اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع)

اشعار استاد علي اكبر لطيفيان

بهر حاجات اگر دست دعا برخيزد
دلبري هست به هر حال به پا برخيزد

لطف آقاي خراسان ز همه بيشتر است
هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخيزد

آهِ در سينه ي عشاق به هم مرتبطند
وقت نقاره زدن ناله ي ما برخيزد

جرأتش نيست كسي حرف جهنم بزند
گر پيِ كارِ گنهكار ز جا برخيزد

زائر آن است كه در كوي تو اُتراق كند
آن كه در عرش نشسته ست چرا برخيزد؟

تا به دستِ كرم تو به نوايي نرسد
از سرِ راه محال است گدا برخيزد

بر سر خاكم اگر آهوي تو گريه كند
از تمام جگرم بانگ رضا برخيزد

حرمت زودتر از كعبه مرا حاجي كرد
حج ما آخر ذي القعده به پا برخيزد

 

*******************

خاک حرم رسيد، دوا نيز داده شد
آب حرم رسيد، شفا نيز داده شد

ما طور خواستيم مقيم حرم شديم
ما جلوه خواستيم، خدا نيز داده شد

اصلاً بهانه هاست که ما را مي آورد
با دادن بهانه، بها نيز داده شد

هر جا اگر به خواسته ها لطف مي شود
در اين حرم نخواسته ها نيز داده شد

از بس کريم بود که درهم خريد و رفت
در ازدحام، حاجت ما نيز داده شد

اصلاً به خواهش کم ما اکتفا نکرد
ما سنگ خواستيم، طلا نيز داده شد

گفتم رضا، عطاي حسيني نصيب شد
گفتم حسين، امام رضا نيز داده شد

مي خواستم به مشهد تو راهي ام کنند
ديدم برات کرببلا نيز داده شد

*******************

دست اگر باشد دخيل كنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر كريمان بهتر است

دل ولو كوچك، به لطف تو بزرگي مي كند
يك ده آباد از صد شهر ويران بهتر است

حرف ما آن است كه آهوي نيشابور گفت
گاه مديونت شدن از دادنِ جان بهتر است

سايه اي كه بر سرم افتاد، عزت پخش كرد
سايه ي گلدسته از تاج سليمان بهتر است

دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف كني
تعارف اهل كَرم از خوردن نان بهتر است

يك كمي بنشين كنار ما، پذيرائي بس است
ميزبان كه مي نشيند حال مهمان بهتر است

صبح محشر هر كسي دنبال ياري مي دود
يار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است

*******************

از لطف التماسِ صداهايِ آهوان
بي گريه هم گرفت دعاهايِ آهوان

آهو زياد محضر معشوق مي رود
پس وصلمان كنيد به پاهايِ آهوان

يك عده اي شدند گدا كلبِ كهف را
ما نيز مي شويم گداهايِ آهوان

نانم حرام ميل كبوتر شدن كنم
وقتي كه هست حال و هواهايِ آهوان

صورت گذاشتن به كفِ پات واجب است
آن هم در آستانِ خداهاي آهوان

صياد نيز پايِ تو را بوسه مي زند
با ذكر يا امام رضاهايِ آهوان

آهو شديم پس كرمت را نشان بده
مثل هميشه آن حرمت را نشان بده


ما زلف داده ايم پريشان شود همين
دل داده ايم دستِ تو حيران شود همين

آئينه ي مرا سحري تكّه تكّه كن
باشد كه خرج گوشه ي ايوان شود همين

دردِ مرا علاج مكن با طبابتت
با خاكِ زير پاي تو درمان شود همين

حالا كه هم غذاي غلامان خانه ايم
خوب است آدمي ز غلامان شود همين

آن كه به مهرباني ات ايمان نياورد
در ازدحام حشر پشيمان شود همين

لطف تو را به خاطر اين آفريده اند
كه آتشِ خليل، گلستان شود همين

كلِّ زمين بناست اگر كشوري شود
بهتر كه پايتخت خراسان شود همين

از جلوه ات كنار بزن اين نقاب را
تا آفتاب، پاره گريبان شود همين

سلماني ات نيامده ظرفش طلا شود
اين جا نشسته است كه سلمان شود همين

حالا كه محمل تو رسيده ست شهر طوس
حرفي بزن كه شهر مسلمان شود همين

اين بندگيِ ما به قنوتِ تو كامل است
توحيدِ ما به شرط و شروطِ تو كامل است

جز تو نمي شويم گرفتار هيچ كس
هرگز نمي شويم هوادار هيچ كس

از آن زمان كه با حرمت آشنا شديم
اصلاً نرفته ايم به دربار هيچ كس

اين جا به زائرانِ تو فيضي كه مي رسد
آن را نمي دهند به زوّار هيچ كس

نانِ كسي به غير تو ما را حلال نيست
خود را نمي كنيم بدهكار هيچ كس

حالا كه تو امامِ رئوفِ جهان شدي
ديگر نمي شويم گنهكار هيچ كس

شب هاي قدر غير تماشايِ رويِ تو
دل خوش نمي كنيم به ديدار هيچ كس

فردا بگير دستِ مرا ايّها الرئوف!
يا ايّها الامام رضا ايّها الرئوف!

هر چند ناتوان شدي، اما ز پا نيفت
اي هشتمين عزيز، عزيزِ خدا نيفت

مي ترسم آن كه دست بريزد به پهلويت
باشد ز پا بيفت ولي بي هوا نيفت

كوچه به آلِ فاطمه خيري نداشته
ديوار را بگير و در اين كوچه ها نيفت

مردم ميان شهر تماشات مي كنند
اين بار را به خاطر زهرا بيا نيفت

دامان هيچ كس به سرت سر نمي زند
حالا كه نيست خواهر تو پس ز پا نيفت

تكّه حصيرِ خويش از اين حجره جمع كن
اما به ياد نيمه شبِ بوريا نيفت

اي واي اگر به كرب و بلا بوريا نبود
راهي براي دفن شه كربلا نبود

 

 



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع) مهدی وحیدی
[ 26 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع)


ساعات طوفان،وقت جزر و مد رسیده
نبضم چه محکم میزند تا صد رسیده
 
آیا قبولم میکند یا نه؟ولی نه
اصلا چرا این فکرهای بد رسیده
 
اینجا تمام مهربانی مال آقاست
اینجا مگر بر سینه دست رد رسیده ؟
 
سوت قطار آمد،کسی در پشت در گفت:
ای جانمی جان اول مشهد رسیده
 
از کوچه قلبم تا حرم یکباره پر زد
ردّ پرم تا پرچم گنبد رسیده
 
طوفان عشقت شست و شو داده دلم را
چشم رئوفت آبرو داده دلم را
 
دلشوره ای شیرین سر بال و پرم هست
هشت آسمان آیینه در دور و برم هست
 
باران غم هرگز نمیگیرد سراغم
تا مهربانی های تو روی سرم هست
 
وقف سر انگشت پر از مهر تو بوده
هرجا اگر نام و نشانی از کرم هست
 
خوبی تو تا ناکجا تا آن سوی عرش
هر قدر هم بالا و بالا میپرم هست
 
این بچه آهو های اشکم زنده هستند
تا گوشه های دنج و گرم این حرم هست
 
داخل نمی آیم،دم باب الجوادم
اینجا برای ما گداها بهترم هست
 
شرط قبول افتادن ایمان،تویی تو
خورشید عالم تاب من ، سلطان تویی تو
 
لبخند تو آغاز احساس سحرها
زیباترین نقاشی تصویر گرها
 
این قلب ها از بچگی زائر شدن را
دیدند در تاب و تب دوش پدرها
 
حتما همیشه عذرها را میپذیری
با تو نمی ماند اگر ها و مگرها
 
اصلا تو اینجا آمدی تا پر بگیرم
تا واشود از بال هامان دردسرها
 
از دست تو اذن شهادت را گرفتند
طوفانیان جبهه ها،آن باجگرها
 
روی قدمگاه دلم پا میگذاری
سنگ است اما از تو میگیرد اثرها
 
از خاک نیشابور چشم من گذر کن
خورشید معراج کجاوه،یک نظر کن
 
شاه خراسانی و دنیا زیر پایت
صدها مفاتیح الجنان در یک دعایت
 
بالا نشین بودی ولی با ما نشستی
رزاق هر سفره،غلامان هم غذایت
 
غربت کشیدی تا دلی غمگین نماند
هرجور شد ماندی به قربان وفایت
 
آه ای امام فطر ما بی تو فطیریم
آب و غذامان غصه های بی نهایت
 
بی تو چه میکردیم اگر اینجا نبودی
        بی این همه الطاف بی چون و چرایت       
 
ما چند وقتی میشود باران نداریم
آقا بدون التفاتت جان نداریم
 
از آن زمان که وارد ایران شدی تو
قبله عوض شد،قبله ایران شدی تو
 
سلمان فرستادیم و زهرا باکرامت
آقاییت را داد و حالا جان شدی تو
 
مهمان ما هستی ولی ما ریزه خوارت
 بر خشکسال دستها باران شدی تو
 
بی تو تمام آرزوها هرز میرفت
 اما رسیدی سبزی گلدان شدی تو
 
 دِعبل سر زخم شما را باز کرده
تا گفته از کرب و بلا گریان شدی تو
 
 از جدتان گفت و دلت را غم گرفته
ابن شبیب چشمتان ماتم گرفته
 
علی اکبر لطیفیان
 
**********************

 
امشب دوباره بنده ی خوب خدا شدم
چون که دخیل اسم امام رضا شدم
 
شیطان مرا به وادی غفلت کشانده بود
نام تو را که بردم از این خواب پا شدم
 
دیدم کنار سفره ی زهرا نشسته ام
در بین زائران تو وقتی که جا شدم
 
لطفت گرفت دست مرا از همان شبی
که زائر همیشه ی این کوچه ها شدم
 
یک بار در حریم شما گریه کردم و
یک عمر با دعای شما با صفا شدم
 
وقتی که آمدم حرم مشهدالرضا
دیدم که زائر حرم کربلا شدم
 
وقتی برات کرببلا می شود گرفت
پس از غبار صحن شفا، می شود گرفت
 
صبح حریم تو به سحر طعنه می زند
صحن و سرای تو به گهر طعنه می زند
 
سنگ حریم تو که کف پای زائر است
هر ثانیه به سنگ حجر طعنه می زند
 
این صحبت ستاره و خورشید و ابر هاست
والله گنبدت به قمر طعنه می زند
 
شیرینی زیارت تو چیز دیگری ست
طعم زیارتت به شِکر طعنه می زند
 
نقش و نگارهای ضریح قشنگ تو
بر واژه های ناب هنر طعنه می زند
 
بر پایه های عرش و بلندای نُه فلک
گلدسته های توست اگر طعنه می زند
 
یوسف جمال ها به رخت غبطه می خورند
با دیدن ضریح تو انگشت می بُرند  
 
لعل لب تو گوهر موسی بن جعفر است
اشک تو مثل باده و چشم تو ساغر است
 
هر کس که در حیاط شما آب خورده است
می گوید آب صحن شما جام کوثر است
 
یوسف اگر چه این همه زیبا و دیدنی ست
اما جمال فاطمی ات دیدنی تر است
 
از آن شبی که دامنتان را گرفته ام
شکر خدا مریض من امروز بهتر است
 
از عالمان کشور شیعه شنیده ام
با کربلا زیارت مشهد برابر است
 
تو پارۀ تنی به نبی مثل فاطمه
این حرف من که نیست حدیث پیمبر است
 
امشب دوباره دیدم حدیث جواد را:
(بابای من زیارتش از کعبه برتر است)
 
