اشعار مسیر کوفه تا شام


     
حجت الاسلام رضا جعفرِی

      خمیده ارتفاع کوهساری
      وزیده باد سرد سوگواری
      شکسته قامت پر بار طوبی
      رسیده موسم پر برگ و باری
      گرفته مرگ چشم حیدری را
      نشسته خاک روی ذوالفقاری
      به روی عرش روی اسم اعظم
      به زیر فرش جسم ذات باری
      زمین و آسمان صورت به صورت
      عرق ریزان ز فرط شرمساری
      به روی شانه زخم تازیانه
      به دل از عشق امّا زخم کاری
      درون مشک ها از اشک لبریز
      کویر سینه ها بی آبیاری
      نشان هر قدم در این حکایت
      ضریح کوچکی در هوشیاری
      تمام نیزه ها رحلند این جا
      میان این همه یک نیزه قاری
      به روی نیزه شد وحی مکرر
      مگر جبریل هم این جاست؟ آری
      تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
      برای مردم بی بند و باری
      وضو باید بگیرم گر چه این جا
      به غیر از گریه نبوَد آب جاری
      کسی از چشم خشک خویش پرسید
      ببین لب تشنه هستم، آب داری؟
      نشسته روبروی هم در این بین
      دلِ خون من و ابر بهاری


************************


     علی اكبر لطیفیان
       
      اسیر كوچه شدن ارزش تو را دارد
      سرت كه هست اسیریِ این چنینی هست
      من از كنار بزرگان نمی روم هرگز
      تو هر كجا بروی باز همنشینی هست
      اگر چه سنگ مزاحم شده ست اما جا
      برای آن كه به دامانِ من نشینی هست
      بیا نشان مده خود را كه سنگ این مردم
      درست می خورد آن جا كه مه جبینی هست
      دوباره دور و بر محملم شلوغ شده
      از این قبیل مكافات تا ببینی هست
      اگر حریم تو بی معجرند اما شُكر
      در این شلوغی بازار آستینی هست
      یكی مقابل نجمه یكی مقابل من
      كنار هر سری این جا دلِ غمینی هست
      چه دیده است مگر مادرم كه از امشب
      مدام پشت سرت ناله ی حزینی هست
      تو و تنور، تنور و صدای یك مادر
      میان مادر و فرزند بوسه چینی هست
      ز راه مانده چهل منزل خراب شده
      خدا به خیر نماید چه اربعینی هست

************************


    مجید لشکری

      با تو تمام حادثه تقدیر می شود
      بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود
      زنگارِ قلب خسته ی آلوده ای چو من
      با اشک های ناب تو تطهیر می شود
      آتش به جان گریه کُنان شعله می کشد
      وقتی حدیث محمل و زنجیر می شود
      در اوج رنج های اسارت به هر زمان
      ذکر مدامتان، همه تکبیر می شود
      در شام و کوفه، خطبه ی جانسوز تو عجیب!
      بر قلب دشمنان تو شمشیر می شود
      امروز رمز زندگی شیعه بی دریغ
      با آن توجّهات تو تعبیر می شود
      عباس، مشک، دست، عَلَم، کربلا، حسین
      با صبر بی نظیر تو تصویر می شود
      هر وقت لب به وصف تو بگشود این حقیر
      در حیرتم چه زود زمان دیر می شود


************************


  
   حجت الاسلام رضا جعفری


      این پشت بام ها که تو را سنگ می زنند
      دارند روی وجه خدا سنگ می زنند
      با قصد خورد کردن عکس صفات حق
      سوی تمام آیینه ها سنگ می زنند
      تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
      بنگر که از کجا به کجا سنگ می زنند
      پس دستۀ بزرگ ابابیل ها کجاست؟
      حالا که روی کعبۀ ما سنگ می زنند
      از پشت بام ها نتوان گر سؤال کرد
      از دست ها بپرس چرا سنگ می زنند
      من خطبۀ شکسته برای تو خوانده ام
      یعنی که کوفیان به صدا سنگ می زنند


************************

  
      
غلامرضا سازگار

      حورا و طناب؟ وای بر من!
      قرآن و شراب؟ وای بر من!
      ناموس پیمبر و کنیزی
      در شام خراب؟ وای بر من!
      در پیش نگاه چند دختر
      چوب و لب باب؟ وای بر من!
      پیشانی ماه و ضربت سنگ
      خورشید و خضاب؟ وای بر من!
      در بزم شراب، کس ندیده
      ریزند گلاب، وای بر من!
      ده طایر پر شکسته، با هم
      بسته به طناب، وای بر من!
      گیسوی به خونْ کشیده بر رخ
      گردیده حجاب، وای بر من!
      کی دیده کسی دهد به قرآن
      با چوب جواب، وای بر من!
      در بزم شراب قلب زینب
      گردیده کباب، وای بر من!
      پوشیده سکینه از کف دست
      بر چهره نقاب، وای بر من!
      شد ظلم به اهل بیت «میثم»
      بی حدّ و حساب، وای بر من!


************************

      علی اکبر لطیفیان


      آورده ام در شهرتان خاکسترم را
      آیات باقی ماندۀ بال و پرم را
      آورده ام ای کوچه های نامسلمان
      مومن ترین فریادهای حنجرم را
      دیشب مراعات حسینم را نکردید
      در کوفه وا کردید پای مادرم را
      من آیه های در حجاب نور هستم
      خالی کنید ای چشم ها دور و برم را
      نذر سر این کعبه ی بالای نیزه
      در شهرتان خیرات کردم زیورم را
      من یک نفر در دو تنم اما دو روز است
      از دست دادم نیمه ای از پیکرم را
      یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید
      در محمل بی پرده نیم دیگرم را
      اما به توحید نگاهم روی نیزه
      زیباتر از هر روز دیدم دلبرم را

************************

      مهدی نظری

      باران سنگ صاعقه تا زد سرت شکست
      سنگی زدند روی لبت گوهرت شکست
      در ازدحام و هلهله دختران شهر
      دیدم غرور شیشه ای دخترت شکست
      یادت که هست رفتن عباس را حسین
      با رفتنش ستون همه لشکرت شکست
      یادم نمی رود ته گودال رفتی و
      با ضربه های چکمۀ دشمن پرت شکست
      حالا ببین که مثل خودت بین کوچه ها
      بال و پر و سر و کمر خواهرت شکست
      ما را به نام خارجیان تا صدا زدند
      دیدم به چشم خود که دل مادرت شکست
      وقتی که سوی اکبر تو سنگ می زدند
      در شهر کوفه حرمت پیغمبرت شکست
      در مجلسی که روی لبت چوب می زدند
      دیدم هزار بار دل همسرت شکست


************************


    
  میثم مؤمنی نژاد

     ای کوه صبر محمل تو نور طور داشت
      یعنی خدا به بزم غم تو حضور داشت
      بر بال جبرئیل امین بوده ای سوار
      بر کعبه ای که پرده ز گیسوی حور داشت
      ای مادر مصیبت و غم مادر تو هم
      دیشب عزا کنار ضریح تنور داشت
      ای سر شکسته بهر ملاقات تو سری
      با پای نیزه پیش نگاهت عبور داشت
      با خطبه ات ملائکه هم گریه می کنند
      پس شام از چه بود که روز سرور داشت

************************


   
   محمود ژولیده

      در آسمان فراقت، هلال را دیدم
      نمردم و سرِ نیزه، هلال را دیدم
      منی که روی تو را بی بهانه می دیدم
      به صد بهانه فراق و ملال را دیدم
      صدای قاری من از تنور می آمد
      چه شد که بر سر نی این محال را دیدم
      دلم ز رأس تو جویای شام هجران شد
      ز عطر یاس، جواب سؤال را دیدم
      بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست
      به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم
      اگر چه گیسوی خاکستری کبابم کرد
      ز جلوه ی تو شکوه و جلال را دیدم
      به من چو از سر نیزه نظاره می کردی
      نگاه ملتمس خردسال را دیدم
      تمام داغ و فراق تو داشت زیبایی
      چرا که در رخ تو ذوالجلال را دیدم
      مرا به مجلس ابن زیاد سنجیدی
      ز هیبتم به رخت وصف حال را دیدم
      چنان غم تو به ایراد خطبه ام وا داشت
      که خود صلابت یک سرو دال را دیدم
      منم معلّم تفسیر سوره ی مریم
      که پاره پاره کتاب زلال را دیدم
      مرا به سُخره گرفتند، پشت دروازه
      به پایتخت علی، ابتذال را دیدم
      ببین که دست خدا با سپاه کوفه چه کرد
      در این سپاه شکست و زوال را دیدم



موضوعات مرتبط: مسیرکوفه تا شام

برچسب‌ها: اشعار مسیر کوفه تا شام مهدی وحیدی
[ 28 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

نوحه دفن بدن سیدالشهدا(ع)

 

دفن بدن سیدالشهدا(ع)
نوحه
(به سبک حاج ناظم
)

بنی اسد از دیده خون ببارید     برای من یک بوریا بیارید
تا نمایم کفن              بر گل یاسمن
یاسمنی که گشته پرپر         ز کینه های بدر و خیبر
واویلا واویلا واویلا
*********************
این که پر از جراحت خنجر است      به سینه اش قبر علی اصغر است
هنوزم زمزمه        میکند فاطمه
به سر زنان ، با چشم گریان      غریب مادر ، ای حسین جان
واویلا واویلا واویلا
 


موضوعات مرتبط: دفن شهدای کربلا

برچسب‌ها: نوحه دفن بدن سیدالشهدا(ع) مهدی وحیدی
[ 26 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

زهر اشکي شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند

آسمان تار شده و جرعه ي آبي اين زهر
پاره هاي جگر غرق بلا را سوزاند

سينه ام بود حسينييه ي غمهاي حسين
ياد آن خاطره ها بيت عزا را سوزاند

من نه در امروز که در کربلا جان دادم
از همان روز که آتش همه جا را سوزاند

با همان تير که در حنجره اي ترد و سفيد
تارهاي عطش آلود صدا را سوزاند

از همان لحظه که مي سوختم و مي ديدم
تازيانه همه ي پيکر ما را سوزاند

خيمه اي شعله ور افتاد زمين ناگاه
چادر دختري از جنس حيا را سوزاند

واي از آن بزم که در پيش اسيران حرم
خيزران هم لب هم طشت طلا را سوزاند

ديدم آتش ز سر بام به سرها مي ريخت
گيسوان به سر نيزه رها را سوزاند

حسن لطفي

*******************


آن کسي که همه اش گريه ي عاشورا بود
آب مي ديد به ياد جگر سقا بود
چشم هايش همه شب هيأت واويلا داشت
تا نفس داشت فقط گريه کن بابا بود

**

 زهر نوشيد وَ تب کرد محيط جگرش
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
خشک شد جُلگ? لبهاش و با خشکي لب
روضه مي خواند به ياد لب خشک پدرش

**

آن کسي که خود خورشيد به پايش افتاد
ناگهان رعشه بر اندام رسايش افتاد
ضعف شد چيره و زير بغلش خالي شد
از روي شان? افتاده عبايش افتاد

**

 واي از ريش سپيدش كه حنايي شده بود
ناله اش گفتن اسمي سه هجايي شده بود
دم مغرب افق شهر مدينه اما
جهت قبله ي او كرب و بلايي شده بود

**

 اين هم از ماهيت نفس نفيس خاك است
سر آقا به روي دامن خيس خاك است
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
خاك سجاده و سجاد انيس خاك است

**

 گاه آهسته فقط واي برادر مي خواند
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند
اشك مي ريخت وَ هر آينه مي گفت حسين
تا دم مرگ فقط روض? حنجر مي خواند

 **

تلخي زهر به كامش عسل و قند آمد
بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
جلوي چشم ترش كرببلا ظاهر شد
يا اَبِ يا اَبِ گفت و نفسش بند آمد 

سعيد توفيقي

*******************

غمگين تر از پاييزم و ابر بهارم
از من گرفته کربلا دار و ندارم 

ماندم تک و تنها در اين شهر مدينه
رفته است ديگر دلخوشي از روزگارم 

قلب زمين و آسمان ها تا قيامت
مي سوزد از اين گريه يعقوب وارم 

خواب از دو چشم بي قرار من گرفته
نيزه نشيني همه ايل و تبارم 

بزم شراب و خيزران ، اشک سکينه
سي سال از اين غصه ها شب زنده دارم 

سي سال اين پيراهن خوني بابا
برده تمام صبر قلب بي قرارم 

سوغاتي ويرانه دلگير شام است
لرزيدن در لحظه هاي احتضارم 

تنها به جرم گريه بر سالار زينب
روزي بدون سايبان گردد مزارم

محمد حسين رحيميان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) مهدی وحیدی
[ 24 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ورود کاروان به کوفه

آوَرد ميانِ شهر زينب حيدرش را
آن خطبه هاي قاطع و شور آورش را

با هيبتِ زهرايي خود اين عقيله
آوَرد در کوفه سپاه و لشگرش را

آوَرد مريم هاي در بندِ اسارت
آوَرد گل هاي شهيدِ پرپرش را

از هر طرف سنگ است مي آيد به سويش
سنگ است مي آيد که بشکاند سَرَش را

گاهي به سمت او، گاهي سويِ نيزه
سنگ است بايد بشکند بال و پرش را

اينجا علي در قامتِ زينب رسيده
تا که سپر باشد سَر ِ پيغمبرش را

حُجب و حيايش کامل است اين شيرزاده
دست کسي هرگز نگيرد مَعجرش را

زينب نبود از غصّه مي مُرد آن زني که
مي ديد بر نِي خنده هاي اصغرش را
 

برگرفته از سايت دوستداران حاج منصور


*******************

سري به نيزه بلند است در مقابل زينب
سري که سايه کشيده ست روي محمل زينب

سري که معجزه اش روي ني تلاوت وحي است
مسيح ِ روي صليب است در مقابل زينب

چه دلفريب صدايي، چه آيه هاي به جايي
که بعد خطبه ي خواهر شده مکمِل زينب

پس از خطابه ي منبر زمان نوحه سرايي ست
بخوان که گرم شود با دم تو محفل زينب

چگونه نفي کنم خارجي خطاب شدن را
بخوان که حل شود از خواندن تو مشکل زينب

برايشان بگو از روضه هاي بازِ دل ما
به استناد رواياتي از مقاتل زينب

بگو به کوفه،که در کربلا چه ها که نکردند
بگو چه ها که نشد با سر تو و دل زينب

بگو که اين اسرا از حريم شير خدايند
بگو که ناقه ي عريان نبوده منزل زينب

يتيم ِعترت و نان تصدقي که حرام است...
اضافه مي شود اينگونه بر مسائل زينب

ز دست قافله بايد بگيرم اين همه نان را
ولي اگر بگذارند اين سلاسل زينب

اسير اين همه خفاش شب پرستم و اينجا
تويي هلال و اباالفضل ماه کامل زينب

هزار گرگ گرسنه،هزار چشم حرامي
به جاي قاسم و اکبر به دور محمل زينب

به پيش هجمه ي سنگين و شوم چشم چرانها
تويي و چند سرِ روي نيزه حائل زينب

تو را به نيزه و شمشيرشان به قتل رساندند
ولي ز هلهله حالا شدند قاتل زينب

حسين ، جانِ عزيزت به من نگاه بينداز
ببين عوض نشده بعد تو شمايل زينب؟

تنم ز کعب ني و تازيانه خورد شد آخر
بعيد نيست ز هم وا شود مفاصل زينب

سر تو رفته به ني،پس شکسته باد سر من
ز تو عقب نمي افتد در اين معامله زينب

علي صالحي


*******************


مردم کوفه منتظر بودند
دستهاشان پر از تهاجم سنگ
کارواني اسير مي آمد
سخت آشفته از کشاکش جنگ

**

کاروان خسته، کاروان زخمي
کاروان از غروب بر مي گشت
مردها روي نيزه و زنها
چشمشان لحظه لحظه تر مي گشت

**

کاروان اندک اندک آمد پيش
ساربان خسته، ناقه ها عريان
بغض سر خورده در گلو مي خواست
که ببارد غريب چون باران

**

آسمان از غبار پر مي شد
کوفه در کوچه هاش گل مي زد
کوفه کِل مي کشيد و مي خنديد
مردي آنسوترک دُهُل مي زد

**

اين يکي سنگ و آن يکي با چوب
اين يکي شاد و ديگري خوشحال
هرکسي هرچه داشت مي انداخت
تا بريزد ز کودکان پر و بال

**

کودکاني ز نسل ياس سپيد
يادگاران آب و آئينه
وارثان هميشه ي نيلي
داغداران ميخ در سينه

**

دستشان خسته از تب زنجير
ردّي از تازيانه ها بر پشت
داد زد دختري که ها! بابا!
درد اين بار دخترت را کشت

**

دخترک دلشکسته از طوفان
خيزران خورده و پريشان بود
از بس افتاده بود روي زمين
دست و پايش پر از مغيلان بود

**

دست هاي سخاوت عباس
يا بلنداي قامت اکبر
ياد مي آمدش به هر قدمي
خنده ي نازک علي اصغر

**

 زير گرماي نيم روزي داغ
تر نکرده کسي گلويش را
روي اين خاک تشنه گم کرده
دست دريايي عمويش را

**

گفت بابا چرا نمي آيي
به سراغ دل پر از خونم
چشم هايت نمي گشايي حيف!
روي چشم هميشه محزونم

**

من فداي سر پر از خونت
روي نيزه پدر دعايم کن
جان عمّه فقط همين يک بار
آه، چيزي بگو صدايم کن

**

عمّه بي تو چقدر دلگير است
داغ ها گر گرفته دور و برش
زير باران سنگ محکم تر
بچّه ها را کشيده زير پرش

 شهرام شاهرخي


*******************


خانه خراب عشقم و سربارِ زينبم
در به در مجالس سالار زينبم

اين نعره ها و عربده ها بي دليل نيست
يک گوشه از شلوغي بازار زينبم

هرکس به بيرق و علمش چپ نگاه کرد!
با خشم من طرف شده؛ مختار زينبم

آتش بکش، به دار بزن ، جا نمي زنم
جانم فداش، ميثم تمار زينبم

از زخمهاي گوشه ي ابروي من نپرس
مجروح داغ دلبر و بيمار زينبم

شکر خداي عزوجل مکتبي شدم
من از دعاي خير علي، زينبي شدم

غم خاضعانه گوش به فرمان زينب است
انگشت بر دهان شده ، حيران زينب است

ايوب دل شکسته ي با آن همه مقام
شاگرد درس صبر دبستان زينب است

هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است!
اين شعله هاي خيمه، گلستان زينب است

اصلاً عجيب نيست شکست يزديان
وقتي حجاب سنگر ايمان زينب است

او پس گرفت هستي خود را زگرگها
پيراهني که مونس کنعان زينب است

امروز اگر حسيني و پابند مذهبم
مديون گريه هاي فراوان زينبم

باور نمي کنم سر بازار بردنت
نامحرمان به مجلس اغيار بردنت

از سينه ي حسين، تو را چکمه اي گرفت
از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

پاي سفر نداشتي اي داغدار درد
با يک سر بريده، به اصرار بردنت

پهلو کبود! گريه کنان تازيانه ها
با خاطراتي از در و ديوار بردنت

فهميده بود شمر غرورت شکسته است
از سمت قتلگاه علمدار بردنت

تو از تمام کوفه طلبکار بودي و...
در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت

در پيش گريه هاي تو اين گريه ها کم است
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است


وحيد قاسمي

 

*******************

روزگار اسيري زينب
مثل شبهاي شام تاريک است
کوچه پس کوچه هاي اينجا هم
مثل شهر مدينه باريک است

**

 مردمانش به جاي دسته ي گل
تازيانه به دست مي گيرند
تا نمک روي زخم ما بزنند
پيش ما کف زدند و رقصيدند

**

تو خودت خوب واقفي که چرا
صورت خواهر تو رنگين است
مثل نامرد کوچه هاي فدک
دست مردان شام سنگين است

**

 آنکه بر پهلويت لگد زده بود
چند باري به من لگد زده است
زير آن ضربه ها بگو آيا
استخوان هاي پهلويت نشکست؟

**

دخترت را ببين شکسته شده
رنگ برف است موي دخترکت
مثل ايّام آخر مادر
سو نمانده به چشم شاپرکت

**

 اي برادر چقدر بر نوک ني
سنگ از دست کوفيان خوردي
شرمسارم ميان بزم شراب
ايستادم تو خيزران خوردي

وحيد محمدي



موضوعات مرتبط: اشعار کاروان در کوفه

برچسب‌ها: اشعار ورود کاروان به کوفه
[ 24 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

حضرت زینب (س)

کیست زینب همیشه بی همتا
نور مستور عالم بالا

کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا

کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا

کیست زینب کسی چه می داند
غیر آن پنج آفتاب هدیٰ

کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا

ذوالفقار علی میان نیام
 اوج نهج البلاغه ای شیوا

کیست زینب فراتر از مریم
 روشنی بخش هاجر و حوّا

کیست زینب حجاب جلوهٔ غیب
صبر اعظم، صلابت عظما

قلمم بشکند چه می گویم
 من و اوصاف زینب کبری؟

من چه گویم که گفت اربابم
 حضرت عشق، التماس دعا

السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه، تمامِ حسین 

آسمان هم در انحصارش بود
کهکشان گوشه ی نقابش بود

آتش؛ آتش گرفته ی نورش
آب سیراب آبشارش بود

بعد پنجاه و چند سال حسین
باز هم غرق در بهارش بود

قامتش را ندید حتی ماه
که علمدار پرده دارش بود

محرم محملش فرشته نبود
تا علی اکبرش کنارش بود

کاروانِ عشیره ی زهرا
تحت امرش در اختیارش بود

ناقه اش روی بال جبرائیل
کز ندیمانِ بی شمارش بود

حج خود با جهاد کامل کرد
نینوا آخرین دیارش بود

محملش ایستاد و پایین رفت
لحظه ی سختِ انتظارش بود

شور می زد دلش که می دانست
قتلگاهی در انتظارش بود

آهِ گرمی کشید از جگرش
کربلا را که دید زد به سرش

آه از این خاک و خارها... برگرد
وای از این شوره زارها... برگرد

خوب پیداست جای نخلستان
 لشگری در غبارها برگرد

کربلا آمدی و پائیزی
... می شود این غبارها برگرد

کربلا آمدی و خواهم دید
به تنت یادگارها برگرد

برق نعل است یا که تیغه ی تیغ
آن طرف آن شرارها برگرد

جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد

حرمله آمده ست و بند آمد
 نفس شیرخوارها برگرد

دخترانت چقدر می لزرند
از حضور سوارها برگرد

خیمه بر پا مکن که پر نشود
گِرد من از مزارها برگرد

ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند

تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی

تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی

تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی

تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی

تا که پیش نگاه کم سویم
از سر نیزه ها رها نشوی

تا که در عمق چشم دخترکت
زخمی از چوب بی حیا نشوی

تا که بین حرامیان نروی
سنگ خورده ترین صدا نشوی

در اِزای دو کیسه ی دینار
گوشه ی یک تنور جا نشوی

تا که در کوچه زائر طفل
....مانده در زیر دست و پا نشوی

جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد

اجرا شده توسط حاج محمود کریمی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: حضرت زینب (س) مهدی وحیدی
[ 23 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب و روز تاسوعا

 

 چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

تیرِنامرد اگر مانع این مشک نبود ...
می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد

تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود
خواستم حفظ شود هیبت پرچم که نشد

سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد

گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام
لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد

هر دو دستم، سر و چشمم، به فدای سرِ تو
هر چه آمد به سرم نصف شما هم که نشد

بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

    

******************* 
      ماه من تو کجا و خاک کجا؟
      آسمان را سپرده ای به زمین
      خوب شد زینبم نبود و ندید
      با چه وضعی تو خورده ای به زمین
      **
      با زمین خوردنت من افتادم
      خواهرم بین خیمه ها افتاد
      یکی از دست های تو اینجاست
      بگو آن دیگری کجا افتاد؟
      **
      این همه سال منتظر بودم
      بشنوم یک برادر از آن لب
      گفتی اما چگونه ؟شکر ،ولی
      حسرتش ماند بر دل زینب
      **
      با چه رویی به خیمه برگردم
      چه بگویم جواب طفلان را
      تا برایت دعا کنند دیدم
      جمع کرده رباب طفلان را
      **
      با چه رویی حرم روم وقتی
      پیکرت را نمی برم عباس
      بعد تو وای بر دل زینب
      بعد تو وای بر حرم عباس
      **
      ترسم از غارت تو و خیمه ست
      این جماعت ز حرص لبریز اند
      نروم ، میروند سمت خیام
      بروم بر سر تو میریزند
      **
      غارتش را شروع کرده عدو
      آن که این مشک پاره را ببرد
      با چه وضعی غروب از خیمه
      معجر و گوشواره را ببرد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
      ***********************
       
        
      ای وای سایه ی سرم ازدست میرود
      پشت و پناه دخترم از دست میرود
      
      بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
      یک کوه دربرابرم از دست میرود
      
      او یک تنه تمام بنی هاشم من است
      با این حساب لشگرم از دست میرود
      
      دارم برای غارتم آماده میشوم
      ای وای من برادرم از دست میرود
      
      این ضربه ی عمود ، عمود مرا کشید
      از این به بعد این حرم از دست میرود
      
      نزدیک میشوند به خیمه نگاه کن
      دارد غرور خواهرم از دست میرود
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      ***********************

       
      بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد
      حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد
      میکشیدند رخش را هنری پیدا شد
      تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد
      
      از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد
      بیرق رایت العباس برافراشته شد
      
      فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را
      به خدا تا نفس صبح مناجاتش را
      ابر لطف است ببینید عنایاتش را
      کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را
      
      چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد
      خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد
      
      به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد
      زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد
      سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد
      باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد
      
      دشمن انداخته بین یلان شوری را
      یاد داده به همه رسم سلحشوری را
      
      رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد
      رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد
      خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد
      باز با گریه بر او گریه مادر آمد
      
      پیش گهواره نشسته است عروس زهرا
      دختری گفت که باباست ولی واویلا
      
      تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد
      تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد
      پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد
      تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد
      
      پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
      مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا
      
      چقدر پیکر تو پیکر تو  پر دارد
      بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد
      بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد
      آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد
      
      خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است
      وای بر من که گلویت به تکانی بند است
      
      من نبودم که تو را با زدندت می بردند
      رسمشان است به غارت بدنت می بردند
      نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند
      نه فقط خود زره پیروهنت می بردند
      
      رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند
      یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند
      
      تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد
      پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد
      چشم زینب با قد کمانی افتاد
      کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد
      
      کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند
      تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند
      
      حسن لطفی
       
      ***********************
       
      
      یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
      طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
      
      باید به استقبال آب و آبرویش رفت
      وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
      
      ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید
      اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
      
      شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
      وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
      
      دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم
      دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
      
      نذر عمو این گوشوارها ، النگوها
      باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد
      **
      حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
      حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
      
      دستان او را از سر زینب بُریدند
      حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
      
      عباس را از علقمه آقا نیاورده
      آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
      
      حتی زجسم  إرباً إربای علی اکبر
      جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد
      
      در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید
      هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد
      
      دارد لباسش را به غارت می برد این قوم
      حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد
      
      رحمان نوازنی
       
     ***********************
       
       
      آب ميخواهد چه كار؟ آب آورش را پس دهيد
      آي مردم ! زود عموي دخترش را پس دهيد
      
      دست هايش را چرا در زير پا انداختيد؟
      زودتر آن سايه بان خواهرش را پس دهيد
      
      لشگر ِ بي آبرو ، اين آبرو ريزي بس است
      مشك ، يعني آبروي مادرش را پس دهيد
      
      گم شده اعضاي او از ضربه ي سختِ عمود
      خاكهايِ علقمه چشم ترش را پس دهيد
      
      دستمالي بود تا سر را به هم نزديك كرد
      لااقل عمامه ي رويِ سرش را پس دهيد
      
      آن شبي كه ميدود در بين صحرا دخترش
      آبروداري كنيد و معجرش را پس دهيد
      
      آه ميبيند نگاهِ مادري در خيمه ها...
      كم پريشانش كنيد و اصغرش را پس دهيد
      
      علي اكبر لطيفيان
       
  ***********************

       
      آسمان پیش نگاه تر من می لرزد
      تو زمین می خوری و پیکر من می لرزد
      
      خبرت را به سوی خیمه هراسان بردند
      خیمه از حال دل مضطر من می لرزد
      
      دست من نیست کنار تو زمین می افتم
      زانویم از غم آب آور من می لرزد
      
      تیر در چشم تو چون خورد سپاهم آشفت
      صف مژگان تو نه لشکر من می لرزد
      
      چون عطش شعله کشد لرزه به تن می افتد
      بین گهواره علی اصغر من می لرزد
      
      بعد تو دست حرامی به حرم باز شده
      بی سبب نیست تن دختر من می لرزد
      
      دشمن از کشتن تو فکر جسارت کرده
      رفتی و بی تو دل خواهر من می لرزد
      
      برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور
       
   ***********************
       
       
      گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است
      نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
      
      قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
      بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
      
      داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
      بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
      
      دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
      تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
      
      نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
      چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
      
      پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
      که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
      
      علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ، بگو
      مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
      
      به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
      قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
      
      اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
      گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
      
      تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
      دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
      
      وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
      که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
      
      سعيد خرازي
       
      ***********************

       
       
      همین که نام بلندش کنار من پیچید
      میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
      
      شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
      ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
      
      قرار بود خرابش کند امان نامه
      چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
      
      همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
      خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
      
      دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
      همین که تیر به مشک نگار من پیچید
      
      سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش...
      صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
      
      سر عمود سرش را به هر طرف می برد
      ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید
      
      گه فرود که برگشت، علتش این بود
      رکاب اسب به پای سوار من پیچید
      
      کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
      صداش بیشتر از انتظار من پیچید
      
      شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
      قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید
      
      علی اکبر لطیفیان 
       
     ***********************
       
       
      پایش ستون خیمه ی هفت آسمان بوده است
      دستش همیشه دستگیر این و آن بوده است
      
      اطراف خیمه رد پاهایی از او مانده است
      چندین شبانه روز حتما پاسبان بوده است
      
      این رد پاها،  رد پای شخص عادی نیست
      این شخص معلوم است خیلی پهلوان بوده است
      
      هر جا که رفته رد پای کودکی هم هست
      این پهلوان پیداست خیلی مهربان بوده است
      
      اما نمیدانم چرا این آدم عاشق
      هر جا که او رفته است تیری در کمان بوده است
      
      هرگز موافق نیستم او تشنه هم بوده است
      این ساقی عطشان خودش آب روان بوده است
      
      اینکه چگونه مشک را از آب پر کرده است
      دیگر بماند؛  این خودش یک داستان بوده است
      
      از طرز آب ریخته بر رد پای او
      پیداست مشکش یک زمانی بر دهان بوده است
      
      یک مادری هم این طرف ها آمده حتما
      این مادر انگاری که خیلی هم جوان بوده است
      
      یک نامه ی کوفی میان دشت پیدا شد
      در متن نامه آمده او در امان بوده است
      
      نادر حسینی
       
      ***********************
       
      من آب را وقتی فراهم کرده بودم
      دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
      
      قبل از زمانی که بریزد آبرویم
       نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
      
      آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
       من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
      
      دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...
      حیوان صفتها را من آدم کرده بودم
      
      فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
      دنیای آنها را جهنم کرده بودم
      
      چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
      این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
      
      با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
      وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
      
      تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
      با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
      
      محسن مهدوی
       
     ***********************

       
       
      آب شرمنده ی لبت عباس
      تشنگی مُرد از خجالت تو
      مرد و مردانگی برای ابد
      رفت زیر بلیط غیرت تو
      **
       به ازاین باش با بَدان؛انگار
      باب حاجات بهتر از مایی
      جمله ام از حسادت است آقا
      بیشتر مال ارمنی هایی
      **
      آبرودار آسمان هایی
      مهربان ِعشیره ی احساس
      در شکوه مقامت آوردند :
      رَحِم الله عَمی العباس
      **
      عشق مدیون جان فشانی هات
      معرفت از ازل گرفتارت
      شیر ام البنین حلالت باد
      تا قیامت ادب بدهکارت
      **
      پدر مشک های دلواپس
      ساقی بی شراب و پیمانه
      دختری منتظر نشسته؛ بیا
      حُرمت قول های مردانه
      **
      کوری چشم حرمله برخیز
      یاعلی! شاه لشگرش پاشید
      غیرت الله! خواهرت زینب
      خاک غم روی معجرش پاشید
      **
      یا علی! شاه بی علمداراست
      چند متری شیب گودال است
      پای دشمن به خیمه ها وا شد
      این صداها؛ فغان خلخال است
      **
      من بمیرم که هرکس و ناکس
      روی تو تیغ می کشد عباس
      دست هایت چه نعمتی بودند
      چادری جیغ می کشد عباس
      
      وحید قاسمی
       
      ***********************
       
       
      خدا كند كه كسي تير اينچنين نخورد
      بدون دست به يك لشگرِ لعين نخورد
      
      سه شعبه تا كه رها شد نشستم و گفتم
      خدا كند كه به آن چشم ِ نازنين نخورد
      
      بدونِ دستْ كسي كه تنش پُر از تير است
      خدا كند ز بلندي فقط زمين نخورد
      
      كنار ِ پيكرت افتاده استخوانِ سرت
      خدا كند كه كسي گُرز ِ آهنين نخورد
      
      به رويِ دست زدم تا كه دادمت از دست
      بدونِ تو كه كسي آب بعد از اين نخورد
      
      رضا قربانی
       
      ***********************

       
       
      خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
      اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
      
      فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
      در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
      
      از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
      معلوم شد که باز دل مادرم شکست
      
      درد مرا فقط پدرم درک می کند
      دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست
      
      ساق عمود در سر تو گیر کرده است
      نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
      
      تو در میان علقمه از پا نشستی و
      در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
      
      وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
      دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
      
      آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
      گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
      
      وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
      هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
      
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: شب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب و روز تاسوعا مهدی وحیدی
[ 21 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار روز یازدهم محرم


       
      اي آيه هاي فجرِ من از آسمان بگو
      از زخمِ بي شماره ات اي بي نشان بگو
      
      معراجِ ارجعي تو در خون چه سان گذشت
      در ازدحامِ آن همه تيغ و سنان بگو
      
      من شرح مي دهم غمِ تاراجِ خيمه را
      از خنجرِ شقاوت و اين ساربان بگو
      
      سرداده اند قهقه وقتي كه خواندمت
      از حنجرِ شكسته ات اين بار جان بگو
      
      دارند مي برند در اين عصرِ بدرقه
      پشتِ سرِ مسافرِ كوفه اذان بگو
      
      اوّل زنِ اسيرِ بني هاشمي شدم
      تا انتهاي رفتنِ در ريسمان بگو
      
      عباسِ غيرتي من از نيزه پاسخي
      بر طعنه هاي حرمله ي بد دهان بگو
      
      قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان
      در كوچه هاي زجر هوادارِ من بمان
      
      اشكِ فراق چشمِ ترم را گرفته است
      خنجر كشيده غم جگرم را گرفته است
      
      از تو بگو چگونه خداحافظي كنم؟
      بُغضي گلويِ نوحه گرم را گرفته است
      
      ترسم كه پاي دختر تو لِه شود در اين
      زنجيرها كه پاي حرم را گرفته است
      
      از خيمه هاي سوخته هر قدر مانده است
      چادر كه رفته روي سرم را گرفته است
      
      تا چشمِ پاسبانِ وِقارم ز حدقه ريخت
      هر چشمِ هَرزه دوو و برم را گرفته است
      
      نيزه ز نبشِ قبرِ كسي حرف مي زند
      ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است
      
      هفده سرِ به نيزه مرا اوج مي دهد
      حالا كه كعبِ نيزه پَرم را گرفته است
      
      اينان كه دورِ آينه ديوار مي كِشند
      از تازيانه ها چقدر كار مي كِشند
      
      عليرضا شريف 



موضوعات مرتبط: روز یازدهم محرم

برچسب‌ها: اشعار روز یازدهم محرم مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

تنور خولی


       
      به تاخت می رود و از خزان خبر دارد
      به تاخت می رود انگار بار سر دارد
      
      گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است
      و پای مرکب او را ببین که پر دارد
      
      تمام شادی دنیاست در دلش انگار
      میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد
      
      مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ
      تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد
      
      دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد
      کسی بیاید و درب از تنور بر دارد
      
      سید محمد حسینی



موضوعات مرتبط: تنور خولی

برچسب‌ها: تنور خولی مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شام غریبان

         
          
      گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست
      مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست
      
      اما چه پیکری که چه راحت بلند شد
      دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد
      
      روی زمین به فاصله افتاده پیکرت
      حتما به دست حرمله افتاده پیکرت
      
      صحبت به سمت نیزه کنم یا به قتله گاه
      رویم کدام سوی کنم شاه بی سپاه
      
      تا صبح روی خاک پر از رد پا شوی
      ترسم که با نسیم سحر جا به جا شوی
      
      حلق تو را همینکه سر نیزه دوختند
      قیمت گذاشتند و پس از ان فروختند
      
      دعوا سر تو شدت سختی گرفته است
      ما بینشان رقابت سختی گرفته است
      
      معلوم میشود چقدر بد شکسته ای
      از نیزه ای به نیزه دیگر نشسته ای
      
      آواز سنگ هر چقدر رنج اور است
      اما صدای نعلِ نویِ اسب بدتر است
      
      ترکیب عضوهای تو را بخش میکنند
      این اسب ها حسینِ مرا پخش میکنند
      
      حسن کردی
       
      *******************
       
           
      آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
      سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت
      
      آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید
      سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت
      
      ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
      همه سر ها به روی نیزه ي لشگر می رفت
      
      خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
      بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت
      
      از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
      گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت
      
      نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد
      یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت
      
      علي صالحي
       
      **********************
       
        
      انگار که ختم غائله می کردند
      با حکم امیر ولوله می کردند
      
      با چکمه و یا که اسب تازه نفسی
      بر روی تن تو هروله می کردند
      
      یک عده ی هرزه ، لاابالی ، رقاص
      بالای سر تو هلهله می کردند
      
      یک عده که از فرات بر میگشتند
      آب تعارف شمر و حرمله می کردند
      
      یک عده ی بی شرف ، لجن ، بی ناموس
      ناموس تو را به سلسله می کردند
      
      کعب نی و تازیانه و سر نیزه
      آماده برای قافله می کردند
      
      ای کاش برای حفظ حرمت ها هم
      تعیین حدود فاصله می کردند
      
      در شام کسانیکه سرت چرخاندند
      از شمر تقاضای صله می کردند
      
      علیرضا خاکساری
       
       **********************       
    
       
      خبری نیست از تو و کفنت
      یوسف من کجاست پیرُهنت
      
      یادگاری ز جنگ حک شده است
      مُهری از سمِّ اسب روی تنت
      
      تا خود حشر بر سنان لعنت
      که فرو کرده نیزه در دهنت
      
      پیرمردان ناتوان حتّی
      با عصا می زدند بر بدنت
      
      همه جا را سیاه می دیدی
      به فدای نفس نفس زدنت
      
      استخوان های سینه ی تو شکست
      شمر وقتی که روی سینه نشست
      
      آینه بودی و ترک خوردی
      از همه بی هوا کتک خوردی
      
      قتلگاهت نگو که غوغا بود
      سر پیراهن تو دعوا بود
      
      کاش مادر نبود در گودال
      از بد روزگار امّا بود
      
      مهدی پورپاک
       
       **********************       

       
      سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
      سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
      
      سراغ سرت را من از آسمان و
      سراغ تنت از بیابان بگیرم
      
      تو پنهان شدی زیر ِ انبوهِ نیزه
      من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
      
      حسین! خونِ حلقومت آبِ حیات است
      من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
      
      رسیده کجا کار ِ زینب که باید
      سرت را من از این و از آن بگیرم
      
      کمی از سر ِ نیزه پایین بیا تا
      برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم
      
      تو گفتی که باید بسوزم، بسازم
      به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم
      
      قرار ِ من و تو شبی در خرابه
      پی ِ گنج را کُنج ِ ویران بگیرم
      
      هلا! می‌روم تا که منزل به منزل
      برایِ تو از عشق پیمان بگیرم
      
      محمد رسولي



موضوعات مرتبط: شب شام غریبان

برچسب‌ها: اشعار شام غریبان مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار روز عاشورا - وداع


     نگاه کردن اشک تو خواهرم سخت است
      صبور باش که این حرف آخرم سخت است
      
      دگر زمان جدایی شده، دعایم کن
      سفر بدون تو ای یار و یاورم سخت است
      
      برو برای اسارت دگر مهیّا شو
      که شام و کوفه برای تو خواهرم سخت است
      
      نه قاسمی، نه علی اکبری، نه عباسی
      غریب ماندن زنهای این حرم سخت است
      
      تویی و جان رقیّه، که بعد من سیلی
      برای دخترک ناز پرورم سخت است
      
      بگو رباب حلالم کند که می دانم
      به نیزه، دیدن لبخند اصغرم سخت است
      
      به زیر حنجره ام بوسه می زنی، امّا
      بدان، بریدن این سر ز پیکرم سخت است
      
      خدا به داد دلت می رسد، که در بر شمر
      به قتلگاه، تماشای مادرم سخت است
      
      علی صالحی

       
      **********************
       
      
      مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو
      ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو
      
      تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام
      از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو
      
      از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین
      میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو
      
      حالا که می روی کمی آهسته تر برو
      آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو
      
      طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود
      بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو
      
      لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم
      این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو
      
      از آب هم مضایقه کردند کوفیان
      ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو
      
      باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟
      هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو
      
      سعيد خرازي



موضوعات مرتبط: روز عاشورا

برچسب‌ها: اشعار روز عاشورا - وداع مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عصر عاشورا –گودال قتلگاه

       
      با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
      با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار
      
      وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
      پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار
      
      جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
      با حال احتضار علیکنّ بالفرار
      
      در ساحل فرات علمدار کربلا
      شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار
      
      راه عبور ، معبر غارت گران شده
      از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار
      
      دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
      آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار
      
      از من به لاله های حرم عمه جان بگو
      حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار
      
      با این که مشکل است و همه بانوان ما...
      ...هستند با وقار علیکنّ بالفرار
      
      حتما به دختران حرم گوشزد کنید
      تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار
      
      دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
      امشب در این دیار علیکنّ بالفرار
      
      با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
      تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار
      
      با این که از مصائب این دشت پر بلا
      لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار
      
      مصطفی متولی
       
      *********************
       
      
      جنجال بود و...
      لب تشنه ای درگوشه ی گودال بود و...
      
      گودال بود و...
      ازنیزه و شمشیر مالامال بود و...
      
      می رفت بالا
      تیغی که دست نفرت دجال بود و...
      
      دجال بود و...
      در زیر پایش پیکری پامال بود و...
      
      از میهمانش
      با سنگ زنها گرم ِ استقبال بود و...
      
      « ای وای، ای وای»
      ذکرلبان ِ مادری بدحال بود و...
      
