خود گريه مي کند
روزي که با جراحت پهلوي خود کسي
بر حال و روز شوهر خود گريه مي کند
طفلي در امتداد مصيبات کوچه بر
آثار درد مادر خود گريه مي کند
يک روز مي رسد که زني بين قتلگاه
بر کشته هاي بي سر خود گريه مي کند
وقت نزول آيه سنگين کعب ني
بر پيکر برادر خود گريه مي کند
…يا ايها الرسول ببين رأس روي ني
دارد به حال خواهر خود گريه مي کند
عباس را بگو که دل زخم دختري
دارد براي معجر خود گريه مي کند
محمدبياباني
*********************
لحظاتي كه نشستي بغل بستر من
اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من
ديدن اشك تو والله برايم سخت است
پس عذابم نده در اين نفس آخر من
تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر
بعد من باش كنار پدرت دختر من
صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم
وقف شد دار و ندارم به ره همسر من
همهي زندگيام خرجيِ اسلام شده
جان من نيز فداي سر پيغمبر من
از همه ثروت من كه به هواي دين رفت
يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من
اين همه سال غمي در دل من راه نيافت
ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من
ميروم زود ز پيش تو دليلش اين است
كه نبينم چه ميآيد به سر كوثر من
ميروم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي
چه ميآرند به روز گل نيلوفر من
پدرت گفته كه پهلوي تو را ميشكنند
واي از صدمهي مسمار و گل پرپر من
وسط هجمهي مردم تو صدا خواهي زد:
محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من
علي صالحي
*********************
همسنگر بي مثل و مانندم خديجه
بر عشق تو يک عمر پابندم خديجه
اي در تمام عرصه هاسنگ صبورم
اي ياور ديرينه ام کوه غرورم
اي تکيه گاه شانه زخمي احمد
اي هرقدم تصديق تو يار محمد
شد پشت گرمي ام هميشه همت تو
ترويج دين آغاز شد با ثروت تو
سرمايه اصلي آئين پيمبر
مال حلالت بوده و شمشير حيدر
تو اولين زن درديار مسلميني
منصوب حق برنام ام المومنيني
تو پابه پايم درد و محنت مي کشيدي
بار رسالت را به دوشت مي کشيدي
تو آبروي سرزمين هاي حجازي
هم سفره ي من بوده اي درعشق بازي
تو حامي زحمت کش دين خدائي
تنها پرستار مناجات حرائي
در مهرباني و وفا غوغا تو هستي
الگوي همسرداري زهرا تو هستي
حالا دگر گيسو سپيد و قد کماني
در هر نوائي اشهدخود را بخواني
دستان پر مهر تو ديگر پينه بسته
گرد غريبي بر سر و رويت نشسته
هي پلک هاي بسته را وا ميکني تو
رخسار زهرا را تماشا مي کني تو
دراين ديار بي کسي جان مي سپاري
سر روي خاک سرد قبرستان گذاري
تو واسطه کردي به سويم دخترت را
تا بين پيراهن بپيچم پيکرت را
برآبرويت حق در رحمت گشوده
از آسمان بهرت کفن نازل نموده
اماکجائي تا ببيني نور ديده
درکربلايک پيکري را سربريده
جزگيسوي زينب پريشان را نفهمد
هرگز کسي معناي عريان را نفهمد
قاسم نعمتي
*********************
شب گذشته کمي خوب شد سخن مي گفت
برايم از خودش از حال خويشتن مي گفت
از اينکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و يک به يک همه اش را براي من مي گفت
به اهل بيت پيمبر چقدر ايمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن مي گفت
برايم از همه اموال و مال داشتنش
برايم از کفني هم نداشتن مي گفت
درست مثل کسي که خودش خبر دارد
فقط حسين حسين و حسن حسن مي گفت
کفن رسيد به دستش ولي نشد خوشحال
برايم از پسرم " شاه بي کفن" مي گفت
بباف دختر من پيرهن براي غريب
به فاطمه ز حسين و ز پيرهن مي گفت
علي اکبر لطيفيان
*********************
سلام بر تو که خير النسا به ما دادي
سلام بر تو که درس وفا به ما دادي
سلام بر تو که با جان، بها به ما دادي
سلام بر تو که روح عطا به ما دادي
چه گويم و چه نويسم ز مدحتان بانو
شما که شمس و قمر پيشتان زده زانو