آقا طواف کعبه اگر هفت مرتبه است
قطعاً طواف کوی شما هشت مرتبه است
 
آقا خوشا به حال کسی که کنار توست
ایران نه عرش و فرش در این سایه سار توست
 
خورشید هم به خاک حرم بوسه می زند
از صبح تا غروب فقط در جوار توست
 
می آید و به خاک حرم سجده می کند
این هم یکی ز معجزه های غبار توست
 
از آن زمان که صاحب صحن و حرم شدی
در حسرت نگاه به سنگ مزار توست
 
تو آمدی و صاحب ایران ما شدی
پس هر چه عزت ست فقط اعتبار توست
 
ایران ما به کل جهان فخر می کند
این سربلندی و شرف و ناز، کار توست
 
عشقت اگر نبود که ایمان نداشتیم
آقای من بدون تو سلطان نداشتیم
 
ما را برای نوکریِ خود سوا کنید
با یک نگاه قلب مرا با صفا کنید
 
ما زخم خورده ایم، به یمن حضورتان
درد دل شکستۀ ما را دوا کنید
 
کی می شود که با مدد صاحب الزمان
در سینۀ بقیع ضریحی بنا کنید
 
کی می شود که مثل حریم قشنگتان
گلدستۀ امام حسن را طلا کنید
 
امشب به حق چادر خاکی فاطمه
آقا گره ز کار من خسته وا کنید
 
در روضه های خاصّتان یا ابالحسن
یکبار هم شده منِ بد را صدا کنید
 
ما آمدیم باز صدایت کنیم که
ما را دوباره راهیِ کرببلا کنید
 
بوی محرم است که از دور می رسد
فصل زمینه نوحه دم و شور می رسد
 
مهدی نظری
 
********************** 
 
هر كس دهان به مدح شما باز مي كند
عيسي مسيح گشته و اعجاز مي كند
 
آن كس كه يك سحر شده مهمان خانه ات
هنگام رفتن به جنان ناز مي كند
 
مرغ دلم به شوق زيارت شبانه روز
تا گنبد طلاي تو پرواز مي كند
 
علامه قدر فهم خودش در كلاس درس
شرحي براي وصف تو آغاز مي كند
 
سطري ز مدح تو به كتب جا نمي شود
اصلا مناقب تو كه املا نمي شود
 
هر كس كه زير پاي بلند شما نشست
شانه به شانه ي همه ي انبيا نشست
 
يك لحظه با نفس زدن در حريم تو
يك عمر زائر تو كنار خدا نشست
 
با نسخه ي تو تا به قيامت سلامت است
هر لاعلاج چون كه به دارالشفا نشست
 
دورش كنند زآتش دوزخ ملائكه
آنكس كه در جوار امام رضا نشست
 
هر مدعي عشق كه عاشق نمي شود
هر كس به خادمي تو لايق نمي شود
 
هر كس كه از غلامي تو رو سفيد داشت
وقت ورود در حرمت شاكليد داشت
 
حاتم اگر كه شهره ميان كريم هاست
بر سفره ي كرامت و جودت اميد داشت
 
هر روز سال بود اگر دور سفره ات
هر مستمند دم به دم عيدي سعيد داشت
 
عيسي براي طي مسيرش به آسمان
بي شك به ياري تو نيازي شديد داشت
 
گر زائري بريده دل از غير مي كند
با سيره ي سلوكي تو سير مي كند
 
جبريل محضر تو پرش مي خورد زمين
پلك ز اشك گشته ترش مي كند زمين
 
موسي به پاي هيبت والاي تو رضا
در طور عصا به كف جگرش مي خورد زمين
 
قرباني قدوم تو تا در منا شود
دارد خليل هم پسرش مي خورد زمين
 
عيسي به معجزات تو ايمان چو آورد
اعجازهاي با اثرش مي خورد زمين
 
آيينه ي تمام جمال محمدي
تنها تويي كه عالم آل محمدي
 
از حبس سرد فاصله آزاد مي شوم
وقتي دخيل پنجره فولاد مي شوم
 
دانه بريز سوي تو آيم به جان و دل
تنها اسير دام تو صياد مي شوم
 
از من خراب تر نبود زائري رضا
اما به يك نگاه تو آباد مي شوم
 
وقتي علي عالي اعلاي من تويي
من نيز در ركاب تو مقداد مي شوم
 
نزد تو مي رسيم ز دارالولايه ات
جايي نمي رويم بجز زير سايه ات
 
آقا قسم به لطف و كرامات بي حدت
آقا قسم به زلف سياه مجعدت
 
آقا قسم به خسته دلاني كه مانده اند
در آرزوي ديدن يك بار مرقدت
 
اي كاش مي پريد شبيه كبوتران
دلهاي ما هميشه به اطراف گنبدت
 
تنها نه ما به شوق حرم ضعف مي كنيم
حتي بهشت هم شده مجنون مشهدت
 
بر سر در حريم دل من نوشته اند
خاك مرا ز خاك خراسان سرشته اند
 
وقتي كه نور شمس جمالت طلوع كرد
پروردگار خلقت ما را شروع كرد
 
كعبه ز بارگاه شما ناز مي برد
از شوق تو دلم سوي كعبه ركوع كرد
 
علم تو فيض برده ز درياي علم حق
هر عالمي رسيد حضورت خشوع كرد
 
كوه احد شنيد چو هم نام حيدري
يك يا علي كشيد و به پايت خضوع كرد
**
ما با ولايت تو به خورشيد مي رسيم
بر او ج بي نهايت توحيد مي رسيم
 
ما با محبت تو كه گنجي بود به دل
آنجا كه جبرئيل نمي ديد مي رسيم
 
ما با عنايت تو به احياي امرتان
بر آن كمال ناب كه گفتيد مي رسيم
 
ما افتخار با تو فقط كسب مي كنيم
آري به هر كجا كه بخواهيد مي رسيم
 
ما بي رضايت تو خدايي نمي شويم
بي اذن تو كه كرب و بلايي نمي شويم
 
تنها به تخت و تاج شما التماس ماست
آقا به آستان تو حمد و سپاس ماست
 
وقتي دلم براي حرم تنگ مي شود
يك يا امام رضاست كه رمز تماس ماست
 
جاي محبتت صدف سينه ي من است
اين از درايت دل گوهر شناس ماست
 
گرم است پشت كشور ما به حريم تو
محكم به رافت تو نظام و اساس ماست
 
اي آبروي كشور ايران ابالحسن
دستم بگير حضرت سلطان ابالحسن
 
شكر خدا كه جسم تو در زير پا نرفت
شكر خدا كه راس تو بر نيزه ها نرفت
 
نا محرمي نديد دگر خواهر تو را
همراه با سر تو به شام بلا نرفت
 
دست كسي نخورد به گيسوي همسرت
ديگر چنين ستم كه به آل عبا نرفت
 
حداقل براي تو پيراهني كه ماند
در زير خاك جسم تو با بوريا نرفت
 
گفتي به هر مصيبت و غم فابك للحسين
گفتي به پاست تا كه علم فابك للحسين
 
رضا رسول زاده
 
**********************

 
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
 
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
 
دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین
تایید می کند سخنم را قرینه ها
 
اول همین که سمت حریم تو آمدند
صدها هزار مرد غریب از مدینه ها
 
دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند
در سینه های عاشق وصل تو کینه ها
 
تجدید کن حکومت خود را به قلبها
اینجا فراهم است برایت زمینه ها
 
گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم
آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها
 
دارد حکایت از عشاق گنبدت
یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت
 
هر سر که از خیال تو پر شور می شود
دریای بر کرانه ای از نور می شود
 
در شعله ی محبت تو سینه تا گداخت
غرق تجلی است وشب طور می شود
 
با هر "وان یکاد" لبان فرشته ها
صد چشم زخم از حرمت دور می شود
 
فردا که موج خیز هراس است زائرت
در ساحل نجات تو محشور می شود
 
با پلک بسته آمده دشمن به جنگ تو
از بس حریم قدس تو پر نور می شود
 
چون حوض کوثر است گوارا عقیق تو
فوق بهشت آمده صحن عتیق تو
 
ما را به گوشه حرم خود مقیم کن
مهمان مهربانی دست کریم کن
 
تا شعله زار شوق تو بالی بگسترد
ای صبح، دشت عاطفه را پر نسیم کن
 
دربانی حریم تو در آرزوی ماست
ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن
 
مژگان ما که سمت شکوه تو وا شده است
وقف غبار روبی فرش و گلیم کن
 
بی اطلاع از اول و از آخر خودیم
ما را که حادثیم، رهین قدیم کن
 
این دل زجنس پنجره فولاد تو نبود
یعنی که زود می شکند از فراق، زود
 
خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها منادی شوق پگاه توست
 
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسایه نشینان ماه توست
 
از چشم آهوان حرم می توان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
 
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
 
با این که سال هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
 
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم زسفر بازگشته بود
 
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینه ای جز آه نداری برابرت
 
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
 
دیگر دلی به یاد دل تو نمی طپد
بالی نمانده است برای کبوترت
 
مثل نسیم می رسد از ره جواد تو
یعنی نمی نهی به روی خاکها سرت
 
تنها به کرب و بلا سرنهاده بود
مردی که داشت نوحه گری مثل مادرت
 
اشک تو هست تا به ابد روضه خوانمان
تا کربلاست همسفر کاروانمان
 
محمد جواد زمانی
 
********************** 
 
با دلی محرم طواف حج سلطان آمدم
حاجی ام از آن زمانی که خراسان آمدم
 
در کنار تو به حس بی نیازی می رسم
درد دارم بی تو که دنبال درمان آمدم
 
روبروی  پنجره  فولاد گریه می کنم
مشهد ابری بود که مانند باران آمدم
 
گنبد تو آسمان را آفتابی می کند
من دمت را گرم دیدم چون زمستان آمدم
 
شاید اصلا آن سگی بودم که آمد در حرم
گرچه در چشم  همه  مانند  سلمان  آمدم
 
روز میلادت شنیدم سفره ات پهن است که
اینچنین  من دست پاچه مثل مهمان آمدم
 
فرض کن آن بچه آهویم که با صد آرزو
لنگ لنگان دیدن شاه خراسان آمدم
 
صابر خراسانی
 
********************** 
 
ديشب پر ِ من كبوتر بامت شد
آهوي بياباني من رامت شد
حالا دلِ من پيمبر نامت شد
از معجزه ي درخت بادامت شد
امروز اگر مريض درمان توام
 
تو آينه ميشوي زلالم بكني
با طرز نگات خوش به حالم بكني
يا فكري به حال خشكسالم بكني
يا فكري به حال پرّ و بالم بكني
من منتظر ِ نماز باران توام
 
هرچند بَدَم اگر كه بهتر نشدم
پيش كرم تو شاه گداتر نشدم
در بارگهت اگرچه نوكر نشدم
هرچند كه آهو و كبوتر نشدم
گر پا بدهي سگِ نگهبان توام
 
هرچند به اين سو و به آن سو نزدم
هرچند به اين كو و به آن كو نزدم
پيش تو به آفتاب هم رو نزدم
در صحن تو من اگرچه جارو نزدم
مشغول غلامي غلامان توام
 
در سجده به پاي تو هزاران آدم
جاروكش صحن تو هزاران مريم
محتاج دعاي تو هزاران خاتم
اي شاه گداي تو هزاران حاتم
من نيز يكي از اين هزاران توام
 