      وحید قاسمی
       
      *********************
       
      به من نگو برو از دور ِ قتلگاه برو
      به من اشاره مکن سوی خیمه گاه برو
      
      شکستگیِّ من از اين دویدنم حاکی ست
      شبیهِ صورت تو مویِ خواهرت خاکی ست
      
      بگو چه کار کنم تا تو را خلاص کنم؟
      به شمر رو بزنم یا که التماس کنم؟
      
      بگو چه کار کنم دور ِ خیمه صف نکشند؟
      به زور ِ نیزه تنت را به هر طرف نکشند
      
      صدایِ خنده يِ کوفی، صدایِ خنده ي شمر
      صدای بد دهنی کردنِ زننده ي شمر
      
      صدای هلهله و بانگِ طبل می آید
      صدای تق تق تعویض نعل می آید
      
      ببين اراذل و اوباش کوفه آمده اند
      برای روسری پاره پاره آمده اند
      
      جواد پرچمی 
       
           *********************   
    
      پیش من نیزه ها کم آوردند
      به خدا سر نمیدهم به کسی
      غیرت الله من خیالت جمع
      من که معجر نمیدهم به کسی
      **
      تو اگر که اجازه بدهی
      خویش را پهلویت می اندازم
      اگر این چند تا عقب بروند
      چادرم را رویت می اندازم
      **
      چقدر میروند و می آیند
      فرصت زخم بستن من نیست
      آمدم درد و دل کنم با تو
      جا برای نشستن من نیست
      **
      جلویش را بگیر تا بلکه
      دستم از رو سرم بلند شود
      تو که شمر را نمیکنی بیرون
      پس بگو مادرم بلند شود
      **
      هرکه گیرش نیامده نیزه
      تکیه بر سنگ دامنش کرده
      هم دیدند دخترت هم دید
      شمر رخت تو را تنش کرده
      
      علی اکبر لطیفیان
       
         *********************
       
      
      تير از بس كه خورده بود حسين
      بر تنش مثل پيرهن شده بود
      
      نيزه هاشان تمام شد كم كم
      موقع سنگ ريختن شده بود
      
      نفسش بين راه بر ميگشت
      موقع دست و پا زدن شده بود
      
      بودم اما جلو نمي رفتم
      شمر آنقدر بد دهن شده بود
      
      تكه اي را ربود هر كس كه
      روبه رو با حسين ِمن شده بود
      
      هرچه كردند رو به قبله نشد
      يعني آنقدر پاره تن شده بود
      
      زير انداز خانه هاي دهات
      كفن شاه بي كفن شده بود
      
      علي اكبر لطيفيان
       
           *********************       
       
      می خواستم بلند شوم پا نداشتم
      دستی برای خیزش از جا نداشتم
      
      آواز تو می­آمد از آن دورها : « گلی
      گم کرده ام... » نه، من گل زیبا نداشتم
      
      پیراهنم که پاره شده، پیکرم کبود
      دیگر نشانه های گلت را نداشتم
      
      میخواستم ببینمت از بین تیغ ها
      امّا چه سود؟ چشم تماشا نداشتم
      
      آن­قدر دل به چشم تو دادم که از تنم
      یک قطعه در هوای تو پیدا نداشتم
      
      در زیر تیغ ها و قدم ها و سنگ ها
      دیگر شباهتی ، نه... ، به گل ها نداشتم
      
      وقتی که آمدی و رسیدی به پیکرم
      می­خواستم بلند شوم... پا نداشتم
      
      مهدی رحیمی
       
     *********************

      
      صبح تا عصر پیکر آورده
      چه قدر جسم بی سر آورده
      لیک با آنکه اصغر آورده
      خستگی را زپا درآورده
      
      کوه غم روی دوش و چون کوهی
      عزم میدان نمود نستوهی
      
      با همه تشنگی بی حدش
      بست برسر عمامه جدش
      شد قیامت چو راست شد قدش
      سیلی از اشک و آه شد سدش
      
      می کند با هزار افسوسش
      غیرت الله ترک ناموسش
      
      میخورد بوسه بر سر و روها
      دستها در نوازش موها
      کس نداند چه گفت زانسوها
      که درآورده شد النگوها
      
      او چه گفته که میشود با هم
      گره معجر همه محکم
      
      حرف تاراج را زدن سخت است
      گریه مرد پیش زن سخت است
      رفتن روح از بدن سخت است
      از یتیمی خبر شدن سخت است
      
      همه طی شد اگرچه جان برلب
      روبرو شد حسین با زینب
      
      دو خدای وفا مقابل هم
      دو دل آرام آگه از دل هم
      چاره مشکلند و مشکل هم
      دو مسیح اند یا دو قاتل هم
      
      هردو یک روح در دو جسم پاک
      یک نفر با دو جسم و اسم پاک
      
      هردو هستند جان یکدیگر
      آشنا با زبان یکدیگر
      شدبه شرح بیان یکدیگر
      اشکشان روضه خوان یکدیگر
      
      کس نشد جز خدایشان آگاه
      زانچه گفتند بازبان نگاه
      
      چشم هریک شده دوکاسه خون
      اشک ریزان به حالشان گردون
      دور لیلا قبیله ای مجنون
      قبله میرفت از حرم بیرون
      
      گوییا در تبار خون جگری
      زنده تشییع میشود پدری
      
      هم به لبهاش ذکر یارب داشت
      هم انا بن العلی روی لب داشت
      هم به دستش مهار مرکب داشت
      هم به کف بند قلب زینب داشت
      
      عرش حیران زبانگ تکبیرش
      فرش لرزان ز برق شمشیرش
      
      به کفش گرچه تیغ آتش بار
      لیک دیگر عطش دهد آزار
      شیر پیر و قبیله ای کفتار
      هست معلوم آخر پیکار
      
      پای تا سر تنش پر از تیر است
      به سراپاش زخم شمشیر است
      
      موج خون بر تن و به اوج جلال
      داشت حالی که هرکه داشت سوال
      رفته از حال یا شده سرحال؟
      شد به هر حال راهی گودال
      
      تا زکف داد جان جولان را
      دوره کردند فخر دوران را
      
      میرسد بر تنش زهر تکبیر
      تیر با نیزه سنگ با شمشیر
      روی هر عضو او هزاران تیر
      خورد اما یکی نمیشد سیر
      
      شک ندارم جبین او که شکست
      چشم خود را خدای اوهم بست
      
      برسرم خاک شاه بر خاک است
      غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
      بـخدا این عزیز افلاک است
      که تن پاک او پر از چاک است
      
      این چه شرحی است خاک بردهنم
      کاش صحت نداشت این سخنم
      
      وای برمن خواهرش هم بود
      خواهرش بود، مادرش هم بود
      غیراز آنها برادرش هم بود
      پدرش جد اطهرش هم بود
      
      بس که گفت العطش عطش کردند
      شمرآمد تمام غش کردند
      
      آنکه ننگ ابد برایش ماند
      آنکه شیطان برادرش میخواند
      شمر پستی که عرش را لرزاند
      جسم پاک حسین برگرداند
      
      پیش چشمان اشک ریز خدا
      سر برید از تن عزیز خدا
      
      سراو تا برید مظهر ظلم
      نامه ها خوانده شد زدفتر ظلم
      تن مظلوم ماند و لشگر ظلم
      اول غارت است و آخر ظلم
      
      لشگری گرگ و یوسفی بی سر
      هرکه میزد هرچه داشت بر پیکر
      
      هرکسی خسته می شد از زدنش
      می ربود آنچه میشد از بدنش
      این یکی برد جوشنش ز تنش
      آن یکی برد کهنه پیرهنش
      
      سنگها که بر جنازه زدند
      تازه بر اسبها نعل تازه زدند
      
      پیش تر از بریدن سراو
      بیش تر از شرار پیکر او
      می زد آتش به جان خواهر او
      ناله جانخراش مادر او
      
      چون عزادار هر دو دلبر بود
      ذکر مادر غریب مادر بود
      
      زینب آن بی مثال در آفاق
      قبله عشق و قبله عشاق
      رفته از خویش و مرگ را مشتاق
      به خود آمد ز اولین شلاق
      
      جنگ او گشت خود به خود آغاز
      یا علی گفت و عشق شد آغاز
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: روز عاشورا

برچسب‌ها: اشعار عصر عاشورا –گودال قتلگاه مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب عاشورا

          

       خواب ديدم در اين شب غربت
      خواب دشتي عجيب و خون آلود
      خواب ديدم كه پيكرم، خواهر
      طمعه ي گرگ هاي وحشي بود
      **
      اضطرابي به جانم افتاده
      كه بيان كردنش ميسر نيست
      يك جوانمرد با شرف، زينب
      بين اين سي هزار لشگر نيست
      **
      ماجراهاي عصر فردا را
      در نگاه تر تو مي بينم
      راضي ام بر رضاي معبودم
      تا سحر بوته خار مي چينم
      **
      شب آخر وصيتي دارم
      در نماز شبت دعايم كن
      ظهر فردا به خنده اي خواهر
      راهي وادي منايم كن
      **
      باغ سرسبز خاطراتت را
      غصه پاييز مي كند زينب
      گوش کن! شمر خنجر خود را
      آن طرف تيز مي كند زينب
      **
      عصر فردا ز اهلبيت رسول
      زهر چشمي شديد مي گيرند
      وقت تاراج خيمه هاي حرم
      چند كودك ز ترس مي ميرند
      **
      كوفيان شهره ي عرب هستند
      مردماني كه دست سنگينند
      رسم شان است ميوه را در باغ
      با همان برگ و شاخه مي چينند
      **
      دوركن از زنان و دخترها
      هرچه خلخال در حرم داري
      خواهرم داخل وسائل خود
      روسري اضافه هم داري؟
      **
      عصر فردا بدون شك اينجا
      مي وزد گردباد خاكستر
      با صبوري به معجرت حتماً
      گره ي محكمي بزن خواهر
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم
      عصر فردا ته گودال تو را می بینم
      
      آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
      شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم
      
      چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری
      از من خسته به والله زمین گیر تری
      
      مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد
      من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد
      
      عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن
      ته گودال به چشم تر من رحمی کن
      
      من ببینم که تو پیرهَنی می میرم
      تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم
      
      آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم
      از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم
      
      سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم
      سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم
      
      وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم
      بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم
      
      سر گودال من از هول و ولا می میرم
      زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم
      
      دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم
      بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم
      
      پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم
      نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم
      
      از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم
      خنجری کند به پشت سر تو می بینم
      
      مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم
      قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
      شیون و گریه و آهم بـه ثریا برسد
      
      به لب خشک تو دق می‌کنم از غصه اگر
      تیغ خورشید بـر این پهنه صـحرا برسد
      
      کوکب بخت جدایی ز تو تقدیر من است
      چشم از روی تو بر هـم نزنم تا بـرسد
      
      به تن اصغر تو یک سر سوزن حس نیست
      با کمی آب تلظّـیش بـه لا لا برسد
      
      علی‌ات را بشناسند نخواهند گذاشت
      بویی از پیرهـنش نیـز بـه لیلا بـرسد
      
      بدنش مثل فدک پخش زمین خواهد شد
      پـای عباسم اگر بر لب دریا بـرسد
      
      گرگ‌ها یوسف خواهر به سرت می‌ریزند
      چاره‌ام چیست اگر کار به اینجا برسد ؟
      
      نیزه ،خون ،چکمه ،سراشیبی گودال ،سرت
      عمر زینب به گمانت به تماشا برسد؟
      
      روی تل دختر مضطر شده می‌میرد اگر
      پای اسبی به لب تشنهٔ بابا برسد
      
      وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود
      دست بی‌عاطفه بر چادر زن‌ها برسد
      
      آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست
      هیچ کس نیست به داد من تنها برسد
      
      نذرِ بوسیدن سی جزء توأم تا خود صبح
      قبل از آنی که به قرآن تنت پا برسد
      
      نفس سینهٔ زینب،نفست می‌گیرد
      وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
      
      علیرضا شریف



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب عاشورا مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

     امام حسین(ع) در شب عاشورا 

      از لحظه ای که ریزه خور خوانتان شدم
      احساس می کنم که مسلمانتان شدم
      
      زیر لوای رحمتتان قد کشیده ام
      بیخود نبوده دست به دامانتان شدم
      
      غیر از حسین، نام دگر را نمی برم
      از بس که مست نام حسین جانتان شدم
      
      غیر از حسین، باب نجاتی نیافتم
      این گونه شد که دست به دامانتان شدم
      
      دستم گرفته ای و رهایم نکرده ای
      گوشه نشین روضه ی رضوانتان شدم
      
      می خواستم که مرهم زخم شما شوم
      در روضه های سخت که گریانتان شدم
      
      امشب میان روضه ی خود آتشم زنید
      تا بنگرم که شعله ی سوزانتان شدم
      
      باور نمی کنم که شب آخر شماست
      دلسوخته ز ماتم هجرانتان شدم
      
      راز و نیاز امشبتان دیدنی بُوَد
      دلداده ی قرائت قرآنتان شدم
      
      محمد فردوسی

*********************************


      روی پر جبریل بودم که مرا برد
      گفتم نجف می خواهم... اما کربلا برد
      
      جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است
      حظّی که بال فطرس از بام شما برد
      
      گفتم تو ربّ مایی و گفتند کفر است
      دنیای بی جنبه مرا در انزوا برد
      
      ما جای خود دارد، سلیمان ها گدات اند
      هر که رسید از سفره ات آب و غذا برد
      
      دارم خجالت می کشم از خواهش کم
      الطاف تو چه آبرویی از گدا برد
      
      آدم توسل کرد و ما را توبه دادند
      پس آدمیت بود که نام تو را برد
      
      بیچاره من که سنگ قبرت هم نبودم
      بیچاره آن که سنگ آورد و طلا برد
      
      دور و برت دیدم عجب وضعیتی بود
      مردی زره برد و قبا برد و عبا برد
      
      با این بساطی که درآورده ست لشگر
      باید که جمعت کرد و بین بوریا برد
      
      علي اكبر لطيفيان



موضوعات مرتبط: مناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در محرم

   
      تفسیر عشق، درس الفبای کربلاست
      لب تشنه، خضر در پی صحرای کربلاست
      
      باز این چه شورش است که درخلق عالم است
      نیل فرات تشنه موسای کربلاست
      
      عیسی به عرش رفت ولی روضه خواند و گفت
      عریان به روی خاک، مسیحای کربلاست
      
      باید علی شود زکریای کربلا
      وقتی که روی نی سر یحیای کربلاست
      
      مجنون کجاست تا که ببیند چه چشم ها
      دنبال ردّ محمل لیلای کربلاست
      
      بعد از گذشت این همه سال از شهادتش
      خلقت هنوز مات معمّای کربلاست
      
      ای با خبر ز سرّ معما ،شما بگو
      ای روضه خوانِ ناحیه ،آقا ،شما بگو
      
      آهی بکش، به باد بده دودمان ما
      شعری بخوان که شعله بیفتد به جان ما
      
      صمصام انتقام خدا صبرمان دهد
      یک شب اگر شما بشوی روضه خوان ما
      
      تاریخ را ورق بزن، از کربلا بگو
      برگرد چارده سده پیش از زمان ما
      
      این خون نوشته ای که تو خواندیش «ناحیه»
      این بی کسی که باد فدایش کسان ما
      
      این روضه های باز که با السلام هاش
      لکنت گرفته است سراپا زبان ما
      
      شأن نزول کیست که خون گریه می کنی؟
      ای کاش کارد بگذرد از استخوان ما
      
      ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزه هاست
      ای وای بر دلم... سندش روی نیزه هاست
      
      آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت
      گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت!
      
      از پایکوب اسب سواران شنیده ام
      بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت
      
      پیچیده بود در خودش از آتش عطش
      داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت
      
      انگشتری که با خودش آورده بود کو؟
      ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت
      
      چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمه ها
      همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت
      
      حق با شماست، شام و سحر گریه می کنید
      جای سرشک خون جگر، گریه می کنید...
      
      علی عباسی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در محرم مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با امام حسین(ع)


      چون دُر بریزد از دهنم یا حسین حسین
      زینت دهد به هر سخنم یا حسین حسین
      
      امروز در مجالس او سینه می زنم
      تا روز حشر سینه زنم یا حسین حسین
      
      تا گریه رزق دیده ی من در عزای اوست
      تا مشکی است پیرهنم یا حسین حسین
      
      باور نمی کنم جلوی دیده های دوست
      سوزد به شعله ها بدنم یا حسین حسین
      
      سوزم اگر بلند شود در قیامت از
      خاکستر تمام تنم یا حسین حسین
      
      از اولین نفس به غمش گریه کرده ام
      تا آخرین نفس زدنم یا حسین حسین
      
      جوشن کبیر اگر که نوشتید حک کنید
      با تربتی روی کفنم : "یا حسین حسین"
      
      یک روضه ی وداع بخوانید دوستان
      در لحظه ی کفن شدنم... یا حسین حسین
      
      رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: امام حسین(ع) - آزادمناجات با امام زمان(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: مناجات با امام حسین(ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان (عج)


      بوی ظهور می رسد از کوچه های ما
      نزدیک تر شده به اجابت دعای ما
      
      دیگر دو بال آرزویمان شکسته است
      از انتظار پر شده حال و هوای ما
      
      این هفته هم سه شنبه شب جمکران گذشت
      پاسخ نداشت این همه ، آقا بیای ما
      
      ما از ندیدنت به خدا شکوه می کنیم
      ای امتداد هرشب یا ربنای ما
      
      دیگر به آخر خط دوری رسیده ایم
      ای انتهای غیبت تو ابتدای ما
      
      این پنج روزه نوبت ما ، کاش با تو بود
      بر روی رد پای تو می بود پای ما
      
      یک جمعه گریه های تو را درک می کنیم
      عجل ، امام منتقم کربلای ما
      
      علی ناظمی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: اشعار امام زمان (عج) مهدی وحیدی
[ 21 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) - تاسوعا

    
      با غمت مي خرم آقا خوشي عالم را
      و به عالم ندهم تا به ابد اين غم را
      
      چشم بر راه تو و روز نهم هم آمد
      قسمتم كرد خدا سينه زدن با هم را
      
      ريشه ي بيرقتان عزتمان بخشيده
      از سرم باز مكن سايه ي اين پرچم را
      
      دم من هست حسن بازدمم هست حسين
      تا نفس هست نگير از نفسم اين دم را
      
      نمك روضه ما را خود زينب داده
      شور ما زنده كند خيل بني آدم را
      
      علم رايت العباس بلندم كرده
      مادرت داده به من اين سند محكم را
      
      مادرت جان مرا نذر عمو جانت كرد
      حرمم بخش علاجي بكني دردم را
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) - تاسوعا مهدی وحیدی
[ 21 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هشتم محرم

      
      از خیمه ها درآمده خواهر ،بلند شو
      زینب رسیده است برادر بلند شو
      
      دنبالت آمده همه را زیر و رو کند
      پس تا نبرده دست به معجر بلند شو
      
      دشمن به ریش خونی تو خنده میکند
      پس پشت کن به خنده ی لشگر بلند شو
      
      گفتم عبا بیاورد عباس از خیام
      برخیز اذان بگو سر منبر، بلند شو
      
      اینجا درست نیست مکش زانو اینچنین
      از روی پیکر علی اکبر بلند شو
      
      حالا که اشک و ناله ی زینب قبول نیست
      اصلا بیا به خاطر مادر بلند شو
      
      تو میخوری زمین جگرم آب میشود
      ای وارث دلاور خیبر بلند شو
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
      **********************
       
      
      نگاه مختصری کن به چشمهای ترم
      که جان سالم از این مهلکه بدر ببرم
      
      لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
      نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم
      
      نفس بکش پسرم تا که من فَزَع نکنم
      و پیش خنده ی این قوم نشکند کمرم
      
      دل من از پس این داغ بر نمی آید
      حریف اینهمه آتش نمی شود جگرم
      
      خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم
      پر از علی شده خاک تمام دور و برم
      
      کنار جسم تو باید به داد من برسند
      تو این همه شده ای من هنوز یک نفرم
      
      مصطفی متولی
       
     **********************
      
      
      بگو هنوز برایت کمی توان مانده
      بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟
      
      فقط برای نمازی کنار بابا باش
      هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده
      
      چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی
      چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده
      
      کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
      عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
      
      بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن
       عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده
      
      نسیم هم بدنت را به دست می گیرد
      شبیه مشت پری که در آشیان مانده
      
      شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
      کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
      
      شبیه مادر من جمع میکنی خود را
      که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
      
      چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
      هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
      
      حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست
      دوباره میشِمرم چند استخوان مانده
      
      تو را به روی عبا تکه تکه می چینم
      بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده
      
      چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست
      برای بدر شدن ماه من زمان مانده
      
      چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست
      چقدر نیزه شکسته در این میان مانده
      
      تو را از این همه غم میکنم سوا اما
      هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده
      
      قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر
      هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده
      
      قرار نیست فقط عمه ات بماند و من
      ببینی اش که میان حرامیان مانده
      
      کمی به روی سرم باشد و میان حرم
      که چند دختر نوپا به کاروان مانده
      
      بدون تو بدَود چند بار تا گودال
      ببیندم که نگاهم به آسمان مانده
      
      کمان حرمله تیری به سینه ام زده است
      به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده
      
      نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش
      برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده
      
      حسن لطفی
       
      **********************
       
      
      تو را به دست گرفته به آسمان بدهد
      گل محمدي اش را به باغبان بدهد
      
      كه برگهاي تو را يك به يك جدا كردند
      بغل گرفته به زهرا تو رانشان بدهد
      
      بريد صوت تو را نيزه ي حسود كسي
      به روي حنجره ات آمده اذان بدهد
      
      تو را بريده بريده صداكند ... ولدَي
      اگر كه هلهله ها يك كمي امان بدهد
      
      بغل گرفته تو را و تن تو مي ريزد
      خودت بگو كه چگونه تو را تكان بدهد
      
      بلند شو پدرت را به خيمه برگردان
      وگرنه پيش تن زخمي تو جان بدهد
      
      بلند شو به لبش بوسه دوباره بده
      وگرنه بعد تو بوسه به خيزران بدهد
      
      محسن حنیفی

       
      **********************
       
      
      گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
      نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است
      
      به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
      کار ِاین خیره‌ سران چشم نظر داشتن است
      
      میوه‌ی فصلی و در مرز رسیدن اما
      چیدن تو چه نیازی به تبر داشتن است
      
      باید از وسعت این دشت تو را جمع کنم
      تازه این کار به اما و اگر داشتن است
      
      زیر بازوی مرا عمه نگه داشته است
      داغ تو خاصیتش دردِ کمر داشتن است
      
      پنجه بر زلفِ سیاهت زده دشمن؛ نکند
      کعبه‌یِ رویِ تو هم فکر حجر داشتن است
      
      پیش ِ این لشکر فاسق که فقط میخندند
      بدترین حال همین دیده‌یِ تر داشتن است
      
      یکی از پشت و یکی از جلو میزد به سرت
      عادتِ جنگِ علی زخم به سرداشتن است
      
      درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی
      کار تشییع تو محتاج ِ نفر داشتن است
      
      عمه چادر کمرش بسته وبالای سرم
      فکر ِبرسرزدن و مقنعه برداشتن است
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
     **********************
   
      
      خواستی پر بکشی تا که کبوتر بشوی
      از پدر دور شوی عرصه ی محشر بشوی
      
      خواستی که نفر اول میدان باشی
      زودتر سر بدهی تا که کمی سر بشوی
      
      یک قدم پیش پدر راه برو بعد برو
      تا که یک بار دگر حضرت مادر بشوی
      
      بی سبب نیست پدر پشت سرت راه افتاد
      سالها سوخت به پایت علی اکبر بشوی
      
      وسط معرکه حالا تویی و این لشگر
      تیغ در دست برو یک تنه لشگر بشوی
      
      این جماعت همه تمثال نبی را دیدند
      رجزی سر بده تا حضرت حیدر بشوی
      
      یک پَر از خودِ تو را باد به خیمه می برد
      یعنی آنقدر نمانده است که پرپر بشوی
      
      ناله ات رفت که بالا پدر افتاد زمین
      بی تعادل شد و از پشت سر افتادزمین
      
      نفسش سرد شد و خون سرش ریخت زمین
      مثل اشک پدرش بال و پرش ریخت زمین
      
      ضربه ای آمد و فرق سر او را وا کرد
      استخوانش چو ترک خورد سرش ریخت زمین
      
      پدرش داشت دم خیمه تماشا می کرد
      از روی اسب تن گل پسرش ریخت زمین
      
      باچه حالی سرنعش علی اکبر آمد
      تکه های پسرش دور و برش ریخت زمین
      
      دست تا زیرتنش برد تنش ریخت به هم
      بدنش از سر دست پدرش ریخت زمین
      
      همه دشت پر از اکبر لیلا شده بود
      پاره شد قلب پدر تا جگرش ریخت زمین
      
      عمه آمد زحرم هلهله می کرد سپاه
      جگرش پاره شد از چشم ترش ریختد زمین
      
      مرگ خود را پدر از دست خدا میخواهد
      بردن این بدن پاره عبا میخواهد
      
       مسعود اصلانی
       
     **********************
       
      
      بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
      بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
      
      لب ترک ترکت را به هم بزن اما
      تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
      
      دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
      نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر
      
      به دست غصه نده چشم دخترانم را
      تمام دلخوشی کاروان علی اکبر
      
      ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم
      ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر
      
      عصای پیری بابا مقابلم نشکن
      توان بده به من بی توان علی اکبر
      
      کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
      نشسته پیر کنار جوان علی اکبر
      
      مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست
      عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر
      
      بریده گریه امان مرا کنار تنت
      میان هلهله ها الامان علی اکبر
      
      اگرچه پهلوی تو یاد مادر افتادم
      شکسته کوفه سرت را چنان علی اکبر
      
      عطیه سادات حجتی
       
      **********************
       
      
      می روی می بری از سینه ی دل خون پدر
      زخمی سوخته ات را کمی آهسته ببر
      
      شانه ی صبر دلم پشت سرت می لرزد
      چه کنم، پیر شدم، چاره ندارم دیگر
      
      به پدر حق بده که اینهمه بی تاب شده
      بخدا دیدن این منظره سخت است پدر
      
      که ببینم نفست بین گلو ذبح شده
      یا که افتاده گلویت سر راه خنجر
      
      ناخود آگاه تمام بدنم تیر کشید
      به گمانم باید دست بگیرم به کمر
      
      اگر از داغ غمت دق نکنم می میرم
      پای پهلوی تو با هلهله ی این لشگر
      
      عمّه ات را پسرم گرم در آغوش بگیر
      شاید آرام شود در بغل پیغمبر
      
      وقت آن است که از خال لبت دل بِکَنم
      بعد از امروز دگر داغ تو دارم به جگر
      
      راستی دفعه ی آخر چه اذانی گفتی
      با همان لحن بگو باز انابن الحیدر
      
      مصطفی متولی
       
     **********************
     
       
      اسب برعكس نرو ، خيمه ي ما اينطرف است
      آنطرف مطمئن هستم گذر ِ مقراض است
      
      تا سر ِ پاست برم زود به دادش برسم
      من اگر دير كنم در خطر ِ مقراض است
      
      كار از كار گذشت و پسرم گير افتاد
      آه پروانه يِ من در شرر ِ مقراض است
      
      سر ِ زانوم كمك كرد كه بيايم به سرت
      محتضر كردن من هم هنر ِ مقراض است
      
      آه اي بلبل ِ خوش خوان و اذان گويِ حرم
      رويِ بال و پر ِ تو ردِّ پر ِ مقراض است
      
      تيغ اينطور، تني را متلاشي نكند
      ارباً اربا شدنت زير ِ سر ِ مقراض است
      
      قسمتي از بدنت دور و برم افتاده
      قسمتي از بدنت دور و بر ِ مقراض است
      
      بايد آهسته عبا رد كنم از زير ِ تنت
      سخت تشييع شدنت از ضرر ِ مقراض است
      
      بهتر است چند سِري پيكر ِ تو بُرده شود
      اينهمه ريخت و پاشت اثر ِ مقراض است
      
      رضا قربانی
       
      **********************
       
      
      چقدر رفتنت اكبر براي ما سخت است
      شبيه رفتن پيغمبر خدا سخت است
      
      براي بندگي ام هست، از تو مي گذرم
      براي بندگي ام هست، منتها سخت است
      
      اگر چه دشمنم از هق هقم به وجد آيد
      كنار پيكر تو گريه بي صدا سخت است
      
      عصاي پيري من بود خرد شد مردم
      وَ راه رفتن اين پير بي عصا سخت است
      
      ستاره های بني هاشمي كجا هستيد
      رساندن مه لیلا به خيمه ها سخت است
      
      تمام پيكر او را به يك عبا ببريد
      كه بردن علي اكبر جدا جدا سخت است
      
      کرامت نعمت زاده
       
      **********************
       
         
      پیش از دمی که چهره به خاک آشنا کنی
      برخیز تا که آرزویم را روا کنی
      
      مُردم به روی جسم تو برخیز تا مرا
      با رشته رشته های تنت بوریا کنی
      
      می بوسم از لب و دهن و زخمهای تو
      شاید برای دلخوشیم چشم وا کنی
      
      یا پا به خاک می کشی یا چنگ می زنی
      جان می کنی که قبر مرا دست و چا کنی؟
      
      هر تیغ از وجود تو سهمی ربود و رفت
      چیزی نمانده از تو که رویی به ما کنی
      
      خونت هنوز می چکد از نیزه هایشان
      تسبیح پاره ای که به صد رشته جا کنی
      
      پهلو شکسته آمده پهلو دریده ام
      برخیز تا که روضه ی مادر به پا کنی
      
      حسن لطفی
       
     **********************

       
       
      این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن
      همراه زخم های پدر خوب تر شدن
      
      باید هوای شوق تو ما را بگیرد و
      پروازمان دهد به هوای سحر شدن
      
      آنگاه من کبوتر پایین پا شوم
      مانند آسمان پر از بال و پر شدن
      
      بر خیز خیمه ی آشفته را ببین
      بعد از تو سهم خیمه شده دربه در شدن
      
      از ناله حسین فلک خم شد و نوشت:
      بعد از تو سهم عشق شده بی پسر شدن
      
      آیا رواست پیش تو از زخم طعنه ها
      سهم امام تو بشود خونجگر شدن
      
      رحمان نوازنی
       
      **********************
       
       
      پدر بیا و ز مقتل تن پسر بردار
      پسر نه، از دل دریای خون جگر بردار
      
      قسم به جان رقیه حسین می میری
      از این شکسته ی پهلو کمی نظر بردار
      
      نشانه رفت دلت را هزار خنده ی تیر
      ز اشک ای پدر خم شده سپر بردار
      
      برای آنکه نیفتد به زیر پای کسی
      بیا و جان خودت را ز رهگذر بردار
      
      کسی ز خیمه رسیده که سخت بی تاب است
      برای خاطر خواهر ز خاک سر بردار
      
      سید محمد جوادی



موضوعات مرتبط: شب هشتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هشتم محرم مهدی وحیدی
[ 20 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) - هشتم محرم



      آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
      کاش می آمد و از دور تماشا میکرد
      
      فال من ،یوسف گمگشته اگر می آمد
      با دل مرده ی من کار مسیحا میکرد
      
      گرچه پرونده ی اعمال سیاهی دارم
      کاش می آمد و با این همه امضا میکرد
      
      من اگر منتظر واقعه ی او بودم
      کِی قرار دل ما امشب و فردا میکرد
      
      کاش می آمد و یک شب وسط سینه زنی
      در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد
      
      شب هشتم وسط روضه ی اربا اربا
      گریه بر تشنگی اکبر لیلا میکرد
      
      من یقین دارم اگر کرب و بلا داشت حضور
      بر سر نعش علی یاری بابا میکرد
      
      یا که در هلهله ی آن همه نامحرم هرز
      مهدی ما کمک زینب کبری میکرد
      
      عباس احمدی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) - هشتم محرم مهدی وحیدی
[ 20 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با امام حسین(ع)

       رفت و تماشاي قفايش را به من داد
      آن گريه هاي پشت پايش را به من داد
      
      با گريه خاكستر شدن را ياد دادم
      ديروز كه پروانه جايش را به من داد
      
      تقصيرها را گردنم انداخت معشوق
      با اين بهانه انزوايش را به من داد
      
      طي ميكنم صحرا به صحرا جاده ها را
      رحمت بر آنكه گيوه هايش را به من داد
      
      قصد كليم الله بودن كرده بودم
      ناراحتم تنها عصايش را به من داد
      
      بدجور نخلستان نشينم كرد آخر
      وقتي نجف حال و هوايش را به من داد
      
      دردم حسين است و دوايم هم حسين است
      هم درد داد و هم دوايش را به من داد
      
      از حاجيان كعبه هم حاجي ترم كرد
      وقتي طواف كربلايش را به من داد
      
      يك عده اي را كعبه ، من را كربلا بُرد
      به ديگران سنگ و طلايش را به من داد
      
      اول دلم را ارباً اربا كرد بعداً
      بين ِ كفن ها بوريايش را به من داد
      
      علی اکبر لطیفیان

*******************


      دل و جان در گرو حضرت جانان داریم
      هر چه نعمت بود از محضر ایشان داریم
      
      سالیانی است که ما ریزه خور اربابیم
      از سر سفره ی او رزق فراوان داریم
      
      پای از روضه ی ارباب طریقت نکشیم
      تا که در سینه نفس تاکه به تن جان داریم
      
      نم نم اشک مصیبت به عزای تو خوش است
      از دم روضه ی تو جلوه دو چندان داریم
      
      تا خدایی خدا هست گدایان تو ایم
      دل خوشیم تا ابد الدهر که سلطان داریم
      
      اولین مستمع مجلس روضه زهراست
      روضه آهسته بخوانید که مهمان داریم
      
      پیر میخانه ی عشاق خمینی فرمود :
      هر چه داریم ز سالار شهیدان داریم
      
      تفرقه ظلم و ستم راه ندارد در ما
      تا که جمهوری اسلامی ایران داریم
      
      گر خدا اذن دهد سینه زنان می آییم
      روز محشر روی لب ذکر حسین جان داریم
      
      با وجودی که ز هجران دل ما غم بار است
      به ظهور پسر فاطمه ایمان داریم
      
      احسان محسنی فر



موضوعات مرتبط: مناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: مناجات با امام حسین(ع) مهدی وحیدی
[ 20 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم

      
      گر بال و پر زند پرش از دست می رود
      گر تیر را کِشد...سرش از دست می رود
      
      مانده به معرکه ، برود خیمه ؟ مانده است
      بین دو راهی اصغرش از دست می رود
      
      مأیوس ایستاده و قنداقه روی دست
      دارد امید آخرش از دست می رود
      
      قنداقه را اگر ببرد جانب حرم
      دارد یقین که مادرش از دست می رود
      
      اصغر بُدند جمله شهیدان رفته اش
      حالا علی اکبرش از دست می رود
         
       
      *********************
       
      پسرم از نفس افتاد... به دادم برسید
      داد از این همه بی داد به دادم برسید
      
      تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
      باید آخر چه به او داد به دادم برسید
      
      دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
      چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
      
      بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
      طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
      
      آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
      وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
      
      با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان...
      شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
      
      بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
      میزند این همه فریاد به دادم برسید

       
      *********************       
       
      دست را بر طناب می گیرد
      بچه را از رباب می گیرد
      
      بچه را از رباب می گیرد
      خیمه را اضطراب می گیرد
      
      دست و پا می زند علی اصغر
      تیر دارد شتاب می گیرد
      
      مگر این حنجر بهم خورده
      چند قطره آب می گیرد
      
      از سوال نکرده اش حنجر
      به سه صورت جواب می گیرد
      
      آه از غنچه گلی این بار
      تیر دارد گلاب می گیرد
      
      تا که اصغر سوار عرش شود
      خود مولا رکاب می گیرد
       
       
      *********************       
       
      وقت آن است بگیری قمرش گردانی
      پسرت را به فدای پدرش گردانی
      
      ایستاده به روی پای خودش از امروز
      مرد گشته ، ببرش مرد تَرَش گردانی
      
      بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
      پس ببر تا سند معتبرش گردانی
      
      تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
      دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
      
      گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
      صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
      
      جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
      جان من قول بده زودبرش گردانی
      
      طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
      نکند حرمله را با خبرش گردانی
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *********************
       
       
      اين طفل كه لب تشنه ي يك قطره آب است
      يك قطره از اشكش چو فيض صد شراب است
      
      كرب و بلا حالا دو تا خورشيد دارد
      بر روي دست آفتابي ، آفتاب است
      
      اين كه جلوي خيمه ها زانو زده كيست؟
      شايد زبانم لال بيچاره رباب است
      
      اصلاً بيا و فرض كن كن كه آب خورده
      اصلاً بيا و فرض كن يك گوشه خواب است
      
      اينكه نميخوابد علي تقصير تو نيست
      به جاي لالا بر لب تو آب آب است
      
      گيسو نكش اينقدر تو تازه عروسي
      اي كاش ميشد زودتر دست تو را بست
      
      حالا دلت كه سوخته ما را دعا كن
      خانم دعاي تو يقيناً مستجاب است
      
      علی اکبر لطیفیان

       
     *********************
       
       
      سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
      چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
      
      چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
      رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
      
      رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
      همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
      
      سفید شد همه گیسویش یکی یکی
      عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
      
      همان که آبرویت را ز گریه اش داری
      سه شعبه در گلویش گیر کرد... آب فرات
      
      دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
      چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
      
      دوباره آب رسید و دوباره شیر آمد
      ولی چه سود، کمی دیر کرد آب فرات
      
      تمام اهل حرم تشنه... اسب ها سیراب
      سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
      
      علی اكبر لطیفیان 
       
      *********************
       
       
      حالا برای خنده که دیر است گریه کن
      بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
      
      درمانده ام میان دو راهی کجا روم
      چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
      
      جان رباب من به همه رو زدم نشد
      دنبال آب من به همه رو زدم نشد
      
      عمه تو را ز دور نشان می دهد نخواب
      هی شانه رباب تکان می دهد نخواب
      
      شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
      با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
      
      همبازی تو ساقه تیر است گریه کن
      بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
      
      قنداقه ات که بست لبت باز شد علی
      خندید مادرت چقدر ناز شد علی
      
      افسوس مادر تو شب شادی ات ندید
      چشم رباب حجله دامادی ات ندید
      
      در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
       جای نفس بلند شده خس خست علی
      
      تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است
      تازه زمان دیدن دندان شیری است
      
      دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام
      لبخند می زند به محاسن سفیدی ام
      
      خون تو را به چهره که پاشید وای من
      تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من
      
      با این لبی که مثل حصیر است گریه کن
      بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
      
      قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است
      اما سر تو بند به یک پوست مانده است
      
      خشکش زده دهان تو پیداست نای آن
      بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن
      
      تیری که چشمهای عمو را گرفته است
      با قطر خویش راه گلو را گرفته است
      
      تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست
      تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست
      
      رویت عجیب مثل کویر است گریه کن
      بابا نخواب موقع شیر است گریه کن
      
      رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد
      بعد از برادرت کمرم تیر می کشد
      
      سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت
      وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد
      
      با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید
      دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد
      
      گودال توست کوچک و گودال من بزرگ
      بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد
      
      لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت
      یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت
      
      رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت
      وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت
      
      تازه شروع ضجه ما بعد از این شده
      دیدم جماعتی همگی دست چین شده
      
      با نیزه بلند زمین شخم می زند
      دنبال راس هجدهمین شخم میزند
      
      دیدم که غربتت سندش روی نیزه است
      یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت
      
      بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین
      از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین
      
      در حرم زاری مکن از بهر آب
      چون خجالت می کشم من از رباب
      
      غم مخور ای کودک دُردی کشم
      من خودم تیر از گلویت می کشم
       
       
     *********************

       
      ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
      شال بسته ، با نقابِ تازه ای برخاسته
      
      گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
      تازه مغرب ، آفتابِ تازه ای برخاسته
      
      باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد
      لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته
      
      بیشتر شد تشنگی ها ، او خودش  آب ، آب بود
      پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته
      
      با همه پیغمبران ، پیغمبری ام فرق کرد
      رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته
      
      آن همه لبیک گفتن یکطرف ، این یکطرف
      پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته
      
      ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید
      با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته
      
      زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید
      تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته
      
      این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست
      تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته
      
      گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
      تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته
      
      روی این دستم تنش ؛ برروی این دستم سرش
      آه بفرستم کدامش را برای مادرش
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *********************       
      خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد
      برای مادر اصغر جواب داشته باشد
      
      گمان نمی کنم از این به بعد مادر تنها
      بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد
      
      عمود خیمه ی او را به حالتی بگذارید
      که روز دورو برش آفتاب داشته باشد
      
      به خیمه ای ببریدش رباب را که در آنجا
      نه شیر خواره ببیند نه آب داشته باشد
      
      گذشت واقعه آنجا رسیده ایم که باید
      غزل زمان بیانش حجاب داشته باشد
      
      یزید بود ولیکن رباب فکر نمی کرد
      که ظرف داخل دستش شراب داشته باشد...
      
      علی زمانیان

       
    *********************

      کاش میشد که نسیمی خبرت را می برد
      خبر سوختن بال و پرت را می برد
      
      کاش میشد که زبان دور لبت چرخاندن
      اثری داشت که سوز جگرت را می برد
      
      کاش جای عطشی که رمقت را برده
      خواب می آمد و چشمان ترت را می برد
      
      تو روی دست پدر عازم میدان بودی ؟
      یا که تقدیر گلویت پدرت را می برد
      
      لب زدن ها پدرت را نگرانت کرده
      عطش تو نفس مختصرت را می برد
      
      فاصله کم شده و حرمله با قدرت زد
      دست بابات نبود تیر سرت را می برد
      
      خوب شد تیر سه پر گرچه سپر را کج کرد
      سنگرت بود و گرنه سپرت را می برد
      
      دست و پا می زنی اما پدرت حیران است
      گلویت زیر عبا تا به حرم پنهان است
      
      این طرف ناله و آن سوی ولی غوغا شد
      گرچه لب خشک ولی چشم همه دریا شد
      
      مادرش زد به سر و عمه کنارش افتاد
      ناله زد وای علی خواهرش از جا پا شد
      
      بدن کوچک از پوست به سر بند شده
      دفن شد زیر لحد باز پدر تنها شد
      
      بعد ازآن واقعه یعنی دم غارت کردن
      حرمله پشت حرم آمد و واویلا شد
      
      مادرش گفت که ای حرمله لعنت بر تو
      به روی نیزه نزن، زخم گلویش وا  شد
      
      مادرش داشت کنار پسرش جان می داد
      از غم سوختن بال و پرش جان می داد
      

       
      *********************
       
       
      دل آقا اسير زلفت بود
      خنده ات باده ي حياتش بود
      نخ قنداقه ي مطهرتان
      لنگر کشتي نجاتش بود
      **
       يل شش ماهه اي عجيب که نيست
      نوه ي حيدري جگر داري
      بي جهت حرمله سه شعبه نساخت
      با عمو مي پري جگر داري
      **
       گریه هایت برای آب نبود
      پدرت را غریب می دیدی
      تا که پلک تو را عطش می بست
      خواب شیب الخضیب می دیدی
      **
      حنجرت را بهانه می دیدند
      بغض شان جنگ با علی دارد
      کوفه با دیدنت هراسان گفت :
      چقدر کربلا علی دارد
      **خورجینی که در خیال خودش
      سود خلخالها کلان تر بود
      از هیاهوی نیزه ها فهمید
      از پدر هم سرت گران تر بود
      **
       رفتی از نیزه سر در آوردی
      بین سرها ، سری در آوردی
      ناقه ی عمه را حجاب شدی
      وقتی از سایه معجر آوردی
      
      وحید قاسمی
       
     *********************
       
       
      وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
      مردی كه شكسته‌ست مصیبت كمرش را
      
      پروانه به هم ریخته گهوارۀ خود را
      تا باز كند از پر قنداق، پرش را
      
      تلخ است پدر گریه كند، طفل بخندد
      سخت است كه پنهان بكند چشم ترش را
      
      دور و برش آن‌قدر كسی نیست كه باید
      این طفل در آغوش بگیرد پدرش را
      
      مادر نگران است، خدایا ! نكند تیر
      نیت كند، از شیر بگیرد پسرش را
      
      هم چشم به راه است كه سیراب بیارند
      هم دلهره دارد كه مبادا خبرش را...
      
      ای وای از آن تیر و كمانی كه گرفته‌ست
      این بار سپیدی گلویی نظرش را
      
      وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
      مردی كه شكسته‌ست مصیبت كمرش را
      
      علی عباسی
       
      *********************
       
       
      میان خطبه، میان بگو مگو انداخت
      همان که ولوله در لشگر عدو انداخت
      
      همان که خیره به دست حسین شد... آری
      چرا نگاه به باریکی گلو انداخت؟
      
      نشست و ..تیر میان کمان گرفت و کشید
      نشست تیر و سرش را ز روبه رو انداخت
      
      امیدبود که رحمی کند ولی افسوس
      میان این همه امید و آرزو انداخت
      
      تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
      که بود غنچه او را ز رنگ و رو انداخت
      
      تو تشنه بودی و بابا فقط به خاطر تو
      به قوم سنگدل رو سیاه ، رو انداخت
      
      تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
      به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت
      
      حسین خون گلو را به آسمان پاشید
      سپس عبای خودش را به روی او انداخت
      
      و پشت خیمه  همین دفن کردنش بس بود
       به نیش نیزه  کسی را به جستجو انداخت
      
      خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
      و دشمن تو خودش را از آبرو انداخت
      
      هادی ملک پور
       
  *********************
       
       
      بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
      رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
      
      من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
      یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام
      
      ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
      پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
      
      ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
      باغ هامان همه دور از نفس پاییزند
      
      ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
      در فراوانی این فصل تو را کم داریم
      
      ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
      نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
      
      حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
      چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود
      
      باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
      آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند
      
      نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
      که شکم ها همه از مال حرام آکنده
      
      بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست
      بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
      
      بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
      قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
      
      آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست
      فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست
      
      چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
      دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
      
      در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
      ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
      
      همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
      غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
      
      آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
      با همان گریه خود غسل شهادت می کرد
      
      گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
      گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد
      
      عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
      داستان را همه اهل حرم می دانند
      
      بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
      غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…
      
      مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد
      هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
      
      آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
      علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد
      
      می رسد ناله آن مادر عاشورایی
      زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
      
      کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
      و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
      
      کودک من به سلامت سفرت، آهسته
      می‌روی زیر عبای پدرت آهسته
      
      پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام
      بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
      
      پسرم شادی این قوم فراهم نشود
      تاری از موی حسین بن علی کم نشود
      
      تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید
      کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید
      
      خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
      قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن
      
      سید حمید برقعی
       
    *********************
       
       
      یابن خیر النساء خداحافظ
      در پناه خدا، خداحافظ
      
      تو هنوزم مرا نبوسیدی
      پدر تشنه ها خداحافظ
      
      دست کم می شود مرا ببری
      مرد بی انتها خداحافظ
      
      خواهشی قبل بُردنم دارم
      التماس دعا خداحافظ
      
      بی قراری، قرار می خواهی
      من نمردم، که یار می خواهی
      
      پر پرواز و بال پروازی
      انتهای زمان آغازی
      
      چه کنم یار کوچکت باشم
      چه کنم تا دلت شود راضی
      
      اکبرت رفت با عمو چه شود
      یک نگاهی به من بیندازی
      
      هر چه باشم منم علی هستم
      از چه با بی کسیت می سازی؟
      
      یاد دارم مرا بغل کردی
      گفتی ای یار آخرم نازی
      
      سخنانت عجیب غوغا کرد
      بند قنداقه ی مرا وا کرد
      
      روی دستان باب من رفتم
      با سرم باشتاب، من رفتم
      
      خیمه پرسید بر نمی گردی؟
      مگر اینکه به خواب، من رفتم
      
      مشک سقاییِ عمویم کو ؟
      تا کنم پُر ز آب، من رفتم
      
      چه کنم واقعاً پدر تنهاست
      عذر خواهم رباب، من رفتم
      
      پشت سرهای ما چه می ریزی
      اشک غم جای آب، من رفتم
      
      گر چه بی شیر، زاده ی شیرم
      می روم انتقام می گیرم
      
      وقت آن شد خودی نشان بدهم
      نا توانم تو را توان بدهم
      
      در میان قنوت دستانت
      چون علی اکبرت، اذان بدهم
      
      دوست دارم کنار پیکر تو
      با لبی خشک و تشنه جان بدهم
      
      یا ز سر نیزه چون سرت با سر
      به سر عمه سایبان بدهم
      
      یا همین که رباب لا لا گفت
      با سرم نیزه را تکان بدهم
      
      تا ز حلقم سپیده پیدا شد
      حرمله با سه شعبه اش پا شد
      
      یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت
      خنده را بی حیا، ز عمه گرفت
      
      در هیاهوی دست و پا زدنم
      بی سر و بی صدا ز عمه گرفت
      
      تیر پایان به جمله داد و مرا
      در هوا بی هوا ز عمه گرفت
      
      تن من دست خاک، سر را هم
      سر این نیزه ها ز عمه گفت
      
      اصغرت بال و پر در آورده
      از سر نیزه سر در آورده
      
      نیزه دارم همین که راه افتاد
      موی من شانه شد به پنجه ی باد
      
      مادرم مات خنده ام شده بود
      از تماشام، گریه سر می داد
      
      درِ دروازه را که رد کردیم
      دور و اطراف شهر سنگ آباد
      
      سنگشان بی هوا به سر می خورد
      سرم از روی نیزه می افتاد
      
      همسفرها به من نمی گویید
      سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟
      
      سدّ برخورد سنگ و سر نشدم
      بی بدن بودنم، اجازه نداد
      
      حال که، تکلیف من مشخص شد
      اصغر از محضرت مرخص شد
      
      حامد خاکی
       
      *********************
       
       
      اوّلین روز است که بی گهواره می گردی علی
      یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
      
      آخرین باری که بستم بند این قنداق را
      بر دلم افتاد دیگر بر نمی گردی علی
      
      خنده ات شرمنده می سازد پدر را گریه کن
      بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی
      
      زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر
      دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی
      
      باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
      نیست همبازی تو بی چاره ام کردی علی
      
      بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت
      حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
      
      می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر
      عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: شب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم مهدی وحیدی
[ 19 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام حسین(ع)


      بنویسید مرا بی سر و سامان حسین
      جگری سوخته و پاره گریبان حسین
      
      پای شش گوشه گدا را بنشانید و سپس
      بنگارید مرا دست به دامان حسین
      
      روضه ای باز بخوانید و ، هلاکم بکنید
      روی قبرم بنویسید پریشان حسین
      
      پروراندند مرا پای همین هیئت ها
      از همان روز ازل خورده ام از نان حسین
      
      کاش در کرببلا جام شهادت نوشم
      بسرایند مرا جزء شهیدان حسین
      
      شبِ بی گریه در این عشق حرام است مرا
      این چنین است شبِ ریزه خور خوان حسین
      
      بنویسید روی مشک علمدار حرم
      جان عالم به فدای لب عطشان حسین
      
      به خدا این پسر حضرت زهرا باشد
      روی خاک است چرا پیکر عریان حسین
      
      رضا باقریان


***********************


      در غم تو ، گریه در صبح و مسا والاتر است
      چشم جاری ، از تمام چشمه ها بالاتر است
      
      گریه ی طفلانه ای دارم که شکرش واجب است
      از بزرگی کردن ، این حال و هوا بالاتر است
      
      قصدم از این رفت و آمد ها ، تماشای تو بود
      دیدن روی طبیبان ، از دوا بالاتر است
      
      حمدلله روزی ام شد باز گریانت شوم
      روضه ها عرش است ، از اینجا ،کجا بالاتر است
      
      خوب بنگر در میان نوکرانت یا حسین
      دستهای خالی این بینوا بالاتر است
      
      بر روی نی کرد ،دشمن جمله سرها را ولی
      رأس سقا را نفهمیدم چرا بالاتر است
      
      در ازای صد هزاران عمره ، تنها لحظه ای
      معتکف بودن میان کربلا بالاتر است
      
      آنقدر با درد جان کندی که فهمید عالمی
      فاطمه ذبح عظیمش از منا بالاتر است
      
      بقعه ها بالا سری دارند ، اما کربلا
      احترام و حرمت پایین پا بالاتر است
      
   

***********************


      تا بیرقت به روی سرم سایه گستر است
      من کافرم اگر که دلم جای دیگر است
      
      از هر کجا که پر بکشم کربلا روم
      تا هست گنبد تو کبوتر کبوتر است
      
      ما را ز جمع اهل قیامت قلم زنید
      هر شب میان روضه مان شور محشر است
      
      ما را دوباره عمه سادات خوانده است
      شکر خدا که بر دلمان نام نوکر است
      
      ما را همیشه وقف عزاخانه کرده اند
      عاشق شدیم اگر همه از نذر مادر است
      
      آتش زدیم هرچه که داریم پای عشق
      آقا سری بزن که نفسهای آخر است
      
      حسن لطفی

***********************

      جمع رسل محو در صفات تو هستند
      وقف نشان دادن حیاط تو هستند
      
      ذات وجودی انبیای الهی
      جمع شده در میان ذات تو هستند
      
      جلوی ربی عارفان حقیقت
      کاسه به دست تجلیات تو هستند
      
      جلوه مکن بندگان به کفر می افتند
      جلوه نکرده هنوز مات تو هستند
      
      جام بهشتی و نهر های بهشتی
      گوشه ای از برکت فرات تو هستند
      
      گندم شهر ری ات که روزی ما شد
      دوستانت پی زکات تو هستند
      
      روز قیامت اگر نیامده از راه
      منتظر کشتی نجات تو هستند
      
      طفل رضیع تو دستگیر دو عالم
      گر چه کودک ولی پیر دو عالم
      
      علی اکبر لطیفیان

 