فرشته اي که خدا هديه کرده بر احمد
مليکه اي که نگاهش طراوت انگيزد
زني که که غير رسول و خدا نمي بيند
کسي که طاقت و صبرش بود فزون از حد
زني نبوده به جز همسر رسول خدا
که در تمامي عمرش ز او نبوده جدا
شريک زندگيِ مصطفي شما هستي
به دل مليکه? مهر و وفا شما هستي
انيس درد و غم مرتضي شما هستي
به غصه ها که بود مبتلا شما هستي
پناه جمع خلايق به روز واهمه اي
خديجه همسر پيغمبر، اُمّ فاطمه اي
درود بر تو که اول زن مسلماني
عزيز حضرت طاها عزيز يزداني
براي ختم رسولان تو جان جاناني
خدا گواهست که فخر تمام نسواني
روا بود که بگويم بقاي اسلامي
به صدق و نيتِ پاکت صفاي اسلامي
خديجه اي و خدا بر شما نظر دارد
که با وجود شما مصطفي سپر دارد
دلم هميشه هواي تو را به سر دارد
خوشا کسي که برايت دو ديده تردارد
اگر اجازه دهي در عزايتان بانو
ز ديده اشک ببارم برايتان بانو
ميلاد يعقوبي
*********************
شکر خدا که تحت لواي خديجه ايم
بعد از هزار سال گداي خديجه ايم
مهرش نتيجه ي دهه اول من است
ما يک دهه تمام براي خديجه ايم
ده شب فقط به خاطر او گريه مي کنيم
ما پيش واز روز عزاي خديجه ايم
اصلاً به ما چه مردم دنيا پيِ چه اند؟
ماها که در پي نوه هاي خديجه ايم
بي مهر او عبادت عالم قبول نيست
ما با خديجه، عبد خداي خديجه ايم
مهر خديجه را به سر شانه مي برم
شکر خدا که مادر زهراست، مادرم
در لحظه ي شکسته شدن پا شدن خوش است
در خشک سال، عاشق دريا شدن خوش است
دلداده ها معامله با يار مي کنند
بهر رسول اين همه تنها شدن خوش است
قبل از غدير گفت: علي رهبر من است
قبل از غدير شيعه مولا شدن خوش است
دنبال مال نيست اسير نگارها
بانوي ما به مادر زهرا شدن خوش است
سختي بکش محله محله که عاقبت
مادر بزرگ طايفه ي ما شدن خوش است
بد نيست سنگ کوچه به پيشاني ات خورد
گاهي شبيه زينب کبري شدن خوش است
آن قدر سنگ خوردي و بال و پرت شکست
اي مادرم ،سرم به فدايت، سرت شکست
علي اکبر لطيفيان
*********************
بيچاره دستي که در اين شب ها فقيرت نيست
يعني دخيل دست هاي دستگيرت نيست
بايد براي خانه ي تو زير پايي شد
بيچاره بال جبريلي که حصيرت نيست
هرگر نمي خواهم ببينم آن شبي را که
در سفره ي افطار ما نان و پنيرت نيست
قرباني نامت شدن عين حيات ماست
مرده تر از مرده است هرکس که بميرت نيست
تو منت دين خدا بر گردنم هستي
آري تو امّ المؤمنيني و نظيرت نيست
تو بانوي اسلامي و تاج سرم هستي
کوري چشم دشمنانت مادرم هستي
اي همسر شايسته ي پيغمبر مکه
اي جده ي شهر مدينه ؛ مادر مکه
اي که برايت حاجيان احرام مي بندند
قبر شريفت قبله گاه ديگر مکه
تو مادري ات نيز بوي نوکري ميداد
مي خواستي باشي کنيز دختر مکه
تو زينب پيغمبري و سال هاي سال
سينه سپر کردي براي رهبر مکه
هر جا که پيغمبر به جنگ فتنه ها مي رفت
تو يک تنه بودي برايش لشگر مکه
مکه مدينه نيست در آتش نمي افتي
کاري با تو ندارد ديوار و در مکه
تو بانوي اسلامي و تاج سرم هستي
کوري چشم دشمنانت مادرم هستي
علي اکبر لطيفيان
*********************
مادر سلام حال غريبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصيبت چگونه است؟
حالي غريب داري و در فکر رفتني
دردي به سينه داري و حرفي نمي زني
داري براي رفتن خود چانه مي زني
موي مرا به گريه چرا شانه مي زني
با دانه هاي اشک تو افطار ميکنم
همسايه را ز داغ تو بيدار ميکنم
همسايه ها براي تو پرپر نمي زنند
داري تو ميروي و به تو سر نمي زنند
مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خميده ميروي از پيش دخترت
مادر ! پدر غروب تو را گريه ميکند
و خاطرات خوب تو را گريه ميکند
بخشيده اي تمام خودت را به آفتاب
و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب
چيزي نمانده است که ديگر فدا کني
بايد براي رفتن زهرا دعا کني