علي اكبر لطيفيان

 
**********************
 

از لطف التماس ِ صداهايِ آهوان
بي گريه هم گرفت دعاهايِ آهوان
 
آهو زياد محضر معشوق ميرود
پس وصلمان كنيد به پاهايِ آهوان
 
يك عده اي شدند گدا كلبِ كهف را
ما نيز ميشويم گداهايِ آهوان
 
نانم حرام ميل كبوتر شدن كنم
وقتي كه هست حال و هواهايِ آهوان
 
صورت گذاشتن به كفِ پات واجب است
آن هم در آستانِ خداهاي آهوان
 
صياد نيز پايِ تو را بوسه ميزند
با ذكر يا امام رضاهايِ آهوان
 
آهو شديم پس كرمت را نشان بده
مثل هميشه آن حرمت را نشان بده
 
ما زلف داده ايم پريشان شود همين
دل داده ايم دستِ تو حيران شود همين
 
آئينه ي مرا سحري تكّه تكّه كن
باشد كه خرج گوشه ي ايوان شود همين
 
دردِ مرا علاج مكن با طبابتت
با خاكِ زير پاي تو درمان شود همين
 
حالا كه هم غذاي غلامان خانه ايم
خوب است آدمي ز غلامان شود همين
 
آنكه به مهرباني ات ايمان نياورد
در ازدحام حشر پشيمان شود همين
 
لطف تورا به خاطر اين آفريده اند
كه آتش ِ خليل، گلستان شود همين
 
كلِّ زمين بناست اگر كشوري شود
بهتر كه پايتخت خراسان شود همين
 
از جلوه ات كنار بزن اين نقاب را
تا آفتاب پاره گريبان شود همين
 
سلماني ات نيامده ظرفش طلا شود
اين جا نشسته است كه سلمان شود همين
 
حالا كه محمل تو رسيده ست شهر طوس
حرفي بزن كه شهر مسلمان شود همين
 
اين بندگيِ ما به قنوتِ تو كامل است
توحيدِ ما به شرط و شروطِ تو كامل است
 
جز تو نميشويم گرفتار هيچكس
هرگز نميشويم هوادار هيچكس
 
از آن زمان كه با حرمت آشنا شديم
اصلاً نرفته ايم به دربار هيچكس
 
اينجا به زائرانِ تو فيضي كه ميرسد
آن را نميدهند به زوّار هيچكس
 
نانِ كسي به غير تو من را حلال نيست
خود را نميكنم بدهكار هيچكس
 
حالا كه تو امام ِ رئوفِ جهان شدي
ديگر نميشويم گنهكار هيچكس
 
جز تو كسي سه بار عيادت نميكند
در پاسخ زيارتِ يكبار هيچكس
 
شبهاي قدر غير تماشايِ رويِ تو
دل خوش نميكنيم به ديدار هيچكس
 
فردا بگير دستِ مرا ايّهالرئوف
يا ايّهالامام رضا ايّهالرئوف
 
هرچند ناتوان شدي اما ز پا نيفت
اي هشتمين عزيز ، عزيز ِ خدا نيفت
 
ميترسم آنكه دست بريزد به پهلويت
باشد ز پا بيفت ولي بي هوا نيفت
 
كوچه به آلِ فاطمه خيري نداشته
ديوار را بگير و در اين كوچه ها نيفت
 
مردم ميان شهر تماشات ميكنند
اين بار را به خاطر زهرا بيا نيفت
 
دامان هيچكس به سرت سر نميزند
حالا كه نيست خواهر تو پس ز پا نيفت
 
تكّه حصير ِ خويش از اين حجره جمع كن
اما به ياد نيمه شبِ بوريا نيفت
 
اي واي اگر به كرب و بلا بوريا نبود
راهي براي دفن شه كربلا نبود
 
علي اكبر لطيفيان

**********************
 
 
مسافرم كه به دل شوق يك حرم دارم
هوائيم كه هواي تو در سرم دارم
 
هميشه عكس تو را از زمان كودكيم
ضريح ديده و در قاب باورم دارم
 
عنايتيست كه در عشق هشت مي گيرم
قبول فاطمه ام گرچه نمره كم دارم
 
ميان صحن و سرايت بهشت مي بينم
ميان صحن و سرايت قدم قدم دارم ...
 
كنار حضرت جبرئيل راه مي روم و
نگاه خيس به آن سفره ي كرم دارم
 
به جرعه اي ز شراب حرم خرابم كن
كه من هميشه غلام تو و علدارم
 
دلم گره به ضريح تو خورده محكم كن
بساط كرب و بلاي مرا فراهم كن
 
دليل معجزه ي كار صد مسيحا تو
تمامي بركاتهاي كشور ما تو
 
كوير هستم و در آرزوي بارانم
ببار ابر كرم اي هميشه دريا تو
 
هميشه خاك قدمهاي تو شدن با من
هميشه با نظري زر نمودنش با تو
 
مرا بيا و چو آهوي خود ضمانت كن
امام عشقي و مأواي بينواها تو
 
به لقمه ي كمي از سفره اكتفا كردم
كنار سفره ي مهمان پذيرت اما تو ...
 
غذاي حضرتيت را به دست من دادي
ادامه ي بركاتهاي دوش مولا تو
 
ادامه ي بركاتهاي كيسه هاي علي
به دست توست نظر كن به اين گداي علي
 
نشسته ام كه بگريم به خشكسال خودم
به خشكسال خود از چشمه ي زلال خودم
 
تمام روشني چشمهام مال شما
تلاطم دل دور از نگات مال خودم
 
بكش به بال و پرم دست خود كه
تا ببرم هزار حور و ملك را به زير بال خودم
 
تو ايستاده اي آقا كنار آهويي
كشيدم عكس تو را باز در خيال خودم
 
غريبه هستم و حالا پناه آوردم
اگر پناه مني تو خوشا به حال خودم
 
محرمي شده ام كربلاي ايراني
گرفتم اشك غمت را به دستمال خودم
 
كنار پنجره فولاد گريه ها دارم
هوائيه حرمم ميل كربلا دارم
 
مسعود اصلانی
 
********************** 
 
ما شیعه ایم و مهر علی آبروی ماست
آیینه ایم و جلوه ی او نقش روی ماست
 
شکر خدا که گرم هیاهوی حیدریم
شکر خدا که ذکر علی گفتگوی ماست
 
در پای درس مکتب او پا گرفته ایم
لبریز باده ی ازلی اش سبوی ماست
 
با او طهارت نسبی کسب کرده ایم
یعنی که خاک درگهش آب وضوی ماست
 
سوگند می خوریم که ما با علی خوشیم
شکر خدا که قبله ی رویش به سوی ماست
 
ما شیعه ایم و در همه عالم زبانزدیم
حلقه به گوش عالِم آل محمدیم
 
آقا قسم به تو ز غم آزاد می شوم
وقتی دخیل پنجره فولاد می شوم
 
شیرین ترین دقایق عمرم دمی است که
در بیستون عشق تو فرهاد می شوم
 
احساس می کنم ز دو عالم بریده ام
وقتی مقیم صحن گهر شاد می شوم
 
با تو خرابه ی دل من قصر می شود
با گنج مهربانی ات آباد می شوم
 
آهو شدم که ضامن من هم شوی رضا!
ورنه اسیر پنجه ی صیّاد می شوم
 
هر ضامنی که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا،او نمی شود
 
تو هشتمین ستاره ای از بی بدیل ها
یعنی تویی ز ایل و تبار اصیل ها
 
از بس کرامت تو به عالم زبانزد است
عیسی رسیده تا که بندد دخیل ها!
 
هرگز کسی ز درگه تو ناامید نیست
لطفت هماره ضامن ابن السَّبیل ها
 
یک جرعه آب خوردن از آن کاسه ی طلا
خوشتر بُوَد ز طعم خوش سلسبیل ها!
 
در انتظار مهر رئوفانه ی توأم
وقتی که می رسند نوای رحیل ها
 
در انتظار دیدن رویت سه جا منم
یعنی دخیل رشته ی حبّ شما منم
 
سوی تو آمدیم که درمانمان کنی
با یک نگاه بی سر و سامانمان کنی
 
یا ایّها الرئوف!امید همه به توست
داریم امید این که مسلمانمان کنی
 
یک گوشه ی نگاه تو مس را طلا کند
بر ما کمی بتاب که سلمانمان کنی
 
ما رعیتیم و ریزه خور سفره ی شما
خوشحال می شویم که مهمانمان کنی
 
امشب تو را به جان جوادت دهم قسم
تا راهی حریم خراسانمان کنی
 
احساس می کنم که حریم تو کربلاست
هر کس که زائر تو شود زائر خداست
 
محمد فردوسی
 
**********************

 
خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان
که آفرید مرا از غبار جاده تان
 
وبال گردن تان بودم از همان آغاز
بعید هست بیایم به استفاده تان
 
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم
فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
 
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است
خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
 
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل
که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
 
از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام
گدای دائمی حضرت رضا شده ام
 
بهشت کوچک دامان مادری آقا
تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
 
شب ولادت تو در مدینه می گفتند
ز راه آماده خورشید دیگری آقا
 
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو
رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
 
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد
تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
 
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی
که تو برای خودت یک پیمبری آقا
 
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند
همان که عالم آل محمدش خواند
 
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد
طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
 
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج
طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
 
فقط برای تماشای دانه پاشی تان
دل کبوتریم نذر چند گندم شد
 
شبیه محشر کبراست صحن های حرم
که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
 
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد
دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
 
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد
ز دست حوض فرشته شراب می نوشد
 
تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر
تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر
 
تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید
ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر
 
اگر چه باغ بهشت خداست رویایی
ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر
 
از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی
ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر
 
در آستین بدون عصای تو موسی است
و از مسیح نفس های تو مسیحاتر
 
نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی
دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی
 
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان
که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
 
بود دست من و بی هوا هوایی شد
گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
 
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا
بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
 
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم
دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
 
چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست
میان صحبت شیرین و عامیانه تان
 
بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست
رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست
 
کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد
میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد
 
اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه
به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟
 
کنار پنجره فولاد مادری خسته
برای کودک خود دست بر دعا دارد
 
گرفته دامنه های ضریح را مردی
به گریه حاجت امضای کربلا دارد
 
و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند
عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد
 
میان خانه که بستند دست مولا را
میان کوچه شکستند دست زهرا را
 
محسن عرب خالقی

 
**********************

 
هواي دولتِ مشرق سفير ِباران شد
و چترهاي دل ما سرير ِباران شد
 
كوير سر به هوايِ به آسمان محتاج
دچار مرحمت سر به زير باران شد
 
قناتِ مرده ي ما را دوباره احيا كرد
    و دشت هاي ترك خورده ، سير باران شد
 
    و چشم ها همه در مسير او خيسند
    شگفت بدرقه اي در مسير باران شد
 
    چه رنگ ها كه به هم دستِ بيعت آوردند
    كماني از بركات غدير باران شد
 
    ترانه هاي بهاري دل مرا برده ست
صداي سوت قطاري، دل مرا برده ست
   
    مسافرم به دياري ببند بار مرا
    به عزم ديدن ياري ببند بار مرا
 
    سفر، شروع فراق است باخبر هستم
    اگرچه دوست نداري؛ ببند بار مرا
 
    بيان قِصه دراز است اندكي بنشين
    بگويمت به چه كاري ببند بار مرا؟
 
    مرا هواي گلي در سر است، مي بيني
    براي منصب خاري ببند بار مرا
 
    ببين درون دلم شوق و بيقراري را
    به قصد كسب قراري ببند بار مرا
 
    تمام راه، من و جاده حرف ها زده ايم
غريب گرچه ولي، سربه آشنا زده ايم
  
    پس از سلام، جواب سلام لازم نيست؟
    براي زخمي راه، التيام لازم نيست؟
 
    رسيدنم به تو واجب ترين نيازم بود
    وگرنه باقي درخواست هام، لازم نيست
 
    براي حاجي احرام بسته ي حرمت
    دگر زيارت بيت الحرام لازم نيست
 
    كبوترانه، هواي تو را به پر دارم
    براي كفتر جلدت كه دام لازم نيست
 
    اگرچه زشت و سياهم، ولي مگر آقا
    در اين عمارت شاهي، غلام لازم نيست!؟
 
    اگرچه ساكن اينجام، خانه ام آنجاست
كبوتري شده ام كاشيانه ام آنجاست
 
چه بارگاه قشنگی چه مرقدی داری
عجب مناره و صحن و چه گنبدی داری
 
که گفته است غریبی میان ما وقتی
همیشه دور و برت رفت و آمدی داری
 
جناب گل پسر هفتم از قبیله ی یاس
شمیم روح نواز محمدی داری
 
به آبروی تو شرمنده آبرو مندست
رئوف هستی و الطاف بی حدی داری
 
میان این همه خوبان که دورتان جمعند
خودم که معترفم نوکر بدی داری
 
و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد
ضریح نیست که کندویی از عسل دارد
 
سپاس آنکه به دنیا ابا الجوادم داد
سپس گدا شدن خانه زاد یادم داد
 
ورودم از در باب الجواد واسطه ایست
همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد
 
به من چه شاعرم اصلا خودش که میدانست
نه دعبلم نه فرزدق نه با سوادم، داد
 
جهان سراغ ندارد رئوف تر از او
هنوز کاسه ی دستم نشان ندادم داد
 
در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند
فدای آنکه چنین حُسن انتخابم داد
 
کشید دست مرا ثامن الحجج رفتم
فقیر بودم و مشهد برای حج رفتم...
 