***********************

      جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم
      غرقه ی درد، ولی زخم جگر نفروشم
      
      زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست
      نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم
      
      دل به شب های عزاداری تو خوش کردم
      خرقه ی مشکی خود را به سحر نفروشم
      
      گریه آباد شدم خانه ات آباد حسین
      به دو صد درّ و گهر دیده ی تر نفروشم
      
      دستهایم عوض کرببلا...؛ می ارزد
      ببُریدش، که پرم را به ضرر نفروشم
      
      وقت پرپر زدنم رقص طرب خواهم کرد
      دست را می دهم و باده طلب خواهم کرد
      
      پر شکسته به تمنای چمن می آیم
      آخر الامر به دیدار تو من می آیم
      
      گرچه قسمت نشده تا به حضورت برسم
      عطر سیبم که گه از سوی قرن می آیم
      
      وقت رجعت که سر از خاک برون می آری
      بی کفن سوی تو من پاره کفن می آیم
      
      آن قدر در وسط روضه زبان می گیرم
      لال هم گر که بمیرم به سخن می آیم
      
      باز از آن چه که آمد سر تو می گویم
      باز از غارت انگشتر تو می گویم
      
      محسن حنیفی



موضوعات مرتبط: مناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام حسین(ع) مهدی وحیدی
[ 19 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) - محرم

          
      
      بكش به رويِ سرِ خسته ام پَرِ خود را
      به اين دو چشم، عبايِ معطّرِ خود را
      
      ميانِ گريه كُنانت رسيده ام شايـد
      به كربلا برساني كبـوترِ خـود را
      
      به ما بهشت نوشتند ما نمي خواهيم
      كنارِ خويش نگه دار نوكرِ خود را
      
      كنارِ شانه ي لرزان تو چه مي چسبد
      به پاي تو بگذارم شبي سـرِ خود را
      
      بصيرت است همين روضه و به اين بيرق
      گـره زديـم تمـاميِ بـاورِ خود را
      
      به جمعِ سينه زنانت رسيده ام هر شب
      به پـا كنيد همه شورِ محـشرِ خود را
      
      حسين گفتنِ ما دستِ ما نبود از توست
      بگو به زمـزمـه، ذكرِ مـكرر خود را
      
      بـراي عمّه تان نـذر كرده ايم آقـا
      بياوريم نـفسهاي آخرِ خود را  
      
      حسن لطفي



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) - محرم مهدی وحیدی
[ 19 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در ششم محرم

  
      گفتند میایی ؛خودت هم بی قراری
      ما منتظر ماندیم و طی شد روزگاری
      
      در جستجوی خیمه ی سبزی که گفتند...
      آواره ایم آواره ی کوه و صحاری
      
      بچه که بودم مادرم هر جمعه میگفت :
      می آید از سمت مدینه تک سواری
      
      چشم دلم افسوس که کور است و دیری ست
      فهمیده ام باید بسازم با نداری
      
      ما بی شما خیلی دوامی هم نداریم
      این عمرها را نیست دیگر اعتباری
      
      مُردند پیران و جوانان پیر گشتند
      خیلی مصیبت دارد این چشم انتظاری
      
      آقا بیا از این جهان رفع ستم کن
      بر هم بزن رسم و رسوم برده داری
      
      آل خلیفه تا به کی باید بگیرد
      با کُشته های شیعه عکس یادگاری
      
      آقا نمیخواهم که وقتت را بگیرم
      میدانم  امشب با عمویت وعده داری
      
      میدانم امشب آمدی با یاد قاسم
      بر زخم جان مجتبی مرهم گذاری
      
      قاسم که خود شیواترین نوع غزل بود
      حالا شده چون جمله های اختصاری
      
      عباس احمدی


***********************


      ما که در فطرت ذاتی به خدا محتاجیم
       بیشتر از همه بر کرببلا محتاجیم
      
      به همین سینه زدن، ناله زدن، گریه و شور
       ما به این نوکریِ بزم عزا محتاجیم
      
      به دم نوحه، به مظلوم کشیدن، به دعا
        به حسینیه و این حال و هوا محتاجیم
      
      روزمان شب نشود تا که نگوییم حسین
       ما به ذکر تو به همراه بکاء محتاجیم
      
      شهدا سینه‌زن اکبر لیلا بودند
       ما به فرهنگ اصیل شهدا محتاجیم
      
      ما به آن‌کس که در این خیمه‌ی تو جان داده
       تا شفاعت کند او روز جزا محتاجیم
      
      زشت باشد که سر نوکرت از تن نرود
      تا رود این سر ما پای شما محتاجیم
      
      ما فقط نه، که همه خیل رسل می‌گویند
       یابن‌زهرا ،به تو ای خون خدا محتاجیم
      
      ما گدای حسن و نسل کریمش هستیم
       ریزه خوار کرم طفل یتیمش هستیم
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


***********************

      هر كه محروم است از تو مَحرم مِیخانه نیست
      هر كه با آتش نمی جوشد دلش پروانه نیست
      
      من اویسم قسمتم انگار دیدارت نشد
      از قَرَن می آیم و ارباب امّا خانه نیست
      
      گشتم و گفتند بر این روضه ها سر می زنی
      بانی این اشك ها جز چشم صاحب خانه نیست
      
      من حسینی زاده ام از شیر و اشكِ مادرم
      سینه ام با آتشِ عشق شما بیگانه نیست
      
      حس این دیوانگی تقصیر خاك كربلاست
      سال ها در كربلا گشتیم جز دیوانه نیست
      
      باز هم موی شما با ناله ها آشفته شد
      كار گیسوی پریشان شما با شانه نیست
      
      مثل زن های پسر از دست داده آمدیم
      خانه ی چشمان ما از سیل جز ویرانه نیست
      
      بس كه امشب گل به غم های یتیمت ریختیم
      آه دیگر لاله ای در گوشه ی گلخانه نیست
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)شب ششم محرم

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در ششم محرم مهدی وحیدی
[ 18 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام حسین(ع)

      دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است
      یعنی که هر چه گریه برایت کنم کم است
      
      شکر خدا که با همه ناقابلی مان
      اشکی برای عرض ارادت فراهم است
      
      دیوار کعبه گشت سیه پوش داغ تو
      یعنی تمام سال خدا هم محرم است
      
      زهرا به دست سینه زنت آب می دهد
      هرکس که هست با تو در این خیمه محرم است
      
      بگذار تا نفس بزنم در عزای تو
      این آرزوی هر شب عیسی بن مریم است
      
      یک گوشه از تمامی شش گوشه ات حسین
      دارالشفای درد غریبان عالم است
      
      بانی روضه هات خدا بود خود نوشت
      هرکس که شد به عشق تو دیوانه آدم است
      
      حسن لطفی

***********************

      عشق را در سحر نگاه کنید
      ذکر خود را اله اله کنید
      
      گاه تصویر ماه در چاه است
      دل ما را محیط ماه کنید
      
      عاشقان را بنا نبود اصلا
      این همه سال زابراه کنید
      
      سر عاشق شدن فلک شده ام
      نکند مثل من گناه کنید
      
      اگر عاشق شدی یک روزی
      بنشینید و آه آه کنید
      
      عاشقان را بعید می دانم
      بتوانید سر به راه کنید
      
      هیچ دنبال عاشقی نروید !
      حال روز مرا نگاه کنید
      
      بَرده آوردم تا بخرند
      سر و روی مرا سیاه کنید
      
      اشتباهاً مرا پذیرفتن
      پس شما هم اشتباه کنید
      
      بنویسید خویش را سائل
      بعد از آن کار پادشاه کنید
      
      بدنم را شبی که من مُردم
      لحظه ای رو به قتلگاه کنید
      
      کفنم را درآورید و سپس
      گریه بر بوریای شاه کنید
      
      در دهانم همین که تربت رفت
      بنشینید و آه آه کنید
      
      شب بی گریه من نمی خواهم
      بعد مردن کفن نمی خواهم
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: مناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام حسین(ع) مهدی وحیدی
[ 18 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب ششم محرم

      آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان
      یک شیر دل مانند یل آمد به میدان
      با سیزده جام عسل آمد به میدان
      ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان
      
      باید که قبر خویش را آماده سازید
      در دل جگر دارید اگر بر او بتازید
      
      رفته به بابایش که این‌گونه شریف است
      از نسل پاک صاحب دین حنیف است
      قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است
      امّا خدایی او سپاهی را حریف است
      
      گوید به او عمّه: به بدخواه تو لعنت
      مه‌ پاره‌ ی نجمه! به بدخواه تو لعنت
      
      شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم
      آمد ولی در هیبت عباس، قاسم
      در بازوانش قدرت عباس، قاسم
      به‌ به که دارد غیرت عباس، قاسم
      
      عمّامه‌ ی او را عمویش با نمک بست
      مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست
      
      قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد
      این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد
      چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد
      اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد
      
      ازرق کجا و شیر میدان خطرها
      قاسم بُوَد رزمنده‌ی نسل قمرها
      
      وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت
      یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت
      از میمنه تا میسره روی سرش ریخت
      از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت
      
      مثل مدینه کوچه ای را باز کردند
      پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند
      
      محمد فردوسی
       
      ***********************
       
      
      دُرّ یتیمم رنگی از گوهر نداری
      در حنجر پُر خون خود جوهر نداری
      
      دندان تو با نعل مرکب ها شکسته
      یک جای سالم در سر و پیکر نداری
      
      چشم تو را با گوشه عمامه بستم
      حالا همان عمامه را بر سر نداری
      
      خوب است رفتی و ندیدی غربت من
      ظلمی که در راه است را باور نداری
      
      ای کشته زهرایی پهلو شکسته
      حسرت برای روضه مادر نداری؟
      
      وقتی که من سر میدهم آیم به پیشت
      دیگر غمی غیر از غم معجر نداری
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
     ***********************
       
     
      تا كه از چهره ات نقاب افتاد
      رونق از بزم آفتاب افتاد
      
      چهره ي مجتبائي ات گُل كرد
      در دل دشت التهاب افتاد
      
      ديد عباس رزم شاگردش
      ديد صحرا در اضطراب افتاد
      
      همه از نعره ي تو فهميدند
      کار با پور بوتراب افتاد
      
      تا حريف نبرد تو نشدند
      بارش سنگ در شتاب افتاد
      
      گویيا زخم آتشين خوردي
      يا عمو گفتي و زمين خوردي
      
      به سرت سر رسيده ام برخيز
      شاخه ياس چيده ام برخيز
      
      سيزده سال انعكاس حسن
      پسر قد كشيده ام برخيز
      
      خاطرات قديمي یثرب   
      اشك هاي چكيده ام برخيز
      
      تا نفس هاي آخرت نشود
      تا كنارت رسيده ام برخيز
      
      من جوان مرده ام بمان پیشم
      خسته ام قد خميده ام برخيز
      
      با تنت در برابرم چه كنم
      شرمگين برادرم چه كنم
      
      يافتي گرچه آرزويت را
      مي كشي با غمت عمويت را
      
      همگي ايستاده مي خندند
      كن نظر دشت روبه رويت را
      
      چقدر سنگ بر مزار تو هست
      كه شكسته چنين سبويت را
      
      كه در اين خاك پرپرت كرده
      بين خون قاب كرده رويت را
      
      لب خود وا مكن كه می بينم
      زخم سر نيزه در گلويت را
      
      كه زده شانه ات به پنجه خويش
      كه چنين تاب داده مويت را
      
      حيف مشتي ز كاكلت مانده
      گيسويت دست قاتلت مانده
      
      بیشتر مثل مجتبي شده اي
      ولي افسوس بي صدا شده اي
      
      مثل آئينه اي كه خورده زمين
      تكه تكه جدا جدا شده اي
      
      قد كشيدي شبيه عباسم
       هر كجا تيغ خورده وا شده ای
      
      هركجا دست مي زنم گود است
      واي من غرق رد پا شده اي
      
      زير سنگيني هزاران اسب
      به گمانم که آسيا شده اي
      
      سينه ات بس كه جا به جا شده است
      استخوان ها پر از صدا شده است
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
        ***********************       
      
      نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
      پر و بال نفسم را پر و بالت چیده
      
      هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد
      بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده
      
      نقل دامادی تو بود ؛مبارک باشد
      سنگ هایی که به روی سر تو باریده
      
      چه قدر خار به زخم بدنت می بینم
      چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده
      
      چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است
      پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده
      
      نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند
      بس که از پیکر تو چشمه ی خون جوشیده
      
      چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه
      تن تو مثل غباری به زمین خوابیده
      
      هر کجا می نگرم زخم هلالی داری
      رختی از نقش سم اسب تنت پوشیده
      
      صفحه صفحه شده ای و به خودم می گویم
      این کتابی است که شیرازه ی آن پاشیده
      
      موسی علیمرادی
       
        ***********************       
      
      مردن به زیر پای تو أحلی من العسل
      پرپر شدن برای تو أحلی من العسل
      
      بی شک برای من پدری کرده ای … عمو
      آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل
      
      بوسیدن لبان تو شیرین تر از شکر
      بوئیدن عبای تو أحلی من العسل
      
      آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن …
      … با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل
      
      من مثل مادرت سپر جان حیدرم
      پهلوی من فدای تو أحلی من العسل
      
      من می روم که از لبه ی تیغ بگذرم
      من می روم بجای تو … أحلی من العسل
      
      مجتبی حاذق
       
        ***********************
       
       
      قد کشید و بلند بالا شد
      تا فلک پر زد و مسیحا شد
      
      به همین قدر اکتفا فرمود
      بند کفش اش نبست و موسی شد
      
      آب و آیینه را خبر بکنید
      رخ داماد عشق زیبا شد
      
      دست و پا زد که یعنی این جایم
      علت این بود زود پیدا شد
      
      طفل معصوم گفت تشنه لبم
      همه جا شرم مال سقا شد
      
      نوه ی مرتضی و فاطمه بود
      زائر مرتضی و زهرا شد
      
      صبح پایش رکاب را پس زد
      عصر قدش چو قد آقا شد
      
      چند ابرو اضافه بر رخ داشت
      یا سم اسب بر رخش جا شد؟
      
      ارباً اربا شد از درون بدنش
      این حسن زاده پور لیلا شد
      
      سخت پیچیده است پیکر او
      علت مرگ او معما شد
      
      قاتلی دور دست خود تاباند
      زلفش از پیچ بس چلیپا شد
      
      دست خط پدر غمش را برد
      یک دهه پیش از این گره وا شد
      
      بازویش زیر سم مرکب رفت
      دست خط مبارکی تا شد
      
      سنگ بازی شده است با سر او
      چون چو طفلان سوار نی ها شد
      
      سر مپیچ از عمو بده بوسه
      گردنت گر چه بی مدارا شد
      
      رو به قبله کند چگونه تو را
      بندهایت ز یکدگر وا شد
      
      محمد سهرابی
       
        ***********************       
       
      چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
      در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
      
      هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
      جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
      
      با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
      کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
      
      بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
      هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
      
      بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
      نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
      
      اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
      پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
      
      با عمو گفتن خود جان عمو را برده
      آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
      
      علیرضا لک
       
       ***********************
       
       
      شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
      اکبری یک ذرّه کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟
      
      تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
      قاسمت را پیش خود آن ور نمی‌خواهی عمو؟
      
      چهره‌ی زهرائیم زیباست امّا یک رجز
      روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟
      
      شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
      در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟
      
      وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
      بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟
      
      پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد
      یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟
      
      یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
      از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟
      
      قاسم صرافان



موضوعات مرتبط: شب ششم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب ششم محرم مهدی وحیدی
[ 18 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب پنجم محرم

آمده دشمن بد مست عمو اینجاها
چقدَر پاره ی سنگ است عمو اینجاها

از چپ و راست برای تو بلا می آید
چقدَر تیر رها هست عمو اینجاها

از حرم تا خود گودال حراجی زده اند
همه با پا و سر و دست عمو اینجاها

دور و اطراف تو را نیزه شکسته سد کرد
شده انگار که بن بست عمو اینجاها

سر من رفت چقدر اسب دوان آمده است
چقدر سینه که نشکست عمو اینجاها

گرم تو بودم و انگار حواسم شد پرت
دست بی جان من از زیر لباسم شد پرت

بعد هر زخم که خوردی تو ،نمک می آید
لشگری آمده و شمر کمک می آید

مطمئن نیست مگر مادر تو اینجا نیست؟
پس چرا باز هراسان دو به شک می آید

بعد گرمای نفس گیر دو سه روز اخیر
خبر آمدن باد کتک می آید

آخرش قرعه به نام چه کسی می افتد؟
اصلا انگار برای همه تک می آید

مشعل و آتش و اطفال و صدای سیلی
جنسشان جور شده بوی فدک می آید

استخوان ها رقیه چه صدایی کردند
دردم از گفتن آن چند ترک می آید

بین آغوش تو کم شد همه ی فاصله ها
خوب شد قسمت پاهام نشد سلسله ها

رضا دین پرور
 

**********************


از میان خیمه تا گودال … با سر آمده
این برادر زاده که جای برادر آمده

کیست این آزاده که پرواز دارد می کند
کیست این آزاده … انگار از قفس در آمده

هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و
از پس چشمان خیس خواهرت برآمده

با نوای لا افارق با نگاهی اشکبار
تا میان معرکه با حال مضطر آمده

خون ابراهیم در رگهاش جاری گشته است
مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده

مثل سقای حرم ، با بوسه ی شمشیرها
دستش آویزان شده … از جای خود درآمده

آه … خنجر پشت خنجر … در میان قتلگاه
تا که تیری آمده ، یک تیر دیگر آمده

او به روی سینه ی معشوق مأوا کرده و
صبر تیر حرمله انگار که سر آمده

حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است
این برادرزاده که جای برادر آمده

مجتبی حاذق

***********************

خودش به دست خودش کودک انتخاب شده
ستاره ای است که هم سطح آفتاب شده

علی اصغر شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

هزار بار دم رفتنش به سمت جلو
یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده

عذاب می کشد از اینکه راه می رود و
تمام دلخوشی عمه و رباب شده

سپاه عمه اسیرند و طفل خوشحال است
که جزو لشکر عباس احتساب شده

مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست
که بین لشکریان کشتنش ثواب شده

کجای دشت نشستی بلند شو عباس
که بی تو کشتن اطفال نیز باب شده

همین که تیر به سمتش روانه شد خندید
که با رقیه سر جنگ بی حساب شده

حسین کل کتاب غم است عبدالله
به تیر حرمله یک برگ این کتاب شده
 

**********************


یاس خوشبویی به روی یاسمن افتاده است
باز بین عرشیان ذکر نزن افتاده است

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر
روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

لب دو تا ،صورت دو تا ،اعضای این پیکر دو تا
تیغ در فکر نبرد تن به تن افتاده است

نیزه ها گفتند دیگر نوبت قلب عموست
قلب عبدالله دیگر از دهن افتاده است

خاک خوش بوی مدینه یا که عطر کربلاست
روی جسم این حسینیه حسن افتاده است

جیبی و کوچک ولی با خط غمناک حسن
پاره قرآنی کنار پیرهن افتاده است

جسم عبدالله آویزان شده بر جسم تو
حرمله قطعاً به فکر دوختن افتاده است



موضوعات مرتبط: شب پنجم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب پنجم محرم مهدی وحیدی
[ 17 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب چهارم محرم

      گرچه از داغ جوان تا شده ای ؛ ما هستیم
      و که گفته است که تنها شده ای ؟ ما هستیم
      تو چرا بار دگر پا شده ای ؟ ما هستیم
      ما نمردیم مهیا شده ای ، ما هستیم
      
      رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما
      نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
      
      به درخیمه ما نیز هر از گاه بیا
      با دل ما سه نفر راه بیا راه بیا
      چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا
      تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا
      
      تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند
      تند بادند که در معرکه برخاسته اند
      
      باز میدان ز تو ، جنبش طوفان با من
      تخت از آن تو و پیش تو ،جولان با من
      شاه پیمانه ز تو ،عهد به پیمان با من
      ذره ای غم به دلت راه مده جان با من
      
      آمدم گرم کنم گوشه بازارت را
      تا نگاهی بکنی این سه بدهکارت را
      
      به کفم خيرعمل خيرعمل آوردم
      دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم
      من از این دشت شقایق دو بغل آوردم
      دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم
      
      تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند
      شیرهایم به پدر نه ،که به دایی رفتند
      
      دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم
      دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم
      بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم
      تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم
      
      به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم
      چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم
      
      دختر مادرم و جان پس در خواهم داد
      او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد
      جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد
      ميخ اگر خورد به تن ،تن به تبر خواهم داد
      
      چادرش را به کمر بست اگر می بندم
      دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم :
      
      قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
      تازه میکرد نفس را و مجدد میزد
      وای از دست مغیره چقدر بد میزد
      جای هر کس که در آن روز نمی زد میزد
      
      مادرم ناله به جز آه علی جان نکشید
      دست او خرد شد و دست زدامان نکشید
      
      وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود
      حرمم صاحب یک ،نه دو علمدار شود
      لشگری پا و سر و دست تلنبار شود
      بچه ی شیر ،خودش شير جگردار شود
      
      در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد
      خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد
      
      وقت اوج دو كبوتر دو برادر شده بود
      نيزه و تير تبرها دو برابرشده بود
      خيمه اي سدّ دو چشم تر مادر شده بود
      ضربه هاشان چه مكرر چه مكررشده بود
      
      روي پيشاني زينب دو سه تاچين افتاد
      تا كه از نيزه سر اين دو به پايين افتاد
      
      حسن لطفی

      
      *********************
      
      
      ای سالها کنار من و آشنای من
      هستم برای تو ،تو هستی برای من
      
      این سرزمین که قتلگه ما دو تا شده
      هم کربلای توست وَ هم کربلای من
      
      مهریه ی عروسی من دیدن تو بود
      ای آشنای من همه در لحظه های من
      
      نجمه دو تا پسر ، تو دو تا ؛ ای برادرم
      حالا رسیده است زمان دو تای من
      
      بد کردم ای برادر من خواهرت شدم؟
      این رسم ها نبود به جای وفای من
      
      تقصیر من که نیست ؛دلم شور میزند
      بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من
      
      دل دل نکن اجازه بده جعفرت شوند
      دیدی اگر ظهور نکردند به پای من
      
      بگذار آخر عمری نذر من ادا شود
      باید خلاصه یک نفر اینجا فدا شود
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      خوب میدانم اینجا از کسی سر نیستند
      چشم در راه محبت های مادر نیستند
      
      سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
      با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند
      
      وقت تزیین کردن عون و محمد با زره
      از صمیم قلب خوشحال است ،دختر نیستند
      
      مادری در خیمه اش میداد دلداری به خویش :
      بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند
      
      بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
      هر دو تا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند
      
      تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت:
      پیش عباس و حسین ،اینها برادر نیستند
      
      چون رباب و نجمه ،نه ؛خاموش ماند و گفت که
       با حسین ابن علی آنها که خواهر نیستند
      
      تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت:
      بچه های من خدا را شکر ؛دیگر نیستند
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      حرم امن نگاه تو که باشد بهتر
      گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر
      
      زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است
      مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر
      
      سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم
      نعش ها بر سر راه تو که باشد بهتر
      
      کفن ماست دو تا برگ برات جنت
      پای این برگه گواه تو که باشد بهتر
      
      دو قمر از سحر خانه ی زینب هستیم
      ما دو تا شیر نر از خانه ی زینب هستیم
      
      سر زلف تو سلامت ،سر ما رفته به باد
      مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد
      
      از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه
      پای شش گوشه ی آن قلب رحیمت افتاد
      
      به نخ معجر زینب به نخ چادر او
      میدهد چشم تو آخر به دل ما ،مراد
      
      احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم
      سفره ای پهن شد از این هوس مادر زاد
      
      حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم
      مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم
      
      سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود
      بدنی زود تر از تو سپر نیزه شود
      
      مثل آن لحظه ی تاریخی اربا اربا
      وا شود راه و تماشا ،گذر نیزه شود
      
      بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست
      به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود
      
      شاخه ی ادعیه ی مادرمان از طوبی ست
      آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود
      
      سفره ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد
      حاجت عمه ی سادات ادا خواهد شد
      
      رضا دین پرور
      
      *********************
      
      
      برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها
      من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها
      
      آماده کردم هرچه باشد را برایت
      آورده ام عون و محمد را برایت
      
      حالا که پر ، وا می کنند آقا نگو نه
      آقا بزرگی کن بیا ،حالا نگو نه
      
      راضی نشو با گریه برگردند خیمه
      هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه
      
      من یادشان دادم که پیش تو بگویند:
      دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه
      
      حالا رها هستند و میدان روبروشان
      پای رکاب تو شهادت آرزوشان
      
      آن طور تربیت شدند اینها که بی تو
      پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان
      
      خونی که جاری می شود از جسم آنها
      در بین مقتل می شود آب وضوشان
      
      دل کنده ام از دسته گلهایم برادر
      حالا چنان کوهی سر پایم برادر
      
      پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی
      همواره با این اشک پیدایم برادر
      
      تا که خجالت را نبینم در نگاهت
      از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر
      
      مجتبی حاذق

      
      *********************
      
      
      دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
      دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
      
      مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
      فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
      
      تمام آبروی باغبان همین دو گلند
      که در حفاظت از باغ استفاده شدند
      
      به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
      به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
      
      کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
      دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
      
      پیام غربت زینب شدند آن روزی
      که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
      
      اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
      به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
      
      حلال زاده به دائیش می رود آخر
      غریب وار اسیر حرام زاده شدند
      

      
      *********************
      
      
      ای برادر بگو چکارکنم
      ناله از بی کسی خود نزنی
      می شود تاکه زنده ام اینقدر
      حرف دل واپسی نزنی
      **
      من نمردم که ایستاده ای و
      مثل ابر بهاری می باری
      همه رفتند با اجازه ی تو
      تو نگفتی که خواهری داری
      **
      بعد پنجاه سال خواهر تو
      آمده حرف آبرو بزند
      به امید اجازه دادن تو
      آمده زینبت که رو بزند
      **
      بچه ها بین خیمه منتظرند
      و به دست خودم کفن شده اند
      خون شیر است در رگ آن ها
      هر دوتا هدیه های من شده اند
      **
      نا امیدم نکن برادر جان
      چادر مادرم که یادت هست
      قسمش را که رد نخواهی کرد
        آتش و معجرم که یادت هست
      **
      مادرم پشت در که یادت هست
      هیزم و کوچه ها که یادت هست
      به روی چادرش برادر جان
      وای من رد پا که یادت هست
      **
      پس قسم می دهم اجازه بده
      بچه هایم به پات سر بدهند
      بچه هایم کمند می شد کاش
      خواهرانت برات سر بدهند
      **
      گفته ام با نبردشان من را
      پیش چشم تو روسپید کنند
      مثل لیلا و نجمه زینب را
      بروند مادر شهید کنند
      **
      دوست دارم که پای غربت تو
      زیر شمشیردست وپا بزنند
      مویشان را کسی به پنجه گرفت
      جای مادر تو را صدا بزنند
      **
      ای برادر نگاه خواهم کرد
      که خدایی شیره خواره شوند
      با سر داس و نیزه وشمشیر
      لحظه ای که پاره پاره شوند
      **
      این همه نیزه آمده اما
      بدترین نیزه نیزه کوفه است
      دلم از کوفه زخم ها دارد
      کوفه عهد و وفاش معروف است
      
      مسعود اصلانی
      
      *********************
      
      
      نه به اندازۀ علی اکبر
      ولی آن قدرها جگر داریم
      تو به روی خودت نیاوردی
      ما که از قلب تو خبر داریم
      **
      به همین ذکر یا علی، مادر
      که نوشتیم روی پیشانی
      همۀ آرزوی مان این است
      بر تن ما کفن بپوشانی
      **
       تو به خیمه بمان مراقب باش
      داییِ ما غم تو را نخورد
      آن قدر غُصه خورده، حداقل
      غُصۀ ماتم تو را نخورد
      **
      دو برادر کنار هم بهتر
      می توانند یاورش باشند
      می توانند در مقابل سنگ
      روی نی حامیِ سرش باشند
      **
       آن قدر تیر و نیزه می بارد
      خم به ابرویمان نیاوردیم
      مادرم! تو دعا کن آخر کار
      لا اقل تکه تکه برگردیم
      
      محسن ناصحی
      برگرفته از وبلاگ حسینیه
      
      **********************
      
      
      دیروز نه امروز نه فردا همیشه
      عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه
      من با توام با درد تو تنها همیشه
      هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه
      
      عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها
      بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها
      
      می میرم از این داغِ جانکاهی که داری
      بندِ دلم پاره شد از آهی که داری
      تا روی نیزه میروی راهی که داری
      در عمق گودال است آن شاهی که داری
      
      ای سایه ام روز تلافی است امروز
      در خیمه ی من هم کلافی است امروز
      
      این دو غزال افتاده در دام تو هستند
      تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند
      سرمست آب و دانه ی نام تو هستند
      یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند
      
      اینها که پای مکتب من رشد کردند
      از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند
      
      بگذار سیراب، از نیل تو باشند
      قربانی آیات ترتیل تو باشند
      ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند
      این بچّه های من اَبابیل تو باشند
      
      من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی
      در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی
      
      هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت
      باشد نصیب من همه درد و بلایت
      سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت
      این بچّه های من فدای بچّه هایت
      
      در پایت افتاده دلم را می پسندی؟
      یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟
      
      این ها نشان از جعفر طیّار دارند
      از زندگی در زیر ظلمت آه دارند
      با عشق سوزان تو تنها کار دارند
      تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند
      
      این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند
      با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند
      
      ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد
      در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد
      یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد
      اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد
      
      ای من فدای آیه آیه آیه ی تو
      روی سر زینب بماند سایه ی تو
      
      این ها فدای تار موی اصغر تو
      هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو
      هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو
      بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو
      
      طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند
      با دست بسته مادر خود را ببینند



موضوعات مرتبط: شب چهارم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب چهارم محرم مهدی وحیدی
[ 16 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در محرم

  در کارِ عشق دوری و هجران به ما رسید
      یوسف که رفت غصّه کنعان به ما رسید
      
      ما سال ها پای وصالت گریستیم
      یعقوب وار دیده ی گریان به ما رسید
      
      با زلف خویش زلف دلم را گِره بزن
      شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید
      
      باید کویر می شدم و خشک می شدم
      کردی دعا و این همه باران به ما رسید
      
      یک لحظه چشم از دلِ بی تاب بر ندار
      دور از تو غم، به سرعت طوفان به ما رسید
      
      از ما همیشه درد سر ما به تو رسید
      از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید
      
      دل های ما کنارِ شما آبرو گرفت
      آقا چقدر از کرَمَت نان به ما رسید
      
      ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی
      لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید
      
      خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی
      شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید
      
      یکبار هم از نیابت ما کربلا برو
      توفیق هرچه هست ز جانان به ما رسید
      
      کارِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود
      حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید
      

      
      ********************
      
      
      درونِ طالعِ امسالِ ما خدا بنویس
      هر آنچه خیر كه باشد برای ما بنویس
      
      ببین گناه دلم را ز پا در آورده
      برایِ این دلِ درمانده ام شِفا بنویس
      
      درونِ دفترِ خود از میانِ منصب ها
      همیشه روبرویِ اسمِ من، گدا بنویس
      
      بیا و یكسره كن كار را دگر امسال
      خودت ظهورِ خودت را دگر بیا بنویس
      
      بیا برایِ من و اربعینِ امسالم
      اگر كه زحمتِتان نیست، كربلا بنویس
      
      دوباره كرب و بلا گفتم و دلم لرزید
      خودت كمك كن و باقیِ روضه را بنویس
      
      اگر كه حرفِ سر و پیكر است و انگشتر
      همه جدا شده ها را جدا جدا بنویس
      
      كفن به دردِ تنِ زخمی اش نمی خورده
      برای ما كمی از رازِ بوریا بنویس
      
      ببخش خاطرتان را اگر می آزارم
      اگر كه صحبتِ سیلی است بی هوا بنویس
      
      محمد رسولی
      برگرفته از وبلاگ حسینیه
      
      ********************
      
      
      اگر عبورِ تو یك شب نصیبِ ما گردد
      نصیبِ چشمِ ترم خاكِ كربلا گردد
      
      حسین گفتنِ تو می كند حسینیه ام
      حسین گو كه حرم در دلم بنا گردد
      
      حسین گو كه مرا اوّلِ دهه بكُشی
      بگو كه حق عزایت كمی ادا گردد
      
      تو می رسی كه سلامی كنی به گریه كُنش
      اگر برای شما روضه ای به پا گردد
      
      كمی ز شانه ی خود این غُبار را بتكان
      كه تربت حرمش خرج این عزا گردد
      
      قرار بود مرا عاقبت به خیر كنند
      نوشت مادرتان سهم ما گدا گردد
      
      غرض ز مجلستان دركی از بصیرت هاست
      مباد آن كه به یك ناله اكتفا گردد
      
      ز ما گذشت عزیزم ولی خدا نكند
      فراق هم به فراق تو مبتلا گردد
      
      جراحتی به جگر داری و از آن ترسم
      به یادِ عمّه تان زخم بسته وا گردد
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      
      بوي سيبِ حرم از سمتِ سحر مي آيد
      قطعِ اين فاصله از دستِ تو بر مي آيد
      
      روز و شب كارِ شما گريه شده مي دانم
      باز از دامنتان بويِ جگر مي آيد
      
      كاشكي قدر بدانيم جواني ها را
      زود بر شاخه در اين فصل ثمر مي آيد
      
       تا نشستيم در اين حلقه سرِ مجلسمان
      مادرت دست شكسته به كمر مي آيد
      
      روزها سايه نشينِ قَدمش خورشيد است
      هر كه در سايه ي اين بيرق اگر مي آيد
      
      مي رسد جمعه اي و پيشِ‌تو دم مي گيريم
      عاقبت غُربتِ اين جمع به سر مي آيد
      
      تا كه آبي بزند بر لبِ ‌لب تشنه ي ما
      مادرِ سينه زنان زود ز در مي آيد
      
      كفنم پيرهنِ مشكيِ من كاش شود
      رنگِ مشكي به كفن هم چقدر مي آيد
      
      علت اول دیوانگی ماست حسین
      باز از مستيِ ديوانه خبر مي آيد
      
      حسن لطفی

      ********************
      
      
      اگر چه چشمِ تري زير آن قدم داريم
      دوباره مثل دو چشمت هواي غم داريم
      
      نگاهِ فاطمه ما را رعيتت كرده
      هزار شكر كه ما نسبتي به هم داريم
      
      دوباره مادرتان چاي روضه را دم كرد
      دوباره بين حسينيه و تو دم داريم
      
      دوباره وقتِ زمين خوردنِ تو آمده است
      دوباره يك دهه غم هاي پشتِ هم داريم
      
      تو بوي كرب و بلا مي دهي... بيا بنشين
      تو شالِ خاكي و ما حسرتِ حرم داريم
      
      از آن زبانِ مقدس از آن لبانِ كبود
      اميد گفتنِ يك بار نوكرم داريم
      
      براي آنكه بسوزيم شعله مي خواهيم
      براي آنكه بميريم گريه كم داريم
      
      بيا به خاطر ام البنين بده اذني
      كه كشته گانِ شب روضه ي علمداريم
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید
      دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید
      
      دیدم كه با شال عزا و چشم گریان
      مولایمان صاحب عزا دارد می آید
      
      تو بانی این روضه ای دریاب ما را
      آغوش خود بگشا گدا دارد می آید
      
      امشب نمی دانم چه سریّ هست كاینجا
      بوی شهیدان خدا دارد می آید
      
      در این دهه خط مقدم هیئتِ ماست
      از جبهه بوی كربلا دارد می آید
      
      اینجا صدای گریه و عطر و مناجات
      از سنگر رزمنده ها دارد می آید
      
      آقا سوالی داشتم، از سمت گودال
      آوای وا اُمّا چرا دارد می آید
      
      آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
      یك خنجر تیز از قفا دارد می آید
      
      آتش به جان خیمه ها افتاده از درد
      پایان تلخ ماجرا دارد می آید
      
      همراه با آن قافله با دست بسته
      یك خانم چادر سیا دارد می آید
      
      عباس احمدی



موضوعات مرتبط: مناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعارا مام زمان(عج) - محرم مهدی وحیدی
[ 16 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی امام حسین(ع)

  
     
      دوباره شعله بر اين سينه ي حزين افتاد
      كه باز بر جگرت داغِ آتشين افتاد
      
      نسيم بوي گُل آورد، چشمِ تو خون شد
      گمان كنم كه دلت يادِ لاله چين افتاد
      
      به روضه ديدنش از تو شنيدنش از ما
      چه ديده اي كه به پيشاني تو چين افتاد
      
      هميشه سجده ي ما رو به روي شش گوشه ست
      هزار شكر كه بر تُربتش جبين افتاد
      
      دلِ شكسته ي ما خرجِ كاشيِ حرم است
      به لطفِ توست كه اين آينه زمين افتاد
      
      حسين قاتل تو شد حسين قاتل ما
      ببين چه مي كني آقا دوباره با دلِ ما
      
      حسن لطفي
      
      *******************
      
      زیباتر از عزای محرم ندیده ام
      شکر خدا دوباره به هیئت رسیده ام
      
      اوج سعادت است که در روضه شما
      من هم کنار مادر قامت خمیده ام
      
      روز ازل که فرصت یک انتخاب بود
      شکر خدا که بزم تو را برگزیده ام
      
      شیرینی تمام جهان را زدم کنار
      از آن زمان که طعم غمت را چشیده ام
      
      تحویل سال ماست حلول محرمت
      از این جهت لباس جدیدی خریده ام
      
      شکر خدا ز خواب غم انگیز ماه ها
      من با صدای طبل محرم پریده ام
      
      با یاد کربلای تو از پرچم سیاه
      هر وقت دل شکسته شدم بوسه چیده ام
      
      از هر کجا که مجلس روضه به پا شده
      باز این چه شورش است و چه ماتم شنیده ام
      
      با یاد آن سه ساله که پایش رمق نداشت
      دنبال دسته های عزایت دویده ام
      
      امشب دوباره سینه زنان را صدا کنید
      من روضه خوان پادشه سر بریده ام
      
      مهدی نظری
      
      *******************
      
      
      در بساطِ جگرم ناله و آهي دارم
      مثل گيسوي تو من روز سياهي دارم
      
      شرط عاشق شدن اصلاً به جگر داشتن است
      من سراپا جگرم ، هر چه بخواهي دارم
      
      عاشقت بودن اگر معصيت است باكي نيست
      روز و شب شكر كه من كوهِ گناهي دارم
      
      همه يِ چشم اميدم به كريمان باشد
      صبح فردا به نگاهِ تو نگاهي دارم
      
      سر  من نذرِ گدايانِ علي و زهرا
      سر به راه هستم و احوالِ به راهي دارم
      
      نوكري كردنِ اين قوم مرا بالا بُرد
      با گداييِّ حسين مَنسَب شاهي دارم
      
      به حسين بن علي پشت و پناهم گرم است
      اي خدا شكر ، عجب پشت و پناهي دارم
      
      تا نفس هست مرا كرب و بلا مهمان كن
      عُمر  من ميرود و چند صباحي دارم
      
      رضا قربانی
      
      *******************
      
      
      در كنار تو وجودم به خدا نزديك است
      هركه نزديك خدا شد به شما نزديك است
      
      تو خودت حافظ من باش به يغما نروم
      دام ابليس به من در همه جا نزديك است
      
      اعتقاد دلم اين است كه در هئيت ها
      دست احسان كريمان به گدا نزديك است
      
      شكوه اى نيست اگر غرق مصيبت شده ام
      طالب وصل هميشه به بلا نزديك است
      
      تا همين جا به خدا قافيه را باخته ام
      مرگ اين غم زده، بى چون و چرا نزديك است
      
      دل بى تاب مرا روى گسل ساخته اند
      غافل از يار شوم زلزله ها نزديك است
      
      هركه دارد هوس كرببلا گريه كند
      گريه كن ها سفر كرببلا نزديك است
      
      گرچه دور از حرم كرببلاييم ولى
      بازهم شكر، خراسان رضا نزديك است
      
      علی ذوالقدر
      
      *******************
      
      
      اشعار سرخ دل شکنش را بیاورید
      دم نوحه های سینه زنش را بیاورید
      
      دارد صدای قافله از دور می رسد
      اسفند وقت آمدنش را بیاورید
      
      بعد از کتیبه های حسینیه زود تر
      سینی چای ریختنش را بیاورید
      
      دادم لباس مشکی خود را به مادرم
      آری بساط دوختنش را بیاورید
      
      دلشوره های خواهر او بیشتر شده
      آری بساط غم نداشتنش را بیاورید
      
      سر نیزه های کوفه صدا میزدند تو را :
      ما تشنه ایم ؛پس بدنش را بیاورید
      
      حالا رسیده عصر دهم گفت خواهرش
      اموال غارتی تنش را بیاورید
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      رنگ مشکیِ عزاداری در عالم پخش شد
      سوخت دل‌ها دود اسپند محرم پخش شد
      
      تا ابد باز این چه شورت را بنازم محتشم
      این چه شعری بود که ،در خلق عالم پخش شد
      
      منبری یا نوحه‌خوان یا سینه‌زن یا گریه‌کن
      هر چه منصب بود یک جا زیر پرچم پخش شد
      
      چای تلخ روضه زخم قلب ما را خوب کرد
      حبه‌ی قندی به ما دادند و مرهم پخش شد
      
      هرچه که ما برده ایم از سهم هیئت برده‌ایم
      در حسینیه کرم، هم جمع شد هم پخش شد
      
      از محرم می‌توان فهمید روزی دست کیست؟
      فاطمه آهی کشید و بین ما غم پخش شد
      
       اشک زینب روی پاره پاره‌ی باران چکید
      بهترین تفسیر از ‌‌آیات مریم پخش شد
      
      هر کس آمد بی نصیب از قتلگاهت برنگشت
      نامنظم شد تنش اما منظم پخش شد
      
      حق مطلب بر زمین می‌مانْد اگر زینب نبود
      خون دل‌ها خرده شد تا این‌که کم کم پخش شد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      با یک تبسم به قناری ها زبان دادی
      آن را که فکرش را نمیکردند ، آن دادی
      
      خاموش بودم ؛سرد بودم ؛بی رمق بودم
      تو آمدی و جان به این آتش فشان دادی
      
      دنیا میان خواب غفلت بود تا اینکه
      از جای خود برخاستی او را تکان دادی
      
      کاغذ شدی خونت مرکب شد نوشتی عشق
      اینگونه پای اعتقادت امتحان دادی
      
      تو تا دم آخر سر حرف خودت ماندی
      هیهات منا الذله را آخر نشان دادی
      
      انگشت دست نازنینت را جدا کردند
      دستی که با آن کوفیان را آب و نان دادی
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
     
      عهد با چشم پر از مهر تو ما مي بنديم
      كوله بار سفری تا به خدا مي بنديم
      
      قبله آنجاست كه اقبال دل آن سو باشد
      پس اقامه به سوي كرببلا مي بنديم
      
      بست فطرس پر ما را به پر قنداقت
      ما پر خويش به اميد شفا مي بنديم
      
      تا ابد بنده و پا بست تو ما مي مانيم
      دل بر آن زلف پريشان و رها مي بنديم
      
      ما حبيبيم كه چون پير غلام تو شديم
      سرخ تر در يم خون باز حنا مي بنديم
      
      باز بر بام تو بنشسته و پر مي گيريم
      روزي از نو شده و عشق ز سر مي گيريم
      
      محسن حنیفی
 
      ********************
      
      
      باده نوشيم در اين باديه سامان داريم
      گريه زاديم فقط ميل به باران داريم
      
      سيب هستيم كه از عطر تو ما لبريزيم
      آبداريم و سر سفره ي تو نان داريم
      
      ما نمك گير سر سفره ي نذري توايم
      هر چه داريم ز الطاف كريمان داريم
      
      خوب يا بد همه جمعيم كه حرّت بشويم
      ما به اعجاز دو چشمان تو ايمان داريم
      
      ارث از عابس تو برده كمي مجنونيم
      دائما دست بر اين چاك گريبان داريم
      
      همه ي سال برايت به عزا مشغوليم
      با دوخط روضه كه از شاه خراسان داريم
      
      تشنه بود و سر اوگشت جدا يابن شبيب
      دشنه اي برد سر جدا مرا يابن شبيب
      
      محسن حنیفی

      
      ********************
      
      
      در طریقت زحمت بسیارها باید کشید
      تا تقرب منت جام بلا باید کشید
      
      یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند
      گه کریمان را به بالین گدا باید کشید
      
      در مسیر دلبر ما چشم پاکی واجب است
      گر نظر خورد انتقامش را ز ما باید کشید
      
      نیست توجیه قبولی دیدگان خشک را
      ازمیان چاه،گاهی آب را باید کشید
      
      وقت روضه زودتر از هر چه باید گریه کرد
      سفره که آماده شد ،فورا غذا باید کشید
      
      الدواء عند الحسین و الشفاء عند الحسین
      بهر درمان یافتن دست از دوا باید کشید
      
      رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد
      تاکه عمری هست ناز یار را باید کشید
      
      رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست
      صورت ما را به سمت کربلا باید کشید
      
      عاشقان بی کفن ها ،با کفن بیگانه اند
      بعد مردن روی ما یک بوریا باید کشید
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: مناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی امام حسین(ع) مهدی وحیدی
[ 16 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان (ع) در محرم


      همیشه کوچه ما عطری از شما دارد
      که آشنا به دلش میل آشنا دارد
      
      بگو که جسم که را در بغل گرفتی که
      دوباره روضه ما بوی بوریا دارد
      
      هزار شکر که مژگان به ما حواله شده
      غبار پای تو تأثیر کیمیا دارد
      
      شبیه چشم شما سرخ میشود چشمش
      کسی که چشم بر آن ریشه ی عبا دارد
      
      علاج تشنگی ام را فرات هم نکند
      تنور سینه من داغ کربلا دارد
      
      به سینه میزنم و حلقه میزنم بر در
      در این معامله یک دست هم صدا دارد
      
      دلم هوای حرم کرده خوب میدانم
      برات کرب و بلا را فقط رضا دارد
      
      دوباره خرجی ما بی حساب زهرا داد
      همیشه سفره ی گرمش هوای ما دارد
      
      حسن لطفی
      
      **********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شام غریبان
      
      دم میدهی به سینه که طوفانی ام کنی
      تا زائر شکسته ی بارانی ام کنی
      
      ده شب گذشت خوب نمک گیرتان شدم
      میخواستی که تشنه ی مهمانی ام کنی
      
      حالا که تشنه ات شدم آبی بریز تا
      با روضه های فاطمه قربانی ام کنی
      
      من را ببر به روضه ی یابن الشبیب ها
      تا میهمان شاه خراسانی ام کنی
      
      با ناله های عمه تان زار میزنم
      آتش بزن که شام غریبانی ام کنی

      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - عاشورا
      
      ای جان به قربان تو و سوز صدایت
      نامی ببر از ما میان هر دعایت
      
      امروز روز حاجت دنیایی ام نیست
      امروز می خواهم شوم من هم نوایت
      
      ای صبح و مسا هم ناله داری
      یا که تنها روضه بگیری یاد شاه کربلایت
      
      بیش از هزار و چند سال است ای عزیزم
      چشمان تو گرید به یاد عمه هایت
      
      در خیمه ات پیراهنی آویزه داری
      پیراهنی که کرده آقا مبتلایت
      
      آقا بیا با یا لثارات الحسینت
      بستان تقاص خون شاه سرجدایت
      
      بستان تقاص حرمتی را که شکستند
      از دشمنان نانجیب و بی حیایت
      
      ای کاش می شد صبح عاشورای امسال
      تو کربلا باشی و ما هم زیر پایت
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شب تاسوعا
      