حالا که پر کشيدن تو گشته باورم
آيا کفن براي تو مانده است مادرم؟
هي تشنه ميشوي و مرا ميزني صدا
و هي سلام مي دهي امشب به کربلا
گريه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت
مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئيل آمد و بر تو سلام کرد
مادر جواب فاطمه را لااقل بده
يا لا اقل به دختر خود هم اجل بده
چشم و چراغ خانه ي خورشيد الامان
رنگين کمان بيت نبوت نرو ...بمان
اينجا که مکه است مدينه چگونه است
جريان ميخ و آن در و سينه چگونه است
اينجا بهانه نيست مدينه بهانه است
آنجا جواب گريه من تازيانه است
مکه اگر چه طعنه ي زخم زبان زدند
اينجا به دست هاي علي ريسمان زدند
مکه اگرچه در به روي خويش بسته اند
اما مدينه پهلوي من را شکسته اند
رحمان نوازني
*********************
از ماتم تو فاطمه جان گريه مي کنم
بي صبر مي شوم و چنان گريه مي کنم
يا اينکه در مصيبتت از دست مي روم
يا اينکه با تمام توان گريه مي کنم
زهرا به ياد غربت تو زار مي زنم
با قلب خسته و نگران گريه مي کنم
در التهاب نالة تو آب مي شوم
مانند شمع از دل و جان گريه مي کنم
در پشت در به رنگ گل لاله مي شوي
پهلو شکسته ! ناله زنان گريه مي کنم
با روضه هاي پهلو و بازو و چهره ات
با روضة بلال و اذان گريه مي کنم
اصلاً ببين که با همة روضه هاي تو
اندازة زمين و زمان گريه مي کنم
بانوي بي حرم به خدا من به ياد آن ....
....قبر بدون نام و نشان گريه مي کنم
آه اي خديجه مادر غم ! نه فقط شما
من هم به ياد مادرمان گريه مي کنم
کي مي شود شبي بدهم جان برايتان
عالم فداي غربت بي انتهايتان
يوسف رحيمي
*********************
ميسوزم از شرار نفس هاي آخرت
از لحن جانگداز وصاياي آخرت
دستم به دست بي رمقت مي شود دخيل
در پيش ديدگان گهربار جبرئيل
دستم شبيه دست تو تبدار ميشود
ديوار غصه بر سرم آوار ميشود
رحمي نما به حال پريشان دخترت
مادر مکش عباي پدر را تو بر سرت
دلواپس غروب توأم،آفتاب من
بر روزهاي روشن من،رنگ شب مزن
در جام لحظه هاي خوشم شوکران مريز
مادر نمک به زخم جگرهايمان مريز
محزون رنج هاي پدر ميشوم مرو
من شاهد عزاي پدر ميشوم مرو
مادر بمان کنار گل ياس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نيت ترک جهان نکن
مادر حلال کن که دعايم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشايم اثر نکرد
اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شيشه ي قلب مرا شکست
امن يجيب خواندن من بي نتيجه ماند
زهرا يتيم گشت و پدر بي خديجه ماند
وحيد قاسمي
*********************
خبر پيک اجل مادر کوثر شده بود
صحبت از رفتن غمخوار پيمبر شده بود
مالک الموت برايش پرو بال آورده
مادر حضرت صديقه کبوتر شده بود
وقف اسلام شد و وقف خدا و قرآن
عاشقانه چقدر حامي رهبر شده بود
اصلا از برکت او هست اگر اسلام است
اينچنين بود که او از همه برتر شده بود
تا چه حد است مقامش که کنار زهرا
نام او وارد ادعيه ي دفتر شده بود؟
بار بست همدم و دلدار پيمبر حالا
نوبت ام ابيهايي دختر شده بود
دختري ماند از او ، دختري همچون خود او
دختري که سپر و حامي همسر شده بود
چقدر غصه ي کج راهي مردم را خورد
چقدر آه شد و ديده ي او تر شده بود
علت بوي خوش شهر مدينه از اوست
عود آتش زده اند – شهر معطر شده بود !
دختري ماند از او دختري همچون خود او
زينبي که همه عمر وقف برادر شده بود
عزت و هيبت او هيمنه ي دشمن ريخت
خطبه خواند ، کوفه و مي ديد که حيدر شده بود
يک تنه خود يه سپاه است ، بترسد دشمن
چه کسي گفت که او لحظه اي مضطر شده بود
به کجا ختم شد اين شعر چرا اينگونه ؟
قافيه ها همگي مادر و دختر شده بود !
ياسر مسافر
موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت
برچسبها: اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س) مهدی وحیدی