مصطفي صابر خراساني



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع) مهدی وحیدی
[ 26 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع)

مثل کبوتری شده‌ام جَلدِ خانه‌ات
خو کرده‌ام به خاطره آب و دانه‌ات
هی می‌خورد هوای عجیبی به گونه‌ام
هی می‌کنم دوباره سحرها بهانه‌ات
انگار عادتم شده در شهر گم شوم
پیدا کنی دوباره مرا با نشانه‌ات
در من هزار رشته غزل تاب می‌خورد
با موج زلف‌های تو بر روی شانه‌ات
پر می‌شود رواق تو از رنجنامه‌ام
پر می‌کنی عروق مرا با ترانه‌ات
بر دشتهای خشک من انگار می‌چکد
انگور- واژه‌های دلِ دانه دانه‌ات
یک گله آه و آهو از این دشت می‌گذشت
یک دسته دست‌های تمنا روانه‌ات
من کشتی شکسته‌ام، ای ناخدای عشق!
پهلو گرفته‌ام به خدا در کرانه‌ات
در لحظه‌های پر تپش اولین سلام
با آن نگاه مشرقی شاعرانه‌ات
رد می‌شوی مقابل شاعر که بسته است
دل در ردای مخملی روی شانه‌ات
 
قاسم صرافان


 ********************
 
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سفره احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی‏سر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زآن روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی است غم عاشقی تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق ، من خسته دل ای کاش 
چون کفتر پر بسته ایوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست  
ای کاش ز  زوار خراسان تو بودم
 
مهدی صفی یاری

********************
 
شب بود و شور بود و سلام فرشته ها
از عرش تا به فرش ،قیام فرشته ها
باران شور بود و بام فرشته ها
شب بود و گرم سجده تمام فرشته ها
قلب فرشته ها پر عطر خدا شده
امشب فلک اسیر نگاه رضا شده
موج کرم به اوج تلاطم رسیده است
ناز و نماز و شوق و تبسم رسیده است
داوود عاشقی به ترنم رسیده است
کعبه کجاست قبله هفتم رسیده است
گویی خدا تمامی خود را کشیده است
پیش از ازل که روی رضا را کشیده است
موسی گدای خانه ی موسی مرتضی ست
عیسی دخیل جلوه ی سینای مرتضی ست
امشب شب تبسم زهرای مرتضی ست
آیینه ی شکوه سراپای مرتضی ست
گیرم بهشت مست می حوض کوثر است
فواره های صحن رضا دیدنی تر است
هر پنجه ای که شانه ی گیسو نمیشود
هر قبله ای که گوشه ی ابرو نمیشود
هر جذبه ای که عکس هو الهو نمیشود
هر دلبری که ضامن آهو نمیشود
پا می نهد به بال ملک هر که یاد اوست
تا جبرئیل خادم باب الجواد اوست
زلفی ست گشوده و دل شیدا نمانده است
در ازدحام ، جای تماشا نمانده است
مجنون که هیچ ، رونق لیلا نمانده است
سر را بریده اند ، زلیخا نمانده است
باغ بهشتی کاشی گلدسته های اوست
عباس دل سپرده ی دار الشفای اوست
در برکه ها تموج دریایی اش ببین
در آسمان شکوه اهورایی اش ببین
در قلب طوس سفره ی زهرایی اش ببین
خانه به خانه سایه ی آقایی اش ببین
خورشید اگر نگاه به ایوان طلا کند
باید غبار گردد و کارش رها کند
نقاره می زنند مسیحی شفا گرفت
نقاره می زنند خلیلی عطا گرفت
نقاره میزنند کلیمی بها گرفت
یوسف دوباره سرمه زپایین پا گرفت
با دستهای لطف تو آزاد میشویم
وقتی دخیل پنجره فولاد میشویم
با گوشه چشم تا که نگاهی به ماکنی
کار هزار معجزه وکیمیا کنی
مشکل بهانه است که مارا صدا کنی
تاکاسه های خالی مارا طلا کنی
جز گوشه های صحن تو آقا کجا روم
کی با کبوتران اهل حرم کربلا روم؟
تا که این پنجره را باز میکنم
تو را رو قاب چشمهام جا میکنم
اوج گلدسته را پیدا میکنم
گنبد زرد را تماشا میکنم
حرف من ...حرف دلای بیکسه
یه امام رضا دارم واسم بسه
من همون کبوترم که جا نداشت
لونه ای حتی رو شاخه ها نداشت
هیچ نگاهی آب و دونم نمیداد
مثل هر غریبه آشنا نداشت
حالا اما عمریه رو گنبدهام
بچه ی محله ی امام رضام

 
********************
 
 سلام ای
پسر حضرت زهرا
سلام ای حرمت کعبه دلها
سلام ای به فدایت همه جانها
سلام ای
که نشستند کنار حرمت جمع ملائک به تماشا
همه پست و توبالا
همه قطره تو
دریا
همه بنده تومولا
همه خار و تو اسطوره گلها
غلامیم به درگاه شما حضرت
آقا
به عشق تو گشودیم همه دیده به دنیا
به عشق تو تپیده ست دل ما
برای تو
خدا روح دمیده به گل ما
فدای تو که رعنایی و آقایی و زیبا
که تو یوسف زهرایی
و ما نیز ندانیم
چرا رفته به بیراهه زلیخا
سلام ای پسر حضرت
زهرا
####
سلام ای پسر حضرت زهرا
که غریب
الغربایی و ولی نعمت مایی
زسر تا به قدم عشق و صفایی
زسر تا به قدم ما همه
دردیم تو درمان و دوایی
تو ایینه شفاف خدایی
تو سلطان سخایی
تو علی هستی و
شهره به رضایی
تو دست کرامت
دل ما و گدایی
فقیریم فقیریم و عشق است فقیری
که تو حج فقرایی
تو که صاحب این صحن سرایی
نه این صحن و سرا صاحب هم ارض و
سمایی
به ما هم بده جایی
نپرس اینکه که هستیم و کجایی؟؟
مهم اینجاست

که تو صاحب مایی
من و دست پر از عجز و تمنا
تو دامنی از جنس تولا
سلام
ای پسر حضرت زهرا
###
تمام همه انچه که داریم فدای
سرتان حضرت سلطان
غریبیم خدا گفته شمایید فقط یار غریبان
ضعیفیم و خدا گفته
تویی مونس و غمخوار ضعیفان
عجب نیست اگر دست به دامان شماییم
عجب نیست در
خانه ی لطف تو گداییم
عجب نیست شدم و بیدل و حیران
که مشغول گدایی توهستند
هزارن چو سلیمان
عجب نیست شود موسی عمران میان حرمت خادم و دربان
عجب نیست
اگر زنده شود حضرت عیسی
به نگاهی به دو چشمان تو ؛بر تن اموات ده جان
و عجب
نیست که جبرئیل امین
خاک در کفش کنت را ببرد بهر تبرک به جنان و
عجبی نیست
به یک گوشه چشمت
شود اتش چو گلستان
عجب اینجاست که با این جبروتت
شده ای
ضامن اهوی بیابان
و عجب نیست همان اهوی وحشی
که تو ضامن شدی از لطف و
کرامت
شود ضامن مردم به قیامت
سلام ای که خدا گفته سلامت
سلام ای به فدای
تو و اخلاق و مرامت
سلام ای که پذیرفته ای این بی سرو پا را
سلام ای پسر حضرت
زهرا
###
سلام ای پسر حضرت زهرا
و ای شاه و
امیرم
بود آرزویم بوسه ای از روی ضریح تو بگیرم
مگر لحظه ای آرام شود این دل
زارم
تویی دارو ندارم
خزانم من و بی برگ
تویی باغ و بهارم
شدم زائرت
آقا
که بیایی دم مرگ کنارم
و یا پا بگذاری به مزارم
درست است که این مایه
ندارم
ولی کاش بیایی که سر از خاک برآرم
دو دستم به رو سینه گذارم
و بگویم
به تو ای صاحب دلها
سلام ای پسر حضرت زهرا
سلام ای پسر حضرت زهرا


********************
 
دلی که جز تو در آن خانه می کند دل نیست
شبیــه دل بـود و غیــر تکــه ای گل نیست
الا سـفینه ی نوحـم بگیـر دست مرا
در این تلاطم دریا امید ساحل نیست
گنـاه سـد رسیــدن به کـوی جانـان است
کسی که یاد تو باشد ز دوست غافل نیست
دلی که خانه ی محبوب می شود دیگر
بـرای عـرض ارادت به غیر مایل نیست
اگر چه لحظه ی مرگ و رحیل جانکاه است
ولی کنـــار تـو مردن زیـاد مشـکـل نیست
در این مسیر، گدایی ز درگهت شرط است
کسی که واله خال تو نیست، عاقـل نیست
« قبول خاطر کوی رضا شدن شرط است
هر آنکه شعر سراید، شبیه دعبل نیست»*

مجید لشکری

 ********************
 
ای کاش غزل قصیده می شد
سـیب غـزلم رسـیده می شد
بـا نام رضـا سـیاهـه ی دل
با معجزه ای سپیده می شد
بـا اذن دخـول مهبط عشق
هر چیز ندیده دیده می شد
آهـوی اسـیر اشـک هایم
از کنج نظر رهیده می شد
بـر حبل مـتین دسـتهایت
معماری دل تنیده می شد
یا اینکه کشان کشان به سویت
پـیشـانی مـا کشـیده می شـد
***
یا حضرت ثامن الأئمّه
بر تکمله ی عمل تتمّه
***
هر کس که به دام تو گرفتار
بـر مهـر و مـرام تـو گـرفتار
از روز ازل گـدای کویت
تا حُسن ختام تو گرفتار
صد بار زیارت تو بس نیست
بـادا بـه مُـدام تـو گـرفـتـار
ما جلد ضـریح آفتابیم
بر گنبد و بام تو گرفتار
با واژه ی «حصنی» تو سرمست
بـا طـرز کـلام تـو گـرفـتـار
عمری به «علیک» کرده عادت
عمـری بـه «سـلام» تو گرفتار
ای «عروه ی لانفصام»، مائیم
در زلـف زمـام تـو گـرفتار
***
ما خانه به دوش و جرعه نوشیم
مَشـتی صـفتان پر خـروشیم
***
ما داغ تب و تعب نداریم
چون غیر تو را طلب نداریم
با ذکر مَن اسمُهُ دوایت
ما دلهره ی مطب نداریم
تا شمس شموس چهره ی توست
تاریکی و ظلم شب نداریم
کوثر اگر از لبت نجوشد
ما باده ی لب به لب نداریم
با هرکه به جز رضا بگوید
ربط و سبب و نسب نداریم
بر گردن شیعگی به والله
جز «سلسلة الذهب» نداریم
ما بنده ی کوچه گرد و خامیم
تنبیه کنید ادب نداریم
***
ای «بضعه»ی خاتم رسالت
ای اصل اصیل و با اصالت
***
آرام تـلاطــم جـهــانـی
هم کعبه ی مردم جهانی
از هفت جهان شنیدم امّا
تو رتبه ی هشتم جهانی
آهو نه! ولی کبوتر آری
تا رونق گـندم جهانی
هم آه دم مسیح هستی
هم طـور تکـلّم جهانی
ای مشهد با صفات جنّت
توس و نجف و قم جهانی
لبخند بزن شب ولادت
تو روح تبسّـم جـهانی
***
در «صحن عتيق» تو دخيليم
يك مُشت «عتيقه»ي ذليليم
***
بر دامن شر شرر بگیرد
آه نفست اگر بگیرد
مرغ دل کاظمینی من
از باب جواد پر بگیرد
طوطی شده او که با ادایی
از کنج لبت شکر بگیرد
خشکیده نگاه زائر تو
او آمده چشم تر بگیرد
آغوش گشوده سمت مرقد
تا قبر تو را به بر بگیرد
عمری به خطا گذشته کارش
ای کاش دوباره سربگیرد
***
ای بارش مهربان باران
ای مایه ی افتخار ایران
 