      دوباره شعله بکش دودمان آدم را
      که با تو زار بگرییم غم محرم را
      
      چقدر بغض من امشب هوای تو دارد
      که پاره کرده خیال تو بند قلبم را
      
      کجایی و به کدامین ستون نهادی سر
      رسیده ای که بگریی هزار و یک غم را
      
      نشسته ایم به گرییم با شما تا صبح
      چه میشود بخری گریه های با هم را
      
      کنار مادر خود زار میزنی آقا
      به دست خاک دهی گیسوان درهم را
      
      برای آنکه کمی مثل تو شوم امشب
      بریز روی سرم خاک های عالم را
      
      شب نهم شده و روضه خوانی اش با توست
      کمی نفس بده این حلقه های ماتم را
      
      شبیه چشم عمو چشم هایتان زخم است
      خدا مرا بکشد در صدایتان زخم است
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید 
      
      ********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شب تاسوعا
      
      اگرچه سنگ شکسته تمام بال و پرم
      مرا بهشت ببر، نه مرا ببر به حرم
      
      مرا ببر که شبیه کبوتران از صبح
      تمام روز به دور سر شما بپرم
      
      قسم که منت سلطانی جهان نکشم
      اگر که پا بگذاری دمی به چشم ترم
      
      به درد میخورد این چشم های ناقابل
      که من به این مژه هایم غلام رفتگرم
      
      مرا بکُش نرسم تا به روضه ی گودال
      مرا بکُش که نبینم چه آمده به سرم
      
      گذر کن از سر قبر من و حسین بگو
      که زیر سنگ لحد شعله ور شود جگرم
      
      برای مرحمتی روضه ای بخوان و ببین
      که سینه میزنم آنقدر تا کفن بدرم
      
      نشسته فاطمه پائین پای شش گوشه
      هنوز زمزمه دارد که تشنه، ای پسرم
      
      خدا به خیر کند روضه های سقا شد
      بیا و رحم کن آقا به قلب محتضرم
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
       *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شب تاسوعا
      
      ای وعده ی خدا ز چه تأخیر کرده ای؟
      دیکر برای آمدنت دیر کرده ای
      
      در اشتیاق پیرهنت سالیان سال
      یعقوب چشم های مرا پیر کرده ای
      
      خورشید اهل بیت، طلوعی دوباره کن
      عمرم به آخر آمده و دیر کرده ای
      
      قابل نبوده ام به حسابم بیاوری
      در بی تفاوتی همه گیر کرده ای
      
      با ربنای نافله هایت، دل مرا
      در روضه ها تو صاحب تأثیر کرده ای
      
      با گریه بر مصائب مظلوم کربلا
      آیات سرخ قافله تفسیر کرده ای
      
      هر خیمه ای که روضه ی عباس خوانده شد
      گریه برای دست علمگیر کرده ای
      
      احسان محسنی فر
      
      *********************
      
      
      هر شب میان هیئت تو فکر می کنم
      آقا به صبر و طاقت تو فکر می کنم
      
      ما را شکسته طعنه ی طوفان روزگار
      دارم به استقامت تو فکر می کنم
      
      خون می شود دل تو ز اعمال شیعیان
      بر مهر بی نهایت تو فکر می کنم
      
      غم های بی کران دلم می رود ز یاد
      وقتی به اوج غربت تو فکر می کنم
      
      ده قرن می شود که تو خون گریه می کنی
      بر قلب پر جراحت تو فکر  می کنم
      
      هر سال روضه های تو تکرار می شود
      بر این همه مصیبت تو فکر می کنم
      
      یوسف رحیمی

      
      *********************
      
      
      از غم هجر دلم شوق گریبان دارد
      دل هجران زده آیا سر و سامان دارد؟
      
      نه فقط در غم دلبر دل من می سوزد
      هرطرف می نگرم عاشق حیران دارد
      
      چند سال است که من منتظرم برگردی
      ای مسافر، سفر هجر تو پایان دارد
      
      گر که یوسف نکند میل به دیدار وطن
      دل یعقوب به برگشتنش ایمان دارد
      
      چشم آلوده به دیدار تو نایل نشود
      تا که بر راه نظر پرده عصیان دارد
      
      کرم توست که ما را بخری ورنه گدا
      چه متاعی جهت عرضه به سلطان دارد
      
      هرچه گفتیم کمی از غمتان کم نشده
      کربلایت چقدر رنج فراوان دارد
      
      شب و روز تو شده گریه به غمهای حسین
      چشمهایت خبر از سینه سوزان دارد
      
      عالم از گفتن یک نام دگرگون شده است
      چه سروشی است که این ذکر حسین جان دارد
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شب هفتم
      
      از دست فراقت گِله دارم، گله دارم
      هر روز همین مسأله دارم، گله دارم
      
      جا مانده ترین لاله ی باغ شهدایم
      دلتنگی صد قافله دارم، گله دارم
      
      من داغ برادر به جگر دارم و سوزم
      زین غم که از او فاصله دارم، گله دارم
      
      بی کرب و بلا، هیچ دم آرام نگیرم
      آقا دل کم حوصله دارم، گله دارم
      
      از این که به پشت تو نخواندیم نمازی
      وقتی که به لب نافله دارم، گله دارم
      
      ما هر چه که خواندیم، فقط بارش زهراست
      گاهی که خیال صله دارم،گله دارم
      
      یک نامه نشد تا که برایت بنویسم
      صدها ورق باطله دارم، گله دارم
      
      عمری ست که با دیدن هر کودک در خواب
      من پرسشی از حرمله دارم، گله دارم :
      
      گیرم که زدی تیر، چرا خنده نمودی
      صد زخم از آن هلهله دارم، گله دارم
      
      *********************
      
      اشعار امام زمان(ع) - شب هفتم
      
      چه غم اگر، که نگاه همه جوابم کرد
      نگاه مادرت امسال هم حسابم کرد
      
      دعای مادر تو بود و آمین رسول
      خدا برای عزای تو مستجابم کرد
      
      بگو بهشت که بر ما قلم کشد زهرا
      برای خاک حسینیه انتخابم کرد
      
      مرا نوشت کبوتر، به کربلایم برد
      مرا نوشت بگریم، خودش گلابم کرد
      
      نفس بده که بسوزم، من از نفسهایت
      که سنگ بودم و داغ حسین آبم کرد
      
      غبار بودم و شش گوشه اش، عقیقم ساخت
      گناه بودم و لطف شما ثوابم کرد
      
      حسین کُشت تو را بس که میکنی گریه
      تو هم مرا بکش آقا، که غم خرابم کرد
      
      دلم قرار ندارد گمان کنم امشب
      که آه تو پُر دلشوره ی ربابم کرد
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - ششم محرم
      
      برای بار غمت شانه ای خم آوردم
      بگیر دست مرا ، جان تو کم آوردم
      
      مرا مران که برای شفاعتم امشب
      لباس مشکی داغ محرم آوردم
      
      مرا به جمع گدایان خویش مهمان کن
      بگو به مادرتان جنس در هم آوردم
      
      دوباره موسم حج آمد و ندیدمتان
      ولی به نیتتان آب زمزم آوردم
      
      شب یتیم نوازی توست، منتظرم
      ببین شکسته سری پای پرچم آوردم
      
      شب شنیدن خون روضه های قاسم شد
      بگیر دست مرا جان تو کم آوردم
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      چه می شود که شبی بشنوم صدایت را
      به درد، گریه کنم زخم روضه هایت را
      
      بگو کجا زده ای خیمه در کدامین دشت
      به این دو چشم که طی کرده رد پایت را
      
      زمان بدون تو امشب چه سرد می گذرد
      بیا که گرم کنی مجلس عزایت را
      
      جسارت است ولی می شود همین شب سرد
      کشی به روی سرم لحظه ای عبایت را
      
      گمان کنم که صدایت گرفته چون زینب
      میان بغض صدا می زنی خدایت را
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      
      چه تلخ می شود این لحظه ها بدون شما
      چه تلخ تر همه ی عمر ما بدون شما
      
      منم غریبه و شب تیره و مسیرم سخت
      کجا روم چه کنم بی شما بدون شما
      
      کجاست خیمه سبزت که راه گم کردم
      مرا بخوان نروم هیچ جا بدون شما
      
      تمام لطف نفسهای ما حضور شماست
      چگونه بال زنم تا خدا بدون شما
      
      قسم به شال عزایی که بسته ای به کمر
      چه سرد می شود این روضه ها بدون شما
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      
      شبی دم سحری در دعایتان آقا
      کنید اندکی یاد گدایتان آقا
      
      مرا به نیمه ی شب ها برای نافله ها
      صدا کنید... فدای صدایتان آقا
      
      شکسته بال ترینم ولی مرا ز کرم
      پرم دهید میان هوایتان آقا
      
      دلم گرفته خدا خیرتان دهد یکبار
      دهید اجازه بیفتم به پایتان آقا
      
      به روی پنجه قد افراشتم به جلب نظر
      سوا کنید که باشم برایتان آقا
      
      ره ثواب بجوی زلف بخت مرا
      گره زنید به شال عبایتان آقا
      
      حدید زنگی قلب مرا جلا دهید
      مریض عشقم و لنگ دوایتان آقا
      
      شرر به سینه زده غصه ی مدینه تان
      نمک به زخم زده کربلایتان آقا
      
      برات کرب و بلا رفتن مرا بدهید
      شبی دم سحری در دعایتان آقا
      
      برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور
      
      ********************
      
      
        آقا بیا که پیش قدمهات پا شوم
      در محضرت نشینم و مست از لقاء شوم
      
      یادم اگر کنی به دعای سحرگَهَت
      من نیز می شود که ز عصیان جدا شوم
      
      من نذر کرده ام که به صبح ظهور تو
      آیی و پیش مقدم پاکت فدا شوم
      
      حیف است با دلی که به تو خو گرفته است
      بر غیر مهر فاطمی ات مبتلا شوم
      
      گفتی ز حال و روز تو غفلت نمی کنم
      من دائما ز یاد تو غافل چرا شوم
      
      می آمدی و می طلبیدم تو را چو آب
      اما نشد که طالب آب بقا شوم
      
      آزرده خاطر از گنه عاشقان شوی
      شرمنده ام که باعث اخم شما شوم
      
      ماه محرم است بگو روضه ات کجاست؟
      تا میهمان هیئت آل عبا شوم
      
      گریه کنان به سینه زنم در غم حسین
      بلکه کمی شبیه تو صاحب عزا شوم
      
      یک شب مرا به شوق زیارت صدا نما
      تا آنکه زائر سحر کربلا شوم
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
       ********************
      
      
      آقا دوباره برق نگاهت پر از غم است
      تندیس نور، بر تنتان رخت ماتم است
      
      ای ماه مهر و عاطفه، ماه عزا شده
      اوضاع آسمان و زمین سخت در هم است
      
      در این دهه به یک دو سه روضه رضا مشو
      یک عمر نوح گریه به جان شما کم است
      
      هر جا که هیئتی ست به پا کعبه ی دل است
      هر جا که دیده ای ست خروشان چو زمزم است
      
      اول صدای ناله ی زهرا شود بلند
      مادر یقین به گریه ز هرکس مقدم است
      
      رخصت بده ظهور شما را طلب کنیم
      از آن کسی که اشرف اولاد آدم است
      
      یک کربلا نصیب دل سنگمان کنید
      این آرزوی سینه زنان در دو عالم است
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - شب سوم       
      
      دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
      به تمنای نگاهت دل ما مانده هنوز
      
      بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
      لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز
      
      فقرا پیش کریمان که معطل  نشوند!
      منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز
      
      در نبودت زدلم صدق و صفا کم کم رفت
      مِهرت اما به دلم، شکر خدا مانده هنوز
      
      می شود دیدن روی تو نصیبم، یا،نه؟
      دل من بین همین خوف ورجاءمانده هنوز
      
      به همان ناله ی بین در و دیوار قسم
      مادرت چشم براهت بخدا مانده هنوز
      
      ای امید همه دل های شکسته برگرد
      دختری درعقب قافله جا مانده هنوز
      
      همه حاجات به لطف تو روا شد اما
      با شما یک سفر کرب وبلا مانده هنوز
      
      سید مجتبی شجاع
      
      **********************
      
      هر چند پای گریه سبکبارتر شدیم
      از اشکهای چشم تو بیمارتر شدیم
      
      هر چند زیر بیرقتان سینه می زنیم
      هر چند یاد داغ علمدار، تر شدیم
      
      ما را ببخش پای شما کم گذاشتیم
      امسال آمدیم و گنهکارتر شدیم
      
      امسال هم که خرجی شبهای ما رسید
      امسال هم دوباره بدهکارتر شدیم
      
      الطاف بی دریغ تو ما را جریح کرد
      تقصیر ما نبود طلبکارتر شدیم
      
      دل نه ، میان سینه ی مان زینبیه هست
      معلوم شد چه شد که گرفتارتر شدیم
      
      ما را گره زدند به غمهای عمه ات
      امشب برای کیست عزادارتر شدیم
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
      **********************
      
   
      این روزها برای شما غصه میخورم
      دلداده ام به پای شما غصه میخورم
      
      وقتی تو نیستی دل من شور میزند
      جان سوز تر برای شما غصه میخورم
      
      با گفتن از فراق شما گریه میکنم
      با خواندن دعای شما غصه میخورم
      
      یاران به کوی وصل شما غرق شادی اند
      دورم من از سرای شما غصه میخورم
      
      گاهی پیاده عازم صحرای غم شوم
      دنبال خیمه های شما غصه میخورم
      
      تنها ترین مسافر این شهر بی وفا
      میسوزم از وفای شما غصه میخورم
      
      با هر گناه دور ز من میشوی و من
      با شرم در وفای شما غصه میخورم
      
      پرونده گناه مرا کم مرور کن
      آقای خودم به جای شما غصه میخورم
      
      وقتی حضور گرم تو در روضه حس شود
      من هم به اقتدای شما غصه میخورم
      
      هنگام نوحه خوانی و شور حسینیان
      در حسرت صدای شما غصه میخورم
      
      گاهی که حنجرم ز عطش خشک میشود
      بر جدّ سر جدای شما غصه میخورم
      
      هستی کلید دار حریم حسین و من
      با یاد کربلای شما غصه میخورم
      
      تو دیده ای آنچه فقط ما شنیده ایم
      با یاد کربلای شما غصّه می خورم
      
      احسان محسنی فر

      
      *********************
      
      
      شبهای بی قراری چشمم سحر نشد
      دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
      آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
      اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
      
      فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
      وقتی زمان زمانه‌ی هجران و دوری است
      
      ای طلعة الرشیده‌ی من أیها العزیز
      ای غرة الحمیده‌ی من أیها العزیز
      ای نور هر دو دیده‌ی من أیها العزیز
      خورشید من سپیده‌ی من أیها العزیز
      
      اين جمعه هم غروب شد اما نیامدی
      ای آخرین سلاله‌ی زهرا نیامدی
      
      وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک
      گم می شود دوباره دلم در طواف اشک
      چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک
      آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک
      
      این اشک ها شده همه‌ی آبروی من
      چشمی گشا به روی من ای آرزوی من
      
      آمد محرم و غم عظمای کربلا
      خون می تراود از دل صحرای کربلا
      چشمان توست مصحف غم های کربلا
      داری به دوش پرچم آقای کربلا
      
      هر صبح و شام غرق عزا گریه می‌کنی
      با روضه های کرب و بلا گریه می‌کنی
      
      در حیرتم که با دلت این غم چه می‌کند
      شب های داغ و شیون و ماتم چه می‌کند
      با چشمهات اشک دمادم چه می‌کند
      زخمی ترین غروب محرم چه می‌کند
      
      امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
      صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان
      
      امشب بيا و با دل خونين جگر بخوان
      از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان
      از شام بي کسي و شب بي سحر بخوان
      از روضه هاي عمه تان بيشتر بخوان
      
      وقتی که چشمهای تو از غم لبالب است
      آئینه‌ی غریبی و غمهای زینب است
      
      اين خاک غرق ندبه و آه است العجل
      هر صبح جمعه چشم به راه است العجل
      آل عبا بدون پناه است العجل
      بر روی نیزه ها سر ماه است العجل
      
      یا این دل شکسته‌ی ما را صبور کن
      یا لا اقل به خاطر زینب ظهور کن
      
      یوسف رحیمی
       
      *********************
      
     
      آقا سلام ماه محرم شروع شد
      بازاین چه شورش است و چه ماتم شروع شد
      
      آقا سلام تحفه اشکی به من دهید
      ماه گدایی من و چشمم شروع شد
      
      یادم نرفته است نگاه شما به ما
      از گریه های ماه محرم شروع شد
      
      قد قامت الحسین که تشنه شهید شد
      قد قامت العزا غم عالم شروع شد
      
      ده روز اعتکاف دوچشمم برایتان
      در روضه مثل مسجد اعظم شروع شد
      
      هاجر به پای روضه اصغر نشسته است
      تا این که جوشش دل زمزم شروع شد
      
      آقا سلام نیت گریه نموده ام
      شیرین ترین عبادت ما هم شروع شد
      
      رحمان نوازنی
      
      *********************
      
      
      هزار شکر که از خون دل وضویی هست
      لباس مشکی ما هست آبرویی هست
      
      بیا حسین بگو تا که ما به سر بزنیم
      میان شاه و گدا، راه گفت و گویی هست
      
      همیشه سنگ غمت را به سینه ام زده ام
      خوشم برای شکستن، مرا سبویی هست
      
      دوباره چشم شما زخم می شود، دیر است
      مرا ببین، که به چشمت هنوز سوئی هست
      
      مرا برای مُحرّم دوباره محرم کن
      منای کرب بلا هست و آرزویی هست
      
      مرا بکِش به همان روضه های ناگفته
      همیشه پیش شما روضه ی مگویی هست
      
      گمان کنم نرسم تا به شام عاشورا
      فقط برای همین چند شب گلویی هست
      
      علی اکبر لطیفیان
      
       *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - اول محرم
      
      ای واسطه ی فیض دو سرا… آجرک الله
      وی حجت حق صاحب عزا… آجرک الله
      
      با ناله ی زهراست عجین سوز صدایت
      هم ناله ی ام النجبا آجرک الله
      
      دریاب مرا در غم سالار شهیدان
      ای منتقم خون خدا آجرک الله
      
      اذنی بده تا گریه کن جد تو باشیم
      هر جا که شود روضه به پا آجرک الله
      
      ما روضه گرفتیم قدم رنجه نمایی
      تا جلوه کنی بر دل ما آجرک الله
      
      ما هرچه که داریم از آن گوشه ی چشم است
      تو روی مگردان ز گدا آجرک الله
      
      راضی به رضای تو شدن خیر و فلاح است
      کی میشوی از شیعه رضا آجرک الله
      
      ای بانی هر ساله ی روضه مددی کن
      در روضه بیابیم تو را آجرک الله
      
      بر عاشق جا مانده ات ارباب عطا کن
      یک تذکره ی کرب و بلا آجرک الله
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
       *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - اول محرم
      
      سلام ای از روی تو پیدا
      رُخَت پنهان و اَنوارت هویدا
      الهی خانه ات آباد جانا
      سلام ای خانه ات دلهای شیدا
      **
      سلامم بر نماز و بر سلامت
      سلامم بر قنوت و ربَّنایَت
      سلامم بر قیام و بر قعودت
      به قرآن و به تبیین و صدایت
      **
      سلام من به لبخند ملیحت
      به اشک و گریه ها و های هایت
      دعا کردی من بی­معرفت را
      به قربان مناجات و دعایت
      **
      رکوع و سجده ات تفسیر معراج
      سلام من به مُهر کربلایت   
      به گَردِ راه خود هم یک نگاهی
      نشسته گرد غم بر شانه هایت
      **
      عزاداری عزادارم به حزنت
      به قربان پر شال عزایت
      منِ نالایق و همراهت ای کاش
      بیایم کربلا از ردِّ پایت
      **
      تمام آسمان را غم گرفته
      دلم را حُزن یک عالم گرفته
      بهشتی که در آن جای عزا نیست
      محرم آمد و ماتم گرفته
      **
      دوباره خانه ها ماتم سرا شد
      حسینیه شد و کرببلا شد
      هلال ماه غم شد خنجری و
      میان قلب آل الله جا شد
      **
      همه مانند زهرا نوحه خوانند
      ملائک سینه زن در آسمانند
      در این َبزم عزا ما میهمانیم
      ابالفضل و شهیدان میزبانند
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
       *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - پیشواز محرم
      
      هرچند دلی در گرو یار نداریم
      حاجت که به جز وصل تو دلدارنداریم
      
      از غفلت و جهل است گرفتار گناهیم
      ور نه به خدا نیّت آزار نداریم
      
      قهریم ز سجّاده و اذکار و نوافل
      چندیست سحر دیده ی بیدار نداریم
      
      احساسِ نیازی به ظهورِ تو نکردیم
      این است که بر وصلِ تو اصرار نداریم
      
      بردیم به کوی دِگران دستِ طلب را
      گویی که ولی نعمتی اِنگار نداریم
      
      یک گوشه نشستیم که تشریف بیاری
      جز صاحب خانه به کسی کار نداریم
      
      جز اشک به آوارگی یوسفِ زینب
      کالای دِگر رونقِ بازار نداریم
      
      ما را به محرّم برسان اِی گلِ نرگس
      هرچند که مثل تو عزادار نداریم
      
      زود است که از سمتِ حرم ناله بیاید
      برگرد حسین! قافله سالار نداریم
      
      نزدیکِ خیام آمده دشمن به یقینم
      فهمیده دگر میر و علمدار نداریم
      
      
      *********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - پیشواز محرم
      
      فقط ز نرگس چشمت نگاه می خواهم
      به قدر یک ، دو ، سه لحظه پناه می خواهم
      
      شبیه برکه ی کوچک که دور افتاده است
      برای قاب دلم عکس ماه می خواهم
      
      میان راه وصالت همیشه سر گردان
      شب چهلم عهد است ، راه می خواهم!
      
      صدای ماه محرم به گوشها خورده است
      ز دست های تو شال سیاه می خواهم
      
      دم محرم و آقا کمی دعایم کن...
      دعای خیر و کمی سوز و آه می خواهم
      
      ماشاالله دهدشتی
      
      ********************
      
      اشعار امام زمان(عج) - پیشواز محرم
      
      این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
      رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام
      
      منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
      سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام
      
      آرزو داشتم امسال بیایم عرفات
      گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام
      
      هر دل آشفته پی هم نفسی می گردد
      چند وقتی است به دنبال به هم ریخته ام
      
      به گمانم که قرار است نبینم رویت
      با غمت خورده رقم فال به هم ریخته ام
      
      درد، بالاتر از این نیست برایم انگار
      دوری از توست در اقبال به هم ریخته ام
      
      خوش به حال شهدایی که سبکبال شدند
      به پریدن نرسد بال به هم ریخته ام
      
      همه دلشوره ی من ماه محرم باشد
      مادرت با خبر از حال به هم ریخته ام
      
      به تو و گریه هنگام غروبت سوگند
      فکر جدّ تو و گودال به هم ریخته ام
      
      چه کنم دست خودم نیست دلم بی تاب است
      وقت آوارگی قافله ی ارباب است
      
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان (ع) در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان (ع) در محرم


      اشعار امام زمان(عج) - خداحافظی محرم
      
      ای داغدار اصلی این روضه ها بیا
      صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا
      
      تنها امید خلق جهان یابن فاطمه
      ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
      
      بالا گرفته ایم برایت دو دست را
      ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
      
      فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای
      دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
      
      از هیچکس به جز تو نداریم انتظار
      بر دستهای توست فقط چشم ما بیا
      
      هفته به هفته می گذرد با خیال تو
      پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا
      
      بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای
      ای خون جگر ز قامت زینب بیا
      
      عرض ارادت کم ما را قبول کن
      امسال هم محرم ما را قبول کن

      **
      از وب سایت دوستداران حاج منصور
      
        *******************
      
      صدای گریه تان پیر کرده عالم را
      بیا که با تو بپوشم لباس ماتم را
      
      هزار شکر نمردم که باز میبینم
      کتیبه های عزا ؛ مشکی محرّم را
      
      برای عمه خود تا که روضه میخوانی
      به گریه شعله زنی دودمان آدم را
      
      دخیل بسته ام امسال قبل جان دادن
      ببینم اشک تو را روضه مجسّم را
      
      به نور خویش عزاداری مرا پُر کن
      به سایه ات بپذیر از گدات این کم را
      
      مرا شبیه شهیدان شهید عشقت کن
      به بال شوق و بصیرت بگیر دستم را
      
      بیا ؛به رفیقان رفته ام سوگند
      که با تو زار بگریم تمام این غم را
      
      علی ناظمی
      
      *******************
      
      
      از هجر تو طبیعت ما گریه می کند
      چشم تمام آینه ها گریه می کند
      
      چشم انتظار آمدنت شیر خواره‌ای است
      گهواره‌ای به کرب و بلا گریه می کند
      
      پای سه ساله‌ای که پر تاول آمده است
      دارد به اشک آه و دعا گریه می کند
      
      در علقمه به خاطر تو مشک پاره ای
      دارد کنار دست جدا گریه می کند
      
      گودال سرخ روز عطش نعره می کشد
      از روضه های خون خدا گریه می کند
      
      علی اشتری
      
      *******************
      
      
      بر پا شده حسینیه گریه ها بیا
      بر روی چشم های تر از اشک ما بیا
      
      شال عزای تو به عزایم نشانده است
      وقت عزای مان شده صاحب عزا بیا
      
      از معرفت تهی ام و از مصلحت پُرم
        تا زیر و رو شَوَم ز قدوم شما بیا
      
      یادش به خیر صحن رضا زار می زدم:
      آقا نشسته ام دَم ایوان طلا بیا
      
      ایوان طلا اگر که نشد تا ببینمت
      وقت سحر زیارت پائین پا بیا
      
      ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو
      یک شب خرابه دل من هم بیا بیا
      
      من را که کُشت وا ابتاهای عمه ات
      یک سر به خاک کشته کرب و بلا بیا
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      جایی نداشتیم اگر این روضه ها نبود
      عشقی نبود اگر غم کرب و بلا نبود
      
      از دستمال اشک تو خونابه میچکد
      آقا مگر به زخم دو چشمت دوا نبود ؟
      
      من را کسی به قدر دو گندم نمیخرید
      این چشم اگر به خیمه تان آشنا نبود
      
      بر ما ز آبروی خودت خرج کرده ای
      ای وای اگر که لطف نگاه شما نبود
      
      از ما مگیر یک نفس این یا حسین را
      آقا حسین گفتن ما دست ما نبود
      
      ما با لباس نوکری اش زنده مانده ایم
      عمری نبود اگر غم ارباب ما نبود
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      چشم انتظار مانده ام امّا نیامدی
      کُشتی مرا و بر سرم آقا نیامدی
      
      چنگی نمی زند به دلم اشک های من
      وقتی که تشنه هستم و دریا نیامدی
      
      من با لباس نوکری احرام بسته ام
      وقت طواف کعبه ی دلها نیامدی
      
      دیشب میان روضه نگاهم به راه بود
      گفتم که می رسی به تماشا نیامدی
      
      شاید نشسته بودی و بر سینه می زدی
      جای دگر؛ به روضه ی زهرا نیامدی
      
      شاید دوباره کرب وبلا رفته بودی و
      تا صبح می زدی به سر آنجا نیامدی
      
      امشب شب یتیم نوازی دست توست
      مگذار تا بگویمت آقا نیامدی
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      دلتنگی غروب همه جمعه های من
      کی میرسد به صحن حضورت صدای من
      
      دیگر دلم برای شما پر نمیزند
      برگرد و بال تازه بیاور برای من
      
      غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم
      حتی نیامده ست به کارَت دعای من
      
      اشکت اگر به نامه اعمال من نبود
      بخشش نبود شامل یا ربنای من
      
      یک روز محض خاطر این چند قطره اشک
      وا میشود به خیمه سبز تو پای من
      
      با تو هوای ماه عزا چیز دیگریست
      ای بانی مُحرم و صاحب عزای من
      
      امشب میان سینه زدن ها و اشک ها
      مُهری بزن به نامه کرب و بلای من
      
      محمد بیابانی
      
      ********************
      
      
      نمی رسم من از این جاده ها به گرد شما  
      به خاک پای گدایان کوچه گرد شما
         
      خدا کند که عنان گیر مرکبت باشم
      فـــدای پا به رکــابــان در نبرد شما
      
      ارادتی به تو و خانواده ات دارم
      منـم غــلام غــلامان فرد فرد شما
      
      چرا شبیه گذشته مرا نمی خواهی
      مگر نمی خورم آقای من به درد شما
      
      رسیده باز سه شنبه شب خجالتم از
      مرور نامه ی اعمال و آه و سرد شما
      
      محمد حسن بياتلو
      
      ********************
      
      
      دلم گرفته ز یارم خبر نمی آید
      چرا خزان جدایی به سر نمی آید
      
      به راه آمدنش خشک شد دو چشم ترم
      چرا مسافر من از سفر نمی آید
      
      کسی که عادتش احسان و سجیه اش کرم است
      چرا سراغ من محتضر نمی آید
      
      در این دیار که عشاق تو فراوانند
      دگر غلام تو مد نظر نمی آید
      
      چه در زمان فراق و چه در وصال از ما
      به غیر نوکری ات بیشتر نمی آید
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      اين هفته هم گذشت تو اما نيامدي
      خورشيد خانواده‌ي زهرا نيامدي
      
      از جاده‌ي هميشه چشم انتظارها
      اي آخرين مسافر دنيا نيامدي
      
      صبحي كنار جاده تو را منتظر شديم
      «آمد غروب ، رفت و تو آقا نيامدي»
      
      از ناز چشمهاي تو اصلاً بعيد نيست
      شايد كه آمدي گذر ما نيامدي
      
      امروزمان كه رفت چه خاكي به سر كنيم
      آقاي من اگر زَد و فردا نيامدي
      
      غيبت بهانه اي است كه پاكيزه تر شويم
      تا روبرويمان نشدي تا نيامدي
      
      «يابن الحسن بياي»قنوتم وظيفه است
      ديگر به ما چه آمده‌اي یا نيامدي
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      نـاز از تـو، نيـاز و تمنّـا ز مـا، بــه روي چشم
      منّت كشي ز يوسف بطحـا، به روي چشم
      
      گفتـي گنـه نكن، به خدا سعي مي كنم
      قدري دگـر نما تـو مدارا، به روي چشم
      
      امـري اگـر بـُود، به كس ديگري مگو
      من مُرده ام مگـر گل زيبا، به روي چشم
      
      قدري تو دور كن ز دلم، حُبّ نفس را
      مُردن به عشـق حضرت زهرا، به روي چشم
      
      بگـذار يـك نمـاز، بـه تو اقتدا كنـم
      عرفان و پاك بـازي و تقوا، بـه روي چشم
      
      مسكيـن نـواز! دلبر با معرفت، حبيب
      آخر چه مي شود بنهي پا به روي چشم؟
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************
      
      
      کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟
      وچشم های خودم را به من نشان بدهد
      
      تمام عقربه ها زنده اند و می گردند
      دل من است که چیزی نمانده جان بدهد!
      
      کجاست آنکه خودم را بگیرد از من و بعد
      مرا به دست غزلهای بی کران بدهد
      
      هنوز وقت زیادی برای ماندن هست
      چه می شود که زمانه کمی زمان بدهد؟
      
      دلم هوای رسیدن به انتها کرده
      کجاست آنکه به من جام شوکران بدهد؟
      
      خدای واقعی ام سالهاست گم شده است
      کجاست آنکه خدا را به من نشان بدهد
      
      میثم امانی
      
      ********************
      
  صبح جمعه
       
      صدای آمدنت را به گوش ما برسان
      زمان غیبت خود را به انتها برسان
      
      نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز
      برای درد نهفته کمی دوا برسان
      
      اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری
      بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان
      
      به صبح جمعه ی موعود زائرم فرما
      به خاکبوسی روز فرج مرا برسان
      
      برای روز ظهور تو کعبه پا برجاست
      بیا سرور دوباره بر آن بنا برسان
      
      کنار تربت زهرا به وقت نافله ات
      دعای خویش به یاری این گدا برسان
      
      نوشته ام به وصیت اگر میسر شد
      بیا و مرده ما را به کربلا برسان
      
      جواد حیدری
      
      ********************
      

      
      ... ایاک نعبد و ایاک نستعین
      یعنی سلام مسجد مولای آخرین !
      
      شبهای چارشنبه به انگشت کیستی
      دنیا رکاب و گنبد فیروزه ای نگین
      
      ای جمکران بگو کجاست آخرین امید
      أین الشموس الطالعه ، أین مه جبین ؟
      
      دنیای من گوشه ی مسجد نشستن است
      و  زل زدن به گردش تسبیح زائرین
      
      بگذار در کنار تو باشم تمام عمر
      بگذار در کنار تو باشم فقط همین
      
      زهرا بشری موحد
      
      *******************
      
      
      آسمان خشک شد و نیست خبر، یعنی چه؟
      شعر می بارد و اکسیر هنر یعنی چه؟
      
      رنگ این قافیه از غم شد و وزنش ماتم
      هی ردیفم شده :او رفته سفر...،یعنی چه؟
      
      روضه خوان گفت تو را کرب و بلا خواهم برد
      هر که دارد هوس خون جگر یعنی چه؟
      
      روضه خوان گفت زنی پشت دری...اما  بعد...
      تو بیا ترجمه کن سینه و در یعنی چه؟
      
      گفت مردی شده غربت زده و محرم چاه
      پس«علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر»*یعنی چه؟
      
      گفت یک کودک لب تشنه به دنبال سراب
      بر کف دست پدر... تیر سه سر یعنی چه؟
      
      آه ای حضرت موعود بیا ثابت کن
      "ارثِ این مادرِ خم گشته کمر"یعنی چه؟
      
      یحیی نژاد سلامتی
      
      ********************
      
      
      دلم دوباره خبر میدهد ظهور تو را
      بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
      
      به من مگو که نرفته چگونه برگردد
      مسیر جاده خبر میدهد عبور تو را
      
      کدام آینه در این زمانه ناقص نیست؟
      که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را
      
      شبی به سینه ی طوفانی ام به صید بیا
      مگر که لمس کنم رشته های تور تو را
      
      من از زیارت ناحیه خوب دانستم
      شکسته است کسی شیشه ی غرور تو را
      
      رضا جعفری



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان (ع) در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

      
      هرکسی خواسته باشد به خدایی برسد
      باید از کشتی تو راهنمایی برسد
      
      نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی
      بی تو جبریل محال است به جایی برسد
      
      سر به زیر قدم توست بها میگیرد
      پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد
      
      نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم
      به روی چشم اگر از تو بلایی برسد
      
      وقت تو وقت شریفی است ولی بین مسیر
      منتظر می شوی اینقدر گدایی برسد
      
      بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو
      بگذار این دل ما هم به نوایی برسد
      
      ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم
      تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد
      
      طلب ماست نداریم همین ما را بس
      اگر از مادر تو چند دعایی برسد
      
      رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد
      این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد
      
      گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند
      بگذارید فقط روز جزایی برسد
      
      یا حسین است و یا ذکر شریف زینب
      اگر از ما به صف حشر صدایی برسد
      
      به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است
      که به ما هم خبر کرببلایی برسد
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ***********************
      
      
      سوگند می خورم که بمانم گدایتان
      هر صبح جمعه روضه بخوانم برایتان
      
      سوگند می خورم که شب و روز٬ روز و شب
      مانند ابر گریه ٬ ببارم به پایتان
      
      آقا چقدر مثل علی حرف می زنی
      من عاشقم به لهجه و لحن صدایتان
      
      روز ازل که دست خداوند می نوشت
      مارانوشته اند برای عزایتان
      
      بار گناه قامت من را خمیده بود
      اما خمیده تر شده در روضه هایتان
      
      شکر خدا که باز خدا قسمتم نمود
      تا که دوباره رد شوم از کوچه هایتان
      
      یاد رقیه تو مرا پیر کرده است
      از روضه های کعب نی و بچه هایتان ...
      
      حتی اگر جان بدهم باز هم کم است
      از آنهمه کبودی وآن زخم هایتان
      
      این کوفیان تلف شده بودند از عطش
      باران نمی گرفت اگر از دعایتان
      
      آن کودکی که از پدرت رزق می گرفت
      شمشیر و کعب نی زده بر جای جایتان
      
      این پست ها که در پی انگشتر تواند
      خواهند برد پیرهن وهم عبایتان
      
      آقا چقدر درد غریبی کشیده ای
      جانم ٬تنم ٬ سرم ٬همه چیزم فدایتان
      
      آقا تمام حاجت خودراگرفته ام
      بوسه اگر زنم به ضریح طلایتان
      
      با این امید زندگیم در ادامه است
      خاکم کنند در حرم کربلایتان
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
   
      
       وقتش رسيده است،كه سلمان مان كني
       مجذوب چند آيه ي قرآن مان كني
      
       ما بت پرست كعبه ي عشقيم،ياحسين
       قرآن ز ني بخوان كه مسلمان مان كني
      
       ما ذهن مان به درك مقامت نمي رسد
       اي كاش مور ملك سليمان مان كني
      
       قدري ز روي نيزه براي خدا بخند
       تا آشنا به واژه ي عرفان مان كني
      
       با صوت جانگداز لب سنگ خورده ات
       مانند زلف خويش،پريشان مان كني
      
       دنبال نيزه ي تو به هر سو دويده ايم
       چيزي نمانده بي سروسامان مان كني
      
       مجنون تان شديم وبه جاي كوير ودشت
       مي خواستي كه مرد نيستان مان كني
      
       ما تشنه ايم،حضرت آقا نمي شود؟
       مهمان چند قطره ي باران مان كني
      
       ما را گداي خانه ي خود كن،همين بس است
       كي گفته ايم حاجي دكان مان كني!؟
      
      وحید قاسمی
      
      ********************
      
      
      لحظه گریه چشمها زیباست
      اشکهای تووصلِ بر دریاست
      
      جای شکراست اینکه تا محشر
      علم شاه کربلا برپاست
      
      کاش راهی کربلابشویم
      گریه واقعی ما آنجاست
      
      کعبه هم چون توقبله ای دارد
      قبلۀ کعبه روبه کرببلاست
      
      هرکسی گریه کرد وگفت حسین
      روز محشرشفیع اوطاهاست
      
      این سعادت برای ما کافیست
      بانی روضه زینب کبراست
      
      خضرهم سینه میزنداینجا
      کفشدار دم درش عیساست
      
      همگی گردسفره اش هستیم
      سینه زن بودن افتخار ماست
      
      غصۀ رفتن بهشت نخور
      چونکه محشربهشت مال شماست
      
      خواب دیدم که روز مرگ من
      لحظه های غروب تاسوعاست
      
      خوب شد خرجی ام مشخص شد
      وسط ظهر روز عاشوراست
      
      پادشاهم کفن نداشت ولی
      کفنم دست مادرش زهرآست
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
      
      ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین
      علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین
      
      تا که خدایی شوم، کرب و بلایی شوم
      می زنم از دل صدا، یا حسن و یا حسین
      
      بانی اشک دو چشم، رحمت جاری حق
      آبروی چشم ها، یا حسن و یا حسین
      
      قبلة حاجات ما، اوج عبادات ما
      روح مناجات ما، یا حسن و یا حسین
      
      یکی بدون حرم، یکی بدون کفن
      سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین
      
      هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر
      کشتة یک ماجرا، یا حسن و یا حسین
      
      حسن امام حسین، حسین اسیر حسن
      هردو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین
      
      تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب
      در وسط شعله ها، یا حسن و یا حسین
      
        علی اکبر لطیفیان
       از وبلاگ نود و پنج روز باران
      
      ********************
      
      ای که نام تو شهید الشهداست
      تو حسینی و مرامت زیباست
      
      به همه گفته ام و می گویم
      صاحب بی کفن من آقاست
      
      هرکه در پای غمت می گرید
      سرو کارش به خدا با زهراست
      
      تا کنم خرج و شوم خرج، تو را
      نزد حق دست دعایم به سماست
      
      همه ی حاجتم از حق این است
      که نبینم دلم از روضه جداست
      
      اشک، سرمایه ی هر سینه زن است
      اینکه من گریه کنم کار خداست
      
      جنت بی تو جهنم باشد
      با تو بودن همه ی عزت ماست
      
      گراجازه برسد از زهرا
      یا حسین ذکر لبم روز جزاست
      
      گرچه محبوبترین آرزویم
      آمدن تا حرم کرب وبلاست
      
      چه بیایم چه نیایم حرمت
      همه ی زندگی ام وقف شماست
      
      می رود ماه محرم اما
      همه شب در دل من روضه به پاست
      
      به رباب و علی اصغر سوگند
      تا ابد بر تو بمانم پابند
      
      جواد حیدری
      
      ********************
      
      
      غفلت اگر که دامن ما را رها کند
      دل دائما هوای حریم شما کند
      
      بودن میان روضه ی تو اعتبار ماست
      ما را خدا زروضه مبادا جدا کند
      
      مالم اگر حلال بود خرج روضه است
      تا مادرت به روزی ما اعتنا کند
      
      باشد صله به مادر تو گریه بر غمت
      در بین گریه فاطمه ما را دعا کند
      
      قیمت بده به ما که نداریم ارزشی
      شاید خدا که هستی ما را فدا کند
      
      ما خلق گشته ایم شبیه شما شویم
      چشمان ما به چشم شما اقتدا کند
      
      بی غسل و بی کفن شدنم آرزو بود
      ارباب ما بگو زعنایت خدا کند
      
      باید زچشم حضرت عباس روضه خواند
      شاید خدای قسمت ما کربلا کند
      
      با دیده ای که تیر میانش نشسته است…
      آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند
      
       جواد حیدری
      
      ********************
      
      آفريدند مرا تا كه گدايت باشم
      سائل دائمي دست عطايت باشم
      
      آفريدند مرا از تو بگيرم عصمت
      شيعه چشم و دل غرق عزايت باشم
      
      تا خدا هست تو هم باقي بالله هستي
      مي‌شوم مثل تو گر از شهدايت باشم
      
      چون عزاي تو بقاي همه دين خداست
      آمدم گرمي اين بزم عزايت باشم
      
      تو قتيل‌العبراتي كه خدا فرموده:
      «اي حبيبم من الله بهايت باشم»
      
      گر نشد زنده بيايم به حريمت مددي
      تا كه مدفون شده در كرببلايت باشم
      
      اشك ما تلبيه ماست به هل من ناصر
      داده‌اي اذن كه اين گونه فدايت باشم
      
      شدي آواره كه اسلام نگردد تحريف
      كاش آواره اين حكم ولايت باشم 
      
      جواد حيدري
      
      ********************
      
      
      آفریدند تو را تا که مسیحا باشی
      همه چون خادم دربار و تو آقا باشی
      
      آفریدند تو را از طبَق گریه‌ی نور
      تا که جان‌سوزترین واژه‌ی دنیا باشی
      
      آفریدند تو را تا که فقط ناز کنی
      همه مجنون تو باشند و تو لیلا باشی
      
      کم بیارند به پیش کرمت، اهل کرم
      دیگران قطره‌ی ناچیز و تو دریا باشی
      
      تو قتیل‌العبراتی، نه که بر گریه‌ی ما
      کشته‌ی چشم تر زینب کبری(س) باشی
      
      بر سر نیزه نشستی و تلألؤ کردی
      مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی
      
      خیزران خورده‌ترین قاری قرآن خدا
      تشت زر دیده‌ترین حضرت یحیی باشی
      
      علی‌اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      اصلاًحسین جنس غمش فرق می کند
      این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند
      
      اینجاگدا همیشه طلبکار می شود
      اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
      
      شاعر شدم برای سرودن برایشان
      این خانواده، محتشمش فرق می کند
      
      "صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین"
      عیسای خانواده دمش فرق می کند
      
      از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
      معلوم می شود حرمش فرق می کند
      
      تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
      حتی سیاهی علمش فرق می کند
      
      با پای نیزه روی زمین راه میرود
      خورشید کاروان قدمش فرق می کند
      
      من از حسینُ منی  پیغمبر خدا
      فهمیده ام حسین "همش" فرق می کند
      
      علی زمانیان
      
      ********************
      
      
      شکر خدا که نوکری ام را قبول کرد
      احرام حج دلبری ام را قبول کرد
      
      شکر خدا که هیئتی ام کرده باز هم
      نذر و نیاز مادری ام را قبول کرد
      
      شکر خدا که نام مرا هم نوشته اند
      یک عمر مشق حیدری ام را قبول کرد
      
      شکر خدا که عاقبتم را به خیر کرد
      بی دست و پا و بی سری ام را قبول کرد
      
      شکر خدا که با همه روسیاهی ام
      این گریه های آخری ام را قبول کرد
      
      بی بال و پر ، به عکس حرم خیره می شدم
      با اینهمه کبوتری ام را قبول کرد
      
      شکر خدا که اول ماه محرمی
      ارباب باز نوکری ام را قبول کرد
      
      مهدی صفی یاری
      
      ********************
      
      
      شادی هردو جهان بی تو مرا جز غم نیست
      جنت بی تو عذابش ز جهنم كم نیست
      
      در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری
      عمر جاوید به شیرینی آن یك دم نیست
      
      حرم قرب خدارا كه دل عاشق توست
      طرفه بیتی است كه روح القدسش محرم نیست
      
      بگذار آدمیان طعنه زنندم گویند
      هر كه خود را سگ كوی تو نخواند آدم نیست
      
      نیست بر خامشی آتش دوزخ سیلش
      از یم اشك غمت هر كه به چشمش نم نیست
      
      تا خدایی خدا هست لوای تو به پاست
      زانكه جز دست خدا حافظ این پرچم نیست
      
      هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند
      كه به جز رأیت عشق تو در این عالم نیست
      
      دوزخ ارزانی آنانكه ندارند غمت
      با غمت هیچ مرا زآتش دوزخ غم نیست
      
      ملك هستی همه ماتمكده ی توست حسین
      جایی از ملك جهان خالی از این ماتم نیست
      
      گوهر اشك عزای تو به هر كس ندهند
      اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست
      
      گریه بر پیكر مجروح تو باید همه دم
      كه جراحات تنت را به از این مرهم نیست
      
      تو به جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو
      پایه ظلم كه در دار جهان محكم نیست
      
      سائل تو است كسی كز تو تو را خواهد و بس
      آنكه شد طالب تو در طلب درهم نیست
      
      سینه كردی هدف تیر كه میدانستی
      زنده بی مرگ تو دین نبی اكرم نیست
      
      هیچ مظلوم همانند تو در قلزم خون
      سر جدا با گلوی تشنه كنار یم نیست
      
      گو ببرند سر دار زبان در كامش
      غیر مدح تو ثنایی به لب (میثم) نیست
      
      حاج غلامرضا سازگار
      
      ********************
      
      
      خاندان علی و ننگ مذلت هیهات
      دامن فاطمی و لکه بیعت هیهات
      
      علم حادثه بردار سفر باید کرد
      پای در معرکه بگذار خطر باید کرد
      
      باربربند دگر ترک وطن باید کرد
      تیغ برگیر که باتیغ سخن باید گفت
      
      جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت
      خسته ، پای آبله تا کرببلا باید رفت
      
      طاقت هجر نداری ره هجرت بازاست
      پای اگر هست تورا جاده جنت باز است
      
      فصل وصل است گر از فاصله ها درگذرید
      ای مجانین حق از سلسله ها درگذرید
      
      سر به شمشیر سپارید که تقدیر این است
      شکوه زنهار که تاوان جنون سنگین است
      
      عشق گوید که ازاین مرحله چون باید رفت
      بی سر وبی کفن ،آغشته به خون باید رفت
      
      هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
      هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
      
      خیمه رانیز دمی چند به ظلمت بسپار
      راه رجعت به سلامت طلبان بسپار
      
      هرکه را ذوق جراحت نبود برگردد
      هر که را ذوق شهادت نبود برگردد
      
      هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد
      سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد
      
      عشق طوفان جنون دگر انگیخته بود
      عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود
      
      آسمان در قدح تشنه هفتاد و دوصبح
      یک افق باده زدریای شفق ریخته بود
      
      ماند هفتاد و دو شوریده از آو مدعیان
      همه را عشق به غربال بلا بیخته بود
      
      در شگفتم که کسی جز شهدا زنده نماند
      عشق از آن محشر کبری که بر انگیخته بود
      
      محشری بود تماشایی و عاشورایی
      که به تصویر نیاید زقلم فرسایی
      
      شهسواران پی معراج کمر می بستند
      زره حادثه مردانه به برمی بستند
      
      مرگ از هیبت آنها متواری می شد
      تافرا سوی صف خصم فراری می شد
      
      همه را شوق که از کاش زنو زنده شویم
      زخمها خورده و درخون خود افکنده شویم
      
      کاش صدبار بمیریم و زنو جان گیریم
      پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم
      