مجید لشگری

 ********************
  
 
اين همه دست به سوي تو دراز است رضا
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا
باز «من» دارد از آن دور تهي مي‌آيد
آن که مي‌آيد از آن دور جنازه است رضا
زنده شد پيش نگاهت، تو خدايش شده‌اي
کفرِ «خورشيد» پرستان پُرِ راز است رضا
من و انگور، دلي مست و نگاهي پرِ اشک
قبله در حسرتِ اين راز و نياز است رضا
هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک
رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا
هر دلي مي‌رسد از راه شکسته ‌است...   چقدر-
جاده‌ي عاشقيت حادثه ساز است رضا
آه! آواز خوش گوشه‌ي «نيشابور»ت
در مقامي پر از اندوه «حجاز» است رضا
پيش پرهاي کبوتر، آسمان دل تو
تا خدا،  پنجره در پنجره باز است رضا
 
قاسم صرافان
 
 
 ********************

اين راه براي خسته دور است چقدر
از نور تو چشم بسته دور است چقدر
گامي به تصوّر تو نزديک شدن
از آينه‌اي شکسته دور است چقدر
 
با ديدن تو چه محشري خواهد شد
آغاز حيات ديگري خواهد شد
وقتي که به صحن آسمانت برسم
آهوي دلم کبوتري خواهد شد
 
هر چند دلم نقطه‌اي از تاريکي است
بين من و تو پاره خط باريکي است
در هندسه‌ي عشق مثلث شده‌ايم
من، تو «و خدايي که در اين نزديکي است»
 
من باز ميان موج گيسوي تو غرق
در خلوت صحن پر هياهوي تو غرق
اي ماه من! اين پلنگِ حيرت زده، شد
در برکه‌ي چشم بچه آهوي تو غرق
 
اينجا همه لحظه‌ها طلايي است چرا؟
هر گوشه‌ي اين زمين، هوايي است چرا؟
برمي‌گردم، در اين دل مشهديم 
يک حال عجيب کربلايي است چرا؟
 
قصدم سفري براي گلگشت نبود
برگشت از آرامش اين دشت نبود
در فال خطوط کف دستانم کاش
تقدير بليت رفت و برگشت نبود
 
زرد آمده بودم و طلايي رفتم
شب بودم و غرق روشنايي رفتم
از راه زميني آمدم با آهو
همراه کبوترت هوايي رفتم
 
خط، چشم براه ايستگاه است هنوز
شب، سمفوني قطار و آه است هنوز
خوشبخت کبوترت که تا خانه پريد
آهوي تو آواره‌ي راه است هنوز
 
قاسم صرافان
 
 
********************
 
 
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده مقبول خاطرت باشم
نه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشی
ویا پرنده ی صحن مجاورت باشم
نه آن دلی که به معنا رسم نه آن چشمی
که مثل آینه حیران ظاهرت باشم
ولی زلطف مرا هم گدای خویش بخوان
که با تو صاحب دنیا و آخرت باشم
همیشه سفره ی مهمان نوازی ات باز است
اجازه میدهی ام گاه زائرت باشم؟
اجازه میدهی ام گاه از تو بنویسم؟
به عمر چند غزل -آه- شاعرت باشم
 
سید محمد جواد شرافت
 
  ********************
 
 
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم تر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینه النبی ام مشهد الرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
حسی کبوترانه گرفته ست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
در این حریم قدسی سر تا سر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر می کشد از این همه قلب شکسته آه
سر می زند از این همه چشم تر آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشم هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمده ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنی است تمام رواقها
آیینگی ست جان کلام رواقها
شب های گریه تا به سحر حرف می زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می زنم
شمعم که گریه میکنم و گریه می کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می زنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می زنم
گاهی کنار پنجره های ضریح تو
گاهی در آستانه ی در حرف می زنم
شبهای بارگاه تو را درک کرده ام
از «لیله الرغائب» اگر حرف می زنم
بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستاره ی اشراق خوانده اند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده اند
دست تورا که خالق لطف و کرامت است
روزی رسان انفس و آفاق خوانده اند
باران مهربانی بی وقفه ی تو را
شان نزول سوره ی انفاق خوانده اند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده اند
هفت آسمان و رحمت «شمس الشموسی» ات
ذرات خاک و لطف «انیس النفوسی» ات
 
 
سید محمد جواد شرافت
 
 ********************
 
مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد
به جان شما جز شما نمی‌خواهد
برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد
دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟
دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد
همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد
تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟
ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟
به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق»
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد
خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد
نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی‌خواهد
 
 قاسم صرافان
 
 ********************
 
 
نام تو را بردم زمستانم بهاری شد
در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد
بعد از زمانی که گدایی تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و نداری شد
گفتند جای توست دل را شستشو کردم
پس می شود از خادمان افتخاری شد
می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی
این گونه شد دور حرم آئینه کاری شد
گاهی اسیری لذت آهو شدن دارد
بیچاره آنکه از نگاه تو فراری شد
گرد ضریحت با من و گرد دلم با تو
بی تو دوباره این دلم گرد و غباری شد
من سائل بی چیز اطراف حرم هستم
من سالهای سال دنبال کرم هستم
ای حاجت محتاج ترین ها آقا
ای ذکر دخیل بستنم یا آقا
یک لال کنار پنجره فولادت
یکدفعه صدا میزند آقا ....آقا.....
 
علی اکبر لطیفیان

********************
 
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین
تایید می کند سخنم را قرینه ها
اول همین که سمت حریم تو آمدند
صدها هزار مرد غریب از مدینه ها
دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند
در سینه های عاشق وصل تو کینه ها
تجدید کن حکومت خود را به قلبها
اینجا فراهم است برایت زمینه ها
گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم
آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها
دارد حکایت از عشاق گنبدت
یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت
هر سر که از خیال تو پر شور می شود
دریای بر کرانه ای از نور می شود
در شعله ی محبت تو سینه تا گداخت
غرق تجلی است وشب طور می شود
با هر "وان یکاد" لبان فرشته ها
صد چشم زخم از حرمت دور می شود
فردا که موج خیز هراس است زائرت
در ساحل نجات تو محشور می شود
با پلک بسته آمده دشمن به جنگ تو
از بس حریم قدس تو پر نور می شود
چون حوض کوثر است گوارا عقیق تو
فوق بهشت آمده صحن عتیق تو
ما را به گوشه حرم خود مقیم کن
مهمان مهربانی دست کریم کن
تا شعله زار شوق تو بالی بگسترد
ای صبح، دشت عاطفه را پر نسیم کن
دربانی حریم تو در آرزوی ماست
ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن
مژگان ما که سمت شکوه تو وا شده است
وقف غبار روبی فرش و گلیم کن
بی اطلاع از اول و از آخر خودیم
ما را که حادثیم، رهین قدیم کن
این دل زجنس پنجره فولاد تو نبود
یعنی که زود می شکند از فراق، زود
خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها منادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسایه نشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم می توان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
با این که سال هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم زسفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینه ای جز آه نداری برابرت
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
دیگر دلی به یاد دل تو نمی طپد
بالی نمانده است برای کبوترت
مثل نسیم می رسد از ره جواد تو
یعنی نمی نهی به روی خاکها سرت
تنها به کرب و بلا سرنهاده بود
مردی که داشت نوحه گری مثل مادرت
اشک تو هست تا به ابد روضه خوانمان
تا کربلاست همسفر کاروانمان
 
 
جواد محمد زمانی
 
********************

 
عاشق هميشه پر شده از اتفاقها
يك چشم وصل و چشم دگر در فراقها
عاشق كبوتر است كه هر بار می پرد
پرواز مي كند به فراسوي طاقها
شبهاي عشق دلهره هاي رسيدن اند
مهتابي اند گاه و گهي در محاقها
تاب و تب هميشگي عشق ارثي است ...
از روز اول و ازل اشتياقها
مشتاق چشم هاي تو هستم امام عشق !
اي آتش نشسته به جان چراغها
توحيد من به حصن حصين ولايتت
اي شرط عشق هستي عشق از عنايتت
باران زد و بهانه ماها رديف شد
سقفي براي بي سرو پاها رديف شد
پشت در سخاوت سبز ضريح تو
زيباترين اميد گداها رديف شد
با لهجه قنوت نگاهت يكي يكي
زنجيره بلند دعاها رديف شد
شاعر نشست قافيه را تا سحر كشيد
وقتي كه مهر ناب شماها رديف شد
يك بار آمديم زيارت وَ كارمان
تا روز حشر تا به كجاها رديف شد
آه اي نگاه دائمي ات در نگاه من
سلطان شرق و غرب دلم اي پناه من !
اي چشم آب مات شكوه زلالي ات
خورشيد و ماه عاطفه لايزالي ات
طعم بلند بنده شدن را چشيده است
هركس گرفت آبروي از ليالي ات
صدها هزار نوح و سليمان نشسته اند
بر جزر و مد عرش نشينان قالي ات
صدها هزار شب شد و يكبار هم نخورد
چشم ستاره اي به شبستان خالي ات
مهريه تمام عروسان شهر ما
پرپر شود براي وداع وصالي ات
اي رافت مداوم محسوس يا رضا
شاهنشه هميشگي طوس يا رضا
با تو هواي دست و قلم فرق مي كند
بي تابي و تلاطم غم فرق مي كند
وقتي كه از حريم تو پايم اجازه خواست
حال دلم قدم به قدم فرق مي كند
تو بي دريغ زخم مرا مي دهي شفا
من پر زنم و يا نزنم فرق مي كند ؟
تا چشم كار مي كند اينجا شكسته دل
دل با دل شكسته چه كم فرق مي كند !
با ياد كربلا و زيارات مادرت
جمعه سحر هواي حرم فرق مي كند
گفتيد كربلا و دلم بي شكيب رفت
تا گريه ي روايت ابن شبيب رفت
 
علیرضا لک

 ********************
 
سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت
هم از شكوه مقامت ، هم از فضائل گفت
شبيه صائبِ صاحب سخن قصيده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بيدل گفت
نه چند مثنوي و قطعه و غزل ، بايد
كه شرح قصة حسن تو در رسائل گفت
عبا ، نه ... اينكه گداي شما شدم كافيست
حديث حسن تو كي مي توان چو دعبل گفت
تفضلي ! كه فقط از تو خوانده ام يك عمر
و من نگفته ام و هر چه بود اين دل گفت
زلال اشك مرا از تبار كوثر كن
در آسمان دو دستت مرا كبوتر كن
به قفل بسته كليد اجابت است اينجا
كه آستانة جود و كرامت است اينجا
به دلنوازي جان در رواق او بنشين
چرا كه قبر مسيحاي عترت است اينجا
بكوش تا پرِ پروانه اش شوي ،‌ زيرا
پر از تلأ لؤ شمع هدايت است اينجا
زلال اشك تو از چشمة خلوص دل
هميشه إذن دخولِ زيارت است اينجا
نه ديدن حرم و قبر و صحن و گلدسته
هدف وصال حقيقي حضرت است اينجا
دوباره كسبِ ثواب هزار حج كردم
طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم
ببين كه حال و هواي حرم چه عرفانيست
پر از بلور و كبوتر پر از چراغانيست
به لطف گنبد و گلدسته هاي زر پوشش‌
هميشه صحن حرم پر فروغ و نورانيست
كجاست روضة رضوان به غير از اين مرقد
كجاست جنت الأعلي اگر كه اينجا نيست
صداي پر زدن بال جبرئيل است اين
در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانيست
حديث سلسله از يادمان نخواهد رفت
ولايتت به خدا شرطي از مسلمانيست
هزار مرتبه شكر خدا كه نور تو
چراغ زندگي مردمان ايرانيست
كتاب رأفت و مهرت پر از حكايتها
نظيرِ قصة آن پير مرد سلمانيست
ز يادِ مردمِ سايه نشين ايوانت
نرفته خاطره هاي نماز بارانت
سلام ! مظهر يكتاي « ليس إلا هو »
سلام ! حضرت خورشيد ! ماهِ يوسف رو
مقام عصمتتان « إنما يريد الله »
قسم به اشهد أن لا اله الا هو
شبي نشان بده از باب « يطمئن قلوب »
به چشم خسته­ مان گوشه اي از آن ابرو
دخيل گريه ببنديد زائران اينجا
به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو
چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد
رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو
خوشا به حال كسي كه شبيه اهل نظر
به خدمت حرمش گيرد از مژه جارو
غباري از اثر رفت و آمدش شايد
شبيه فرش حرم بر روي سرش باشد
هميشه باغ لبش غنچة تبسم داشت
كه خنده با لب نورانيش تفاهم داشت
تمام عمر شريفش ، مكارم الأخلاق
به لحظه لحظة  اوقات او تجسم داشت
اگر امام رئوف است ، بسكه همواره
به سينه دغدغة مشكلات مردم داشت     
براي رزق تمامِ كبوتران شهر
حياط خانة آقا هميشه گندم داشت
هر آنكه جرعه اي از جام معرفت نوشيد
سري به خاك قدوم امام هشتم داشت
و هر فرشته براي تبرك بالش
به خاك راه امامِ رضا تيمم داشت
براي ما به جز اين آستان پناهي نيست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهي نيست
تويي كه اين همه دارالشفايِ دل داري
نرفته از حرمت نا اميد بيماري
دوباره نغمة نقّاره خانه مي آيد
شفا گرفته كسي با تفضّلت ! آري
كجاست گوش دلي تا كه بشنود هر روز
از اين ترنم نقاره بانگ بيداري
دو بال پر زدنت را قنوت اشكت كن
ببين براي پريدن عجب سبكباري
دوباره پنجره فولاد و إذن كرب و بلا
ميان صحن حرم شد چه گريه بازاري
دوباره روضه گرفتند زائران اينجا
بياد مشك عطش نوش و خشك سرداري
رهاست در نفس اين حرم شميم ياس
به ياد علقمه و قبر حضرت عباس
 
 یوسف رحیمی
 
 ********************

 
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
گذاشت دست به سینه : سلام سوی حرم
لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد
در آستانه دریا گرفت بوی حرم
گذاشت صورت خود را به صورت یک در
نفس کشید و نفس شد به رنگ و روی حرم
تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید
و پر شد از تب و تاب لب سبوی حرم
در آن طرف پدری که خمیده . با گریه
گره زده پسرش را به آبروی حرم
چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست
چقدر زمزمه جاری شده به جوی حرم
در ازدحام توسل ز چشم من گم شد
ضریح بود و هزاران دعای توی حرم
شکست بین نماز زیارت آقا
شکست و ریخت قنوتش به گفتگوی حرم
***
شفا گرفته مریضی .....زدند نقاره
صدای معجزه پیدا شد از گلوی حرم
***
گذاشت دست به سینه .عقب عقب برگشت
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
 
علیرضا لک

 ********************

 
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
لشگر شیطان به کمین من است
بی کسم ای شاه پناهم بد
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع) مهدی وحیدی
[ 22 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع)


زمانش رسیده بیا و دعا کن
بیا درد را با دعایت دوا کن
 
زمانش رسیده سبک بال باشی
دلت را ز بند تعلّق رها کن
 
اگر خواستی پاک گردی؛خودت را
مقیم حرم خانه ی إنّما کن
 
اگر خواستی محرم راز گردی
بیا و مِس قلب تیره طلا کن
 
اگر کارت از هر لحاظی گِره خورد
علی ابن موسی الرّضا را صدا کن
 
امامی که در مهربانی به نام است
بیا در حریم رضا بار عام است
 
توئی هشتمین گل ز باغ ولایت
خدا و تو دارید از هم رضایت
 
شنیدم که پا بر زمین می گذاری
چراغان نمودم دلم را برایت
 
به لبها (نعم) داری و (لا) نداری
نرفته کسی از درت بی عنایت
 
هر آنچه که خواهد عطا می نمائی
ندارد کرم در نگاهت نهایت
 
هر آنکس که خواهد سه جا پیشش آئی...
...کند یک زیارت برایش کفایت
 
زیارت در این بارگاه مطهّر
بود با هزار عمره و حج برابر
 
به غیر از پناهت؛ پناهی نداریم
به جز روی تو قبله گاهی نداریم
 
برای رسیدن به راه سعادت
به غیر از مسیر تو راهی نداریم
 
همیشه هر آنچه که خواهیم داری
ولی آنچه را تو بخواهی نداریم
 
مگر غیر از این است که تو ثوابی
و ما پیش تو جز گناهی نداریم
 
قبول است؛ اما ولایت که داریم
نگو عزّت و شأن و جاهی نداریم
 
توئی عزّت و شأن و جاهم رضاجان
منم یک رعیّت،تو شاهم رضاجان
 
ألا ای مرادم،به عشقت مریدم
تو هستی امید دل نا امیدم
 
بلای محبّت بلا نیست هرگز
بلای تو را من به جانم خریدم
 
کمک کرد جبریل تا عرش رفتم
رسیدم به جائی که جز تو ندیدم
 
ندا آمد از غیب روی خدا چیست؟
منم روی ماهت به صفحه کشیدم
 
بهشت خدا را تصوّر نمودم
همین که به باب الجوادت رسیدم
 
تو رضوان...تو جنّت...تو خُلد برینی
تو مهمان نه، آقای ایران زمینی
 
برای خزانیِ قلبم بهاری
تو زیباترین جلوه ی روزگاری
 
برای تو کاری ندارد که من هم
برایت شوم خادم افتخاری
 
اگر خادم افتخاری نشد پس...
...بده لاأقل منصب کفشداری
 
سه جا وعده کردی بیائی سراغم
مبادا که من را تو تنها گذاری
 
شنیدم که پلک دو چشمت شده زخم
چقدر اشک ریز شهِ نی سواری
 
به هر بزم و هر انجمن گریه کردی
تو بر غارت پیرهن گریه کردی
 
علی اصغر انصاریان
 
********************
 
 
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
 
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
 
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
 
دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد
اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز
 
عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته
این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز
 
ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم
 
با دم قدسی معشوق نفس تازه کنم
تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم
 
صحن گردی حرم وقت سحر می خواهم
تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم
 
بین هشتی حرم گر بکشیدم بر دار
سر سودایی خود زینت دروازه کنم
 
سرگذشت من و تو گشته کرمنامه ی عشق
هر سحر پای مناجات دلی تازه کنم
 
تار گیسو طلبم تا که ورق های دلم
همچو یک مصحف پر درد به شیرازه کنم
 
نام این مصحف دل را بگذارم ز قضا
قصه ی یک سگ ولگرد و کرامات رضا
 
تا که بر گنبد تو دیده ام از دور افتاد
ناگهان در دل آلوده ی من شور افتاد
 
اولین بار که دیدم حرمت را گفتم:
ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد
 
بی پناه آمدم و خوب پناهم دادی
راهم از حادثه در دولت منصور افتاد
 
تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت
وسط آینه ام چشمه ای از نور افتاد
 
نه بگویم که کلیمم حرمت عرش خداست
اتفاقی ره موسای دل از طور افتاد
 
یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد
کعبه هم دور سر گنبد تو می گردد
 
ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی
دستگیر دل هر خسته دل و گمراهی
 
ز عنایات رئوفانه ی تو فهمیدم
که نه من بلکه همیشه تو مرا می خواهی
 
در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد
تو طبیبانه دوا می کنی اش با آهی
 
من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان
خوش برازنده ی تو صحن و سرای شاهی
 
حاجت از دل نگذشته تو روا می سازی
ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی
 
من مسلمان شده ی نیمه نگاهت هستم
لحظه ی مرگ بیا دیده به راهت هستم
 
دل بیمار مرا فرصت درمانی ده
با دم قدسی ات ای دوست مرا جانی ده
 
قبل از آنی که گناهم نفسم را گیرد
آمدم توبه کنم مهلت جبرانی ده
 
همچنان زلف پریشان تو آواره شدم
به دل خانه خرابم سر و سامانی ده
 
شوری اشک چشیدم که نمک گیر شدم
سر این سفره به من رزق فراوانی ده
 
حمدلله که سر کوی تو زنجیر شدم
استخوانی به سگ خانه ات ارزانی ده
 
لحظه ی مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم
فیض دیدار چون آن عاشق سلمانی ده
 
از تو من روزی شبهای محرم خواهم
چشم پر گریه ای و سینه ی سوزانی ده
 
سفره ی عاشقی ام را تو بیا کامل کن
عصر روز عرفه فرصت قربانی ده
 
در حریمت خبر از عرش خدا می آید
بوی سیب حرم کرببلا می آید
 
آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود
یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود
 
آمدی تا  سند شیعگی ما باشی
با نفس های تو تسبیح و دعا زنده شود
 
آمدی تا ز پی ات خواهرت آواره شود
یاد آوارگی شام بلا زنده شود
 
پلک زخمی تو از خاطره ی گودال است
آمدی روضه ی آن رأس جدا زنده شود
 
امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین
تا غم بی کفن کرببلا زنده شود
 
جد مظلوم تو را با لب عطشان کشتند
خواهرش دید و به گیسوی پریشان کشتند
 
قاسم نعمتی
 
********************
 
بايد به قد عرش خدا قابلم کنند
شايد به خاک پاي شما نازلم کنند
 
دل مي کنم از آنکه دل ازتو بريده است
دل مي دهم به دست تو تا بي دلم کنند
 
امشب کميت شعرم اگر لنگ مي زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
 
ايمان راستين هزاران رسول را
آميخته اگر که در آب و گلم کنند.....
 