      تانفس می دمد از حنجره تکبیر زنیم
      در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم
      
      ********************
      
      
      به سینه هر که تمنای کربلا دارد
      همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد
      
      کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد
      بدون عشق تو عالم کجا بها دارد
      
      به غیر تو که کَرَم می چکد ز انگشتت
      کجا پادشهی این همه گدا دارد
      
      تو همچو من سر کویت هزارها داری
      ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
      
      بزن به تیغ و بسوزان دست بادم ده
      بیا که این دل عاشق سر بلا دارد
      
      اگر چه پا نزدم صحن کربلای تو را
      دلش خوش است حضوری به روضه ها دارد
      
      به عرض یار رسانید ای سبک روحان
      میان قافله جایی برای ما دارد ؟
      
      چو می رسد دلم از گردش زمانه به تنگ
      دعا و عرض سلامی به کربلا دارد
      
      همه ز لطف حسین است آبرو داریم
      گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد
      
      ********************
      
     
      اي كاش ماجراي بيابان دروغ بود
      اين حرف‌هاي مرثيه‌خوانان دروغ بود
      
      اي كاش اين روايت پر غم، سند نداشت
      بر نيزه‌ها نشاندن قرآن دروغ بود
      
      يا گرگ‌هاي تاخته بر يوسف حجاز
      چون گرگ‌هاي قصه كنعان دروغ بود
      
      حيف از شكوفه‌ها و دريغ از بهار...كاش
      بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود
      
      محمد مهدی سیار
      
      ********************
      
      
      یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
      آه آقای غریبم چقدر غم داری
      
      تا ابد هم که بخوانم همه مرثیه است
      باز هم روضه نا خوانده به عالم داری
      
      این همه زائر دلسوخته خاکت را
      از ازل داشته ایی تا به ابد هم داری
      
      درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت
      خواهرت هست کنارت تو که محرم داری
      
      بهترین نوحه ما هست "غریب مادر"
      صاحب روضه بگو بهتر از این دم داریم؟
      
      تا که نومید نگردد ز درت محتاجی
      تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری
      
      وقت تدفین تو ای شعر غریبی پسرت
      دید در وزن تنت چند هجا کم داری
      
      محسن عرب خالقی
      
      ********************
      
      
      از عرش از میان حسینیه‌ی خدا
      آمد صدای ناله‌ی «حیّ علی العزاء»
      
      جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
      گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
      
      جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
      یارب! اجازه هست شوم فرش این عزا؟
      
      آدم زجنت آمد و ناله‌کنان نشست
      در بزم استجابت بی‌قید هر دعا
      
      او که هزار بار به گریه نشسته بود
      یک «یا حسین» گفت و همان لحظه شد به پا
      
      آری تمام رحمت خود را خدا گرفت...
      گسترد بر محرم این اشک و گریه‌ها
      
      آن‌گاه گفت: روضه بخوان «أیّها الرسول»
      جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
      
      روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
      آید صدای گریه‌اش از بین روضه‌ها
      
      رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

      
      در كوچه ها نسیم بهشت محرم است
      این شهر بی مجالس روضه جهنم است
      
      پیراهن سیاه عزاداری شما
      زیباترین تجلی عشق مجسم است
      
      شكر خدا كه هیئتمان باز دایر است
      شكر خدا كه بر سر این كوچه پرچم است
      
      بیرون ندیده اید زنی ایستاده است؟
      بالش شكسته قدش هم كمی خم است
      
      لبخند تلخ فاطمه بر تك تك شما
      یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است
      
      من كه ندیدمش دم در، خب شما چطور؟
      صد حیف سوی چشم گنهكار ما كم است
      
      پرواز می كنیم  از این پیله های تنگ
      فصل بلوغ شیعه یقینا محرم است
      
      در مجلس عزای امام قتیل اشك
      روضه به شور و واحد و نوحه مقدم است
      
      وحید قاسمی
      
      ********************
      
      
      بوی محرم آمده ما را صدا کنید
      ما را دوباره در غم خود مبتلا کنید
      
      سالی به انتظار شما گریه کرده ایم
      شاید به چشم قدمی آشنا کنید
      
      این هم شما و این دل ناقابلی که هست
      وقتش شده که روضه خود را بپا کنید
      
      قلبم برای سینه زدن تنگ آمده
      رخصت دهید و در دلمان کربلا کنید
      
      شال عزا به گردن من بسته مادرم
      دارد امید درد مرا هم دوا کنید
      
      چشم انتظار اذن علمدار مانده ایم
      خواهید جان دهیم و یا سر جدا کنید
      
      ********************
      
      
      تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
      فردا قلم ها تیغه ی شمشیر خواهد شد
      
      هر چند فردا با غروبش می رود اما
      این داستان یک روز عالم گیر خواهد شد
      
      این ماجرا تا روز محشر تازه می ماند
      هر لحظه اش با اشک ها تکثیر خواهد شد
      
      سقای تو فردا بدون دست هم باشد
      با یک نگاهش کربلا تسخیرخواهد شد
      
      از دیدن حال علی اصغر در آغوشت
      دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد
      
      آنها تو را کنج قفس در بند می خواهند
      اما مگر این شیر در زنجیر خواهد شد
      
      هر بوسه ی جدت محمد روز عاشورا
      بر زخم های  پیکرت تفسیر خواهد شد
      
      این صحنه ها تکرار یک تاریخ ننگین است
      قرآن به روی نیزه ها تکفیر خواهد شد
      
      جایی به نام کربلا هفتاد و دو دریا
      در ذهن عاشورائیان تصویر خواهد شد
      
      شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست
      در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد
      
      دیشب کنار قبر شش گوشه غزل خواندم
      من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد
      
      محمد رفیعی
      
      ********************
      
      
      شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
      اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم
      
       یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
      آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم
      
       یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
      این شعله را چگونه به دفتر بیاورم
      
       با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
      کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم
      
       وقف تو اشک ها و غزل هام، تا اگر
      گفتی گواه عشق بیاور بیاورم
      
       فصل عزا تمام شد اما چگونه من
      پیراهن عزای تو را دربیاورم
      
       تا می وزید نام تو پر می کشید دل
      چیزی نمانده بود که پر دربیاورم
      
       نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
      از عرش ربنای تو سردربیاورم
      
       با اشک آمدم به وداعت که لااقل
      آبی برایت این دم آخر بیاورم
      
       این واژه ها به کار رثایت نیامدند
      با زخم های تو چه برابر بیاورم؟
      
       آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
      این روضه را گذاشتم آخر بیاورم
      
       امسال هم دعای فرج، بی جواب ماند
      من می روم برای تو یاور بیاورم
      
      قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
      این بیت هم، سر غزلی که فدای توست
      
      حسن بیاتانی
      
      ********************
      
      
      وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی
      در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی
      
      آنقدر روی نیزه به معراج رفته ای
      پا از حریم عرش فراتر گذاشتی
      
      وقتی که خم شدی به روی نیزه ، باد گفت :
      بر روی شانه های خدا سر گذاشتی
      
      در آسمان نیزه حرم ساختی و بعد
      دورش هزار دسته کبوتر گذاشتی
      
      یعنی که ما کبوتر اشک شما شدیم
      در چشم ما دو بال مطهر گذاشتی
      
      هر چه لبان تشنه ی تو تشنه تر شدند
      در چشم ما دو چشمه کوثر گذاشتی
      
      وقتی رسول گریه شدی روی نیزه ها
      این کار را به عهده خواهر گذاشتی
      
      از هجمه های سنگ، سرت بازهم شکست
      اما تو سر به دامن مادر گذاشتی
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی
      در آسمان که نشستی، مرا دعا کردی
      
      به کربلا نرسیدم ؛ قضا شد ه بودم
      در این "نمازِ محرم" مرا ادا کردی
      
      چقدر نامه در خانه ام فرستادی
      چقدر دعوت رسمی از این گدا کردی
      
      اگر چه من نشنیدم ولی شما هر بار
      به دیدن و به رسیدن مرا صدا کردی
      
      برای اینکه بگیری دو دست دور مرا
      به روی نیزه ، سر زُلف را رها کردی
      
      برای اینکه منم جزو کربلا باشم
      قنوت گریه گرفتی و ربّنا کردی
      
      چه فرق می کند امروز یا همان دیروز
      مرا به مقتل خود بردی و فدا کردی
      
      چه مقتلی که پر از گریه های مادر بود
      تو نیز گریه در آغوش نیزه ها کردی
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      دوباره روضه گرفتی و جانمان دادی
      مسیر کرببلا را نشانمان دادی
      
      شکسته بال ترین فطرس زمین بودیم
      ولی تو بال و پر آسمانمان دادی
      
      بدون آب و هوای بهشت می مردیم
      هوای روضه؛ هوای بهشتمان دادی
      
      اگر چه دیر رسیدیم روز عاشورا
      ولی برای رسیدن زمانمان دادی
      
      اگر چه دیر رسیدیم و سر به نیزه شدی
      به روی نیزه ولی سایبانمان دادی
      
      از آن همه عظمت عاجزانه لال شدیم
      ولی به گریه دوباره زبانمان دادی
      
      به دست گریه زینب اسیرمان کردی
      برای این همه ماتم توانمان دادی
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      لبريز آه و ندبه و غم گريه مي‌کنم
      دلتنگم و به ياد حرم گريه مي‌کنم
      
      شايستة زيارت شش گوشه نيستم
      اين روزها به حال خودم گريه مي‌کنم
      
      تا تلّ زينبيّه و گودال قتلگاه
      تا خيمه ها قدم به قدم گريه مي‌کنم
      
      با علقمه، به يادت لبت آب مي‌شوم
      با روضه هاي مشک و علم گريه مي‌کنم
      
      حتي اگر که خون بچکد از نگاه من
      هر صبح و شام نه، همه دم گريه مي‌کنم
      
      .... گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
      معلوم شد براي تو کم گريه مي‌کنم
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      قالی شدم تا بر سر دار شما باشم
      سردار زیر پای زوٌار شما باشم
      
      من والدینم را فدای مویتان کردم
      شاید که قسمت شد که عمار شما باشم
      
      دیوانه ام اما شفا هرگز نمیخواهم
      خیلی دعا کردم که بیمار شما باشم
      
      دارد محرم میرسد عشاق برخیزید
      امسال قسمت شد که چاپار شما باشم
      
      پیراهن مشکی خود را هم کفن کردم
      تا در قیامت هم عزادار شما باشم
      
      سید محمد حسینی
      
      ********************
      
      
      هر چه بلا که بر سر عالم می‌آورد
      منّت گذاشته سر ما هم می‌آورد
      
      ابر بلا اگر که ببارد زیاد و تند
      ایوب با وقار دلم کم می‌آورد
      
      آیینه‌ی هم‌اند تمامی عاشقان
      ارثی که نوح می‌برد آدم می‌آورد
      
      دارد افق وصال مرا جار می‌زند
      دارد مناره‌ای سر حالم می‌آورد
      
      روح‌القدس به معبد معصوم چشم من
      آن را که داده است به مریم می‌آورد
      
      قدیسه‌های آه من از حال رفته‌اند
      از بس که کشته‌های دمادم می‌آورد
      
      تنها نه فرش می‌کند او بال خویش را
      تابوت گریه‌های مرا هم می‌آورد
      
      این آتشی که در شریان‌های «ناحیه» است
      مثل همیشه اشک مرا دم می‌آورد
      
      از معجزات نام زلالش یکی همین:
      از زیر پای زمزمه زمزم می‌آورد
      
      حا، سین، یاء و نون، ندارد اثر چنان
      ترکیب این حروف جدا غم می‌آورد
      
      رضا جعفری
      
      ********************
      
      
      من را برای بزم عزا آتشم زنید
      آری، تو رو خدا، برای خدا آتشم زنید
      
      من را خدا برای شما آفریده است
      دست شماست تا که کجا آتشم زنید
      
      پای فرات و علقمه، فرقی نمی‌کند
      من را بَرید و کرببلا آتشم زنید
      
      اصلا برای گرمیِ بازار روضه‌ات
      زهراخرید مرا تا آتشم زنید
      
      هر شب به حاجتی سر این روضه می‌رسم
      شاید میان بزم عزا آتشم زنید
      
      این چشم‌ها مقدم پاهای زینب است
      من را برای زینب کبری آتشم زنید
      
      اشکی دهید و در همه جا، آتشم کشید
      من را برای خون خدا آتشم زنید
      
      حمیدرضا بشیری
      
      ********************
      
      
      شکر خدا که بال و پری داده ای مرا
      نام و نشان معتبری داده ای مرا
      
      من یک گدای بی سر و پا بودم و شما
      یک آبروی مختصری داده ای مرا
      
      اصلا گدا خجالتی اش هیچ خوب نیست
      شکر خدا شما جگری داده ای مرا
      
      نان و نوای من همه از روضه شماست
      از عشق ، قلب شعله وری داده ای مرا
      
      امسال هم که هیئت تان پا گرفته است
      شکر خدا که چشم تری داده ای مرا
      
      من آمدم که گریه کن غربت ات شوم
      در گوش جان من خبری داده ای مرا
      
      ای روی نیزه رفته به جان خودت قسم
      در روضه مژده سفری داده ای مرا
      
      ذاکر گریز زد به لب چوب خورده ات
      شکر خدا که گوش کری داده ای مرا
      
      . من طاقتم کجاست که گودال می بری
      ...اصلا خدا ، عجب جگری داده ای مرا
      
      مهدی صفی یاری
      
      ********************
      
      بگیر بال مرا باز در هوای خودت
      مرا ببر به کنارت، به کربلای خودت
      
      نفس بزن که مذابم کنی در این شب‌ها
      نفس بده که بسوزم فقط برای خودت
      
      دلم کتیبه‌ی اشعار محتشم شده است
      بزن به سینه‌ام آتش، به روضه‌های خودت
      
      از آن زمان که به پایم نوشته شد، این زخم
      نشسته بر جگرم داغ بوریای خودت
      
      وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند
      مگر به پیرهن مشکی عزای خودت
      
      حسن لطفی
      
      ********************

      
      تا که خون در رگ است و جان به تنم
      به عزیزت قسم که سینه زنم
      
      آنکه از گاهواره تا مردن
      دیده اش از غمت تر است، منم
      
      شیر مادر نخورده بابایم
      تربتت را نهاد در دهنم
      
      عاقبت بین روضه می میرم
      جامه نوکری شود کفنم
      
      یا کریم کریم می باشم
      من حسینی ز دولت حسنم
      
      در جوانی ز ماتمت پیرم
      گر بگویی بمیر می میرم
      
      من که اینگونه در هیا هویم
      تا نفس هست از تو می گویم
      
      جان زهرا همیشه وقت نماز
      مهری از تربت تو می جویم
      
      کنج هیئت دل کدر شده را
      زود با اشک و آه می شویم
      
      عطر سیب حضور سرخت را
      دائما بین روضه می بویم
      
      روضه خوان قتلگاه رفته و من
      زائر ناله های بانویم
      
      مادرت بود بیقرارم کرد
      در این خانه ماندگارم کرد
      
      ای خدا در تلاوتت جاری
      سر نی دلبری و دلداری
      
      از همان جا به ما شراب بده
      تو به این دلبری سزاواری
      
      سطحی از خیزران به لبهایت
      می نشیند چو میشوی قاری
      
      مادر داغ دیده ات در عرش
      می زند ناله می کند زاری
      
      زینبت محو صوت قرآنت
      ای بنازم چه خواهری داری
      
      ای به نی ،جن و انس حیرانت
      پدر و مادم به قربانت
      
      مادرت بار عام فرموده
      برفقیران سلام فرموده
      
      اشک ما را به یمن روضه تان
      تا ابد ناتمام فرموده
      
      سینه زن ها و گریه کن ها را
      یک به یک احترام فرموده
      
      روضه خوان را به هر کجا برده
      یاد غم های شام فرموده
      
      آخر کار گوشه هیئت
      گریه کرده مدام فرموده....
      
      ...قد مادر ز غصه تاست حسین
      تا سرت روی نیزه هاست حسین
      
      از دلی زار و سینه ای بی تاب
      السلام علیک یا ارباب
      
      در طلوع همیشه ات بر نی
      محض دل های بی قرار بتاب
      
      تا نرفتم ز دست آقا جان
      این غلام سیاه را دریاب
      
      یک اشاره برای گریه بس است
      به علی اصغرت ندادند آب
      
      شب هفتم برای این روضه
      ناله ها کردم که : وای رباب
      
      بوی شش گوشه می دهد این آه
      قبره فی قلوب من والاه
      
      ای همه شادی و عزایم تو
      هم مناجات و هم دعایم تو
      
      نیمه شب در قنوت نافله ها
      روح العفو و ربنایم تو
      
      وقت خواب و زمان بیداری نه
      که شب ها و روزهایم تو
      
      نوکر از تبار خونت من
      تویی ارباب با وفایم تو
      
      دم مردن در اوج تنهایی
      آنکه ماند فقط برایم تو
      
      روز وشب از غم تو می بارم
      به همه گفته ام  تو را دارم
      
      در فقیری سرآمدم آقا
      به گدایی زبانزدم آقا
      
      تو که از حال من خبر داری
      هر چه تو خوب، من بدم آقا
      
      من فقیرم فقیر مادر زاد
      تو کریمی که آمدم آقا
      
      شب قبرم ز مقدمت روز است
      به از این حسن پا قدم آقا
      
      گاه در اوج روضه می بینم
      دم حسین است و بازدم آقا
      
      گر روم مبتلای غیر شوم
      با شما عاقبت به خیر شوم
      
      خوب دانم که کمتر از آنم
      که بگویم ز نسل سلمانم
      
      لکن از ابتدا به لطف خدا
      نوکرت بوده ام و میمانم
      
      خیلی از وقت ها برای دلم
      قدر یک آه روضه میخوانم
      
      سر جدا ،نیزه ،بوریا ،صحرا
      سم اسب، استخوان، نمی دانم
      
      کاش میشد که بعد مردن هم
      بشنوم از زبان خویشانم....
      
      ...بس که نالید و بس که هق هق کرد
      عاقبت بین روضه ها دغ کرد
      
      حسین خدایار
      
      ********************
      
      
      اشکی برای گریه به این دیده ها دهید
      دستی برای سینه زدن دست ما دهید
      
      روزی اشک ما بود از روضه ی شما
      جز روضه رزق گریه ی مار را کجا دهید
      
      زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه
      چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید
      
      این جا مریض هرچه بخواهید حاضر است
      هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید
      
      حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن
      از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید
      
      بانی روضه های محرم که گشته اید
      بانی خیر گشته به ما کربلا دهید
      
      محسن عرب خالقی
      
      ********************
      
      
      پیراهن عزای تو "جوشن کبیر" ماست
      ذکر سلام بر تو" دعای مجیر" ماست
      
      پیراهنی که پرچم سیّار کربلاست
      بر شانه بلند ، ولی سر بزیر ماست
      
      ما را دراین لباس بهشتی کفن کنید
      زیرا پر از شمیم خوش و دلپذیر ماست
      
      ما از غبار روضه ، شفاها گرفته ایم
      فردا هم ، این لباس عزا، دستگیر ماست
      
      هرکس بر این لباس عزا طعنه می زند
      فردا برای یک نخ آن هم ،اسیر ماست
      
      روضه شروع شد؛ روضه ی جانسوز پیرهن
      آن پیرهن که سایه عرش حریر ماست
      
      جانم فدای پیرهن مثله مثله اش
      آن کشته فتاده به هامون امیر ماست
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      خودم را ازاول ، دوباره کشیدم
      نشستم برایت ستاره کشیدم
      
      کمی گریه کردم و پایین چشمم
      نشستم دو تا راه چاره کشیدم
      
      نشستم در این روضه های پر از نور
      بهشتی پر از استعاره کشیدم
      
      و آن دست هایی که سینه زنت بود
      شبیه هزاران مناره کشیدم
      
      به دنبال تو انبیاء را پیاده
      تو را روی نیزه سواره کشیدم
      
      و چندین شب بعد، در یک خرابه
      تو را روی دست ستاره کشیدم
      
      نمی شد بخوانی ؛ ولی روضه اش را
      فقط یک کمی با اشاره کشیدم
      
      قدش کوچکش خم شده بود و او را
      در آغوش یاس بهاره کشیدم
      
      دل علقمه خون شد آن لحظه که
      سرش معجری پاره پاره کشیدم
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      يك عمر  در عزاي تو باران نوشته ايم
      اسم "هواللطيف" فراوان نوشته ايم
      
      اسم هو الطیف خدا را یکی یکی
      دور و بر حسینه ها مان نوشته ایم
      
      با دست خط گریه عزای حسین را
      یک عمر بر کتیبه ایمان نوشته ایم
      
      مومن دلش عزای حسین است و والسلام
      این را برای هر چه مسلمان نوشته ایم
      
      ما جمله " حسین و نعم الامیر" را
      روی کفن به دیده گریان نوشته ایم
      
      هر قطره می چکیم که پیدایتان کنیم
      بر روی پلکمان غم کنعان نوشته ایم
      
      اين گريه اين عبادت شيرين خويش را
      نذر كبوتران خراسان نوشته ايم
      
      سرهاي ما اگر چه به نيزه نشد ولي
      در پای نیزه  گریه فراوان نوشته ایم
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
                                                                               
      
      باران بریز بر دل باران نخورد ه ام
      بی گریه بر تو، مثل زمین های مرده ام
      
      حالا محرم است و بهار است و زندگی
      خود را به دست زندگی تو سپرده ام
      
      گریه برای تو بخدا یک وظیفه است
      آن را از انبیاء خدا ارث برده ام
      
      آن "مشک ِگریه" بود که سقا به دوش داشت
      حالا گذاشته است خدا روی گـُرده ام
      
      در روضه ها هوای دلم صاف صاف شد
      از بسکه ابرهای دلم را فشرده ام
      
      در پای نیزه خواهر زهراییت نوشت:
      ای جان من ! برادر سیلی نخورده ام
      
      داغت به روی نیزه مرا می کشد حسین
      هر داغ را به داغ تو کوچک شمرده ام
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      

      روضه خوان آمده وباز نگاهم تر نیست
      دوست دارم بپرم تا حرم ،اما پر نیست
      
      سینه زنهای اهالی بهشتید شما
      مطمئنا" زشما هیچ کسی برتر نیست
      
      همه مستیم توکلت علی الله بگو
      مستی واقعی از غیر می کوثر نیست
      
      فکر ارباب خودت باش نه فکر دنیا
      نوکر شاه که در وادی سیم و زر نیست
      
      سالها قبل دلم شور ونواهایی داشت
      ذره ای از تب عشقش به دلم دیگر نیست
      
      دلم آلوده شده ، روضه ندارد تأثیر
      ورنه این گوش همان طور که بوده ،کر نیست
      
      هرکه ارباب خودش را به کسی بفروشد
      به تن پاره ارباب قسم نوکر نیست
      
      هرکه با روضه عجین نیست خدا می داند
      لایق نوکری فاطمه وحیدر نیست
      
      هرکه با نام رقیه جگرش می سوزد
      دم مردن به بر فاطمه بی یاور نیست
      
      من قسم می خورم آقا که به توگریه کنم
      در این خانه نگهدار مرا بهتر نیست ؟
      
      باز هم روضه تو اشک مرا جاری کرد
      یاد گودال تو افتاده ام واکبر نیست
      
      به همان لحظه که زینب به کنارت آمد
      دید افتاده به خاکی وبه جسمت سر نیست
      
      تا بغل کرد تنت را به تو می گفت حسین :
      خوب شد این ته گودال برت مادر نیست
      
      تا به دستت نظر انداخت به صورت می زد
      دید آنجا که هم انگشت وهم انگشتر نیست
      
      بارها ار سر نیزه سر عباس افتاد
      هرچه گشتند سر ساقی آب آور نیست
      
      گریه می کرد رباب و به رقیه می گفت
      نه گمانم که سر نیزه، علی اصغر نیست
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

       
      مويم سپيد مي كني اما نمي كشي
      جانم به لب رسيده كه من را نمي كشي
      
      از پيرمردهاي عزايت شنيده ام
      ما را كه پير كرده اي آقا نمي كشي
      
      خونم بريز و دور كن از خويش چشم بد
      با ظرف آب آمدم اينجا  نمي كشي
      
      من ذره ذره آب شدم پاي نوحه ات
      من را ميان ذكر حسينا نمي كشي
      
      قابل نبوده ام كه مرا در كنار خويش....
      ...يك شب به پاي گريه ي زهرا نمي كشي
      
      آتش گرفته ام كه ببيني چه مي كشم
      اما چرا به وقت تماشا نمي كشي
      
      امشب ميان روضه تان داد مي زنم:
      من را براي زينب كبري نمي كشي؟
      
      حسن لطفی
      
      **********************
      
      
      برای سینه زدن رخصتی بده آقا‏
      به دست خسته ی من قدرتی بده آقا‏
      
      شبیه سال گذشته دوباره آمده ام
      برای خوب شدن فرصتی بده آقا‏
      
      دوباره قصد نمودم که نوکرت باشم
      در این دوماه عزا همتی بده آقا‏
      
      دعای خیر پدر بود آمدم اینجا
      به سفره ی پدرم برکتی بده آقا‏
      
      از آن قواره ی مشکی که دست فاطمه است‏
      به روضه خوان خودت خلعتی بده آقا‏
      
      زغصه های سر غرق خون تو بر نی
      چگونه سرشکنم، جرأتی بده آقا‏
      
      سر مطهرتان بارها ز نی افتاد‏
      میان روضه به من طاقتی بده آقا‏
       
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      وقتي كه سوغات فرشته تربت توست
      عرش خدا هم گوشه اي از هيئت توست
      
      پس تا كه در عرش خدا روضه بگيرند
      پيراهن پاره نشان هيئت توست
      
      بالا ترين تسبيح در بين ملائك
      هنگام روضه اشك و ذكر غربت توست
      
      چشمان دريايي فطرس داد ميزد
      بال و پري دارم اگر از منّت توست
      
      اي آفرينش بر مدار چشمهايت
      عزت اگر داريم ما از عزت توست
      
      فرداي محشر پرده ها تا كه بيفتد
      چشم همه بر بخشش و بر رحمت توست
      
      آه اي قتيل گريه ها اي صاحب اشك
      چشمان باراني ما در خدمت توست
      
      حسن كردي
      
      *******************
      
      
      كم كم ميان روضه تان پير ميشوم
      از زندگي بدون شما سير ميشوم
      
      وقتي دلم براي شما تنگ ميشود
      هر جا كه روضه هست سرازير ميشوم
      
      من يا حسين زنده به اشكم خدا گواست
      با گريه بر شماست كه تكثير ميشوم
      
      وقتي كه اشك دادي و اينجا نشسته ام
      يعني كه با نگاه تو تقدير ميشوم
      
      يك روز پاي عكس ضريح تو دق كنم
      يك روز زير پاي تو تصوير ميشوم
      
      حسن کردی
      
      *******************
      
      
      شكر خدا كه نوبت ماتم به ما رسيد
      اذن عزاي ماه محرم به ما رسيد
      
      شكر خدا كه چله نشيني گرفته است
      كوبيدن سياهي و پرچم به ما رسيد
      
      ده روز آسمان به زمين وصل ميشود
      ده شب هواي عرش معظّم به ما رسيد
      
      هر روز روي بال ملك گريه ميكنيم
      ارثي كه از قبيله آدم به ما رسيد
      
      تأثير رفت و آمد عطر نگاه توست
      چشمي اگر شبيه به زمزم به ما رسيد
      
      از عرش چشمهاي شما تا قلم گذشت
      ناگاه شور و زمزمه و دم به ما رسيد
      
      مقتل بخوان خودت و بگو قتل صبر چيست
      از شرح ماجراي شما كم به ما رسيد
      
      حسن کردی
      
       ******************
      
      
      باز پیراهن مشکی به تنم کرد ارباب
      باز دلبسته این پیرهنم کرد ارباب
      
      ای خدا شکر که در هیئت امسالش هم
      باز مشغول به سینه زدنم کرد ارباب
      
      هر کسی در پی دلدار خودش می گردد
      باز آواره ی دور از وطنم کرد ارباب
      
      من که عمریست نشد نوکر خوبی باشم
      از سر لطف اُویس قَرَنم کرد ارباب
      
      من کجا روضه کجا هیئت ارباب کجا؟
      یا حسین گفتم و شیرین دهنم کرد ارباب
      
      خواب آنشب اثر سینه زدن هایم بود
      باز پیراهن مشکی به تنم کرد ارباب
      
      من به عالم ندهم لذت مردن را با...
      ...فکر خوبی که برای کفنم کرد ارباب
      
      مهدی صفی یاری
      
      ********************
      
      
      ماه عزا رسیده و دل ها پر از غم است
      مشکی به تن کنید که ماه محرّم است
      
      پیراهن سیاه عزاداری حسین
      احرام نوکری تمامی عالم است
      
      ماه محرّم آمده خیمه به پا کنید
      دلهای ما حسینیّه ی بزم ماتم است
      
      هر کس برای بزم عزا کار می کند
      مُزدش بُوَد به دست کسی که قدش خم است
      
      شکر خدا که حضرت زهرا مرا خرید
      لطف و عطای او به گدایش دمادم است
      
      دریای چشممان چقدر موج می زند
      یعنی بساط گریه ی ما هم فراهم است
      
      شکر خدا که از غم ارباب بی کفن
      چشمم شبیه چشمه ی جوشان زمزم است
      
      آقا قسم به نام تو ما با شما خوشیم
      بی تو برای ما همه عالم جهنّم است
      
      گریه برای داغ تو رزق حلال ماست
      این اشک ها به زخم عمیق تو مرهم است
      
      بزم تو را به عالم و آدم نمی دهیم
      هیئت برای ما به خدا عرش اعظم است
      
      شش گوشه ی حریم تو بیت الحرام ماست
      یعنی به داغ اعظم تو سینه مَحرم است
      
      هر کس که دید گوشه ای از روضه های تو
      گر خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است
      
      محمد فردوسی
      
      ******************

      
      سرم از خاک غم بردار ارباب
      به روی دامنت بگذار ارباب
      
      در این دنیا تو هستی آشنایم
      مرا دست کسی نسپار ارباب
      
      نشسته پشت در؛ به انتظارم
      مرا کی می کنی احضار ؟ ارباب
      
      شبی در خواب میگفت با من
      صدایت میکند انگار ارباب
      
      اگر در خانه ات جایی ندارم...
       مرا کن نوکر دربار ارباب
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      از غــمـــت ذره ذره آب شـــــدم
      گــل نــبــودم ولــی گــلاب شــدم
      
      هر زمـانی کـــه آب نــوشــیـــدم
      یادت افــتــادم و کــبـــاب شــــدم
      
      هر کجا شـیــر خــواره ای دیــدم
      بــی قــرار غـــم ربــــاب شـــدم
      
      از غـمـت ســالـهـا گــریـســتــم و
      در خُــم عـشــق تــو شــراب شدم
      
      پشت پایی زدم به هر چه که هست
      تا که از عـشـق تـــو خــراب شـدم
      
      پــادشــاه زمـیــــن شــدم وقــتــی
      بـــه غــلامــیــت انـتـخــاب شـدم
      
      مــن دعـــای قــــــنــوت زهـــرایم
      آن دعــــایــی کــه مســتـجاب شدم
      
      خانم ن .قبادی
      
      *********************
      
      
      بال فرشته که خاک پای حسین است
      فرش حسینیه ی عزای حسین است
      
      فاطمه دنبالش هست صبح قیامت
      هر که به دنبال دسته های حسین است
      
      شعر من و تو که افتخار ندارد
      تا که خدا مرثیه سرای حسین است
      
      رحمت زهرا برای اینکه ببارد
      منتظر گریه ای برای حسین است
      
      در دل مردم چه هست کار نداریم
      در دل ما که برو بیای حسین است
      
      دست به سمت کسی دراز نکردیم
      هر دو جهان دست ما گدای حسین است
      
      گندم شهر حسین روزی ما شد
      باز سر سفره ها غذای حسین است
      
      قیمت اشکِ برای خون خدا هست
      دست همان کس که خونبها حسین است
      
      پرچم کرب و بلا همیشه بلند است
      حافظ پرچم اگر خدای حسین است
      
      هر چه که ما خواستیم فاطمه داده
      آنچه فقط مانده کربلای حسین است
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      پروانه ام دوباره مرا آتشم زنید
      هر لحظه هر نفس همه جا آتشم زنید
      
      پای فرات ، علقمه فرقی نمیکند
      دست شما ست تا که کجا آتشم زنید
      
      اصلا برای گرمی شبهای ماتمت
      من را خریده اید که تا آتشم زنید
      
      هر شب به حاجتی سر این روضه می رسم
      شاید میان بزم عزا آتشم زنید
      
      من را گره زنید به این بیرق بلند
      روزی میان کرب و بلا آتشم زنید
      
      عمری میان روضه ی تان گریه می کنم
      با این امید تا که شما آتشم زنید
      
      این چشم ها حواله ی غم های زینب است
      اشکی دهید و در همه جا آتشم زنید
      
      حسن لطفی
      
      *******************
      
      
      جای گله زفاصله ها گریه می کنم

      با نام سیدالشهدا گریه می کنم


      من که تمام عمر ز داغت گریستم

      در بین قبر هم چه بسا گریه می کنم


      باید هزار سال برای تو گریه کرد

      قدر هزار سال تو را گریه میکنم


      من سمت روضه میروم و عابری به من

      می گوید التماس دعا گریه می کنم


      حالا تو بخش بخش شدی،"یا" شدی و "سین"

      حالا تو را هجا به هجا گریه می کنم


      تو در ازای اشک به من کربلا بده

      من در ازای کرب و بلا گریه می کنم....
      
      مهدی پورپاک
      
      ********************
      
      
       در دایره ی عشق گرفتار حسینم
       حیران شده ی چرخش پرگار حسینم
      
       فریاد زند چاک گریبان جنونم
       عمریست که منصورم و بردار حسینم
      
       انگشت نمای همه ی رهگذرانم
       دیوانه ی زنجیری بازار حسینم
      
       این زاغ بد آواز سزاوار غضب نیست
       من مرغ ستایشگر گلزار حسینم
      
       خوشبخت ترینم که نیازم به کسی نیست
       چون ریزه خور سفره ی دربار حسینم
      
       در زندگیم واسطه ی فیض الهی است
       من تا ابدالدهر بدهکار حسینم
      
       فردای قیامت همه سر گشته؛ ولی من
       آسوده میان صف زوار حسینم
      
       در باغ جنان از کرم حضرت معبود
       همسایه ی دیوار به دیوار حسینم
      
      وحید قاسمی
      
      *******************
       
      
      هر که با خاک درت کام لبش بردارد
       از همان کودکیش چشم به کوثر دارد
      
      اولین آرزویم هست همانی باشم
      که به لب نام تو تا لحظه ی آخر دارد
      
       چند صد حج پیاده ست ثواب آنکه
      قصد پا بوسی شش گوش تو در سر دارد
      
      پادشاهان همه مبهوت مقامت گویند
       این چه شاهی است مگر این همه نوکر دارد
      
      چشم هایم شده چون شاخه ی پر باری که
      چار فصلش زغمت میوه ی نوبر دارد
      
      هر که از داغ تو نگریسته پیغمبر نیست
      گریه بر توست مدالی که پیمبر دارد
      
      هر که از داغ تو نگریست پیغمبر نیست
      گریه بر توست مدالی که پیمبر دارد
      
      تکیه بر نیزه ی غربت زدی وفرمودی
      چشم غارت به حرم این همه لشکر دارد
      
      خواهرش گفت سرش را سر نیزه نزنید
      کین هلال سر نی آمده دختر دارد
      
      محسن عرب خالقی
      
      ********************
      
      
      یک روز در عزای خودت میکشی مرا
      در اوج روضه های خودت میکشی مرا
      
      یک روز سرخ، مثل غروب محرمی
      آقا خودت برای خودت میکشی مرا
      
      گاهی فراز نیزه و گاهی نشیب طشت
      در مروه، در صفای خودت میکشی مرا
      
      آن لحظه ای که دخترکت را کنیز خواند
      آن لحظه پا به پای خودت میکشی مرا
      
      ای قاری کلام خدا، روی نیزه با
      تفسیر آیه های خودت میکشی مرا
      
      شیب الخضیب، زیر تکاپوی تیغ ها
      با قطعه قطعه های خودت میکشی مرا
      
      حسین خدایار
      
      ********************
       
      
      مثل بال شکسته ی «فطرس»
      مرهم شانه های «درداییل»
      آمدی تا جبین بساید باز
      پای گهواره ی تو «میکاییل»
      **
      مثل بیست وسه سال رنج رسول
      پنج سالِ صبوری حیدر
      جگر خونی حسن بودی
      مثل یک شعر در دل دفتر
      **
      با طبق های نور ، با تکبیر
      جبرییل و هزار دسته پری
      تا خود آفتاب می آیند
      با تو ، با تو که بهترین خبری
      **
      بانگ الله اکبرت پیچید
      هفت اقلیم و هفتصد دریا
      از همان روز رسم دنیا شد
      هفت تکبیر در نماز خدا
      **
      بوسه می زد لب رسول الله
      هفت جای مبارک بدنت
      آسمان و زمین در این لحظه
      اشک می ریخت بر حریر تنت
      **
      تو چراغ هدایت مایی
      ای دعای تو مستجاب ترین
      آیه آیه ترانه نازل کن
      چشم هایت درِ بهشت برین
      **
      سینه ات سینه ی رسول خدا
      می تپد قلب آسمان در تو
      ای تداعی راه رفتن عشق
      انعکاس زمین ، زمان در تو
      **
      دست تو دست های پیغمبر
      عشق تو عشق به رسول خدا
      بر مدار دل تو می چرخد
      کل سیاره های این دنیا
      **
      همه ی قصه های قرآنی
      سوره ها معنی روایت توست
      پرده برداراز شب وحشی
      سینه ها تشنه ی هدایت توست
      **
      بیست و هفت رجب ، وداعی تلخ
      فکر سرخ قیام در سر توست
      نه ...پیامبر نرفته ، او با توست
      در کنارت ببین که اکبر توست
      **
      ایستادی کنار میدان و
      تکیه دادی به تیغه ی شمشیر
      با یزیدان سر سخن داری
      بر لب تو نبوده جز تکبیر
      **
      می شناسید آی ...جدم را؟
      پدرم را ، و یا عمویم را؟
      خون من را حلال می دانید؟
      تیغتان می برد گلویم را؟
      **
      چشمشان کور و گوششان کر باد
      این جماعت اسیر دنیایند
      شعله ی بغض کهنه ای دارند
      همگی دشمنان مولایند
      **
      کربلا محشر است و می بینی
      اکبرت را ، خود پیمبر را
      و پیمبر نظاره خواهد کرد
      بر کف خاک جسم بی سر را
      **
      خبرت کوچه کوچه می پیچد
      در مدینه نه..در همه دنیا
      شیون است و غروب و بغضی تلخ
      کربلا مانده آه...بی فردا
      
      رضا نیکو کار



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

       
      اگر چه مثل محّرم نمی شوم هرگز
      جدا ز روضه و ماتم نمی شوم هرگز
      
      مرا ببخش مرا چون که خوب می دانم
      که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز
      
      اسیر جاذبه ی  حُسن یوسف یاسم
      که محو در گل مریم نمی شوم هرگز
      
      گناه کارم و حتی بدون اذن شما
      بدان نصیب جهنم نمی شوم هرگز
      
      به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم
      به پای هیچ کسی خم نمی شوم هرگز
      
      قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
      بجز شهید محّرم نمی شوم هرگز
      
      نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
      به سلسبیل و به زمزم نمی شوم هرگز
      
      در انتهای غزل من دوباره می خواهم
      فقط برای تو باشم نمی شوم هرگز
      
      سیدحمیدرضا برقعی
      
      *********************
      
      
      آدم شود هر آنکه به اندازه نَمی    
      گرید برای اشرف اولاد آدمی
      
         این اشک ها چه معجزه ها که نمیکند    
      بر هر دل شکستۀ آشفته ماتمی
      
         سرمایۀ قیامت من گریه من است    
      حتی به قطره ای و نه یا قدر شبنمی
      
      کی میشود که جان بدهی قلب مرده را    
      با آن دم خدایی عیسی بن مریمی
      
        اصلاً بعید نیست خدا را چه دیده ای    
      جان میدهم برای تو آخر محرمی
      
         آقا فدای نامِ شما،نام کربلا    
      هر دو شده بهانۀ هر گریه و غمی
      
      قربان محتشم که چه زیبا سروده است    
      بازاین چه شورش است که در خلق عالمی
      
      حی علی البکاء که محرم رسیده است
      وقت عزا و نوحه و ماتم رسیده است
      
      احسان بمانی
      
      ********************
      
      
      ای دل محرم آمده وقت عزا شده
      ماه عزای حضرت خون خدا شده
      
      ماتم میان چشم همه موج میزند
      چشمان گریه چشمه شور و شفا شده
      
      ما اهل روضه زنده به بوی محرمیم
      دلهای ما حسینیه ی کربلا شده
      
      بازار و کوچه ها همه با گریه آشناست
      هرجا گذر کنی غم عظمی به پا شده
      
      دستی که وقف روضه شده سینه میزند
      مرهم به زخم سینه خیر النسا شده
      
      صاحب عزای مجلس ارباب مادر است
      با دست های فاطمه هیئت بنا شده
      
      علی ناظمی
      
      ******************
      
      
      در سینه ام ولای شما موج می زند
      شوق حـــریم کرب و بــلا موج می زند
      
      این جا نشسته ایم که شاید نظر کنی
      این جا که ازدحام گدا موج می زند
      
      وقتی زچشم های همه اشک می چکد
      لطف و عطا و عفو خدا موج می زند
      
      وقتی به یاد علقمه ات خیس می شویم
      دریـا زدیده ی تر ما مــوج می زند
      
      روضه نشین حضرت سالار زینبیم
      تا ذکـــر سید الشهدا موج می زند
      
      اصغر زفرط تشنگی از هوش رفته است
      با من بگو فرات چرا موج می زند؟
      
      محمد حسن بياتلو
      
      *********************
      
      تمام حاجت ما را خدا به ما داده
      که از صفای حسینش به ما صفا داده
      
      تمام آرزویم دیدن محرم بود
      که فیض درک عزایت خدا به ما داده
      
      بهار اشک رسید و خدا به دیده ما
      ز چشم حضرت زهرا کمی بکاء داده
      
      به قیمت همه عالم نمی دهم هرگز
      دل شکسته ی خود را که حق عطا داده
      
      برای درک محرم به خود رجوعی کن
      که اصل طینت ما را زکربلا داده
      
      از آنکه هستی خود را تمام داده حسین
      خدا خدایی خود را به خونبها داده
      
      هرآنکه خدمت دائم دراین حرم دارد
      گرفته آنچه خدایش به انبیا داده
                 **         
      شاعر این را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      این روزها که حال و هوایم بهاری است
      یک آسمان، ستاره از این چشم جاری است
      
      شرمنده ام که خرج عزایت نمی کنم
      شرمنــده ام قسم به خــدا از نداری است
      
      بوی محرم ات همه جا را گرفته است
      حالا نصیبـم از غــم تو آه و زاری است
      
      اسپند و شال و بیرق و زنجیر حاضر است
      دل گرم ناله کردن و دل بی قراری است
      
      چشمت چرا محل به دو چشمم نمی دهد
      از چشم من ز داغ شما گریه جاری است
      
      هرکس که خواستید به او کربلا دهید
      مـا تابعيم و لطف شما اختیــاری است
      
      محمد حسن بياتلو
      
      *******************
      
      
      شکر خدا هنوز تو را گریه می کنم
      از ابتــــدای روز تو را گـــریه می کنم
      
      بی اختیار تا به حسینیه می رسم
      با اشک و آه و سوز تو را گریه می کنم
      
      ممنونم از شما که مرا راه دادی ام
      در پای روضه ات دل پر آه دادی ام
      
      باران عشق نم نمتان باورم نبود
      اصلاً طلوع ماتمتان باورم نبود
      
      اینکه ، دوباره اذن دهی تا که من شوم ....
      ....گریه کن محرّمتان باورم نبود
      
      بر لطف خویش شاهد عینی نمودی ام
      شکر خدا دوباره حسینی نمودی ام
      
      در تکیه ات نشسته ام و زار می زنم 
      دارم تمام نام تو را جار می زنم
      
      با شور تو به مرتبه ی خلسه می رسم
      طعنه به هرچه عاقل و هشیار می زنم
      
      شکر خدا که قطره ز دریا گرفته ام
      در کوچه های سینه زنی جا گرفته ام
      
      دارم دوباره از غمتان گریه می کنم
      با ضرب نوحه و دمتان گریه می کنم
      
      شكرخداي عز وجل كه هنوز هم
      تحت لــواي پرچمتان گريه مي كنم
      
      این اعتقاد ماست وَ هرگز شعار نیست
      چیزی شبیه به عَلمت مانــدگار نیست
      
      امسال هم برای خودت وقفمان بکن
      در خاک کربلای خودت وقفمان بکن
      
      یک گوشه ای به ما بده از کار هیأتت
      در مجلس عزای خودت وقفمان بکن
      
      با دست خویش روزی هر روزمان بده
      اشک روان و سینه ی پر سوزمان بده
      
      ای نفس مطمئنه به ما اعتماد کن
      ارباب عاطفه ز گدا نیز یاد کن
      
      از سفره ی وسیع شما کم نمی شود
      امسال رزق هیأتی ام را زیاد کن
      
      ارباب بازهم به گدایت کرم نما
      از هر جهت برای خودت نوکرم نما
      
      سعيد توفيقي
      
      ********************
      
      
      این کاسه های اشک دو تا چشمه شفاست
      این آب گرمِ چشمه تنزیهی خداست
      
      کم حرف می زنیم و فقط گریه می کنیم
      چون اشک صادقانه ترین گفتگوی ماست
      
      سرگرم دیدن " من و ما " هم نمی شویم
      در بین گریه ها سر ما گرم کربلاست
      
      اینجا حسینه است ؛هوایش بهشتی است
      اینجا نفس بکش که هوایش پر از خداست
      
      اینجا به روی عرش الهی نشسته ایم
      چون بال جبرییل خدا فرش این عزاست
      
      آقا دو دست ما و سر زلف نیزه ات
      زلفی که روی دست خدا سمت ما رهاست
       
        رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      ای کاش این غزل و غمش، ابتدا نداشت
      جغرافیا برای زمین ،کربلا نداشت
      
      این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
      این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
      
      فرمان رسیده بود کماندار را و بعد...
      ...تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت
      
      قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
      تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت
      
      تنها حسین مانده که دیگر به پیکرش
      جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت
      
      بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه
      دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت
      
      این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
      قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت
      
      تنها سه سال ، آه سه سال عمر کرده بود
      اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت
      
      با چشمهای کوچک خود دید آنچه را
      گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت
      
      پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه
      این قصه از شروع خودش انتها نداشت
      
      محمد رفیعی
      
      ********************
      
      
      دلم همیشه گرفته به یاد کرب و بلا
      مقــدس است برایم همیشه شال عزا
      
      همیشه و همه جا دم زنینوا زده ام
      مقــدس است برایـم همیشه راه شما
      
      به یاحسین دلم را گره زدند آقا
      به لوح سینه من حک شده است یا زهرا
      
      خدا کند که بمیرم نیاید آن روزی
      کــه صورتم نشود تر به یاد عاشورا
      
      به عشق کرببلایت همیشه بیمارم
      جــوانی ام همه دم وقف اکبر لیلا
      
      رواست جان بدهم از غریبی ات آقا
      که تشنه لب شده ای کشته بر لب دریا
      
      کجا روم به که گویم که جسم اطهرتان
      سه روز بی کفن افتاده روی خاک بلا
      
      تویی که قاری قرآن آسمان هایی
      به روی منـبر نیزه چه می کــنی حالا
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *******************
      
     
      من اشک بخون تپیده ام یا مولا
      از چشم غمت چکیده ام یا مولا
      دانی که چرا مرید راهت شده ام
      از بسکه یزید دیده ام یا مولا
      **
      گویند تمام روز ها عاشوراست
      گویند تمامی زمین کرببلاست
      این حرف بجاست چون کسی مثل حسین
      هر موقع و هر کجا که باشد تنهاست
      **
      هر همسفری که برده بودی مولا
      بر دشنه ی خون سپرده بودی مولا
      آن لحظه که رو بسوی میدان کردی
      هفتاد و دو زخم خورده بودی مولا
      **
      هم دشت بزیر خونشان بود دریغ
      هم خون شفق بر آسمان بود دریغ
      آن روز غروب را مجسم بکنید
      آن سرخترین روز جهان بود دریغ
      **
      همزاد دلیری و شجاعت بودی
      همپایه آسمان مناعت بودی
      در مسجد کربلا در آن ظهر غریب
      هم پیشنماز و هم جماعت بودی
      