....شايد خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ي غلامی تان نائلم کنند
 
وقتي سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعيت سلطان ارتضا
 
در هشتمين دمي که خدا بر زمين دميد
بوي بهشت هفتم او ناگهان وزید
 
از شش جهت نسيم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صداي اذان خدا رسيد
 
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
يعني زمين به يمن وجودش نفس کشيد
 
از صلب سومين گل سرخ خدا حسين
ايران گرفته بوي دو آلاله ي سپيد
 
از هشت بيخود اين همه پايين نيامدم
يک حرف بيشتر چه کسي از خدا شنيد
 
توحيد ، حرف محوري دين انبياست
شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست
 
از برکتت نبود اگر ، نان نداشتيم
باران نبود غير بيابان نداشتيم
 
سوگند بر تو اي سر و سامان زندگي
بي تو نه سر که اين همه سامان نداشتيم
 
اين حوزه ها نفس به هواي تو مي کشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتيم
 
اي آرزوي هر سفر دل از ابتدا
ما قبله اي به غير خراسان نداشتيم
 
ما رعيت ري ايم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسين  در ايران نداشتيم
 
خون حسين دررگ ودرريشه ي من است
  علم رضا  معّلم انديشه ي من است
 
بالا بلند گفته که طوبي تر از تو نيست
يوسف به حرف آمده زيباتر از تو نيست
 
گفتند پاره ي تن پيغمبر مني
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نيست
 
برگ درخت کاشته ي دستهاي تو
باشد گواه ما ، که مسيحاتر از تو نيست
 
اين قطره ها به سمت شما رود مي شوند
آخر در اين ديار که درياتر از تو نيست
 
ما تشنه ايم ، تشنه دست نوازشت
آبي در اين سراچه گواراتر از تو نيست
 
اين کوهها به عشق شما هشت مي شوند
يادآوران نام تو در دشت مي شوند
 
آرامشي اگرچه سراسر تلاطمي
درياي بيکرانه ي اميد مردمي
 
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
 اي آنکه رستخير عظيم تکلمي
 
هر بار نام مادرتان را مي آورم
گل مي کند کناره اشکت تبسمي
 
شاعر کنار حُسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل اين سبز گندمي
 
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشيد هشتمي
 
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامني
آهو ی چشم هاي مرا نيست ضامني
 
چشم اميد بر در لطف تو بسته است
هر زائري که گوشه ي صحنت نشسته است
 
 باراني است حال و هواي دو ديده ام
اينجا هميشه کاسه ي چشمم شکسته است
 
از باب جبرئيل به پا بوست آمدن
از آسمان رسيده و رسمي خجسته است
 
آن پيرمرد تشنه در آن گوشه ي حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
 
با صد اميد حاجت اين بار خويش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
 
وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
يعني که زائر حرم کربلا شده است
 
با ياد خاطرات سفر با عشيره ام
بر عکس يادگاري باصحن ، خيره ام
 
از بس دلم شکسته براي زيارتت
با اشک شوق گرم وضوي جبيره ام
 
ياد غروب هاي زيارت هنوز هم
گاهی پی  دو جرعه ي جامع کبيره ام
 
يا "قادة الهداه و يا سادة الولاه"
مستبصرٌ بشأنکم ، اين است سيره ام
 
فرموده ايد ؛ فعلکم الخير يا رضا
اي هشتمين کلامکم النور ، تيره ام
 
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک ميان جزيره ام
 
ما هم شنيده ايم که فرموده اي شما
هستم در انتظار ظهور نبيره ام
 
دعبل کجاست تا بنويسد در اين فراز
عجل علي ظهورک يا فارس الحجاز
 
محسن عرب خالقي
 
********************
 
آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند
 
از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار ، سبکبال می پرند
 
پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای ست
گاهی ملائک اند و گاهی کبوترند
 
دل را به دست هر کس و ناکس نمی دهند
دلداده ی قدیمی آل پیمبرند
 
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند !
 
ما عاشقیم عاشق زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم
 
آدم بدون مهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود
 
آن گردنی که تیغ تو را بوسه می زند
سوگند می خوریم ، پشیمان نمی شود
 
وقتی کبوتران حریمت ، گرسنه اند
گندم برای سفره ما ، نان نمی شود
 
باید هزار قرن ، حکومت کنی مرا
سلطان چند روزه ، که سلطان نمی شود
 
تو خوب جایی آمده ای سروری کنی
هر رعیتی که رعیت ایران نمی شود
 
تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی
 
تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی
 
تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
 
نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاری است
با این حساب ، عالم آل محمدی
 
تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی
 
ای آبروی جن و ملک خاکبوسی ات
عالم فدای جلوه شمس الشموسی ات
 
زائر شدم نسیم ، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت
 
یک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گریه کرد ، شفای مرا گرفت
 
یک پارچه گره زد و تا سالهای سال
« سهمیه امام رضا » ی مرا گرفت 
 
صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت
 
ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت
 
ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
 
ای مهربانترین کرم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا
 
امشب خدا کند که تو را ای حضور سبز
این قوم اشتباه نگیرند با خدا
 
ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما ، سه بار شما ، پیش ما بیا
 
با گریه های توست اگر گریه می کنیم
ای روضه خوان گریه ی ابن شبیب ها
 
یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا
 
یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ما سر بریده اند
 
علی اکبر لطیفیان
 
********************
  
 
گاهی که با نیاز دلم ناز می کنی
داری مرا دقیق برانداز می کنی
 
یعنی نگاه می کنی اول کجایم و
بعدا مرا به سمت خود آغاز می کنی
 
دارم دوباره شاعرتان می شوم مرا
داری دوباره قافیه پرداز می کنی
 
تازه شدم شبیه پسر بچه ای که تو
پیش ضریح می بریش ناز می کنی
 
حس می کنم که وقت دعا لطف خویش را
از لابلای جمعیت ابراز می کنی
 
گاهی برای تو همه تن سوز می شوم
تو در عوض همیشه مرا ساز می کنی
 
از خوبی شماست که خوب کم مرا
تو در حساب خویش پس انداز می کنی
 
گاهی کنار پنجره ات بسته می شوم
گاهی میایی و گره را باز می کنی
 
بر پرده ، زنده کردن شیرت عجیب نیست
هرشب مسیح معجزه ! اعجاز می کنی
 
اینبار هم شبیه خودم نه شبیه تو
دل می دهم به پنجره های ضریح تو
 
آهو که نه کبوترتان نه که آدمیم
تا با توایم پس همه عمر با همیم
 
فرقی نمی کند که چه هستیم یا که ایم
ما هرچه هست شیعه گیت را مصممیم
 
گاهی برای منبرتان مثل دعبلیم
گاهی برای نخل ولای تو میثمیم
 
لرزان نمی شویم به بادی که می وزد
به ریشه های حبّ تو وصلیم ، محکمیم
 
حاتم کجا و سفره احسانتان کجا
ما جیره خوار سفره ارباب حاتمیم
 
ما زنده با توایم و دم از تو گرفته ایم
پس ما برای کشته شدن هم مقدمیم
 
مدیون آن کسیم که مارا به تو سپرد
عمریست زیر سایه تو زیر پرچمیم
 
ما را زیاد و کم ننوشتند ، واحدیم
گاهی اگر زیاد و زمانی اگر کمیم
 
کم گریه می کنیم ولیکن موثریم
یعنی شبیه بارش باران نم نمیم
 
یابن الشّبیب خواندنمان را که دیده ای
دیدی که در عزای شهید محرمیم
 
این ویژ گیّ روضه جد غریب توست
که ما هنوز با غم تو غرق ماتمیم
 
اینبار هم دلی که شکسته است را بخر
لطفی کن و دوباره مرا کربلا ببر
 
محسن ناصحی
 
********************
 
 
این چه حسی است که امشب به دلم پاداده
به من کورچنین میل تماشا داده
 
خانه حضرت موسی شده وادی بهشت
گوئیا بازخدا حضرت عیسی داده
 
مریم است اینکه در آغوش خود عیسی دارد
یا خدا فاطمه را مولد زیبا داده
 
چه کسی آمده که باز عطش آورده
نکند باز خداحضرت سقاداده
 
نبی آمد,علی آمد,حسن آمد,نه حسین
همه را دست خدا بر رخ او جاداده
 
خوش بحال دل ماچون حرمش ایران است
پرچم نوکریش فاطمه بر ماداده
 
حرمت وادی طوراست که حاجت دارم
خادم پیرحرم حاجت من را داده
 
روز اول به تو و گنبد و گلدسته تو
حضرت ذات احد نمره بالا داده
 
صحن توصحن بهشت است خدایی چونکه
نقشه صحن تورا حضرت زهرا داده
 
مهدی نظری
 
********************
 
 
گلدسته های مرقدتان پایه های عرش
فانوس های ساحل بی انتهای عرش
 
بر ساحت ضریح تو انس و ملک دخیل
آیینه کاری حرمت کار جبرئیل
 
زوار خاکی حرمت کبریایی اند
سرگرم کار و کسب شریف گدایی اند
 
هرلحظه فطرس آمده پابوسی شما
طفلی همیشه مانده پرش زیر دست و پا
 
لاهوتیان مقلد احکام عشقتان
می خوارگان دائمی جام عشقتان
 
ای قبله ی نیاز سماواتیان رضا
پیر مُغان دیر خراباتیان رضا
 
صدها ستاره مست شراب نگاهتان
بال فرشته های سما فرش راهتان
 
پیغمبران ز محضرتان فیض می برند
بهر کبوتران حرم دانه می خرند
 
روح الامین به لطف شما دل سپرده است
او با کبوتران حرم دانه خورده است
 
امشب دخیل پنجره فولاد می شوم
در بیستون عشق تو فرهاد می شوم
 
ای نور لایزال،بگو با دلم سخن
شد بقعه ی مطهرتان کوه طور من
 
شیرین دهن،حدیث تو طعم عسل دهد
زیبا سخن،کلام تو عطر غزل دهد
 
آقا نگاهتان به گلم روح داده است
تاثیر چشم های شما فوق العاده است
 
من کافر نگاه اهورایی توأم
مجذوب طرز خنده ی زهرایی توأم
 
در بین پیروان تو ملحد ترین منم
زندیقی رسیده به مرز یقین منم
 
تا بت پرست کعبه ی خال شما شدم
زاهد ترین خلیفه ملک خدا شدم
 
از زیر قبه ی تو به معراج می روم
دیوانه وار در پی حلاج می روم
 
قرآن مقام شامخ تان را ستوده است
گنجینه ی حقایق خود را گشوده است
 
با گوشه چشم فاطمی خود چها کنی!
سنگ سیاه قلب مرا کهربا کنی
 
من از پل صراط جزا پرت می شوم
دستم اگر به روز قیامت رها کنی
 
آقا چه می شود که مرا در صف حساب
از لا به لای آن همه آدم سوا کنی
 
آقا چه می شود که شوم مَحرم و شما
من را برای دیدن زهرا صدا کنی
 
آقا سعادت دو جهان قسمتم شود
یک بار اگر برای غلامت دعا کنی...
 
وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام رضا (ع) مهدی وحیدی
[ 22 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)

چشم دلم به سمت حرم باز می شود
با یک سلام صبح من آغاز می شود
 
پر می کشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه ي پرواز می شود
 
قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز می شود
 
فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه
اینجا دل شکسته سبب ساز می شود
 
کو چشم روشني که ببيند در اين حرم
هر روز چند مرتبه اعجاز مي شود
 
اعجاز توست اينکه دلم يا کريم توست
قلب تپنده ي حرم قم، حريم توست
 
اينجا بهشت دختر موسي بن جعفر است
از نفحه ي شهود و تجلي معطر است
 
برپا شده است مکتب قرآن و اهل بيت
دارالعلومِ مريم آل پيمبر است
 
اينجا کليد علم و فقاهت ارادت است
خاک در حريم تو علامه پرور است
 
چشم اميد عالِم و عاشق به سوي توست
اينجا چقدر چشمه ي جوشان کوثر است
 
تنها پناهگاه دلم صحن آينه ست
وقتي دلم از آه زمانه مکدر است
 
هر شب کنار مرقد تو يک مدينه دل
دنبال قبر مخفي زهراي اطهر است
 
صحن تو غرق بوي گل ياس مي شود
اينجا حضور فاطمه احساس مي شود
 
با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه
اينجا دميده کوکب اقبال فاطمه
 