      علیرضا دهقانیان
      
      ********************
      
      
      من با حسین آدم و عالم خریده ام
      دنیا و آخرت همه با هم خریده ام
      
      شکر خدا که گریه کن روضه ها شدم
      با چشمهام چشمه ی زمزم خریده ام
      
      او صله داده است که من بعد چند سال
      پیراهنی برای محرم خریده ام
      
      با بچه های هیئت همرنگ گشته ام
      من هم لباس مشکی ماتم خریده ام
      
      تنها غمی که هست در عالم غم شماست
      شادم از اینکه یک دل از این غم خریده ام
      
      باید که با حسین خدا را به جان خرید
      با این حساب من چقدر کم خریده ام 
      
      نادر حسینی
      
      *******************
      
      
      هی خیس میشویم وعطشناک می رویم
      مـا تـشنگان بـه چشمه ی افلاک میرویم
      
      نا پاک و پاک هرچه که هستیم و بوده ایم
      ایـنـجـا کــه آمـدیـم هـمـه پـاک مـی رویم
      
      با گریه بر شــمـا مــتولد شــدیــم و بــاز
      بـا روضـه ی وداع تـو در خاک می رویم
      
      سیـنـه نمی زنـیـم پـروبـال مـی زنـیــم
      تــا بـیـکران به سینه ی صدچاک میرویم
      
      ایــاک نسـتـعـیـن مـن اسـم قشنگ توست
      ما بـا تـو تا پـرسـتـش ایـاک مــی رویــم
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ********************
      
      خواهان تو هرقدر هنر داشته باشد
      اول قدم آن است جگر داشته باشد
      
      جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
      دیوانه محال است خطر داشته باشد
      
      با ما جگری هست که دست دگران نیست
      از جرآت ما کیست خبر داشته باشد
      
      اینجا که حرام است پریدن ز لب بام
      رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد
      
      تیغ کرم تو بکند کار خودش را
      هر چند گدای تو سپر داشته باشد
      
      در فضل تو امید برای چه نبندم
      جایی که شب امید سحر داشته باشد
      
      چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن
      حیف است که گریان تو سر داشته باشد
      
      بگشای در سینه ی ما را به رخ خویش
      شاید که دلم میل سفر داشته باشد
      
      می گریم و امید که آن روز بیاید
      بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد
      
      رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی
      هرچند که خلق تو گهر داشته باشد
      
      خورشید قیامت چه کند سوختگان را
      در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟
      
      ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند
      حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد
      
      ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم
      باید که جنان درب دگر داشته باشد
      
      ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست
      هر چند که خود قند و شکر داشته باشد
      
      دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو
      چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد
      
      ما   در تو گریزیم ز گرمای قیامت
      مادر چو فراری ز پسر داشته باشد
      
      جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
      هیهات که این خانه دو در داشته باشد
      
      عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم
      گر چند نفر را به نظر  داشته باشد
      
      گفتی که بیایید ولی خلق نشستند
      درد است که شه سائل کر داشته باشد
      
      محمد سهرابی
      
      ********************
      
      
      آن باده ای خوش است که نذر سبو شود
      آن غصه ای خوش است که آه  گلو شود
      
       اصلاً به یک دوقطره نباید بسنده کرد
      آن چشمه،چشمه است،که یک روز"جو" شود
      
      وقتی دلم شکست،گرو میگزارمش
      خوب است، آبروی جگر "آب رو"  شود
      
      عشاق راه دربه در ناله ی هم اند
      مستانه ناله کن که دلی زیرو رو شود
      
      ما در حسینیه به خداوند می رسیم
      ذکر حسین جلوه کند ذکر هو شود
      
      روزی  اگر بناست که قربا نی ام کنند
      اینکار بهتر است به ابروی او شود
      
      باید که سجده کرد خدا، یا حسین را ؟
      فردا که باخدای خودش روبررو شود
      
      آقایی کریم اجازه نمی دهد
      تا اینکه دست ما به صف حشر رو شود
      
      این گریه ی برای توعین طهارت است
      عابد چرا معطل آب وضو شود
      
      هرکس که سربه زیر تو شد سربلند شد
      بی آبرو کنار تو با  آبرو شود
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      وقتی که بی قرار غمت رب العالم است
      عبدی چو من به روضه توجان دهدکم است
      
      من نوکر يكي دوشب تو نيَم حسين
      هــر لحظه لحظه ی همه عمرم محرم است
      
      دارم نیازها به درخانه ات ولی
      گــریه برای تو به نیــازم مقـدم است
      
      اشکی که میتراود از عمق وجود من
      ولله جــاودانه تر از چاه زمزم است
      
      اشکی که خالصانه بریزد برای تو
      احیا کننده ی دم عیسی بن مریم است
      
      آنجا که روضه ی تو بود جنت من است
      جنت برای من تو نباشی جهنم است
      
      مهدي ماهوش
      
      ********************
      
      
      تن که بیمار طبیبان شد دچارش بهتر است
      دل که نذر کربلا شد بی قرارش بهتر است
      
      بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست
      سائل آقا شدن اصلاً ندارش بهتر است
      
       ما چرا بی چاره، آنها که حسینی نیستند
      هر که شد وقف محرم روزگارش بهتر است
      
      فاطمه با گریه اش ما را اسیر خود نمود
      آری آری گریه اصلاً گریه دارش بهتر است
      
      نوکری آسوده میمیرد که بیند بعد او
      در غلامی از خودش ایل و تبارش بهتر است
      
       سن پیری بیشتر از هرچه باید گریه کرد
      میوه خسته زمستان آب دارش بهتر است
      
       روز روشن بود آقا کشته شد پس بعد از این
      گریه ماه محرم آشکارش بهتر است
      
      علي اكبر لطيفيان
      برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران
      
      *******************
      
      گرچه یکی یکی و جدا می برندمان
      شکر خدا به کرببلا می برندمان
      
      ماه محرم است و زمان ،غرق ماتم است
      باز این چه شورش است و کجا می برندمان؟
      
      ما نذر کرده ایم که قربانیش شویم
      دارند یک به یک به منا می برندمان
      
      حالا که حجم کل حسینیه ها کم است
      از خاک کنده و به سما می برندمان
      
      اول میان خیل ملک سینه می زنیم
      بعداً به هیأت شهدا می برندمان
      
      سربند یا حسین به ما می دهند و بعد
      با هروله به عرش خدا می برندمان
      
      جان می دهیم در وسط روضه ها سپس
      در خاک با لباس سیا می برندمان
      
      این دل حسینی و رضوی بوده از ازل
      از کربلا  بهشت رضا می برندمان
      
      گیرم به کربلا نرسیدیم تا به حال
      یک روز عاقبت  رفقا ! می برندمان
      
      محسن ناصحی
      
      **********************
      
      
      بايد غزل براي دل بي قرار گفت
      از لحظه هاي پر شده از انتظار گفت
      
      از مشرق نگاه تو بر اوج نيزه ها
      از قامتي شکسته ولي استوار گفت
      
      از رويش دوباره ي فصل بهار غم
      يا از شروع حادثه اي ناگوار گفت
      
      از مشک پاره پاره ي افتاده بر زمين
      از رويش دو دست، در اين خاکسار گفت
      
      از شعله اي که در تب آن سوخت خيمه ها
      از زخم پاي دخترکان، درد خار گفت
      
      اي خيمه هاي سوخته طاقت بياوريد
      باید که شعله شعله از این لاله زار گفت
      
      وقتي عطش لبان زمين را ترک زده ست
      بايد ترک ترک غزل گريه دار گفت
      
      بگذار تا گره زنم اين بيت را به عشق
      با عشق مي شود غزلي سوگوار گفت
      
      هفتاد و دو کبوتر خونين ميان شعر
      شاعر بگو کدام؟ خزان يا بهار گفت؟
      
      از گوشه ي حسيني ساز شکسته ات
      يک يا حسين از ته دل يادگار گفت
      
      در پيچ و تاب حادثه ي سرخ کربلا
      يک عمر مي توان سخن از زلف يار گفت
      
      حسین سنگری
      
      ********************
      

      
      ما را نسیم پرچم تو زنده می کند
      زخمی است دل که مرهم تو زنده می کند
      
      خشکیده بود چند صباحی قنات اشک
      این چشمه را ولی غم تو زنده می کند
      
      آه ای قتیل اشک، نفس های مرده را
      شور تو، روضه و دم تو زنده می کند
      
      ای خونبهای عشق، چه خوش گفت پیر ما:
      اسلام را محرم تو زنده می کند
      
      ما با غذای نذریتان رشد کرده ایم
      جان را عطای حاتم تو زنده می کند
      
      آقا جسارت است، ولی داغ شیعه را
      انگشتر تو، خاتم تو زنده می کند
      
      بالای تل هم آتش این قوم خفته را
      آن خواهر مکرم تو زنده می کند
      
      این کشته فتاده به هامون حسین اوست
      خود را به اسم اعظم تو زنده می کند
      
      فردای محشر و غم و طوفان وتشنگی
      ما را امید زمزم تو زنده می کند
      
      عباس احمدی



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم

     
      پیش ازآنی که عزادار محرم باشی
      سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی
      
      خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت
      گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی
      
      منزلت نیست تو را بی مدد مهرحسین
      گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی
      
      گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن
      سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی
      
      همره زمزم اشکی که تو را بخشیدند
      می توان مُحرم بیت لله اعظم باشی
      
      شادی هردو جهانت بخدا تأمین است
      گردراین ماه عزا همسفر غم باشی
      
      صاحب بزم حسین است، علی وزهرا
      نکند غافل ازاین محفل ماتم باشی
      
      به همان دست و سر و سینه مجروح قسم
      شرط عشق است براین زخم تو مرهم باشی
      
      هاشم وفائی
      
      ********************
      
      
      ما از ازل اسیر تو، بیمار زینبیم
      دیوانه‌ی توأیم و گرفتار زینبیم
       
      بی اذن او که اشک ز دیده نمی‌چکد
      ما ریزه‌خوار چشم گوهربار زینبیم
      
      ما را خدا برای عزای تو خلق کرد
      ما در عزا، شیعه رفتار زینبیم
      
      سوگند بر محبّتی که تو داری به اسم او
      ما در محرّم تو، عزادار زینبیم
      
      وقتی که هست حاجت تو یک دعای او
      ما سائل همیشه‌ی دربار زینبیم
      
      تنها خدا بخاطر او بگذرد ز ما
      ما روسفید رحمت بسیار زینبیم
      
      او صاحب اجازه‌ی رفتن به کربلاست
      ما تا حرم دخیل و گرفتار زینبیم
      
      او هر چه داشت پای امام غریب ریخت
      ما شیعه تداوم ایثار زینبیم
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
       ********************
      
      
      به زیر بیرقتان تا که جایمان دادند
      به عطر سیب حریمت شفایمان دادند
      
      برای رفتن تا هیئت شما آقا
      زبال هر ملکی دست و پایمان دادند
      
      پراز غبار پر از گرد و خاک ها بودیم
      به اشک روضه ی آقا جلایمان دادند
      
      به عشق گفتن نام حسین زهرا بود
      اگربه ما نفسی یا صدایمان دادند
      
      به دست حضرت آقا همه مسلمانیم
      به دست حضرت آقا خدایمان دادند
      
      برای درک فضای بهشت و جنت حق
      زخاک عرش خدا کربلایمان دادند
      
      موسی علیمرادی
      
      **********************
      
      
      از روز اولی که دو عالم درست شد
      نام تو را که برد خدا ، غم درست شد
      
      جن و ملک تمام برایت گریستند
      حتی به عرش خیمه ماتم درست شد
      
      نام تو را نوشت خدا روی هر دلی
      زآنجا به بعد عشق تو کم کم درست شد
      
      دریا گریست...تا به خود آمد غروب شد
      از غربت تو ماه محرّم درست شد
      
      گندم که خورد رانده شد و بعد سالها
      در مجلس عزای تو آدم درست شد
      
      ای غربت تو اشک مدام پیمبران
      از اشک روضه های تو زمزم درست شد
      
      تو کیستی؟ غریب تر از تو خدا نداشت
      از روز اولی که دو عالم درست شد
      
      هر مشکلی که داشت دلم تا خدای را ....
      .... یکبار من قسم به تو دادم درست شد
      
      نیزه کجا و شانه پیغمبری کجا؟
      تاگفت: «یا اخیّ» روضه ما هم درست شد
      
      مهدی صفی یاری
      
      ********************
      
      
      هرگز گره ام از علمت وا شدني نيست
      غير از تو كسي دردل من جا شدني نيست
      
      بايد تو به من اشك دهي ورنه عزيزم
      اين چشمه خشكيده كه دريا شدني نيست
      
      هر جا كه حسين است همانجاست بهشتم
      پس هيچ كجا غير تو زيبا شدني نيست
      
      مجنونم و از عمر خودم درك نمودم
      يك لحظه بدون غم ليلا شدني نيست
      
      بايد نفسي مر ثيه خوانت شده باشد
      ورنه دم عيسا كه مسيحا شدني نيست
      
      از نوكر بدهم كه بپرسيد بگويد
      ارباب به خوبي تو پيدا شدن نيست
      
      پيراهن مشكي مرا دوخته زهرا
      بادست شكسته كه مداوا شدني نيست
      
      موسی علیمرادی
      
      
      ********************
      
      
      من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم
      نوکر نبوده ای که بدانی چه می کشم
      
      هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی
      من کفش جفت می کنم و مست و سرخوشم
      
      در قبض و بسط روح ولی مانده ام هنوز
      شرمنده تلاطم این نفس سرکشم
      
      اسم تو هست بر لبم و می کنم گناه
      از روی مهدی تو خجالت نمی کشم
      
      ای تشنه گرچه آب نخوردی خودت ولی
      آبی بریز روز قیامت بر آتشم
      
      با اشک من برات حرم خواهم از شما
      شکر خدا که فاطمه کرده سفارشم
      
      روز عزای اشرف اولاد آدم است
      ما گریه می کنیم بر این شعر محتشم
      
      عباس احمدی
      
      ********************
      
      
      هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
      از معصیت رها شدم و با خدا شدم
      
      معجون شیر مادر و اشک عزایتان
      بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
      
      آندم که تربت تو به کامم گذاشتند
      دلداده ی تو و غم کرب و بلا شدم
      
      با واژه های بر لب خشکیده ات سلام
      با ماجرای تشنگی ات آشنا شدم
      
      هر دفعه بر در تو زمین خورده آمدم
      در زیر پرچم و علمت باز پا شدم
      
      دیدم که بسته شد در رحمت بر روی من
      وقتی به قدر یک نفس از تو جدا شدم
      
      رویای بیکرانه و شیرین هر شبی
      آقای ذره پرور و سالار زینبی
      
      بر روی برگ برگ غزل جای شبنم است
      اشکت به زخمهای دلم مثل مرهم است
      
      زهرا نگاه کرده به من نوکرت شدم
      جنس دل و تراشه ی این سینه از غم است
      
      دار و ندارتان همگی خرج من شده
      گر جان دهیم پای عزاداریت کم است
      
      اینجا چه خوب باشی و بد راه می دهند
      طرز خرید کردن ارباب در هم است
      
      هر ساله شال و بیرق و پیراهن سیاه
      چشم انتظار دیدن ماه محرم است
      
      نقش است بر کتیبه ی دل شهر محتشم
       (باز این چه شور است که در خلق عالم است)
      
         (مسلم)بگو به فاطمه دل زیردین توست
      این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
      
      هاشم طوسی
      
      ********************
      
      
      وقتی خدا به خلقت تو افتخار کرد
      ما را برای نوکری ات اختیار کرد
      
      کشتی هیچ‌کس به دل ما محل نداد
      اما حسین آمد و ما را سوار کرد
      
      تا داغ تو جگر بخراشد به سینه‌ها
      برق نگاه تو دل ما را شکار کرد
      
      گر روضه‌ات نبود که ما دین نداشتیم
      دین را برای ما غم تو استوار کرد
      
      جانم فدای آنکه تمامی عمر خویش
      بر درگه تو خدمت بی‌انتظار کرد
      
      هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی‌رود
      یک لحظه کسی که برای تو کار کرد
      
      دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم
      ما را صدای ناله او بی‌قرار کرد
      
      گیرم که گریه‌ها شده مرهم به زخم تو
      باید به داغ ساقی لشکر چه کار کرد؟
      
      جواد حیدری
      برگرفته از وبلاگ زیتون
      
      ********************
      
      
      با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
      من را برای نوکری ات انتخاب کن
      
      هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
      اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
      
      من را به حق مادرت ارباب رد مکن
      امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
      
      اول به دست خالی من یک نگاه ... آه
      درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
      
      در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
      قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
      
      یک گوشه از تجلی خود را نشان بده
      یک شب برای عاشق خود فتح باب کن
      
      در آتش فراق حریم الهی ات
      این قلب بی‌کشیب مرا کم عذاب کن
      
      من را ببر به جنت الاحرار کربلا
      با مسلم و حبیب و وهب ، هم رکاب کن
      
      ما تشنه‌ی بصیرت عباس گونه ایم
      در قلب های سینه زنان انقلاب کن
      
      شیب الخضیب فاطمه ! من کشته‌ی توأم
      این چهره را ز خون گلویم خضاب کن
      
       یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      از لحظه ای که با تو شدم آشنا حسین
      احساس می کنم که شدم از شما حسین
      
      وقت تولّدم که مؤذّن مرا گرفت
      در گوش من به جای اذان گفت: یا حسین
      
      آسوده خاطرم ز عذاب و فشار قبر
      آنجا حساب آن دو ملک هست با حسین
      
      رغبت نمی کنم که روم جای دیگری
      وقتی که هست نزد تو دارالشّفا حسین
      
      هر کس برای ماتم تو گریه می کند
      باشد به زیر پرچم خیرالنسا حسین
      
      هر کس که خرج کرده خودش را برای تو
      ترسی ندارد از غم روز جزا حسین
      
      دارم امید این که شما بعد مردنم
      خاکم کنید در حرم کربلا حسین
      
      نزدیک یازده شب است آقا گذشته است
      امّا نددیده ام رخ صاحب عزا حسین
      
      امشب بیا دعا بنما منتقم رسد
      تا که شوم ز مهر تو حاجت روا حسین
      
      محمد فردوسی
      
      ********************
      
      
      هنوز نبض زمان درقیام عاشوراست
      هنوز خطبه ی حق در کلام عاشوراست
      
      زمانه معنی این بیت را نمی فهمد
      که ذره ذره ی خاکش به نام عاشوراست
      
      نه حرف تشنگی و نه اسارت و مرگ است
      تلاش زینب و سقا, دوام عاشوراست
      
      حسین تشنه ی لبیک های مردم بود
      همیشه وسعت فکرش امام عاشوراست
      
      صدای خواندن آیات آسمانی را
      به روی نیزه شنیدن ,پیام عاشوراست
      
      طلوع میکند از سمت خیمه اش مردی....
      دلیل آمدنش انتقام عاشوراست
      
      دگر به فهم غزل هم نمیرسد آنروز....
      همیشه واژه ی حسن ختام,عاشوراست
      
      هدیه ارجمند
      
      ********************
      

      
      شکر خدا به بزم عزای تو آمدیم
      یا ایها الغریب برای تو آمدیم
      
      تا می رسیم فاطمه خوشحال می شود
      یا فاطمه برای رضای تو آمدیم
      
      ماانتخاب برای شما شدیم
      ما از ازل به فیض دعای تو آمدیم
      
      با ذکر یا حسین به معراج می رویم
      پیغمبرانه سوی حرای تو آمدیم
      
      میخانه بهشت همین هیئت شماست
      باده به دوش و مست ولای تو آمدیم
      
      ماه محرم آمده لبیک یا حسین
      ما در جواب آه و نوای تو آمدیم
      
      فردای حشر نزد تو جایی نمی رویم
      امروز اگر به صحن و سرای تو آمدیم
      
      سینه سپر کنیم که اربابمان شدی
      ما مفتخر از اینکه گدای تو آمدیم
      
      مانند فُطرسیم محرم که می شود
      بالی بده که سمت هوای تو آمدیم
      
      **
      برگرفته از وب سایت حاج منصور



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم


       
      از تو خدا بهشت مجسم درست کرد
      داغ تو را بهانه آدم درست کرد
      
      آمد تو را به سینه عالم نشاند و بعد
      از آتش ضریح تو مرهم درست کرد
      
      بعدا به پای فجر گلویت که سرخ بود
      با اشک و آه سوره مریم درست کرد
      
      از قطعه قطعه شعر تو آمد قصیده ساخت
      آخر ردیف ناب تو را غم درست کرد
      
      در کوچه های هیئت تو جبریل ماند
      از گریه های گریه کنان دم درست کرد
      
      معمار زخم های تو از ابتدای من
      در عرش چشم خانه ی شبنم درست کرد
      
      رگ رگ رگ بریده شده ، دست خنجری
      از بوسه گاه حضرت خاتم درست کرد
      
      سر شانه های فاطمه لرزید تا به حشر
      وقتی خدا نسیم محرم درست کرد
      
      علیرضا لک

      
      *********************
      

      
      وقتش شده كه هستی خود را فدا كنیم
      تا این كه نذر روضۀ خون خدا كنیم
      
      وقتش شده كه مثل حسینیه های اشك
      دل را به رنگ پرچم ماه عزا كنیم
      
      وقتش شده كه در دلمان با محرمت
      آقا دوباره هیئت گریه بنا كنیم
      
      چشمی بده كه هر شب روضه به پایتان
      در آن هزار خیمۀ ماتم به پا كنیم
      
      اشكی بده كه دیدۀ خود را برایتان
      تا روز حشر چشمۀ آب بقا كنیم
      
      قسمت شده دوباره شب جمعه یا حسین
      با نامتان حسینیه را كربلا كنیم
      
      یك لحظه هم نمی شود آقا دخیل دل
      از پرچم سیاه عزای تو وا كنیم
      
      با یك سلام، می شود از راه دور هم
      دل را دوباره زائر قبر شما كنیم
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************
      
      
      من يك كبوترم كه تويي شهپرم حسين
      صد شكر در هواي غمت ميپرم حسين
      
      اربابِ من تويي و به كس نيست مُرتَبط
      در آستان كوي تو گر نوكرم حسين
      
      بي شك بدون لطف تو من غرق ميشدم
      اي كشتي نجات من و ياورم حسين
      
      لطفي كه كرده اي تو به من مادرم نكرد
      اي مهربان تر از پدر و مادرم حسين
      
      من هم ز داغ تو به خدا قول ميدهم
      تا اينكه زنده ام بزنم بر سرم حسين
      
      آخر به جرم چه كفنت نيزه ها شدند؟
      آقاي خوب و از همه كس بهترم حسين
      
      بايد كه مثل پيكر تو زير آفتاب
      بي غسل و بي كفن بشود پيكرم حسين
      
      هاني اميرفرجي

      
      *******************
      
       شب جمعه کنار شش گوشه
      دل من حالت عجیبی داشت
      می شنیدم صدای قلبم را
      چشم من حس بی شکیبی داشت
       **
      حرمش از ملائکه پر بود
      انبیا در طواف شش گوشه
      و ثواب هزار حج را داشت
      به خدا هر طواف شش گوشه
      **
      شب جمعه ضریح اطهر او
      غرق نور حضور فاطمه بود
      به خودم آمدم و فهمیدم
      بر لبم این نوا و زمزمه بود:
      **
      «شب های جمعه فاطمه ، با اضطراب و واهمه
      آید به دشت کربلا ، گردد به دور خیمه ها
      گوید حسین من چه شد ، نور دو عین من چه شد ... »
      **
      سمت پائین پا که می رفتم
      ناگهان چشم‌های من تر شد
      آنقدر اشک ریخت تا آخر
      روضه خوان علی اکبر شد
      **
       یک به یک گفت روضه ها را تا
      پای شش‌گوشه از نفس افتاد
      آه گویا کنار پیکر او
      حضرت عشق ناله سر می‌داد:
      **
      «جوانان بنی هاشم بیایید
      علی را بر در خیمه رسانید ...»
      **
      از نگاه پر از تلاطم من
      زمزم عشق و اشک جاری شد
      آه از خیمه تا کنار فرات
      عطش و داغ مشک جاری شد
      **
      خنکای شریعه هم می‌خواند
      دم به دم از غریبی سقا
      هم نفس با صدای موج فرات
      مادری دم گرفته بود آنجا:
      **
      «سقای دشت کربلا اباالفضل
      دستش شده از تن جدا اباالفضل ... »
      **
      آن طرف تر نگاه می‌کردم
      شکوه و اشک و ناله و گله را
      می شنیدم کنار غربت تلّ
      دم به دم ضجه های سلسله را
      **
      ناگهان در حوالی گودال
      محفل گریه های زینب شد
      زینب آمد کنار شش‌گوشه
      کربلا کربلای زینب شد
      **
      رفت قلبم کنار بالا سر
      آه انگار سر به پیکر نیست
      همه‌ي کائنات می‌لرزند
      گوش کن این صدای خواهر نیست؟
      **
      «این کشته‌ي فتاده به هامون حسین توست
      این صید دست و پا زده در خون حسین توست ... »
       **
      بانگ ندبه مرا به خود آورد
      صبح جمعه رسیده بود از راه
      دل من داشت «العجل» می خواند
      در کنار ضریح ثارالله
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      وقتي حسين آمد و دست مرا گرفت
      حس ميكنم كه دور و برم را خدا گرفت
      
      بانيِّ روضه هايِ تو در عرش فاطمه ست
      در هيئتِ بهشت ، عزايِ تو را گرفت
      
      سينه زنانِ تو همگي عيسَوي دَمَند
      پس ميشود ز نوكران تو هم شفا گرفت
      
      عالم بدون كرب و بلا ارزشي نداشت
      عشق حسين آمد و دنيا بها گرفت
      
      فردا اسير ِ هول قيامت نميشود
      امروز زير پرچمتان هركه جا گرفت
      
      بوي بهشت ميرسد از هيئتِ حسين
      از بس ملك رسيد و سپس ارتقا گرفت
      
      اذن زيارت حرمت دست زينب است
      بايد فقط ز خواهر تو كربلا گرفت
      
      هنگامه ي قيامت دنيا مُحَرم است
      موج الحسين آمد و دل را فرا گرفت
      
      هر ذره بي حسين زمين گير ميشود
      هر دانه اي ز خاك حسين گفت و پا گرفت
      
      آزاده نيست هركه غلام حسين نيست
      واي از دلِ كسي كه به نام حسين نيست
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      در سینه ای که عشق شما موج می زند
      سر چشمه های نور خدا موج می زند
      
      با یادتان زلالترین قطره های اشک
      در چشمهای عاشق ما موج می زند
      
      وقتی که پرچم حرمت موج می خورد
      در او هزار قبله نما موج می زند
      
      آواز خشک العطش کودکان هنوز
      در خیمه گاه مانده به جا موج می زند
      
      رودی که گفته اند دلش سخت سنگی است
      آرام مانده است و یا موج می زند ؟
      
      از او چقدر خاطره در ذهن کربلاست
      تا جاری است خاطره ها موج می زند
      
      در خیمه آب نیست و گهواره تشنه است
      آن رود رو سیاه کجا موج می زند ؟
      
      وقتی که ساقی حرم از دست رفته است
      دیگر فرات آب چرا موج می زند ؟
      
      می خواهد اشک طفل تو را در بیاورد ؟
      اینگونه با صدای رها موج می زند
      
      اما نه ! جای گریه علی خنده می کند
      خونش اگر چه در همه جا موج می زند
      
      در چشم ذوالفقار که خونخواه کربلاست
      طوفان سرخ خشم خدا موج می زند
      
      سید محمد جواد شرافت
      
      *******************

      
      چرا بكوي محبت نمي بري ما را
      سبب زچيست نگارا نمي خري ما را
      
      كبوتر حرمم ، گوشه قفس مردم
      براي اوج گرفتن بده پري ما را
      
      خدا كند به دلت مهر اين غلام افتد
      به رنگ سرخ شهادت در آوري ما را
      
      براي كشتن من حاجتي به خنجر نيست
      تو قتل نفس نمودي به دلبري ما را
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      در عرش و فرش صحبت زهرا، ثنای توست
      پیداست که لوای دو عالم لوای توست
      
      درمجلست کلیم شدن پخش می کنند
      این جلوه های موسوی در عزای توست
      
      درما تو جلوه می کنی و گریه می کنیم
      این یا حسین گفتن ما هم صدای توست
      
      در این دو ماه دین خدا رشد می کند
      اینها تمام از برکات عزای توست
      
      خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین
      پس مکه و زمین نجف هم برای توست
      
      جوینده کمال به شهر تو می رسد
      بالاتر از بهشت خدا کربلای توست
      
      باگریه می شود به فیوضات تو رسید
      پس روضه تو واسطه فیض های توست
      
      صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است
      سوز صداش باطن کرب و بلای توست
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
       درطریقت زحمت بسیارها باید کشید
      تا تقرب منت جام بلا باید کشید
      
      یار ما بدنیست از ما یک ملاقاتی کند
      گه کریمان را به بالین گدا بایدکشید
      
      در مسیر دلبر ما چشم پاکی واجب است
      گرنظرخورد انتقامش را ز مابایدکشید
      
      نیست توجیه قبولی دیدگان خشک را
      ازمیان چاه،گاهی آب را بایدکشید
      
      وقت روضه زودتر از هرچه بایدگریه کرد
      سفره که آماده شد،فورا غذا بایدکشید
      
      الدوا عندالحسین و الشفاعندالحسین
      بهردرمان یافتن دست از دوا بایدکشید
      
      رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد
      تا که عمري هست ناز یار را بایدکشید
      
      رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست
      صورت ما را به سمت کربلا بایدکشید
      
      عاشقان بی کفن ها ،با کفن بیگانه اند
      بعد مردن روي ما یک بوریا بایدکشید
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      ما گرفتار علمدار تو هستیم حسین
      از ازل یار علمدار تو هستیم حسین
      
      سمت نوکری ما سمتی دیرینه است
      عبد دربار علمدار تو هستیم حسین
      
      ما اگر مهر تو داریم همه مدیون
      لطف بسیار علمدار تو هستیم حسین
      
      مادرت فاطمه ما را چقدر کرده دعا
      چون که غمخوار علمدار تو هستیم حسین
      
      هم بدهکار تو لطف فراوان توایم
      هم بدهکار عمدار تو هستیم حسین
      
      روز رجعت ز عنایات تو ان شاءالله
      ما علمدار علمدار تو هستیم حسین
      
      شاد از آنیم که در روز قیامت حتّی
      در پی کار علمدار تو هستیم حسین
      
      اشک می بارد از این مشک دو دیده امروز
      ما عزادار علمدار تو هستیم حسین
      
      انتقام غم عظمای تو را می گیریم
      ما ز انصار علمدار تو هستیم حسین
      
      محمد فردوسی
      
      *******************
      
      
      عطری که از حوالی پرچم رسیده است
      ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
      
      از صحن این حسینیه تا صحن کربلا
      صد کوچه وا کنید، محرّم رسیده است
      
      دست ازل دو چشم مرا وقف گریه کرد
      اصلاً مرا برای همین آفریده است
      
      آقا ببین برای عزای تو مادرم
      پیراهن سیاه برایم خریده است
      
      نورش نمی دهند و بهشتش نمی برند
      چشمی که روضه های شما را ندیده است
      
      هرچند صد پیاله تو را گریه کرده اند
      امّا هزار قطره ی اشک نچییده است
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین
      شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین
      
      تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
      سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین
      
      از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع
      هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین
      
      هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
      اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین
      
      داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
      غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین
      
      از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
      انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین
      
      بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
      گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین
      
      سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات
      هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      تا تو دردم می‌دهی آن را دوا حس می‌كنم
       عافیت را در میان هر بلا حس می‌كنم
      
       بهترین اوقات عمرم در میان روضه‌هاست
       خویش را در خانه‌ی خیرالنسا حس می‌كنم
      
       بهتر از ماه مبارك در محرم تائبم
       حال استغفار را در روضه‌ها حس می‌كنم
      
       این زمان با آن مكان تأثیرشان عین هم است
       در محرم خویش را در كربلا حس می‌كنم
      
       سینه‌چاك سینه‌ی عریان یار زینبم
       می‌زنم بر سینه چون این درد را حس می‌كنم
      
       بین توحید و تجلی نسبت عینیت است
       پس خودم را پیش تو پیش خدا حس می‌كنم
      
       تو همان روضه شدی و من همان گریه شدم
       تو مرا حس می‌كنی و من تو را حس می‌كنم
      
       قیمت پایین پایت مثل بالای سر است
       عرش بالا را همین پایین پا حس می‌كنم
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

      
      *******************
      
      
      بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
      آقا نشد هر آن که برایت گدا نشد
      
      مقصود از تکلم طور از تو گفتن است
      موسی نشد هر آن که کلیم شما نشد
      
      روز ازل برای گلوی تو هیچ کس
      غیر از خدای عز و جل خون بها نشد
      
      در خلقتش زمین و مکان های محترم
      بسیار آفرید ولی کربلا نشد
      
      گر چه هزار سال برای تو گریه کرده اند
      یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد
      
      ما گندم رسیده شهر ری توایم
      شکر خدا که نان تو از من جدا نشد
      
      یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم
      حالا که کربلای تو روزی ما نشد
      
      داغ تو اعظم است تحمل نمی شود
      در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      چگونه بوده دم آخرت نمیدانم
       چه سان بریده سر از پیکرت نمیدانم
      
      چگونه خورده گره با نگاه مأیوست
       نگاه بی رمق اکبرت نمیدانم
      
      هزار زخم شکوفا به باغ پیکر تو
       چگونه تو را دیده مادرت نمیدانم
      
      کجاست آن تن خسته که نیم جانی داشت
       کجاست جامه و انگشترت نمیدانم
      
      چگونه باورم آید به حلق خونینت
       نشسته بوسه زده خواهرت نمیدانم
      
      به دست و پای ستوران به جای نعل چه بود؟
       که شرحه شرحه شده پیکرت نمیدانم
      
      کدام دست خزان نقش تازیانه زده
       به جسم همچو گل دخترت نمیدانم
      **
      
      *******************
      
      
      بعد از تو آفتاب به دردی نمی خورد
      شبهای ماهتاب به دردی نمی خورد
      
      وقتی تو تشنه ماندی ، از آن روز تا ابد
      دجله ، فرات ، آب به دردی نمی خورد
      
      گاهی به دوش جد و گهی روی نیزه ها
      دنیا به این حساب به دردی نمی خورد
      
      سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد
      زآن دم دگر ثواب به دردی نمی خورد
      
      خون را زدم کنار ز پیشانی دلم
      خورشید در نقاب به دردی نمی خورد
      
      آقا بس است غربت تو بی شماره است
      صد بغچه شعرناب به دردی نمی خورد
      
      مهدی صفی یاری
      
      *******************

      
      هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
      نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
      
      خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
      و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
      
      به یاد چایی شیرین کربلایی ها
      لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
      
      چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
      درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
      
      بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
      بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
      
      غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
      که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
      
      سید حمید رضا برقعی
      
      *******************
      
      
      گريه ميكردم ولي با آن وضو ميساختم
      داشتم با آبِ رويم آبرو ميساختم
      
      گريه ام  غسل طهارت بود زير سايه اش
      فطرتم را از گناهان شست و شو ميساختم
      
      بايد اين مِي هاي جاري را گرفت و جمع كرد
      كوزه گر گر ميشدم حتماً سبو ميساختم
      
      ميگرفتم بيشتر زآنچه توقع داشتم
      تا خودم را با كريمان روبه رو ميساختم
      
      پيرهن مشكي تنم كردم ولي با نخ نخش
      ناقصي هاي دله خود را رفو ميساختم
      
      من رسول تُركم و يك روز كلبش ميشوم
      چه سحرها در خيالم آرزو ميساختم
      
      امتحان كردم خودم روزي نميگفتم حسين
      از شبش تا صبح با آهه گلو ميساختم
      
      عمر من طي شد ميان سوختن يا ساختن
      با لبش ميسوختم با زلف او ميساختم
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************
      
      
      این اشک نیست، آب زلال و مطّهر است
      این چشم نیست، چشمه ای از حوض کوثر است
      
      ظرفِ نزولِ رحمتِ پروردگار شد
      چشمی که پای مجلس این روضه ها، تر است
      
      چشمی که بیش تر به خودش، گریه دیده است
      فردا کنار فاطمه با آبروتر است
      
      ما خشک می شویم، ولی بار می دهیم
      دنیای گریه، مزرعه ی سبز محشر است
      
      فرموده است حضرت صادق: هر آن کسی
      گریانِ جدّ ما شده، با من برادر است
      
      در حجّ و در عبادت و در سجده های شب
      گریه کن ِحسین، شریک پیمبر است
      
      ما را از این تلاطم دنیا، هراس نیست
      تا کشتی نجات حسینی، شناور است
      
      بر من لباس نوکری ام را کفن کنید
      نوکر بهشت هم برود، باز نوکر است
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************
      
      
      انسان هميشه بين مرز خير و شرهاست
      تشخيص اين دو راه محتاج سحرهاست
      
      بايد براي قرب، طي بندگي كرد
      معراج بعد از راه‌ها بعد از گذرهاست
      
      بايد كه از مرز ظواهر آنطرف رفت
      زيرا كه گاهي پشت آيينه خبرهاست
      
      بايد كه قبل از ديگران با نفس جنگيد
      نفس مهذب گشته در حكم سپرهاست
      
      روي درختي كه به پاي ريشه‌هايش
      خون عقيده ريخته، حتما ثمرهاست
      
      بايد به عاشورا نظر كرد و نظر داد
      نوعا بصيرت‌ها همان نوع نظرهاست
      
      فرمود علي‌اكبر چه باكي دارم از مرگ
      تا راه ما حق است، حق در اين گذرهاست
      
      حقاً كه حق است او ولو تنها
      كه گفته است مرز حقيقت بيشتر يا بيشترهاست
      
      اي پير راه ما خيالت جمع باشد
      اي پير راه، فهم جوان‌ها آنقدرهاست
      
      كه با 9 دي فتنه را درهم شكستند
      آري به دنبال بصيرت‌ها، ظفرهاست
      
      مثل پدر ما را نوازش كن، بغل كن
      امشب شب لطف پدرها بر پسرهاست
      
      فرموده‌اند اولادنا اكبادنا، پس
      با اين حساب، امشب شب آه جگرهاست
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم


       
      املا نمی شدیم و عبارت، خدا نوشت
      از هر هجای ما به ظرافت، خدا نوشت
      
      اوقات او صرف کرامات قوم ماست
      در شأن ما حدیث و روایت، خدا نوشت
      
      هر کس که از قبیله «سلمان» نمیشود
      بر تار و پود شیعه اصالت ، خدا نوشت
      
      در هرم و سوز بندگی اش ذوب گشته ایم
      مثل سپند روی حرارت ، خدا نوشت
      
      خط قلم کشیده کشیده شکسته شد
      با خط هاشمی به صراحت ، خدا نوشت:
      
      عشّاق اهلبیت، مسیحای عالم اند
      از بچه های حیدر و آقای عالم اند
      
      سیدباقرسیدی زاده
      
      *********************
      
      
      من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم
      حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
      
      در حسینیه ی ارباب شبی خوابم برد
      صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم
      
      چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
      ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم
      
      شال خوشبوی تو. سبز و علم دوش تو سبز
      «دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم»
      
      بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا
      تا قیامت به علمدار بدهکار شدم
      
      خلق در روضه گرفتند برات عتبات
      من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
      
      رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو
      هر شب آواره ی هر کوچه و بازار شدم
      
      کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
      از بلایای پس از شام عزادار شدم
      
      من از آن روز که در بند توأم آزادم
      نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم
      
      عباس احمدی
      
      *********************

      
      نمی خواهم قیامت غیر تو مال کسی باشم
      به غیر از کربلا حیف است دنبال کسی باشم
      
      به دنبال تو می گردم در آنجا مثل این دنیا
      تویی آمال من ،من از چه آمال کسی باشم
      
      سری دارم اگر بر تن امانت دار دلدارم
      نمی خواهم خیانت کار اموال کسی باشم
      
      سری بر نیزه می بینم تنی بر خاک روز و شب
      به سینه محرم اسرار گودال کسی باشم
      
      سر و روی امام نی سوارم بس که مجروح است
      نمی خواهم دگر جویای احوال کسی باشم
      
      نه حالی مانده در حالم نه عیدی مانده در عالم
      چگونه با چنین منوال خوشحال کسی باشم
      
      به بامی اوج می گیرم که خود از موج خون پرزد
      برو ای نفس تا من هم پر و بال کسی باشم
      
      به بال سوخته آموخته دل ،پر گرفتن را
      خوش آنروزی که در آتش سبک بال کسی باشم
      
      مدال آتش عشقت به سینه سوز می بخشد
      که من رسواترین دل بر لب و خال کسی باشم
      
      عطش را تشنه ام یاران که آتش می زند بر دل
      که من شرمنده حلقوم اطفال کسی باشم
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
      بار گرانِ در به درم را بیاورید
      
      اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
      ای قوم روضه خوان جگرم را بیاورید
      
      اولاترم من از همه بر گریه برخودم
      اول برای من خبرم را بیاورید
      
      بال مگس گرفت ز سیمرغ حوصله
      ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید
      
      من مست حب شدم سخن از مستحب مگو
      ای تاک ها بر شجرم را بیاورید
      
      دستم نمی رسد که بیفتم به پای او
      ای اهل اوج بال و پرم را بیاورید
      
      کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد
      هر شب برای من قمرم را بیاورید
      
      نه خوانده می شود نه نوشته ولی بگو
      تشدید گریه ی سحرم را بیاورید
      
      هر "یاحسین"زخم جدیدی ست کهنه کار
      آن کهنه ی جدید ترم را بیاورید
      
      بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب
      و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید
      
      حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
      ما قلبمان شکست حرم را بیاورید
      
      محمد سهرابی
      
      *********************
      
      
      براي روضه ات آقا نه روضه خوان كافيست
      نه چشم هاي بهاريِ اين و آن كافيست
      
      نه اشك ما وَ نه اشك تمامي دنيا
      نه گريه هاي بلند پيمبران كافيست
      
      براي شرح كمي از عنايت تو به ما
      نه اين حسينيه كافيست نه زمان كافيست
      
      براي اينكه شوم عاقبت به خير شما
      همين دو قطره ي اشكِ شده روان كافيست
      
      براي گريه ي ما ذكر خير يا زينب
      براي گريه ي زينب حسين جان كافيست
      
      براي حل تمام حوائج عالم
      اگر كُنَد نگهي شيرخوارتان كافيست
      
      دعاي مادر پهلو شكسته ي زينب
      براي آمدن صاحب الزمان كافيست
      
      دم از عذاب مزن صبح محشر كبري
      همين نيامدن كربلايمان كافيست
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      *********************
      
      
      عطری غریب از دل قلبت وزیده است
      آری نسیم قطره ی اشکم خریده است
      
      آقا دعای مادرتان بعد گریه اش
      من را به سمت مجلس اشکت کشیده است
      
      روز ازل که حق ،گل من را سرشته است
      از آب دیده ی تو مرا آفریده است
      
      عالم به مهربانی و لطف و کرامتت
      در خواب هم مثال تو آقا ندیده است
      
      گیرم سبو سبو ز گل دیده ام گلاب
      اشکم به پای ماتمت آقا چکیده است
      
      گر در غم تو من نمک روضه می زنم
      از توست به من که نمک ها رسیده است
      
      آماده ی سفر شده ای چون کبوتری
      اما پس_ نگاه خودت یاد مادری
      
      محمد رضا ناصری
      
      *********************
      
      
      یک شعله داغت از پر جبریل پا گرفت
      آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت
      
      الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد
      این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت
      
      موسی هم از دیار تو یک روز می گذشت
      دستی به سر نهاد و به دستی عصا گرفت
      
      عیسی شبی به مجلس تو رفت و دم گرفت
      می گفت روح تازه ای از این غزا گرفت
      
      جسم تو بی کفن چو سلیمان به دشت دید
      قالیچه وا نَهاد و سر بوریا گرفت
      
      حتی پیامبر به پیامت امید داشت
      آن روز که تو را به سرِ شانه ها گرفت
      
      جواد محمد زمانی
      
      *********************
      
     
      هر که مرا به روضه تو راه داده است
      تاج محبت تو به فرقم نهاده است
      
      از ابتدای خلقت حق در دو چشم ما
      تصویری از عزای محرم فتاده است
      
      دست کم از شهید ندارد به محضرت
      هر کس که پای پرچم تو ایستاده است
      
      همچون رعیت تو کسی سر بلند نیست
      ذاتاً غلام عشق تو ارباب زاده است
      
      بی گریه بر تو هر که نفس میکشد دمی
      انگار زندگی خود از دست داده است
      
      احسان محسنی فر
      
      *********************
      
      
      من گریه می کنم که مصفّا کنی مرا
      مانند قطره راهی دریا کنی مرا
      
      گرچه برای روضه ی تو کم گذاشتم
      دارم امید این که تماشا کنی مرا
      
      با این دو قطره اشک عزایی که ریختم
      اصلاً بعید نیست مسیحا کنی مرا
      
      من را در این لباس عزایت کفن نما
      تا پیش چشم فاطمه زیبا کنی مرا
      
      آن قدر بین روضه ی تو گریه می کنم
      تا بین نوکران خودت جا کنی مرا
      
      گشتم مریض خسته ی دارالشفای تو
      با این بهانه ای که مداوا کنی مرا
      
      دور است از کرامت بی انتهای تو
      در روز حشر آیی و رسوا کنی مرا
      
      شب های جمعه راهی کرب و بلا شوم
      تا همنشین حضرت زهرا کنی مرا
      
      در بین گریه ام به سر و سینه می زنم
      تا داغدار زینب کبری کنی مرا
      
      محمد فردوسی
      
      *********************
      
      
      تا خیمه‌ي تقرّب تو پر کشیده ایم
      تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم
      
      آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست
      در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم
      
      با عطر سیب پیرهنت مست می شویم
      شیدائی قبیله‌ي عشق و عقیده ایم
      
      دل بر شکوه جنت الاعلی نبسته ایم
      وقتی بهشت را به نگاه تو دیده ایم
      
      در بذل جان به راه تو مشتاق تر ز هم
      عشق تو را به قیمت جان ها خریده ایم
      
      لب تشنه ایم و در صف پیکار می‌رویم
      وقتی که چشمه چشمه حقیقت چشیده ایم
      
      کی دست می‌کشیم از این طوف عاشقی؟
      با آنکه صد جراحت شمشیر دیده ایم
      
      جان می‌دهیم و یک سر مویت نمی‌دهیم
      در کربلا حماسه‌ي عشق آفریده ایم
      
      هفتاد و دو صحیفه‌ي با خون نوشته ایم
      هفتاد و دو کتیبه‌ي در خون تپیده ایم
      
      در جسم ما هنوز تب جانفشانی است
      «هَل مِن مُعِین» بی کسی ات را شنیده ایم
      
      خورشید نیزه ها شدی و در هوای تو
      بر روی نیزه مثل ستاره دمیده ایم
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************

      
      تا به معراج تقرب برسانند مرا
      عقب قافله بايد بكشانند مرا
      
      تا كه در محضر يارم مكانم بالاست
      چه خياليست كه پايين بنشانند مرا
      
      بارها جان مرا تا به لبم مي آرد
      تا كه يك بار سلامي برسانند مرا
      
      شد پناهِ همگان هر كه پناهنده ي اوست
      سگِ اصحابم و از خويش بدانند مرا
      
      جان من عاريه اي بود كه نذرش كردم
      بگذاريد كه امشب بستانند مرا
      
      از همه دور كن و از حرمت دور مكن
      تو نراني مرا تا كه نرانند مرا
      
      وقفِ سرگرمي طفلانِ سر ِ كوچه شدم
      چه خياليست كه ديوانه بخوانند مرا
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

      *********************
      
      
      هر روز پای هر محنت گریه می کنم
      بر هر هزار زخم تنت گریه می کنم
      
      با نوحه های هر شب تو گریه می کنم
      با روضه های دل شکنت گریه می کنم
      
      یعقوب های چشم من از دست رفته اند
      از بس برای پیرهنت گریه می کنم
      
      در بین قبرهم کفن کربلا به تن
      از داغ جسم بی کفنت گریه می کنم
      
      گاهی شبیه روز دهم سرخ می شوم
      بر لحظه به نی شدنت گریه می کنم
      
      ای سوخته ترین بدن زیر آفتاب
      بر زخم تاول بدنت گریه می کنم
      
      محسن عرب خالقی
      
      *********************
      
      
      آخر ز ناي نينواي تو مي ميرم اي حسين
      با ياد کربلاي تو مي ميرم اي حسين
      
      بر پرچم سياه حسينيه ات قسم
      در مجلس عزاي تو مي ميرم اي حسين
      
      از روضه وداع تو جان داده مادرم
      در پاي روضه هاي تو مي ميرم اي حسين
      
      تو بنده ي خدايي و من بنده ي توأم
      در محضر خداي تو مي ميرم اي حسين
      
      مثل همان غلام سياه تو عاقبت
      سر مي نهم به پاي تو مي ميرم اي حسين
      
      مي خواهم از خدا که شب جمعه اي شود
      آن شب که من براي تو مي ميرم اي حسين
      
      آيد به گوشم العطش کودکان هنوز
      از داغ بچه هاي تو مي ميرم اي حسين
      
      دستم تهي اگر چه بود از عمل ولي
      شادم که با ولاي تو مي ميرم اي حسين
      
      اي محتشم بخوان که دلم خانه غم است
      بازاين چه شورش است که در خلق عالم است
      
      سید مجتبی شجاع
      
      *********************
      
      
      ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم
      این زندگی ز چشمه ی کوثر گرفته ایم
      
      اذن ورود ما به بهشت خداست اشک
      ما از بهشت هدیه فراتر گرفته ایم
      
      اشک غم حسین بُود، خود بهشت ساز
      ما بعد روضه زندگی از سر گرفته ایم
      
      آنکه شنید نام حسین و نریخت اشک
      دوری از او به امر پیمبر گرفته ایم
      
      ما در کفن ز تربت او نور می بریم
      رزق سفر ز خاک همین در گرفته ایم
      
      ما بی حسین پست ترینِ خلایقیم
      با نام اوست رتبه ی برتر گرفته ایم
      
      ما در میان روضه ی او تحت قُبه ایم 
      حاجات خود به روضه مکرر گرفته ایم
      
      تا آب می خوریم صدا می زنیم حسین
      این امر از سکینه ی اطهر گرفته ایم
      
      جواد حیدری
      
      *********************
      
      
      وقتی برای گریه دلم تنگ می شود
      لب با دم حسین هماهنگ می شود
      
      تنها نه دل به یاد تو می سوزد ای حسین
      از روضه هایت آب دل سنگ می شود
      
      ای بهترین بهانه برای گریستن
      بی تو حنای گریه چه بیرنگ می شود
      
      کافی ست لحظه ای دلم از تو جدا شود
      دیگر کُمیت زندگی ام لنگ می شود
      
      جز در مسیر هیئت تو پا نمی نهم
      وقتی برای گریه دلم تنگ می شود
      
      حسین آذری
      
      *******************
      
      
      دوباره لحظه ی سرخ قیام عاشورا
      دوباره خون به دلم کرده نام عاشورا
      
      نشسته روی لبم السّلام علیک
      چه کرده با دل من السّلام عاشورا
      
      برای ناله ی هل من معین تو،لبّیک
      بگویم از سر شوق ای امام عاشورا
      
      خدا کند که بمیرم میان روضه تان
      از این جراحت بی التیام عاشورا
      
      نفس کشیدن من علّتش فقط این است
      بگیرم از ته دل انتقام عاشورا
      
      تمام همّتم این است یارتان باشم
      که مستقر بشوم درخیام عاشورا
      
      به زیر بار ستم ها نرفتن ای آقا
      بُوَد همیشه و هر جا پیام عاشورا
      
      مگر که زینت دوش نبی نبودی تو
      چه شد شکسته شد آن احترام عاشورا
      
      محمد فردوسی
      
      *********************
      
      
      بی شک گدای خانه ات آقا شود حسین
      هر قطره زود پیش تو دریا شود حسین
      
      فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد
      باید که زیر نامه اش امضا شود:"حسین"
      
      هر کس شنید کار گنهکار با شماست
      خواهد که رو سیاه دو دنیا شود حسین
      
      وقتی که درب خانه ی لطف تو در دل است
      ما سینه میزنیم که در وا شود حسين
      
      در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
      شبهای هیئتت شب احیا شود حسین
      
      آقا جوانِ سینه زنت حاجتش شده:
      در کاروان کرب و بلا جا شود حسین
      
      از کودکیم تا دم مرگم به روی لب
      تنها حسین بوده و تنها شود:حسین
      
      ای کاش وقت مردن من وقت احتضار
      ذکر مدام بر لبم آنجا شود:"حسین"
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      بنويس روي صفحه قلم آه كربلا
      آتش گرفت باز دلم آه كربلا
      
      دوري ، شكستگي ، دل پرخسته از همه
      خيره به قاب عكس حرم  آه كربلا
      
      بعد از نماز سجده به تربت به ياد تو
      هم آه از خجالت و هم آه كربلا
      
      پيراهن سياه تو و شال نوكري
      ماه عزا و خيمه غم آه كربلا
      
      بغض و سكوت و گريه جانسوز بي كسي
      در كوچه ها قدم به قدم آه كربلا
      
      پرچم ، كتل ،حسينيه ،روضه نواي عشق
      سينه زني و نوحه و دم آه كربلا
      
      دلواپسي روز عطش كودك رباب
      آب فرات و دست ستم آه كربلا
      
      سقا و مشك پاره و دو دست جدا شده
      افتادن امير و علم  آه كربلا
      
      زينب وداع ، حسين اشاره به قلب خون
      بر پهلوي شكسته قسم آه كربلا
      
      بانگ نبي روضه گودال قتلگاه
      مادر رسيد با قد خم آه كربلا
      
      حبيب نيازي
      
      *********************
      
      
      حسین! گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
      دلم گرفته٬ فقط شوق کربلا دارم
      
      تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا
      مگر به غیر حسینیه من کجا دارم
      
      حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده
      خدا به خیر کند من هنوز جا دارم
      
      دلم گرفته٬ولی وقتی کربلا دور است
      دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم
      
      چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...
      دلم شکسته٬ببین که منم خدا دارم
      
      حسین! ماه محرم شروع عشق من است
      وگرنه من همه ی سال هم عزادارم
      
      تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام
      قسم به حضرت زهرا ٬ فقط تو را دارم
      
      به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر
      که صاحبی چو ابالفضل با وفا دارم
      
      یحیی نژاد سلامتی
      
      *********************
      
     
      خاطرم نیست كه از كی به تو عاشق شده‌ام
       به تو عاشق شده فارغ ز خلایق شده‌ام
      
      پسر و دختر در محضر عشق است عزیز
       كه شود خادم مولا، چه غلام و چه كنیز
      
       پدرم گفت كه میلاد تو در یاد من است
       مژده دادند كه نوزاد شما سینه‌زن است
      
       خاطرم هست كه دادند مرا آب حیات
       باز شد كام من از تربت و از آب فرات
      
       نه من از روز ولادت شده‌ام مرده‌ی تو
       دلم از روز ازل بود گره‌خورده‌ی تو
      
       خاطرم هست به گوشم چو اذان می‌گفتند
       دین من حب شما بود، از آن می‌گفتند
      
       شیر مادر كه به جانم غم تو ریخته بود
       نمكی داشت كه با اشك درآمیخته بود
      
       شهد شیر و نمك اشك به جانم چو نشست
       دلم از غصه ترك خورد، شنیدم كه شكست
      
       مادرم بود كنیز و پدرم نوكر تو
       خانه‌زادم كه شدم عبد علی‌اصغر تو
      
       خاطرم هست كه یك بار محرم كه رسید
       مادرم پیرهن مشكی من را كه برید  
      
       بخیه می‌زد به لباس من و نشتر به دلش
       سر سوزن به لباس من و خنجر به دلش
      
       زیر لب گفت فدای تو شوم جان پسر
       روی هر بخیه اثر بود ز اشك مادر
      
       روی هر خانه نشانی ز محرم زده بود
       به در خانه‌ی ما پرچم ماتم زده بود
      
       مسجد و تكیه، حسینیه‌ی زیبا شده بود
       كینه‌ها مرده ولی دوستی احیا شده بود
      
       خاطرم هست گُل گریه به باغ جگرم
       خاطرم هست كشیدم گِل ماتم به سرم
      
       خاطرم هست دم و سینه و زنجیر و علم
       چایی تازه‌دم پیرزنی با قد خم
      
       سینه‌سرخم كه برای تو شدم سینه‌سیاه
       دولت عشق گرفتم ز تو با نیم‌نگاه
      
       خاطرم هست پدر رنگ تنم را چون دید
       آفرین گفت و كبودی تنم را بوسید
      
       گفت ای تشنه كه از خون كفنت سرخ شده
       سینه‌ی برگ گل سینه‌زنت سرخ شده
      
       لقمه‌ی پاك پدر از نمك خوان تو بود
       شیر مادر همه از چشمه‌ی احسان تو بود
      
       من كه با رزق تو از كودكی‌ام پیر شدم
       بی‌سبب نیست كه این‌گونه نمك‌گیر شدم
      
       والدینم ز تو امید دعایی دارند
       كه غلامان تو هم شیربهایی دارند
      
       سینه‌زن‌های همان دوره همه مرد شدند
       مبتلای تو و عشق تو و بی‌درد شدند
      
       طمع شهد شهادت نفسی داد به ما
       نفس گرم ولایت نفسی داد به ما
      
       فدیه شد هدیه‌ی شیدایی مادرهامان
       رجز بدرقه لالایی مادرهامان
      
       كه اگر سر بنهی در قدم روح‌الله
       شیر من باد حلالت، پسرم بسم‌الله
      
       شیر مادر چه اثرها كه ندارد، دیدیم
       رهبر ما چه پسرها كه ندارد، دیدیم 
      
       هركه مانده‌ست و مخالف به امامش باشد
       هرچه خورده‌ست از این سفره حرامش باشد
      
       دوش در عالم رؤیای غم‌انگیز، مرا
       بانویی گفت محرم شده، برخیز بیا
      
       گفت برخیز بیا دخترم آواره شده
       بی حسینم همه اهل حرم آواره شده
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر
      چنان عقیق شدم داغ دار انگشتر
      
      به مشک طعنه زده در میان قحطی آب
      خوشا به حال لب آبدار انگشتر
      
      برای دست، دلش تنگ شد زمانی که -
      رسیده بود به اتمام کار انگشتر
      
      رقیه را نگذارید تا نگاه کند
      به گوشواره ی خود در کنار انگشتر
      
      بگو به زائر کرب و بلا که سوغاتی
      کسی ندارد از او انتظار انگشتر
      
      مجید تال



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم


       
      هر چه خیر و برکت از بالا به ماها می‌رسد
      ابتدا از زیر دست تو به امضا می‌رسد
      
      کم اگر آید به درگاهت زیادش می‌کنند
      قطره دریا می‌شود وقتی به دریا می‌رسد
      
      در مقام روضه‌ات این بس که قبل از هر کسی
      حضرت زهرا سلام الله علیها می‌رسد
      
      ما نمی‌فهمیم یعنی چه خدا مدیون توست؟
       درک این مطلب فقط از اهل معنا می‌رسد
      
      ارج و قرب این شهید آنجا مشخص می‌شود
      که نوشته وقت دفنش حق تعالی می‌رسد
      
      غمزه‌ی تو فرق دارد با محبت توأم است
      عاقبت مجنون این قصه به لیلا می‌رسد
      
      دیر و زود و سوخت و سوزت تحرک کردن است
      کربلا یک روز آخر نوبت ما می‌رسد
      
      برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور
      
      ********************
      
      
      ما شیعه زاده ایم و همین اعتبار ماست
      در راه دوست دادن جان افتخار ماست
      
      هرگز به زیر بیرق دشمن نمی رویم
      تا پرچم عزای حسینی کنار ماست
      
      قامت به زیر بار ستم خم نمی کنیم
      این تا ابد همیشه و هر جا شعار ماست
      
      دنیای بی حسین محال است باورش
      اصلا حسین باعث این اقتدار ماست
      
      یا سینه میزنیم و یا گریه می کنیم
      این رسم از زمان ولادت قرار ماست
      
      با اشک های مادر خود شیر خورده ایم
      حالا اگر گدایی ارباب کار ماست
      
      از آن زمان که بی کفن افتاد بر زمین
      بیچاره گشته ایم و سیه روزگار ماست
      
      مرتضی ملک محمدی
      
      ********************
      
      
      دست ازدلم بکش که پر از روضه های توست
      داغی که آتشم زده از نینوای توست
      
      داغی که کرده خم کمر آفتاب را
      داغی که ظهر حادثه تنها برای توست
      
      دیگر نمانده رشته ی امید در کفم
      جز این دو قطره اشک که وقف عزای توست
      
      شکر خدا که پای من از روضه قطع نیست
      میدانم اینکه از سر لطف و عطای توست
      
      میدانم اینکه پیش تو از ذره کمترم
      تازه ،همینکه این شده ام از دعای توست
      
      حسین آذری
      
      *********************
      
      
      از بس میان روضه تان درد میکشم
      باور کنید وقت بیان درد میکشم
      
      وقتی نسیم روضه  تان می وزد به دل
      بی اختیار گریه کنان درد میکشم
      
      آه از دمی که زخمیِ نیزه بروی خاک
      تنهاترین شدی ، من از آن درد میکشم
      
      سردار سربریده ی سرهای عالمی
      بالای نیزه آیه مخوان، درد میکشم
      
      یک ذر درد داغ تو بر سینه ام نشست
      اندازه زمین و زمان درد میکشم
      
      حسین آذری
      
      ********************

      
      دنیا بدون روضه آقا جهنم است
      یعنی بهار نوکری ما محرم است
      
      شکر خدا که خرج عزای تو می شوم
      روضه به کار و زندگی ما مقدم است
      
      ما نوکری به شرط نکردیم تا بحال
      هر چند سینه از کم دنیا پر از غم است
      
      ما را بدون کوثر اشکت رها نکن
      گریه به زخم های شما عین مرهم است
      
      تکلیف چشم های تمامی عاشقان
      هر روز گریه به غم آقای عالم است
      
      آقا بیا و نوکرتان را حساب کن
      هر چند سهم نوکری این گدا کم است
      
      من سینه چاک هر کس دیگر نمی شوم
      تا نوکر توأم لقبم نام آدم است
      
      حسن کردی

      
      *********************
      
      
      شکر خدا که زندگی ام نذر روضه هاست
      شکر خدا که روزی ام از سفره شماست
      
      شکر خدا که پای شما سینه می زنم
      شکر خدا که درد مرا نامتان دواست
      
      عمری نفس زدم به هوای نگاهتان
      عمری سرم به سایه این بیرق عزاست
      
      قلبم به بزم هر شبتان خو گرفته است
      چشمم به خاک خانه تان خوب آشناست
      
      بر روی سنگ قبر من این گونه حک کنید
      اینخانه زاد روضه و مجنون کربلاست
      
      روزی اشک چشم مرا مرحمت کنید
      روزی دیده ای که نذر کرده شماست
      
      دل را به بال شال عزا بسته ام مگر
      یک شب ببینمش که روی گنبد طلاست
      
      حسن لطفی
      
      *******************
      
      
      تا نفس هست و ز الطاف شما دم باقی ست
      دل ما می تپد و یاد تو هر دم باقی ست
      
      دم روح القدسی خاص "حسین" گفتن ماست
      تا مسیحا بشود عیسی مریم باقی ست
      
      هر کجا می نگرم نام تو بر لب جاری ست
      رحمت واسعه ات بر سر عالم باقی ست
      
      زائرانت همه زوار خدا می باشند
      تا خداوند بود کرب و بلا هم باقی ست
      
      ذره ای از شرر روضه ی تو کم نشود
      تا محبان تو هستند محرم باقی ست
      
      نظر فاطمه معطوف شود بر جایی
      که در آن نام تو بر سینه ی پرچم باقی ست
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      آماده می شوم که فراهم کنی مرا
      خرج عزای ماه محرم کنی مرا
      
      آشفته ام به سینه زدن عادتم بده
      تا بین این صفوف منظم کنی مرا
      
      فرموده ای که:" اشک شما مرهم من است "
      اشک مرا بریز که مرهم کنی مرا
      
      آنقدر در طواف سرت گریه می کنم
      تا پای نیزه چشمه زمزم کنی مرا
      
      اصلا بعید نیست که در روضه خودت
      همسایه رسول مکرم کنی مرا
      
      روزی که اشک و خون تو در قتلگاه ریخت
      می خواستی شهید محرم کنی مرا
      
      رحمان نوازنی
      
      *******************
      
      
      یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید
      گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید
      
      کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما
      خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید
      
      هم کفن دارم و هم قومی که دفنم می کنند
      پس فقط هنگام دفنم یاد آن آقا کنید
      
      از صدای ناله ها و گریه های مادرم
      بیشتر یاد غم صدیقه ی کبری کنید
      
      آه من مردم ولی یک کربلا قسمت نشد
      پیش مردم مایلم این نکته را حاشا کنید
      
      مرگ من آمد ولی آقا نیامد، حیف شد!
      فرصت دیدار را شاید شما پیدا کنید
      
      کاظم بهمنی

      
      *******************
      
      
      شکر خدا که لطفِ تو دست مرا گرفت
      مِهرت میان این دلِ ویرانه جا گرفت
      
      امروز نه، که روز الست بربکم
      باتو دلم بهانه ی کرب و بلا گرفت
      
      آواز پر زسوز ِکسی میرسد ز عرش
      ماه محرم آمده باید عزا گرفت
      
      ما فکر میکنیم هنر کرده ایم، نَه
      روضه برای بی کسی تو خدا گرفت
      
      از من سیاه تر به خدا نیست مانده ام
      چشمت چگونه راه من بی حیا گرفت
      
      اعجاز میکند به خداوندی خدا
      شور غمت به سینه ی هر کس که پا گرفت
      
      پس می توان ز دست غلام سیاه تو
      در روضه ها حواله ی کرب و بلا گرفت
      
      یاد تمام پیر غلامان به خیر باد
      سینه زدن ز گریه ی آنان بقا گرفت
      
      سر میزند به رسم وفا حضرت نگار
      گر هیاتی ز یادِ شهیدان صفا گرفت
      
      امشب برایِ روز دهم گریه میکنم
      این روضه را چگونه توان بی صدا گرفت
      
      هنگام سربریدن تو آسمان بُرید
      رفتی به روی نیزه به بالا هوا گرفت
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
      
      *******************
      
      
       بده در راه خدا ، من به خدا محتاجم
       من به بخشندگي آل عبا محتاجم
      
       از قنوت سحر مادرتان جا ماندم
       پسرحضرت زهرا به دعا محتاجم
      
       مهربان كاش زهيري بغلم مي كردي
       من به آغوش پُر از مِهرشما محتاجم
      
       فطرس نفس مرا گوشه ي چشمي كافيست
       با پر و بال شكسته به شفا محتاجم
      
       شوق پرواز بده روح زمين گير مرا
       به جنون سر ايوان طلا محتاجم
      
       دود اين شهرمرا از نفس انداخته است
       به هواي حرم كرببلا محتاجم
      
       چه قدرگريه كنم تا نبري از يادم
       درسراشيبي قبرم به شما محتاجم
      
      وحید قاسمی
      
      *******************
      

      
      من و جدایی از این روضه ها خدا نکند
      خدا مرا دمی از روضه ها جدا نکند
      
      شقی است قلبِ دوچشمی که هر دمی گریه
      به پای روضه ی سالار نینوا نکند
      
      سیاه می شود این روزگار ِ رنگینم
      اگر که یوسف زهرا مرا دعا نکند
      
      تمام هستی ام از لطف حضرت زهراست
      خدا کند که دمی هم مرا رها نکند
      
      چراغ زندگی ام مرده است اگر بی بی
      مرا شهید و به پای حسین فدا نکند
      
      تمام آرزویم دیدن حرم شده است
      بمیرم و نروم کربلا خدا نکند
      
      وحید محمدی
      
      *******************
      
      
      حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
      در غم تشنگی ات اشک چکیدن دارد
      
      تو بخوان باز بخوان باز که از لب هایت
      صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد
      
      چه قدر بوی دل و موی پریشان آورد
      از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
      
      خیزران بر لب تو می زند آتش بر دل
      می کشم آه که این آه کشیدن دارد
      
      گاه گاه از دل آشفتۀ خود می پرسم
      غنچه ای خشک که پرپر شده چیدن دارد؟
      
      عید قربان شده و نوبت تو شد اما
      خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟
      
      کاروان تو کجا و من خسته اما
      دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد
      
      سید محمد رضا شرافت
      
      *******************
      
      
      وقتی غمت همیشه به عالم مقدس است
      هر ماه مثل ماه محرم مقدس است
      
      هم در مرام عشق و هم در مسلک شعور
      این غم به صد ادله ی محکم مقدس است
      
      در بارگاه قدس که جای ملال نیست
      تنها به عشق کرب وبلا غم مقدس است
      
      سینه زنی و گریه بماند به جای خود
      پیراهن عزای شما هم مقدس است
      
      تا آیه های اشک غمت هست غصه چیست
      این قصه مثل سوره مریم مقدس است
      
      معراج کربلا به خدا هیئت است و بس
      این روضه های فاطمه ای بس مقدس است
      
      چون که فقط برای شما گریه می کنم
      چشمم شبیه چشمه زمزم مقدس است
      
      این دوره هم نشستن ما پای روضه ها
      از عصر قبل دوره آدم مقدس است
      
      عبد خدا شدم من اگر هیئتی شدم
      با مهر کربلاست نمازم مقدس است
      
      پایین پای بیرق تو هیئت خداست
      پس مرگ زیر سایه پرچم مقدس است
      
      مصطفی متولی
      
      *******************
      
      
      وقتی همه جا شُهره به عنوان تو باشیم
      باید که فقط ریزه خور خان تو باشیم
      
      دامن نکش از دست گداهای گرفتار
      بگذار کمی دست به دامان تو باشیم
      
      خیرالعمل این است که ارباب تو باشی
      ما هم یکی از مُزد بگیران تو باشیم
      
      فردای قیامت خبر از دربدری نیست
      امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم
      
      در سیر مقامات پی گوهر اشکیم
      ما چله نشستیم که گریان تو باشیم
      
      اسلام بنا بر « لک لبیک حسین» است
      ما نیز بنا شد که مسلمان تو باشیم
      
      گویی که ابالفضل دعاگوی لب ماست
      هرجا که بیاد لب عطشان تو باشیم
      
      ما یاد گرفتیم که در روضه گودال
      آشفته تر از زلف پریشان تو باشیم
      
      مصطفی متولی
      
      *******************
      
      
      جانم فدای ناله واغربتایتان
      شرمنده ام که زنده ام از روضه هایتان
      
      کام مرا به تربت تو باز کرده اند
      با شیر مادرم شده ام مبتلایتان
      
      لحظه به لحظه هر چه که دارم به عمر خویش
      نذر دوباره دیدن کرب و بلایتان
      
      اینجا مسیح می شود آنکس که گریه کرد
      عیسی کجا و این نفس کیمیایتان
      
      هر شب به زیر خیمه عباس آمدیم
      دیگر کجا رویم ز دارالشفایتان
      
      من سینه چاک ناله یا زینب توام
      بر سینه می زنم که بمیرم برایتان
      
      شکر خدا که روز ازل چشم مرتضی
      ما را سوا نمود برای عزایتان
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************

      
      من ِ نالایق اگر تشنه ی دیدار توام
      از طفولیتم ارباب گرفتار توام
      
      نیستم مستحق این همه لطف و کرمت
      تا نفس میکشم ای شاه بدهکار توام
      
      چون به دربار شما آمد و رفتی دارم
      خلق گویند که من محرم اسرار توام
      
      گریه کردن به تو را مادر من یادم داد
      فخرم این بس که سیه پوش و عزادار توام
      
      تو به پیشانی من مُهر قبولی زده ای
      تا بدانند همه نوکر دربار توام
      
      جان زهرا بَرِ کس مُشت مرا باز مکن
      هر چه هستم به تو وابسته ام و خار توام
      
      نگرانم برسد روز جزا و بینی
      که من ِمرثیه خوان در صف اغیار توام
      
      چه شود لحظه ی مرگم همه بینند که من
      دست بر سینه ام و مات به رخسار توام
      
      بی وفایی مرا جان ابالفضل ببخش
      من که پابست تو و مست علمدار توام
      
      من ِ بی قدر و بها را تو بهایم دادی
      گرچه بی مایه فطیر است خریدار توام
      
      به غباری که نشسته به سر و روت قسم
      تاقیامت خجل از مادر بیمار توام
      
      سعيد خرازي
      
      ********************
      
      ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
      در چشم من، دوباره غمی سایه گستر است
      
      ماه محرم است و دو چشم غریب من
      با داغ بی بدیل تو ای سرخ هم سر است
      
      در قلب من، قیامتی از کربلای توست
      در چشم من، قیامتی از تیغ و خنجر است
      
      فریاد سربریده ی قرآن سرخ عشق
      شایسته ی قیام تو "الله اکبر" است
      
      تو زنده ای، حقیقت مظلوم تا ابد!
      این مرگ سرخ، زندگی سبز دیگر است
      
      جان ها فدای نهضت سرخ تو "یا حسین" !
      "هیهات منا الذله" تو را حرف آخر است
      
      این قصه نیست، معجزه ی سرخ عاشقی ست
      "کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است"
      
      از رستخیز خون تو، بیدار شد زمین
      ظلمت شکست، آینه بازار شد زمین
      
      دریا تو، رودها به لبان تو می رسند
      آیینه ها، به نام و نشان تو می رسند
      
      طعم لبان ترد تو را تشنه است آب
      دریاچه ها به فصل لبان تو می رسند
      
      رندان تشنه لب که تویی خضر راهشان
      پشت عطش، به آب روان تو می رسند
      
      در کربلای خون و خطر، ای پناه عشق!
      آزادگان، به خط امان تو می رسند
      
      "هو" می چکد ز حنجره ات، ای اذان سرخ !
      خون جامگان، به بوی اذان تو می رسند
      
      گفتی "فیا سیوف خذینی" به بزم عشق
      شش ماهه مرد! دل شدگان تو می رسند
      
      آمد ز راه حرمله و آسمان شکافت
      خیل فرشتگان، نگران تو می رسند
      
      با خنجر نشسته به خون، گفته ای اذان
      دل برده ای - قسم به خدا - از فرشتگان
      
      ظهر است و عشق، مانده به کرب و بلا غریب
      قرآن غریب و قبله غریب و خدا غریب
      
      ظهر است و عشق، در وسط صحنه، بی پناه
      در فتنه خیز "حرمله" و "شمر"ها، غریب
      
      ظهر است و داغ و فصل یزید و سپاه تیغ
      صبرا علی بلائک و یا ربنا... غریب
      
      " آیا کسی...؟! "، نمی شنود گوش کوفیان
      در گوش باد، مانده صدای خدا غریب
      
      توفان نیزه می وزد و داغ تشنگی
      درخیمه ها، اسیر عطش، غنچه ها غریب
      
      تیری هدف گرفته گلوی سپیده را
      این غنچه " اصغر " است و خدایا، چرا غریب ؟!
      
      آمد ز راه "شمر" و گلو را برید تیغ
      افتاده زیر سم ستوران، خدا غریب!
      
      خورشید سر بریده سر  نیزه می برند
      باید بخوانمت به لب نیزه، بند بند
      
      اینک دوباره کرب و بلا، زینب است این
      توفان نگار خون خدا، زینب است این
      
      استاده بر چکاد حماسه، چکاد زخم
      قامت کشیده تا به خدا، زینب است این
      
      می آید از اسارت شب، سربلند و سبز
      بانوی نور و آینه ها، زینب است این
      
      سازش نمی کند به خدا با سکوت شب
      فریاد زخم خورده ی " لا "، زینب است این
      
      بانوی صبر، خواهرغم، مادر امید
      آیینه دار خوف و رجا، زینب است این
      
      صبرا علی بلائک و یا ربک العظیم !
      گلبو لبش ز یاس دعا، زینب است این
      
      چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست
      در قاب سرخ کرب و بلا، زینب است این
      
      کرب و بلا، تجسم زیبایی خداست
      زینب هنوز گرم تماشای کربلاست
      
      باید شکوه نام تو را زندگی کنیم
      ای سبز سرخ! مثل شما زندگی کنیم
      
      یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم
      فارغ ز"من"، برای خدا زندگی کنیم
      
      تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم
      باید کنار قبله نما، زندگی کنیم
      
      چون"حر" به راه عشق تو ثابت قدم شویم
      فارغ ز بوی چون و چرا، زندگی کنیم
      
      هرگز مباد بهر تمنای ملک "ری"
      همرنگ "شمر" و "حرمله " ها، زندگی کنیم
      
      باید چو لاله همسر داغ شما شویم
      استاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم
      
      بی منت تبسم مرهم، به قاف تیغ
      باید قیام سرخ تو را، زندگی کنیم
      
      کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است
      باید به بوی کرب و بلا ، زندگی کنیم
      
      ماه محرم است و جهان غرق شور و شین
      ماییم  و باز محشر داغ تو "یا حسین"
      
      رضا اسماعیلی

      
      **********************
      
      
      عمری ست پا به پای شما سینه می زنیم
      با نوحه های کرب و بلا سینه می زنیم
      
      یا مثل تو به صبح و مسا گریه می کنیم
      یا مثل تو به صبح و مسا سینه می زنیم
      
      ماه محرم آمده آقا تو هم بیا
      در هیئتی که با رفقا سینه می زنیم
      
      ای روضه خوان مجلس ارباب بی کفن
      نوحه بخوان تو و همه ما سینه می زنیم
      
      تطهیر می شویم میان حسینیه
      تا در عزای خون خدا سینه می زنیم
      
      خانه تکانی دل ما وقت روضه هاست
      هر سال که بدون ریا سینه می زنیم
      
      روز نهم که یاد ابالفضل می کنیم
      در ماتم دو دست جدا سینه می زنیم
      
      روز دهم که وارد گودال می شویم
      همراه مادر شهدا سینه می زنیم
      
      تردید نیست چون که قیامت فرا رسد
      ما نزد سیدالشهدا سینه می زنیم
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا
      مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا
      
      گفته‌اند از آسمان‌ها، من ولی از کودکی
      در هوای بوی خاکت بی‌قرارم کربلا
      
      روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر
      تا بیایم لحظه‌ها را می‌شمارم کربلا
      
      دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است
      دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا
      
      خاک ما گِل کرده‌اند از روز اول با فرات
      زاده‌ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا
      
      بی‌قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
      اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا
      
      من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم -
      هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا
      
      با ملائک‌ روضه می‌گیریم بگذارند اگر
      ذره‌ای از تربتت را در مزارم کربلا
      
      «عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم
      با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا
      
      آمدم، رفتم، چه می‌شد برنگردم یک سفر
      مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا
      
      قاسم صرافان
      
      *******************
      
      
      سوختیم و شعله ی بال و پر ما شد بلند
      فطرسی از گوشه ی خاکستر ما شد بلند
      
      در تنزل کردن معشوق سیر عاشق است
      عشق کوتاه آمد و زیر سر ما شد بلند
      
      انس از ذکر شب عشاق هم واجب تر است
      نیست عاشق هر کسی که از بر ما شد بلند
      
      اشک وقتی میچکد هنگام معراج دل است
      بخت ما در سایه ی چشم تر ما شد بلند
      
      بی حسین بن علی خلقت بلا تکلیف بود
      در پی کار خدا هم دلبر ما شد بلند
      
      سینه ی ما منبر است آتش نمی سوزاندش
      هر شب جمعه "حسین" از منبر ما شد بلند
      
      احترام نام تو بر انبیاء هم واجب است
      هر کجا حرف تو شد پیغمبر ما شد بلند
      
      سائلانت بیشتر بازارگرمی می کنند
      دست ما پُر بود و دست دیگر ما شد بلند
      
      زحمت تو در حقیقت سربلندی همه ست
      تو شدی نیزه نشین اما سر ما شد بلند
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      *******************
      
      
      از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
      منم غلام کسی که بود گدای حسین
      
      دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
      یکی برای حسن آن یکی برای حسین
      
      یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
      به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
      
      برای بخشش کوه گناه یک راه است
      دو قطره اشك بريزيم در عزای حسین
      
      كبوتر دل عشاق هر شب جمعه
      نشسته است روی گنبد طلای حسین
      
      بيا و عرش خدا را طواف كن حاجي
      طواف كعبه ببين دور كربلاي حسين  
      
      خدا کند که شبی زائر حرم باشيم
      كه جان دهیم به روضه همه به پای حسین
      
      به گوش جانت اگر بشنوی هنوز آید
      ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      از بس حجاب آمده بر چشم تار ما
      غافل شدیم زان که تو هستی کنار ما
      
      قابل نبود چشم گنه کارمان ، گذشت
      یک سال در فراق تو لیل و نهار ما
      
      غیر از مزاحمت که برایت نداشتیم
      برداشتی ز مرحمت خویش بار ما
      
      پاییز بی تو رفت و زمستان تمام شد
      بازآی بی تو رنگ ندارد بهار ما
      
      با قافیه ردیف " نیامد" غزل شدند
      در انتظار تان همه ایل و تبار ما
      
      آری دوباره آخر شعر است و می رود
      تا کربلا نوای دل داغدار ما
      
      گیرم نشد به کرب و بلا دفنمان کنند
      ای کاش در حسینیه باشد مزار ما
      
      نام تو بغض هر سحر ماست یا حسین
      خارج شده عنان غم از اختیار ما
      
      ما قرص نان ز گندم شهر تو می خوریم
      چرخد از آسیاب شما روزگار ما ..
      
      از آن زمان که خون تو شد خرج ملک ری
      شد خانه عزات دل بی قرار ما
      
      سید مصطفی فهری



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجاتی در محرم


       
      گرفته بوی تو را پیکرم تمام تنم
      دوچشم و سینه ی من، هر دو دست سینه زنم
      
      برای روضه ی تو زندگی کنم آقا
      دلیل زندگی ام، بودنم، نفس زدنم
      
      شناسنامه ی من صادره ز کرببلاست
      به تربت تو گشودند کام من،دهنم
      
      من اهل شهر شمایم دلیل هم دارم
      گرفته لهجه ی روضه زبان من، سخنم
      
      نماز در حرمت کامل است یعنی که
      دیار کرببلا بوده از ازل وطنم
      
      ز کودکی به نگاه تو مبتلا شده ام
      غلام روضه ی  تو،پادشاه بیکفنم
      
      همیشه خادم این آستانه میمانم
      حسین أمیری و نعم الأمیر میخوانم
      
      محسن حنیفی

      
      ********************
      
      
      نفس کشیدن ما بین روضه‌ها خوب است
       چقدر نزد شما حال و روز ما خوب است
      
      میان نافله وقتی قنوت می‌گیرم
       برای حال دل ما کمی دعا خوب است
      
       بده به راه خدا دست‌هایمان خالی است
       کنار خانه‌ی‌تان چند تا گدا خوب است
      
      بِکُش حسین بیا پاره پاره کن جگرم
       قسم که آخر کار من و شما خوب است
      
       نوشته‌ام که مرا در حصیر بگذارند
       به آن که اهل کفن نیست بوریا خوب است
      
      سفید می‌شود این تار موی ما کم کم
       گذشتِ عمر در این زینبیه‌ها خوب است
      
      اگر چه قسمت ما کربلا نشد اما
       حدیث ماتم تو مثل کربلا خوب است
      
      اگر چه با شهدا فاصله فراوان است
       روایت شهدا هم برای ما خوب است
      
      اگر تو باشی و یاد تو باشد و اشکم
       برای نوکر این خانه هر کجا خوب است
      
      برگرفته از وب سایت دوستداران حاج منصور
      
      ********************
      
      
      گندم نخورده ایم که بی نان مان کنی
      سیبی نچیده بنده ی شیطان مان کنی
      
      خاصیت قنوت شما را شنیده ایم
      یاربنا بخوان که مسلمان مان کنی
      
      از مانده های آب و گلت روی خاک ما
      قدر نمی بپاش که انسان مان کنی
      
      تعلیم جبرئیل به ما هم رسیده است
      مشغول یاقدیم بالاحسان مان کنی
      
      در وقت هر فریضه که «والفجر» بهتر است
      حالا که همنشین حسین جان مان کنی
      
      شکر خدا که لطف حسین سایه سار ماست
      شکر خدا که نوکری ات کار و بار ماست
      
      سیدباقرسیدی زاده
      
      ********************
      
      
      غریب مانده ام از شهر خود مرا ببرید
      من اهل شهر شمایم مرا شما ببرید
      
      اگر نشد که بیایم سه روز بعد مرگ
      کفن کنید مرا سمت کربلا ببرید
      
      فرشته ها چه شود اشک چشمهای مرا
      شبی به نیت مرهم از این عزا ببرید
      
      کبوترانه بگیرید بال های مرا
      برای بوسه بر آن گنبد طلا ببرید
      
      من آتشم که نمانم به غیر خاکستر
      مرا به سمت حرم دست بادها ببرید
      
      اگر چه اآخر سر ، بوی سیب می کشدم
      مرا به روضه ی خود پای بوریا ببرید
      
      حسن لطفی
      
      ********************
       
      
      عاشق به سوز عشق خودش اعتنا کند
      عشق به غیر آل علی را رها کند
      
      شکر خدا عنایت زهرا به ما رسید
      مادر همیشه فکر دل بچه را کند
      
      مشمول موهبات خداوند میشود
      آن محفلی که روضه سقا به پا کند
      
      سینه زنی که کرب و بلا را ندیده است
      باید توسلی به امام رضا کند
      
      فردای حشر در وسط ازدحام خلق
      تا فاطمه حسین خودش را صدا کند
      
      از فرط گریه ها همه بیهوش می شوند
      وقتی اشاره بر سر از تن جدا کند
      
      قصد خدا ز روز قیامت همین بود
      تا روضه ای به وسعت عالم بنا کند
      
      سیدباقرسیدی زاده
      
      *********************
      
      
      قرار بوده شما راز اشک‌ها باشی
      بهانه‌ی همه‌ی گریه‌های ما باشی
      
      مقیم چشم پرآب اهالی گریه
      سوار کشتی غم، مرد ناخدا باشی
      
      همیشه حُسن ختام تمام منبرها
      در اوج خطبه شما ختم قصه ها باشی
      
      کسی بدون شما تا خدا نخواهد رفت
      قرار بوده شما جاده‌ی خدا باشی
      
      بدون سجده به تربت بناست صدها سال
      پی قبولی یک رکعت و دعا باشی
      
      قبول! قبر شما سینه‌های ما... اما
      بناست شب به شب جمعه کربلا باشی
      
      بیا به مجلسمان! دل تو را ندیده ولی
      به چشم گریه‌کنانت تو آشنا باشی
      
      اگر به صورت ما دست خویش را بکشی
      امیر چهره سپیدان روسیا باشی
      
      سید علی اصغر علوی
      
      *********************
      
      
       اشک من و تو موج به دریا می آورد
       صدها فرات و نیل به دنیا می آورد
      
       ما مومنین مجلس ذکر مصیبتیم
       حرف ازحسین فاطمه، تقوا می آورد
      
       از ابرگریه، گندم ری آب می خورد
       این رزق اشک، روزی ما را می آورد
      
       نامش شفا دهنده ی درد است تا ابد
       نام «حسین» حال مرا جا می آورد
      
       زهرا برام گریه پس انداز می کند
       سرمایه ای که روز مبادا می آورد
      
      وحید قاسمی
      
      *********************

      
      زمانه سخت نماند، خدا اگر باشد
      وصال می رسد آخر بنا اگر باشد
      
      دلی که ریش شد از ارتزاق خون زنده ست
      جوان بماند محاسن، حنا اگر باشد
      
      معامله نکنم هیچ جا به کرب و بلا
      علی الخصوص شب جمعه ها اگر باشد
      
      عجیب نیست اگر مرده زنده کرد زمین
      درون تربت آقا شفا اگر باشد
      
      حسین می شنوم، جان تازه می گیرم
      شتر ز تاب نیفتد، حدی اگر باشد
      
      تنش که ریخت به هم سخت شد مراتب دفن
      کفن که نیست فقط بوریا اگر باشد
      
      روح الله اسماعیلی
      
      *********************
      
      
      در انتخاب خطر ، استخاره ممنوع است
      كلام، هيچ ... كه حتي اشاره ممنوع است
      
      نوشته اند به طومار جاده ، با خط خون
      براي مرد ، عبور از كناره ممنوع است
      
      مپيچ دور بدن‌هاي كشتگان ، مهتاب
      كفن براي تن پاره پاره ممنوع است
      
      غرور ، داد به چشمان تشنه لب ، اخطار
      كه سمت آب گوارا نظاره ممنوع است
      
      تمام ماحصل نهضت حسين اين است
      كه نام مرد به هر سنگواره ممنوع است
      
      نبينم اي غزل سرخ ! بي‌طرف باشي
      صريح باش ، دگر استعاره ممنوع است
      
      شهادت آمد و هفتاد و دو نفر گفتند :
      در انتخاب خطر ، استخاره ممنوع است
      
      سيد جلال موسوي
      
      *********************
      
      
      از داغ تو شراره کشیدن خوش است خوش
      و از هر چه غیر توست بریدن خوش است خوش
      
      ناز تو را به قیمت جان می خریم ما
      اینگونه نقد جنس خریدن خوش است خوش
      
      ما را هوای میکده ات مست می کند
      تا کربلا پیاده دویدن خوش است خوش
      
      ما خلد و حور و سدره و طوبی نخواستیم
      در هیئت تو روضه شنیدن خوش است خوش
      
      مثل کبوتران قشنگت شبانه روز
      بر گرد گنبد تو پریدن خوش است خوش
      
      سینه زدن کنار ضریح تو یک طرف
      آنجا ز شوق و جامه دریدن خوش است خوش
      
      غرق به خون به دامن تو سر گذاشتن
      دیدن تو را و جز تو ندیدن خوش است خوش
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************

      
      گم میشویم تا که تو پیدایمان کنی
      نوکر شدیم تا که تو آقایمان کنی
      
      شاید دلت به حال دل ما بسوزد و
      فکری برای روز مبادایمان کنی
      
      ما یک برات کرب و بلا لای پوشه ایم
      ساکت نشسته ایم تو امضایمان کنی
      
      چیزی ز شاه بودن تو کم نمیشود
      در بین نوکرانت اگر جایمان کنی
      
      ما زیر بار منت عیسی نمیرویم
      کور آمدیم تا که تو بینایمان کنی
      
      ما را هدف ز نوکری ترفیع رتبه نیست
      مجنون نمیشویم که لیلایمان کنی
      
      من آن نیم که جامی یوسف رها کنم
      پرهیز کن از این که زلیخایمان کنی
      
      چندیست مرده ام ز انفاس قدسیت
      اصلا بعید نیست مسیحایمان کنی
      
      حتی غزل تغزلتان را بیان نکرد
      باید عنایتی به غزلهایمان کنی
      
      بی جذبه عصا که به جایی نمیرسم
      یک جذبه کن که حضرت موسایمان کنی
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      حالا که تیره روزم و قلبم مکدّر است
      شبهای من ز اشک غم تو منور است
      
      تا بوده روزی ام در این خانه بوده است
      تا هست دیده من از این روضه ها تر است
      
      پیراهنم ز کودکی ام تا زمان مرگ
      از عطر سرخ سینه زنی ها معطر است
      
      حتی کنار جسم کفن پوشم ای حسین
      گریه برای تو ز همه کار خوشتر است
      
      وقت طواف هم ز غمت اشک ریختم
      آخر طواف و دیده تر با صفا تر است
      
      جانم بگیر گریه و سوز مرا مگیر
      این اشگ شور هدیه شیرین مادر است
      
      هر کس مرا شناخت به نام شما شناخت
      نوکر به عرش هم برود باز نوکر است
      
      حسین خدایار
      
      ********************
      
      
      پیراهن سیاه تو دارم به تن، حسین
      روحی دمیده در تنم این پیرهن، حسین
      
      با اشک و روضه شیر به من داده مادرم
      تربت گذاشته پدرم در دهن، حسین
      
      قلبی شکسته دیده ی تر، سینه ای کبود
      دارم نشان عشق تو را در بدن، حسین
      
      از ماتم تو عاقبتم جان سپردن است
      پس حک کنید بر لحدم عشق من، حسین
      
      وقتی کنار جسم کفن پوشم آمدید
      گریه کنید و ندبه که ای بی کفن، حسین
      
      خورده گره به نام شما انتظار ما
      عجل علی ظهورک یابن الحسن، حسین
      
      حسین خدایار
      
      ********************

      
      روز ازل که نامه ما را نوشته اند
      نام تو را به صفحه دلها نوشته اند
      
      دلهای ما حسینیه روضه های توست
      این ملک را به نام تو مولا نوشته اند
      
      جانا در این حسینه ی دل خوش آمدی
      این سینه را چو سینه سینا نوشته اند
      
      ما از سلاله غم عشقیم و عاشقیم
      این عاشقی به سر خط تقوا نوشته اند
      
      فصل وفا اطاعت و غم کشت عاشقی ست
      امروز را ذخیره فردا نوشته اند
      
      مرکب سوار کشتی سالار زینبم
      او را نجات بخش دو دنیا نوشته اند
      
      تکلیف ما به وسعت تاریخ کربلاست
      در چشم ما تلاطم دریا نوشته اند
      
      زینب اسیر کوفه و شام و خرابه نیست
      ما را اسیر زینب کبری نوشته اند
      
      تا نور چشم فاطمه صاحب زمان ماست
      هر شیعه را فدائی زهرا نوشته اند
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      ذکر خیر تو به هر جا شد و یادت کردیم
      دست بر سینه به تو عرض ارادت کردیم
      
      پادشاهی جهان حاجت ما نیست حسین
      به غلامی در خانه ات عادت کردیم
      
      زیر این بیرق پاک تو شبیه شهدا
      دم به دم ما طلب جام شهادت کردیم
      
      آه محزون چو کشیدیم به غمهای شما
      طبق فرمایش معصوم عبادت کردیم
      
      رحمت محض خداوند تو هستی ارباب
      بر در خانه ی تو کسب سعادت کردیم
      
      امر فرموده خدا بر غم تو گریه کنیم
      ما به دستور عمل از حین ولادت کردیم
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      می خواهمت به جای نفس جای هر چه نیست
      در این دلم حساب شما چیز دیگریست
      
      من در هجای دوم تو فتح می شوم
      آری در این حروف مقدس بگو که چیست ؟
      
      می آیی و برای زیارت دو چشم من
      در سایه ضریح گلویت شکستنی است
      
      با کاروان عاشقی از شهر می روی
      ما را ببر مسافر ماتم کمی بایست
      
      حق می دهم برای کسی جز تو نشکنم
      آخر شبیه دست تو آقا کجاست؟ کیست ؟
      
      در کهکشان لطف شما غرق می شود
      هر کس به پای روضه تو قطره ای گریست
      
      علیرضا لک

      
      *********************
      

      
      نام تو بلند است به هرجا ، خبری هست
      هر جا که کریم است ، گدا پشت دری هست
      
      ما مشتری درهم اجناس تو هستیم
      در کیسه بریز هرچه غم و خونجگری هست
      
      رمزی است که ما سوی حسینیه دوانیم
      از هیئت ارباب خدا را گذری هست
      
      غصه نخور ای فاطمه  " ما زنده به عشقیم
      آرام نگیریم " که تا چشم تری هست
      
      بازار عزای پسرت گرم نماییم
      این قدر که این کهنه گدا را هنری هست
      
      ما مدعی معجزه با قطره ای اشکیم !
      کو شعله ی آتش که ببیند اثری هست ؟
      
      تا پرچم اشک غمت افراشته باشد
      بی شک جلوی هجمه ی دشمن سپری هست
      
      دل قصد حرم كرده توكلت علي الله
      تا کرب و بلا هست امید سفری هست
      
      آقا به رویم باز نما باب شهادت
      مرغی که به خونش بزند بال و پری هست
      
      رضا رسول زاده 
      
      *********************
      
      
      باید برای مثل تو گریانمان کنند    
      هم صبح هم غروب پریشانمان کنند
      
      باید برای مثل تو ابربهار شد
      باید برای مثل تو بـارانمان کنند
      
      ما آدم توأیم به توحید چشم تو 
      سجده می آوریم که انـسانمان کنند
      
      حالا که سائل کرم خانه ات شدیم    
      اصلاً بعید نیست سلیمانمان کنند
      
      این اشک ها نتیجه ي اسلام زینب است  
      پس گریه می کنیم مسلمانمان کنند
      
      گیرم برات سینه ی عریان نداشتیم    
      یک شب خلاصه می رسد عریانمان کنند
      
      روزي خلق با كرم نوكران توست
      گندم شديم سفره ي احسانمان كنند
      
      فردا که روز آه و پریشانی همه است    
      زهرا اگر گذاشت پـریشانمان کنند
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      *********************
      
      
      وقتی که ما به سوی حرم بال می زنیم
      یک سر به عرش و قبله ی آمال می زنیم
      
      پیوند شاخه های دل خویش را فقط
      با آن درخت سبز کهنسال می زنیم
      
      شکر خدا که ماه محرم فرا رسید
      امسال هم به سینه چو هر سال می زنیم
      
      عطری که از سفر به خراسان خریده ایم
      بر پیرهن سیاه و بر این شال می زنیم
      
      ما میهمان سفره ی ششماهه می شویم
      وقتی گریز روضه ی منهال می زنیم
      
      با فاطمه برای حسین گریه می کنیم
      با هم سری به داخل گودال می زنیم
      
      ثابت نموده اند شهیدان ، زمان مرگ
      بوسه به پای دوست به هر حال می زنیم
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      از هرچه هست و نیست دگر بی نیاز شد
      دست کسی که پیش کریمان دراز شد
      
      در لطف با گدا، چه کسی بهتر از حسین؟
      لب تر نکرده ایم در خانه باز شد
      
      حیّ علی الکریم که وقت تصدّق است
      یا ایّها العقیق رکوع نماز شد
      
      آری، ز سجده بر گل آدم شفا نیافت
      فطرس ز خاکبوسی تو پاکناز شد
      
      کشتی تو پر است ز کشتی شکسته گان
      این رحمت شماست که دریا نواز شد
      
      گفتند گریه پای تو، معراج می برد
      یه قطره اشک بال شد و در فراز شد
      
      گفتند مرگ را چو به بازی گرفته بود
      با اشتیاق عشق، تنت زخم باز شد
      
      ای نی سوار، زینب تو چاره ای نداشت
      بی تو سوار بر شتر بی جهاز شد
      
      علی ناظمی
      برگرفته از وبلاگ امام رئوف
      
      *********************
      
      
      کوه صفا کنار صفای شما کم است
      ذبح منا به پای منای شما کم است
      
      من از تو پادشاهی عالم نخواستم
      این چیزها برای گدای شما کم است
      
      آماده ام که دعبل دربارتان شوم
      بر شانه ام هنوز عبای شما کم است
      
      در ثبت اسم نوکری ام گیر کرده ام
      وقتی که مهر کرب و بلای شما کم است
      
      دیگر نمی شود نفس راحتی کشید
      این جا چقدر حال و هوای شما کم است
      
      ماها کجا و دست علمدارتان کجا
      سرها به خیر مقدم پای شما کم است
      
      زخم شما که خوب نشد خاک بر سرم
      این گریه ها چقدر برای شما کم است
      
      در قتلگاه لحظه ی تقطیع جسمتان
      معلوم شد که چند هجای شما کم است
      
      حسین رستمی
      
      *********************
      
      
      آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم
      دل خون تر از شقایق دشت بلا شدیم
      
      ما یادمان که نیست ولی راستی حسین
      با درد غربت تو کجا آشنا شدیم
      
      ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی
      ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم
      
      شکر خدا که فاطمه مارا خریده است
      شکر خدا که خرج بساط شما شدیم
      
      عزت سرای ماست عزا خانه شما
      با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم
      
      ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت
      ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم
      
      مصطفی متولی
      
      *********************
      
      
      ای کاش غیر غصه تو غم نداشتیم
      ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
      
      این داغ سینه سوز میکشتمان اگر
      قلبی به قدر وسعت عالم نداشتیم
      
      گاهی اسیر غربت عباس میشدیم
      چون داشتیم روضه و پرچم نداشتیم
      
      شرمنده ام برای تنت زیر آفتاب
      در حد چند قطره شبنم نداشتیم
      
      گیرم که گریه مرهم زخم دلم شود
      اما برای زخم تو مرهم نداشتیم
      
      بر تو به چاک چاک گریبانمان سلام
      زیرا که صبر و عشق تو با هم نداشتیم
      
      هادی جانفدا
      
      *********************
      
      
      آن سر که نباشد به هوايت به چه ارزد
      چشمي که نگريد به عزايت به چه ارزد
      
      ياران تو در راه تو جان دادن و گفتند
      جاني که نگردد به فدايت به چه ارزد
      
      گر هر دو جهان را بدهندم نشوم شاد
      اين لطف و عطا پيش عطايت به چه ارزد
      
      آن کس که گداي تو شود شاه جهان است
      شاهي جهان پيش گدايت به چه ارزد
      
      در روضه دستان ابالفضل تو گفتم
      دستي که نزد سينه برايت به چه ارزد
      
      سید مجتبی شجاع
      
      *********************
      
      ما را نوشته اند گدا دور خیمه ات
      ما را رسانده است خدا دور خیمه ات
      
      یکسال منتظر نشستم و اشکم روانه بود
      در آرزوی ماه عزا دور خیمه ات
      
      هر سال اجر حج تمتع به من رسید
      گشتم هزار مرتبه تا دور خیمه ات
      
      امسال هم بیا و  دلم را مقیم کن
      ارباب، سیدالشهدا دور خیمه ات
      
      ای کعبه امید ، ندارد خداوکیل
      حتی بهشت قدر و بها دور خیمه ات
      
      بازار مصر هم چو تو یوسف ندیده است
      عیسی نشسته بهر شفا دور خیمه ات
      
      ای کاش جان من ز تنم پر کشیده بود
      در بین روضه های شما دور خیمه ات
      
      ماه محرم است دلم سالها نشست
      در آروزی کرببلا دور خیمه ات
      
      مهدی صفی یاری



موضوعات مرتبط: مناجات های محرمی

برچسب‌ها: اشعار مناجاتی در محرم مهدی وحیدی
[ 10 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار استقبال از محرم

      
      راه را باز نماييد ...محرم آمد
      دم بگيريد که هنگامه ي ماتم آمد
      
      دست بر سينه نهاده ...همه تعظيم کنيد
      مادري دست به پهلو، کمري خم آمد
      
      نوکران، سينه زنان، موي کنان، مويه کنيد
      سر برهنه ز جنان حضرت خاتم آمد
      
      امشبي را که شب درد دل با يار است
      سفره ي دل بگشاييد محرم آمد
      
      پيرهن مشکي ما حوله احرام عزاست
      در حسينه ارباب خدا هم آمد
      
      چشم ما گريه کنان وصل به چشم زهراست
      زين سبب سلسله ي اشک منظم آمد
      
      بر سياهي عزا ديده ي ما روشن شد
      بزم دلداگي يار فراهم آمد
      
      روز محشر که همه خلق خدا حيرانند
      رتبه ي زائر ارباب مقدم آمد
      
      قدر بال مگسي اشک بشويد دل ما
      قطره ايي پاک تر از چشمه ي زمزم آمد
      
      عرضه بر دوست کنم نوکري يک ساله
      که همه عشق خدا صاحب پرچم آمد
      
      فاطمه منتظر آمدن ما بوده
      لشگر گريه کنان شه عالم آمد
      
      قاسم نعمتی
       
      ********************
       
       
      گذشت خاطره هامان، گذشته ها غم شد
      شکست قلب زمین باز هم محرم شد
      
      نیامده دل من تنگ رفتنت شده است
      بهانه گیر شب روضه خواندنت شده است
      
      سیاه بر تن هر واژه٬ بیت می پوشم
      ببخش اگر دهه ی اول آب می نوشم
      
      از این مصیبت و داغی که بر تن گل هاست
      دلم به نیزه شد اما سرم هنوز اینجاست
      
      سر تو بر نوک نیزه نشان عاشوراست
      ببین چقدر تفاوت میان تو با ماست
      
      به پای داغ تو می بارم اشک چون خوشه
      شکسته است دلم گوشه های شش گوشه
      
      چه اشک های غریبی در این عزا جاری ست
      به روی گونه ی من دسته های سینه زنی ست
      
      صدای نوحه ی بادی غریب و آواره ست
      اگر خطا نکنم این صدای گهواره ست
      
      نشسته است کنارش رباب...لالایی
      بخواب راحت علی جان!بخواب! لالایی
      
      تمام دشت سکوت و نگاه ها بر ماه
      چه اضطراب بدی...لا اله الا الله
      
      سیاه پوش عزایی سفید بودم کاش
      میان قافله من هم شهید بودم کاش
      
      اگرچه گردن من دور مانده از تیغ است
      دو ماه گریه برای تو باز توفیق است
      
      نگویم اینکه برای خودت زهیرم کن
      فقط بیا دم مرگ عاقبت به خیرم کن
      
      معین اصغری
       
         ********************
       
       
      قدم ز روی ادب زن حریم ماتم را
      کن احترام و نگه دار حرمت غم را
      
      به اذن حضرت زهرا بیا و مُحرم شو
      بپوش جامه ی احرام حج ماتم را
      
      به گرد کعبه ی دل با طواف کوثر اشک
      صفا بود بزنی طعنه، آب زمزم را
      
      فدای چشمه ی آن دیده ای که خشک مباد
      بهانه کرده دمی گریه دمادم را
      
      قسم به گریه کنانش بهشت مجلس او
      حرام کرده به هر سینه زن جهنم را
      
      کتیبه های مزین به شعر محتشم است
      فرا گرفته حسینیه ی دو عالم را

      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
  ********************

       
       
      از آسمان منادی ماتم رسیده است
      فبک علی الحسین… محرّم رسیده است
      
      از آسمان ببار که دل‌ها گرفته است
      خون گریه کن که قافله ی غم رسیده است
      
      مشکی به تن کنید که احرام نوکری است
      ایام شور و نوحه و سر دم رسیده است
      
      ره وا کنید دست به سینه ادب کنید
      زهرا ز عرش با کمر خم رسیده است
      
      با گریه بر غم تو به معراج می‌رویم
      این ارث مادری است دمادم رسیده است
      
      نام تو ای مبدل السیئات بالحسنات
      هر جا به داد توبه آدم رسیده است
      
      والفجر کربلای تو قبل از طلوع عشق
      تا ابتدای سوره مریم رسیده است
      
      ای وای رد نیزه و شمشیر کیست این
      تا بوسه‌گاه حضرت خاتم رسیده است
      
      تا زنده‌ام بر غم تو گریه می‌کنم
      شکر خدا به زخم تو مرهم رسیده است
      
      از غیر خط کرب و بلا دم زدن چرا
      از جانب حسین مگر کم رسیده است
      
      حالا زمان یاری مظلوم کربلاست
      هل من معین خطاب به ما هم رسیده است
      
      مانده است ایمن از فتن آخرالزمان
      هر کس که در حوالی پرچم رسیده است
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
       
         ********************
       
       
      پهن شد سفره دل، بوی خدا آمده است
      به تن شاه و گدا رخت عزا آمده است
      
      در و دیوار حسینه چرا گریان است ؟
      نکند فاطمه در روضه ما آمده است ؟
      
      ده شب و روز همه سینه زنان سیرابند
      فصل آب آوری شاه وفا آمده است
      
      مژده ای می رسد از پنجره فولاد رضا
      سوی ما تذکره کرببلا آمده است
      
      کوچه سینه زنی ارث شهیدان برماست
      روزی ما زعطای شهدا آمده است
      
      دم ای اهل حرم باز بگیرد ناظم
      حضرت ام بنین با قد تا آمده است
      
      ذهن درگیر سوالی است دوباره امسال
      ارمنی در وسط روضه چرا آمده است ؟
      
      بیست روز است ز دروازه شهر نیرنگ
      ناله کوفه میا کوفه میا آمده است
      
      محمد حسین رحیمان
       
        ********************
       
       
      آخر نسیم پرچم تو می کشد مرا
      این روضه های ماتم تو می کشد مرا
      
      این روز ها به قافله ات فکر می کنم
      دلشوره محرم تو می کشد مرا
      
      کوفه برای آمدنت در تدارک است
      اینگونه خیرمقدم تو می کشد مرا
      
      چشم از تو بر نداشته یک لحظه دخترت
      دلشوره های همدم تو می کشد مرا
      
      زلفت مباد اسیر و بهار، دست باد ها
      وان گیسوان درهم تو می کشد مرا
      
      دارد نگاه خواهرت تو حرف می زند
      یعنی حسین ماتم تو می کشد مرا
      
      اجرا شده توسط حاج منصور در آستانه محرم
       
       ********************

       
       
      بزرگ هیئتیان را صدا کنید از نو
      بساط سینه زنی دست و پا کنید از نو
      
      ز بقچه های قدیمیِ خانه، مادرها
      لباس مشکی ما را جدا کنید از نو
      
      و ان یکاد بخوانید و آیت الکرسی
      دو ماه بدرقه راه ما کنید از نو
      
      درون خیمه و یا تکیه ها، میان داران
      برای سینه زنی کوچه وا کنید از نو
      
      تمامِ دردِ بدون علاج دنیا را
      به چای روضه ی آقا دوا کنید از نو
      
      برای روضه نذری مادران نجیب
      تهیه سفره و نان و غذا کنید از نو
      
      مگر نمی شنوی کلُ یومٍ عاشورا
      برای گریه مبادا حیا کنید از نو
      
      ملائکه به زمین زودتر هبوط کنید
      وَ فکر قدر کمی بوریا کنید از نو
      
      سلام حضرت زهرا! زمین قلبم را
      شبیه هیئتمان کربلا کنید از نو
      
      رسید بار دگر فصل محتشم خوانی
      چه نوحه و چه عزا را عطا کنید از نو
      
      علی زمانیان
       
       ********************
       
       
      خیمه، عَلم، کتیبه و پرچم بیاورید
      شیون کنید شور محرم بیاورید
      
      مِشکی کنید قامت رعنای کوچه را
      پیراهن عزای مرا هم بیاورید
      
      این کاروان رسیده به نزدیک نی نوا
      طوفان گرفته حزن دمادم بیاورید
      
      عالم به نوحه است که شوریده گشته است
      چشمی برای گریه فراهم بیاورید
      
      ما حلقه حلقه ماتم او را گرفته ایم
      زینت کنید حلقه و خاتم بیاورید
      
      فاطمه نانی زاد
       
       ********************
       
       
      هلال ماه محرم، سلام حال شما
      نگاه کن که مرا کشته شوق خال شما
      
      اگر درست بگویم تمام شبها را
      کنار سفره ی اشکیم با خیال شما
      
      نه یک شب و دو سه شب، بلکه یازده ماه است
      نشسته ام که شود رؤیت جمال شما
      
      تو ماه نورسی و قبل سال شصت و یکم
      ندیده بود کسی قامت هلال شما
      
      هر آن زمان که بگریی زمان باران است
      که وقت گریه بود ابر، دستمال شما
      
      چه خوب می شود امسال را تمام دهه
      تو روضه خوان شوی و ما هم از قبال شما
      
      - که دیده ای چه به روز خیام آوردند -
      تمام، گریه شویم از نگاه حال شما
      
      محسن عرب خالقی
       
       ********************
       
       
      دارد دوباره حال و هوا فرق می کند
      حتی عبور ثانیه ها فرق می کند
      
      این روزها که بغض، دلم را گرفته است
      با روزهای قبل چرا فرق می کند؟
      
      این پرچم سیاه همین بیرق و علم
      حاکی ست با همیشه فضا فرق می کند
      
      دارند بچه ها کتیبه به دیوار می زنند
      حتی سروده ی شعرا فرق می کند
      
      یک راست می روم سر اصل مصیبت ام
      آقای من عزای شما فرق می کند
      
      هر چند کعبه کعبه و بیت الهی است
      اما هوای کرببلا فرق می کند
      
      آقا نگیر خرده اگر شور می زنند
      عشق تو با همه به خدا فرق می کند
      
      "باز این چه شورش است که در خلق عالم است
      باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است"
      
      آقا ببخش حال خودم هم عوض شده
      این است جای قافیه ها فرق می کند
      
      تا گفت: «یا اُخَیَّ » دلش بی قرار شد
      سوز صدا و سوز صدا فرق می کند
      
      بانو نشسته بود و سری روی نیزه بود
      اینجا... غروب با همه جا فرق می کند
      
      مهدی صفی یاری
       
       ********************

       
       
      می آئی و دوباره غمی ناب می شوم
      از چشمه های اشک تو سیراب می شوم
      
      ماه محرّم است و خدا اشک می خرد
      آری دوباره گوهر نایاب می شوم
      
      بعد از نماز، وقت ادای عزای تو
      مِن بعد، اهل هیئت و محراب می شوم
      
      یک پرچمی به سر در این خانه می زنم
      اینگونه در بهشت غمت باب می شوم
      
      من در طواف اشک بگردم به دور تو
      از حاجیان مهریه ی آب می شوم
      
      فرقی نمی کند که کجا خدمتی کنم
      هرجا که هست خادم ارباب می شوم
      
      این روزها هوای تو را جستجو کنم
      این ماه را برای تو بیتاب می شوم
      
      حتّی غبار پرچم تو می دهد شفا
      اینجا دخیل تک تک اسباب می شوم
      
      رحمان نوازنی

       
       ********************
       
       
      عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
      بهر احیای محرم در شتاب افتاده اند
      
      مجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند
      فکر چای روضه و قند و گلاب افتاده اند
      
      کودکان را در میان کوی و برزن دیده ای؟
      در بنای تکیه ها از خورد وخواب افتاده اند
      
      این فراخوان محرم مرزها را هم شکست
      ارمنی ها در پی اجر و ثواب افتاده اند
      
      روضه خوان ها را مگر زینب خودش یاری کند
      از بیان ماجرا در اضطراب افتاده اند
      
      مقدم هر ناشناسی را غنیمت بشمرید
      چون شماری در مسیر انتخاب افتاده اند
      
      میزبان زهرا که باشد نان به هر کس می رسد
      دانه ها کم کم به زیر آسیاب افتاده اند
      
      کاظم بهمنی
       
       ********************
       
       
      لباس مشکی ما را به دستمان بدهید
      به ما حسینیه ی گریه را نشان بدهید
      
      مرا که راهی بزم عزای اربابم
      برای زود رسیدن کمی توان بدهید
      
      اگر خدای نکرده در آخر خطم
      به جان اشک سه ساله مرا امان بدهید
      
      نماز گریه ی ما با امامت سقاست
      به روی مأذنه ی کربلا اذان بدهید
      
      برای آن که بمانم همیشه بر درتان
      به کلب قافله ی عشق استخوان بدهید
      
      قسم به حرمت چشمانتان اگر مُردیم
      به روی سنگ حسینیه غسلمان بدهید
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ********************
       
       
      در سایه سار مرحمت بی حسابتان
      شکر خدا که ماه عزایت رسیده است
      
      شکر خدا که نوکر این خانواده ام
      حالا که بوی کرببلایت رسیده است
      
      شکر خدا که از کرمت هیئتی شدم
      من را خدا برای همین آفریده است
      
      روزی چشمهای گنهکار نوکرت
      از گریه های مادر قامت خمیده است
      
      یعنی کنار مادر تو گریه کرده ام؟
      اشکم به روی چادر زهرا چکیده است؟
      
      با دیدن هلال عزای تو مادرم
      پیراهن سیاه برایم خریده است
      
      عبد الحسین مخلص آبادی
       
      ********************

       
       
      تا کربلایم بُرد فریاد رسایش
      سینی بدستی که من و جانم فدایش
      
      وقتی میان کوچه ی ما راه می رفت
      بوی محرّم پخش می شد با صدایش
      
      او کوچه گرد کوچه های بُغض باشد
      در شهر اربابی که می میرد برایش
      
      تا گوشه ی ویرانه ای پشت محلّه
      می بُرد چشمان مرا با ردّ پایش
      
      ویرانه ای که فطرس ماه محرّم
      می آمد از آنجا صدای بالهایش
      
      عطری پراکند و مرا تا آسمان برد
      با پرچم سبز شهید کربلایش
      
      این خیمه یا چادر نماز مادرش نیست
      آقا گرفته طفل را زیر عبایش
      
      می خوابم از این لحظه پشت پنجره، تا
      هر روز بیدارم کند زنگ صدایش
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ********************
       
       
      شميم عاطفه در کوچه ها رها شده است
      دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
      
      وزيده در همه جا عطر سيب حضرت عشق
      قسم به ساحت گريه قسم به ساحت عشق
      
      دوباره شوق حرم تا خدا دلم را برد
      به عرش روشن کرب و بلا دلم را برد
      
      دوباره ماه محرم، رسيده ماه عزا
      غروب غربت جانکاه سيدالشهدا
      
      صدا صداي قديمي طبل و زنجير است
      فضا فضاي صميمي ولي چه دلگير است
      
      خروش ناله‌ي حيّ علي العزا در راه
      دوباره قافله‌ي روضه هاي ثارالله
      
      برات گريه دوباره به چشممان دادند
       به ما حسينيه‌ي‌ گريه را نشان دادند
      
      حسينيه است؟ نه، خيمه؟ نه، کربلا اينجاست
      مزار خون خدا في قلوب من والاست
      
      محرم آمده آقا صدايمان کردي
      براي عرض ارادت، جدايمان کردي
      
      لياقتي بده تا روضه خوان تو باشم
      عنايتي که فقط در امان تو باشم
      
      بگير دست مرا وقت خسته حالي ها
      پري بده به دلم در شکسته بالي ها
      
      مرا به غربت بي انتهاي خود بردي
      شبي که گوشه‌ي‌ صحن و سراي خود بردي
      
      هنوز ندبه‌ي غم در رواق تو جاري است
      هنوز داغ عطش بين باغ تو جاري است
      
      صداي مرثيه‌ي آب آب مي آيد
      صداي گريه‌ي‌ طفل رباب مي آيد
      
      هنوز علقمه لب تشنه‌ي لب سقاست
      هنوز چشم حرم در مصيبتش درياست
      
      اميد اهل حرم مي رود به قربانگاه
      و يا به سوي منا مي رود ذبيح الله
      
      شکسته قلب حرم، يا مجيب مي گويد
      نگاه خسته اي أين الحبيب مي گويد
      
      از آسمان و زمين تير و دشنه مي بارد
      ز هر کرانه فقط تيغ تشنه مي بارد
      
      صداي ناله‌ي أمن يجيب مي آيد
      صداي روضه‌ي‌ شيب الخضيب مي آيد
      
      خميده خواهري انگار مي رود از حال
      گمان کنم که رسيده حوالي گودال
      
      ميان هلهله‌ي بي امان چه مي بيند؟
      ميان نيزه و تير و سنان چه مي بيند؟
      
      نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت
      نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
      
      هوا ز باد مخالف چو قيرگون گرديد
      عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد
      
      بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد
      اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: استقبال از محرم

برچسب‌ها: اشعار استقبال از محرم پیشواز محرم مهدی وحیدی
[ 9 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

پیشواز محرم

این قلب پر التهاب پیشت باشد
این جام پراز شراب پیشت باشد

شاید به محرم نرسم آقاجان
این اشک علی الحساب پیشت باشد

به دلیل کمبود منابع وبلاگ انشالله اشعار هر شب محرم رو دو شب قبل میذارم



برچسب‌ها: پیشواز محرم مهدی وحیدی
[ 6 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شعر مباهله

شمس ضحي، امام هدي، نور هل أتي
چشم خدا و نفس نفيس پيمبر
در آيه مباهله اين مهر وماه را
جانها يكي و جلوه ي جان از دو پيكر است

**********************

اين روزهاي آياتي بسيار مهم در شأن اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نازل گرديده است.
1- آيه مباهله   ( سوره آل عمران آيه 61)
2- آيه تطهير   (سوره احزاب آيه 33) 
3-
آيه ولايت   ( سوره مائده آيه 55)

هرچه در منابع اشعار جستجو كردم شعري را در مورد مباهله نيافتم.اين شعر را از استاد بزرگوارم،شاعر گرانقدر استاد يعقوبيان طي تماس تلفني گرفتم  كه ايشان نيز از استاد سازگار گرفته بودند.من نيز حيفم آمد كه در اختيار دوستان قرار ندهم. التماس دعا

وضو بگيرم و در حال روزه با تكبير
كنم مباهله با دشمنان حي غدير

زبان حق شوم و آيه مباهله را
به شأن فاطمه و شوهرش كنم تفسير

ز قول دوست ودشمن شنو كه اين آيه
به وصف اهل كسا از خدا شده تعبير

محمد و علي و فاطمه،حسن و حسين
كه پنج در عددند و يكي چو حي غدير

پي مباهله كردند روي در صحرا
يكي چو مهر فروزان،چهار مهر منير

فتاد چشم نصاري به آن خدارويان
كه نور طلعتشان گشته بود عالم گير

مسيحيان پي نفرين پنج تن ديدند
كه نيست غير هلاكت برايشان تقدير

همه بخاك قدوم پيمبر افتادند
كه اي ز جانب حق،خلق را بشيرونذير

به حضرت تو نصاري تمام تسليمند
كه تو بلند مقامي و ما تمام حقير

هزار مرتبه نفرين به دشمنان علي
كه مي كنند در اين آيه حيله و تزوير

كنند فضل علي را به دشمني انكار
خداي نگذرد ازاين خطا و اين تقصير

چرا شدند فراي از اين حقيقت محض
چرا به سلسله ي نفس خود شدند اسير

قسم به جان علي،منكر مباهله را
خداي لعن نموده، پيمبرش تكفير

گرفتم آن كه شود خصم منكر خورشيد
كجا به تابش انوار آن كند تأثير

فضائل علي بود از حد فزون،چه زيان
كه بر مباهله منكر شوند يا به غدير

علي كسي است كه در جنگ بدر شد پيروز
خدا به جنگ احد ميدهد به او شمشير

عليست فاتح احزاب و فاتح خيبر
عليست تير الهي به قلب خصم شرير

عليست بت شكن كعبه روي دست رسول
علي به بيشه اسلام شد خروشان شير

علي به جاي نبي خفت و جان گرفت به دست
كسي نيافت جز او اين چنين مقام خطير

حديث منزلت چون آفتاب مي تابد
به اين دليل علي بعد مصطفي است امير

وصي احمد مرسل كسي بود ميثم
كه در تمام فضايل ورا نبود نظير

 استاد سازگار

**********************

گیرم که آفتاب جهان ذره پرور است
این بس مرا که سایه ی مهر تو برسر است

دولت به کام و محنت گردون حرام باد
تا ساغرت بگردش و تامی به ساغر است

ای دل چرا به غیر خدا تکیه می کنی؟
امید ما و لطف خدا از که کمتر است؟

بهر دو نان خجالت دونان چه می کشی؟
ای دل صبور باش که روزی مقدّر است

خاطر ز گفتگوی مکرّر شود ملول
الاّ حدیث دوست که قند مکرّر است

فرخنده نامه ای که موشّح به نام اوست
زیبنده آن صحیفه که او زیب دفتر است

نامی که با خدا و پیمبر ز فرط قدس
زیب اذان و زینت محراب و منبر است

پشت فلک خمیده که با ماه و آفتاب
در حال سجده روی به درگاه حیدر است

شمس ضحی، امام هدی، نور هل اتی
چشم خدا و نفس نفیس پیمبر است

در آیه ی مباهله این مهر و ماه را
جانها یکی و جلوه ی جان از دو پیکر است

وجهی چنان جمیل که از شدّت جمال
وجه خدا و جلوه ی الله اکبر است

نازم به دست او که یکی ناز شست او
از جای کندن در سنگین خیبر است

با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم
با برق تیغ، صاعقه ای بر ستمگر است

جز راه او بسوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را علی، در است

بر تارک زمان و مکان تاج افتخار
در آسمان فضل: درخشنده اختر است

قبرش درون دیده ی آدم که چشم او
در خاک هم بنور جمالش منوّر است

آوازش از ورای زمانها رسد بگوش
تصویرش از فراز افق ها مصوّر است

کمتر ز ذرهّ ایم و فزون تر ز آفتاب
ما را که خاک پای علی بر سر افسر است

وصف علی ز عقل و قیاس و خیال و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم برتر است

شد عرض ما تمام و حدیث تو ناتمام
حاجت به مجلس دگر و وقت دیگر است

طبع لطیف و شعر «ریاضی» به لطف و شهد
شاخ نبات خواجه ی شیراز و شکّر است

ریاضی یزدی



موضوعات مرتبط: مباهله

برچسب‌ها: شعر مباهله مهدی وحیدی
[ 6 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عروسی

اين محفل شادي که سراسر برکات است
بر پايه‌ي پيوند گل و شاخه نبات است
در دين مسلماني و در سنّت احمد
ذکر شب دامادي شيعه صلوات است

 ***********************
احضار دادماد ـ پدر داماد ـ پدر عروس

آقا داماد ببايد به ادب تن بزند
دل مستانه‌ي خود را به دو گلشن بزند
آقا داماد به لطف و ادب و عشق خودش
بوسه‌اي بر گل رخسار پدر زن بزند

* * *
آقا داماد نبايد که دگر غُر بزند
بار ماشين دو جيبش رو دگر پُر بزند
آقا داماد کنون ساده دل و بي پروا
بوسه بر دست پدر بهرِ تشکر بزند

* * *
پدران هر دو به ميخانه‌ي دل سر بزنيد
هر دو مدهوش ز جامِ مي و ساغر بزنيد
خواهشي مي‌کنم از هر دو ببخشيد مرا
بوسه بر صورت داماد چو گوهر بزنيد

* * *
آقا داماد مرو صبر نما، دم بزنيم
خط سرخي به وجودِ غم و ماتم بزنيم
مگه مداح ندارد دل اگر او خواهد
بوسه‌اي بهر محبت به لبِ هر بزنيم

 

 ***********************


امشب شب دامادي شاه پسران است
داماد زبان بسته هنوز تازه جوان است

امشب شب دامادي اين مردِ جوان است
گر صورت او شاد ولي دل نگران است

فردا که رود در صف اجناس گرانییی
آن وقت ببين عاقبت کار عيان است

گويد پدرش بر پسر شاخ نباتش
از قدرت زن گويد و او شير ژيان است

از خرج خريد و گل و آذين و طلاجات
داماد شده سرخ چه انگشت به دهان است

داماد که رفتي تو به بازار و به پاساژ
زود باش بگو قيمت اجناس گران است

امشب گل ما گر شده خاموش ز صحبت
حرفي نزند در پي يک قفل زبان است

 ***********************

شب دامادي يک شير جوان مي‌خواندم
نا نگه بر رخ او کردم و بر جا ماندم

ديدم آخر پسري شاد به تخت عشق است
همه تبريک به او، اين شب بختِ عشق است

بوي عطرش همه جا را که معطر مي‌کرد
عقل و هوش از سر هر آمده‌اي در مي‌کرد

آن پسر خنده به خنده ز لبش جاري بود
هر نگاهش ثمرِ محفل دلداري بود

گونه‌اش سرخ، گل از گل بشکفته دهنش
مرغ عشقي شده بود و همه هستي چمنش

القضا تا که گذشت از خوشي‌اش يک روزي
گشت وقت چک و پاس و وصول و واريزي

ديدمش پشت در بانک به خود مي‌گويد
الفرارى دست طلبکار تو را مي‌جويد

 
 ***********************


شب عروسي يک شبِ عشقه
کار دوماد تاب و تبِ عشقه
همره دوماد تازه عروسش
زير پاهاشون مرکبِ عشقه

* * *
آقا داماد چشمانِ تو روشن
داري تو سينه صد گل و گلشن
محفل ما را باغ و بهاري
رخت دامادي کرده‌اي بر تن

* * *
آسمان امشب مستِ نگاته
مدد حق هميشه باهاته
کرده‌اي احيا رسم پيمبر
هميشه حيدر پشت و پناه

 
 ***********************

بادا مبارک جشن عروسي(3)
درسته که خرج عروسي سختي داره
ولي بدان که آخرش خوشبختي داره
کي مي‌گه که مجردي عالمي داره
کار دل مجردا هميشه زاره

* * *
همه جا شادي و شوره
بزم ما محفل نوره
قلب مهمان دو فاميل
همگي غرقِ سروره

* * *
اگر امشب آقا دوماد
مي‌بيني گرديده دلشاد
برو فردا هم ببينش
از گروني مي‌زنه داد

* * *
واسه چي طلا خريدي
مگه قيمت و نديدي
ميون پاساژ و بازار
بالا و پايين پريدي

 
 ***********************

اين همه شادي امشب مبارک باد
جشن دامادي امشب مبارک باد

* * *
مرحبا داماد از ناز شصتِ تو
آمده امشب دنيا به دستِ تو
قلبِ هر عاشق اي مهربان داماد
مي‌کند ويران چشمانِ مستِ تو

* * *
گل و بلبل شده ديوانه‌ي تو
کوي و برزن شده گلخانه‌ي تو
دل تو مي‌شود امشب صدف گون
همسرت مي‌شود دردانه‌ي تو

* * *
با بزرگان بشين تا که بداني
به راه زندگي روزي نماني
خرج اين زندگي از بس گران است
عاقلان را بسي کرده رواني

 
 ***********************

آقا داماد مبارک (2)
داماد پر نموده امشب ساغر خود
باشد بر دل او عشق دلبر خود
داماد بهر تقديم رفته گل خريده
از ترسِ مخارج شب از خواب پريده

* * *
داماد غرقِ نوره در قلبش سروره
در شهرِ تجرّد کارِ او غروره
امشب روي قلبش با مستي نوشته
دنيايم از اين پس دنيا نيست، بهشته

* * *
امشب بزم ما هم بزم عاشقان است
دامادِ عزيزي چشمش گلفشان است
اين را خود بگويم نه از ديگران است
ميوه و شيريني بخوريد که گران است

 
 ***********************

بادا مبارک جشن دامادي (2)
هر دلي مستِ طرب از گلِ رويت
عطر مستي مي‌دهد سنبل مويت
مرحبا صد مرحبا اي آقا داماد

* * *
وا نما امشب گره از دو ابرويت
هر کجا پا مي‌نهي خرج تو بسيار
مي‌شوي از خرج خود عاقبت بيزار
وقتِ شادي آماده خنده کن جانا
چون که فردا مي‌رسد مي‌شوي بيمار

* * *
بخت خود وا کرده‌اي مرحبا داماد
عشق و حاشا کرده‌اي مرحبا داماد
در ديار زندگي با همه سختي
بين چه غوغا کرده‌اي مرحبا داماد

 
 ***********************

همه شاد و خندونند از گل رويت
چشم اهل بزم ما دم به دم سويت

شکر حق که عاقبت گشته‌اي دلشاد
حق شده پشت و پنات، مبارکت باد

دين تو کامل شده با چنين کاري
در تمام زندگي داري دلداري

زندگي صفا داره با يه همتايي
عمر بي لذت چيه؟ باشي تنهايي


 ***********************


مرحبا آقا داماد (2)
نوگلي شده داماد
خنده بر لبش دلشاد
مي‌دهيم ندا بهرِ خوشبختي
خانه‌اش بُوَد آباد (2)

* * *
امشب از براي گل
نغمه مي‌دهد بلبل
هر که مي‌آيد داخل مجلس
مي‌دهد به داماد گل (2)

* * *
گشته‌اي ز غم آزاد
کرده ز دينت ياد
پير و رسم حضرت رسول
وصلتت مبارک باد


 ***********************

دل ما شاد شده (2)
گلي داماد شده (3)

امشب اين قلب ما خرم و دلشاد شده
پسري مهربان خانه‌اش آباد شده
از غم و غصه‌ي تنهايي آزاد شده
شمع جشن عروسي شه داماد شده

* * *
آقا داماد عزيز همه افراد تويي
آن که بر نام او قرعه بيفتاد تويي
آنکه از خرج و مخارج بزند داد تويي
دهدش پول به سلماني و قناد تويي

 ***********************


شب شوره شب آبادي عشقه
شب نوره شب دامادي عشقه

كسي از حال دوماد خبر نداره
فكر پروازه و اما پر نداره

قندِ دلِ دوماد آبه
دوماد انگاري تو خوابه

فردا كه مي‌مونه قسطاش
واي از دلي كه كبابه

قندِ دل دوماد آبه ـ دوماد انگاري تو خوابه (2)

آقا دوماد تو همين يه شب اميري
بايد از پيشكسوتا عبرت بگيري

واسه مردا زن ذليل بودن يه درده
حرف اوّل توي خونه واسه مرده

كلاهِ مردا بي پشمه
اخم زن تو خونه خشمه

وقتي زن مي‌گه يه حرفي
كارِ ما مردا يه چشمه

قندِ دل دوماد آبه ـ دوماد انگاري تو خوابه (2)

 ***********************


در محفل ما مي‌رسد آواي تأهل
زيباست همه لحظه‌ي زيباي تأهل

امشب دل داماد به سيرِ گل و بلبل
آهوي چموشي‌ست كه شيداي تأهل

اين خنده‌ي پنهان كه به زير همه لبهاست
يعني همه شاند به روياي تأهل

امشب تو پر از خاطره‌اي چاره نداري
هوش تو هدر رفته به سيماي تأهل

من هم چو تو يك شب به چنين دام فتادم
تا داد فريبم قد رعناي تأهل

از آن شب زيبا كه به يك باره شدم پير
فرياد از اين واي من و واي تأهل

اينها همه گفتم كه شما پند بگيري
هرگز نهراسي تو ز اجراي تأهل

سخت است اگر زندگي اما برو خوش باش
كِي مردِ‌ مجرّد برسد پاي تأهل

 



موضوعات مرتبط: * جشن عروسی

برچسب‌ها: اشعار عروسی مهدی وحیدی
[ 4 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عروسی

کارت دعوت به عروسی در قالب طنز


آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید

ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید  

بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید

تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید

البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید

میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید

گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید

موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید

هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید

در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید

گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید

ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید

لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید

البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید  

حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید

کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید  

در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید 
 



موضوعات مرتبط: * جشن عروسی

برچسب‌ها: اشعار عروسی مهدی وحیدی
[ 4 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عروسی

((((شرح حال عروسی کسانی که دینداردر ظاهر دیندارند))))
مداحان گرامی توجه کنند  مطلب بالا را حتما قبل از خوندن این شعر بگن که به صاحب مجلس اهانت نشه

بله برون مهريه تعيين ميشه ...
هي صحبت از ائمه دين ميشه

باباي دوماد ميره تو عمق دين
 از قناعت ميگه و نان جبين
 
که زندگي بايد در اين راه باشه     
مهر عروس سبکتر از کاه باشه

يوهو دادش کوچيک دوماد پاشد    
گفت مهر آبجي پس چرا ويلا شد ؟؟

دوماد دادش کوچيکه رو ماساژ داد 
رو لاله گوشش کمي ويراژداد

سپس به نرمي رو زمين جلوس کرد
 لبخندشو حواله عروس کرد

اونطرف اتاق پدر ونوس           
  آخ معذرت مي خوام پدر عروس

در جواب نطق باباي دوماد                
 بياد حضرت سليمان افتاد

که آن نبي دور ازهواي غم بود        
 داراي باغ و خدم و حشم بود

سيم و زرش بي حدو اندازه بود      
 سخاوتش هر کجا آوازه بود

اينجوري دين خيلي قشنگ و زيباست  
 هزار تا سکه مهر دختر ماست

اين مهر رو گر قبول داري آقاجون  
  بفرما و شيريني بخور نوش جون

تا پدر دوماد اومد بجنبه        
 شيريني رفت تو دهنش قلمبه

بنام دين شيره به سر ماليدند      
  بازم ببخشيد ! مهريه بريدند

چون مهريه شد اين وسط مشخص          
دين رو نمودند ساعتي مرخص

تو هم ديگه قاطي شدن قاطيا                   
  کف ميزدن براشون اسقاطيا

دين که از اون جلسه آواره شد               
  گلوي ضبط صوت ديگه پاره شد

خيس از عرق شد چون لباساي شيک               
 دستور رسيد که بسه شب شد نزديک

جلسه رو پي ميگيريم دوباره                             
 اما بايد بگيريم استخاره

يه بار ديگه رفتن به دنبال دين                           
تا بشه تاريخ عروسي تعيين

در عيد قربان آقا خيلي خوبه                           
 خير ، نيمه شعبان توي قلوبه

نه اين نه اون  در عيد فطر عاليه                 
خير شب مبعث شب خوشحاليه

خلاصه دادن اين وسط آتش بس                           
شد انتخاب تولدي مقدس

تا که به يمن آن شب تبارک                              
جشن عروسي بشود مبارک

فرستادن دين رو دوباره در عرش              
 دادن گلوي ضبط صوت رو باز خش

نزديک نيمه شب خونه آروم شد                     
 بله برون هر جوري بود تموم شد

تا که رسيد آن شب جاوداني                                
 تولد امامي آسماني

به اين بهانه شروع شد عروسي                                  
 با يک صلوات و سپس رو بوسي

تا وارد مجلس عروس دوماد شد                             
 دماي حضار يوهويي زياد شد

چون دماشون رسيد به نقطه جوش                             
جناب دين دوباره شد فراموش

بزن بکوب بار دگر شد آغاز                                     
ريختن وسط ميون ساز و آواز

استريو تو هر گوشي چک مي زد
 دستگاه پخش رو پايه پشتک مي زد

بعضي خانمها که بودن رنگارنگ
انگار که اومدن به شهر فرنگ

هر لحظه مي گفتن که با اجازه                               
باز بر ميگشتن با لباس تازه

طوطي و طاووس خجل از چهرشون                         
 حيونکيها ترکيده بود زهره شون

اون عده اي هم که بودن مقيد                                  
 تو اين فضا مونده بودن مردد

آخر يه چندتاشون تو ريتم و آهنگ                             
 با ازما بهترون شدن هم آهنگ

 يکي به ميخ يکي به نعل نميشه                                  
  مشکل ما اينجوري حل نميشه

نميشه با دين خدا بازي کرد                                   
 نميشه احساس سرافرازي کرد

تا کي با دست دين رو جلو مي کشيم                  
 بعد با پامون هولش ميديم و خوشيم

تا کي سو استفاده از دين ميشه                               
بنام او مهريه تعيين ميشه

تا کي شب تولدي قدوسي                                        
 تعيين مي کنيم تاريخ عروسي

به عشق حق اگر سعادت داريم                                   
 به اوليا اگر ارادت داريم

بايد نشون بديم اينو در عمل                             
  ثابت کنيم دينداري رو در عمل

خوشي خوبه اما به چه علتي                                     
 شادي خوبه اما به چه قيمتي

( شاهد ) چقدر بَده ملون شدن                                     
 گاهي با شيطون گاهي با من شدن

شاهد

 



موضوعات مرتبط: * جشن عروسی

برچسب‌ها: اشعار عروسی مهدی وحیدی
[ 4 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سرودهای عید غدیر خم همراه با دانلود سبک


ای علی دوستان عید غدیر آمده
به زمین و زمان علـی امیر آمده
عیــد میــلاد همــه انبیـاست
روز جشــن سیـّد الاوصیـاست
یا علی مبارک یا علی مبارک
لوح مدح علی آمده از آسمان
جبرئیل امین آیۀ «بلّغ» بخوان
حکم محکم خدا همین است
کـه علـی امیرالمؤمنین است
یا علی مبارک یا علی مبارک
رهبر ما علی است که فاتح خیبر است
بعـد احمـد علـی از همـه بالاتر است
مــا همـه امّــت آزاده‌ایــم
دست بیعت به علی داده‌ایم
یا علی مبارک یا علی مبارک
دشمن شیر حق هر که بوَد کافر است
رهبر ما علی است که فاتح خیبر است
ما طرفدار غدیریم و بس
پیرو خط امیریم و بس
یا علی مبارک یا علی مبارک
ما به عشق ولایت سر و جان می‌دهیم
کـوری دشمنـان فـدایی ایــن رهیم
ذکر ما بوده از اوّل همه
یـا علی با نفس فاطمه
یا علی مبارک یا علی مبارک
نفس ما پر از نغمۀ مولا علی است
طپش قلب ما زمزمۀ یا علی است
هـرکه بـا بغض علی در دل است
همـۀ طاعـت او بــاطل اســت
یا علی مبارک یا علی مبارک


دانلود سبک

*********************************

 
بشارت از خدا به آل فاطمه
تجلای غدیر، مبارک بر همه
اهل دین عید کمال دین شده
که علی امیر مؤمنین شده
مبارک یا علی           مبارک یا علی
 
****
 
فروزان جلوۀ هو الاعلا شده
امام آسمان به ما مولا شده
همه جا مکتب توحید علی‌ست
بهترین عید خدا عید علی‌ست
مبارک یا علی               مبارک یا علی
 
****
 
الا یا فاطمه الا یا فاطمه
عطا کن از کرم به ما عیدی همه
عید میلاد تمام انبیاست
روز بعثت و قیام انبیاست
مبارک یا علی                مبارک یا علی
 
****
 
بشارت از لب محمد بشنوید
ثنای مرتضی ز احمد بشنوید
بانگ اکملت لکم مبارک است
خطبۀ غدیر خم مبارک است
مبارک یا علی                مبارک یا علی
 
****
 
ولی ذوالمنن امیرالمؤمنین
امام بت‌شکن امیرالمؤمنین
ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلا و ظهر
مبارک یا علی                مبارک یا علی

****
 
اگر اهل دلی بگو حیدر مدد
تو و عشق علی بگو حیدر مدد
یا علی خاک کف پای توام
تا ابد مست تولای توام
مبارک یا علی                مبارک یا علی



دانلود سبک

*********************************


می‌رسد از ذات حق سلام حیدر
خطبه بخوان پیمبر به نام حیدر
عید ولایت علی                      جان به فدایت علی
یا حیدر یا حیدر         عیدت مبارک

 
****
 
عید علی دوستان عید محمد
مدح علی بشنوید از لب احمد
علی امیر است علی                   عیدغدیر است علی
یا حیدر یا حیدر            عیدت مبارک
 
****
 
از طرف ذات پاک حی سرمد
آیۀ بلغ رسیده به محمد
علی امام است                       سخن تمام است
یا حیدر یا حیدر            عیدت مبارک

****
 
علی به عالم امیرمؤمنین است
علی برای شما تمام دین است
عید قیام است                        عید صیام است
یا حیدر یا حیدر                        عیدت مبارک
 
****
 
کیست به غیر از علی فاتح خیبر
کیست به غیر از علی نفس پیمبر
ساقی کوثر علی                      امام و رهبر علی
یا حیدر یا حیدر                        عیدت مبارک
 
****
 
منم منم که حیدر بود امامم
اگر قبولم کند بر او امامم
عبد تو هستم علی                    دل به تو بستم علی
یا حیدر یا حیدر            عیدت مبارک
 
****
 
نقش گل بوستان، علی علی بود
ذکر علی دوستان، علی علی بود
تمام قرآن علی                       پیام قرآن علی
یا حیدر یا حیدر                        عیدت مبارک



دانلود سبک


ساقیا ساقیا       آمده عید امیر       با شراب «الغدیر»
هست و بودم را بگیر                هست و بودم را بگیر
عیـد ذات کبریاست                عیـد ختم‌الانبیاست
عیـد شـاه اولیـاست    عیـد شـاه اولیـاست
یا علی حیدر مدد
 
****
 
من کی‌ام من کی‌ام          من غلام حیدرم           خاک پای قنبرم
مست جـام کوثرم                 مست جـام کوثرم
ای مرا حبل‌المتین                 جان ختم‌المرسلین
یـا امیرالمــؤمنین                  یـا امیرالمــؤمنین
یا علی حیدر مدد
 
****
 
از ازل از ازل    گفته‌ام حق با علی‌ست    رهبرم مولاعلی‌ست
فکر و ذکرم یا علی است        فکر و ذکرم یا علی است
هم قیـام من علی است         هم سلام من علی است
هم امام من علی است         هم امام مـن علی است
یا علی حیدر مدد
 
****
 
آسمان آسمان    گل بیفشان بر زمین    جشن حیدر را ببین
با علی شـو هـم‌نشین           با علـی شـو هم‌نشین
عید مولایم علی است     دین و دنیایم علی است
چشم بینایم علی است         چشم بینایم علی است
یا علی حیدر مدد
 
****
 
بشنوید بشنوید   این صدای مصطفاست    بر زبانش این نداست
این علی دست خداست     این علی دست خداست
این وصـی خاتم است     این کتاب محکم است
ایـن امــامِ آدم است      ایـن امــامِ آدم است
یا علی حیدر مدد
 

دانلود سبک

 



موضوعات مرتبط: عید سعید غدیر خم

برچسب‌ها: سرودهای عید غدیر خم همراه با دانلود سبک مهدی وحیدی
[ 1 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]