بي اختيار پاي ضريحت رسيده است
هر زائري که آمده دنبال فاطمه
 
دارد تمام مرقد تو بوي آسمان
اينجاست سايه سار پر و بال فاطمه
 
فرمود آشيانه ي‌ امن الهي است
صحن و سراي تو، حرم آل فاطمه
 
خورشيد آل فاطمه از راه مي رسد
هر سال ما اگر که شود سال فاطمه
 
اي عمه ي امام زمان! کاش در حرم
يک صبح جمعه لايق ديدار مي شدم
 
خاتون ملک ارض و سما إشفعي لنا
محبوبه ي حبيب خدا إشفعي لنا
 
آرامش و قرار دل ثامن الحجج
اي زينب امام رضا إشفعي لنا
 
عصمت دخيل بسته به پرهاي چادرت
اي آفتاب حُجب و حيا إشفعي لنا
 
در هر سحر به سوي ضريح اجابتت
مي آورم دو دست دعا إشفعي لنا
 
روي سياه و بار گناهان ما کجا
لطف و کرامت تو کجا إشفعي لنا
 
مهر و ولايتت شده حبل المتين ما
در صبحگاه روز جزا إشفعي لنا
 
يوم الحساب تو همه اميد شيعه اي
تنها نه شيعه اهل جهان را شفيعه اي
 
با حبّ تو کسی که دلش را محک زده
طعنه به پارسایی حور و ملک زده
 
سرشار از زلالی نور یقین شود
در مرقد منور تو قلب شک‌زده
 
از چشمه های فیض تو سیراب می شود
هر کس دلش ز قحطی ایمان ترک زده
 
تنها نه چشم آدمیان بر عطای توست
بر گنبد تو دست توسل فلک زده
 
شب های جمعه طوف حرم می‌ کنم ولی
گویا کسی به زخم دل من نمک زده
 
دارد ضریح اطهر تو بوی کربلا
قلبم برای دیدن شش گوشه لک زده
 
امشب گره گشاست دم يا رضا رضا
در دست توست تذکره ي کربلاي ما
 
یوسف رحیمی
 
***********************
 
 
ازشب میلاد تو اینگونه حاصل می شود
ماه ،روز اول ذی القعده کامل می شود
 
بارها سر در میارد از شب میلاد تو
تا که جبرائیل ازخورشید غافل می شود
 
گوئیا شان نزولش می شود ایران ما
هرچه بر "موسی بن جعفر"سوره نازل می شود
 
پای او "شاه چراغ "ودستها "عبدالعظیم"
چشم ایران چون که مشهدگشت-قم ؛دل می شود
 
خاک مشهد نسخه ی ایرانی کرب وبلاست
حضرت معصومه زینب را معادل می شود
 
هرچه قابل تر در این مجموعه ناقابل تر است
هرچه ناقابل در این مجموعه قابل می شود
 
هرکسی از خویش داخل گشت خارج می شود
هرکسی از خویش خارج گشت داخل می شود
 
هرکسی درشهر عاقل گشت عاشق هم نشد
هرکسی درصحن عاشق گشت عاقل می شود
 
رتبه ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب
شاه باترفیع در صحن تو سائل می شود
 
درحریمت شعر گفتن کار خودرا می کند
"شاطر عباس قمی" هم گاه "دعبل "می شود
 
اشک وقتی واقعی شد در حرم هم سرگرفت
پس به جای مُهر پیشانی من گل می شود
 
هرکسی طرز ارادت را به تو توضیح داد
صاحب یک جلد توضیح المسائل می شود
 
گوشه ای از لطف پنهان تو که معلوم نیست
گوشه ای از لطف معلوم تو"فاضل"می شود
 
تاچهل شهرمجاور وسعت اکرام توست
پس من ِهمسایه ات رانیز شامل می شود
 
مشکلات سختم آسان شد ولی کاری بکن
دل بریدن از تو دارد باز مشکل می شود
 
مهدی رحیمی
 
***********************

 
لحظه ها لحظه هاي رويايي
چشمها چشمه هاي دريايي
 
ابرهاي بهار مي بارد
قلب هاي پُر خروش و شيدايي
 
آسمان محو تابش خورشيد
چه طلوعي چه صبح زيبايي
 
دفتر باد لابه لاي چمن
گرم نقاشي و گُل آرايي
 
و تو اي قبله ي دلِ مريم
روي دستِ مسيح مي آيي
 
منّت خويش بر سرم بگذار
روي چشمم بيا قدم بگذار
 
از دلِ خانواده ي ياسين
آمدي اي كريمه ترين
 
جاي تو آسمان و عرش خداست
لطف كردي آمدي به زمين
 
پيش ِ پايت عجب شلوغ شده
سائلان صف كشيده اند ببين
 
همه ي باغها براي شما
هرچه خواهي بيا و ميوه بچين
 
من دعا ميكنم تو را به خدا
دست بالا ببر بگو آمين
 
كاش گَردَم فداي معصومه
جان دهم زير پاي معصومه
 
مِهر رويِ تو محور خورشيد
نام تو نقش دفتر خورشيد
 
در افق هاي روشن فردا
سايه ي توست بر سر خورشيد
 
دختر نجمه ، اي مليكه ي نور
بانويِ ماه ، خواهر خورشيد
 
هركه خواهد ببيندت گيرد
آينه در برابر خورشيد
 
قبر تو قبر مادر سادات
كعبه ي ديده ي تر ِ خورشيد
 
عقل ها مانده اند حيرانت
پدرت گفته جان به قربانت
 
هرچه داريم از خدا داريم
نعمتِ عشق از شما داريم
 
تا تو هستي شفيعه ي محشر
غم نداريم چون تو را داريم
 
در تمام جهان بگردي نيست
مثل اين كشوري كه ما داريم
 
ما به لطف صفاي مقدمتان
دو حرم مثل كربلا داريم
 
اين طرف قم كه خاكِ تربت توست
آن طرف مشهدالرضا داريم
 
تو و آقا كه جانِ ايرانيد
از ازل صاحبانِ ايرانيد
 
دل به دريا زدي خطر كردي
مثل زينب تو هم سفر كردي
 
در بلنداي عاشقي بانو
از سر ِقله ها گذر كردي
 
هر بلايي كه بر سرت آمد
باز هم سينه را سپر كردي
 
همرهانِ تورا همه كشتند
روز و شب به غُصه سر كردي
 
از غم ِ دوري برادرها
رختِ داغ و عزا به بر كردي
 
لاله از باغ بي كسي چيدي
كِي ولي روي نيزه گل ديدي
 
گرچه قلبت هزار بار شكست
كِي دگر بر سر تو سنگ نشست
 
كِي به نامحرمان اسير شدي
كِي به دست تو خصم سلسله بست
 
كِي سر ِ دلبر ِ تورا بردند
در بر ِ يك شراب خوار ه ي مست
 
دشمنت حمله كرد اما تو
معجر و چادرت نرفت ز دست
 
با همه غربتت بگو آيا
خارجي زاده ات كسي خواندست؟
 
گرچه بر شانه بار غم بُُردي
سيلي و تازيانه كِي خوردي؟
 
علي صالحي

 
***********************
 
 
دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد
کنار درب حرم، بین زائران گم شد
 
نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد
دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد
 
به یاد مسجد و باب الجواد افتادم
سرود عاشقی ام، یا امام هشتم شد
 
به محض بردن نام امام آینه ها
لبان آینه هایت پر از تبسّم شد
 
به استحاله کشاندی مرا به لبخندی
دو چشم مملو اشکم، دو خمره ی خم شد
 
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
 
از آب شور حرم ، شوق و شور می گیرم
وضو برای تشرّف به طور می گیرم
 
ستاره ام، که در این آسمان ظلمانی
از آفتاب حضور تو نور می گیرم
 
چقدر زائر عاشق شبیه کودکی ام
ضریح مرقدتان را به زور می گیرم
 
چه افتخار عظیمی است آمدی اینجا
عجیب نیست که حسّ غرور می گیرم
 
برای رد شدنم از پل صراط جزا
ز دست لطف تو برگ عبور می گیرم
 
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
 
نسیم مرقدتان عطر کوچه باغ بهشت
بَرَد ز خاطره ها غصّه ی فراق بهشت
 
رواق های حریمت بهشت نور و بلور
بلند گنبد نورانیت، چراغ بهشت
 
مدام روز قیامت پی تو می گردم
نمی روم به جهنّم، و یا سراغ بهشت
 
شکسته باد دو پایم، اگر که روز حساب
بدون تو بگذارم قدم به باغ بهشت
 
منم مدیحه سرایی که آرزو دارم
جوار باغ تو باشم، شده کلاغ بهشت!
 
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
 
وحید قاسمی

 
***********************
 
 
سائل لطف نوشتند بني آدم را
سر ِ اين سفره نشاندند همه عالم را
 
صبح فردا عجبي نيست اگر بنشانند
يك طرف آسيه و يك طرفت مريم را
 
حس ِ معراج نشينيِ من اين است فقط
گوشه اي از حرمت پهن كنم بالم را
 
در ضريحت شرف آدميت ريخته اند
پس محال است كه آدم نكند آدم را
 
 همه بالفعل مسيح اند اگر پخش كنند
نفس ِ دختر موسايِ مسيحا دم را
 
مثل يك عرش براي تو حرم ساخته اند
كاش ميشد حرم حضرت زهرا هم را
 
با گدايي حرم فخر به دنيا داريم
هرچه داريم از اين دختر موسي داريم
 
قصد كردي بكِشي و بكِشاني همه را
تا به معراج ِ بلندت برساني همه را
 
ريشه هاي دلِ ما رشته اي از چادر توست
چادرت را بتكان تا بتكاني همه را
 
به خدا ذره اي از خانمي ات كم نشود
چه براني همه را و چه بخواني همه را
 
تربت پاي تو بودن چه به ما مي آيد
پس چه بهتر سر راهت بنشاني همه را
 
يك دو قرباني ما نيست برازنده ي تو
وقت آن است بيايي بستاني همه را
 
بشكند گر سر عشاق فداي سر تو
همه ي ما به فداي نخي از معجر تو
 
ما گداييم همه وقت نظر داشتنت
خاك پاييم همه وقت گذر داشتنت
 
آمدي مردم ايران به نوايي برسند
ورنه جز اينكه بهانه ست سفر داشتنت
 
علم شد تربت سجاده ي بيت النّورت
حوزه ي علميه شد لطف سحر داشتنت
 
يك نفس در جگرت سوخت و شد روح الله
بركت داشت چقدر ، آهِ جگر داشتنت
 
فتنه اي آمد و چون فاطمه جمعش كردي
اي به قربان تو و سينه سپر داشتنت
 
در طريقت نفس از پا كه بيفتد خوب است
سير معراج به اينجا كه بيفتد خوب است
 
گاه بابا سخنش را به تو تنها ميگفت
چون نبي گرچه علي داشت به زهرا ميگفت
 
جايگاه تو چنان در نظرش بالا بود
جاي آن داشت به تو اُمِّ ابيها ميگفت
 
دست خطِ تو كه ميديد فقط مي بوسيد
تا كه يادِ تو مي افتاد "فداها" ميگفت
 
خبر از عصمت بي چون و چرايت ميداد
هر امامي كه مقامات شما را ميگفت
 
عمه ي كرب و بلا در تو تجلي كرده
بايد اين آينه را زينب كبري ميگفت
 
بر روي چشم همه جاي شما محفوظ است
احترام تو در اين شهر خدا محفوظ است
 
مطمئن باش در اين شهر پريشان نشوي
بي برادر نشوي پاره گريبان نشوي
 
مطمئن باش كسي سنگ نمي اندازد
از عبورت ز سر كوچه پشيمان نشوي
 
محملت بر روي چشم همگان جا دارد
به خدا مورد آزار مغيلان نشوي
 
آن قدر پوشيه و حله سرت ميريزند
زير يك معجر پاره شده پنهان نشوي
 
زيور آلات تورا مردم اينجا نبرند
وسط خيمه ي آتش زده حيران نشوي
 
محملت شعله ور از واژه ي غارت نشود
حَرمت بسته به زنجير اسارت نشود
 
علي اكبر لطيفيان

 
***********************

 
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
 
نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد
 
بانو سلام کاش زمان با همین سلام
در آستانه در ساعت بایستد
 
و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من – این فتاده به لکنت – بایستد
 
تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد
 
بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟
 
در این حرم هزار هزار آیه عذاب
هم وزن با یک آیه رحمت بایستد
 
باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد
 
شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد
 
آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد
 
تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد
 
من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد
 
این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو
مستی که روی پاش به زحمت بایستد
 
هادی جانفدا
 
***********************
 

 
وقتي دلم کنار ضريح تو جا گرفت
نوري ز فيض کوثر بي انتها گرفت
 
يادم نمي رود که ز الطاف مرقدت
هر بار قلب مرده من هم شفا گرفت
 
شد پاي بوس خاک در آستانه ات
تا از کرامت حرم تو صفا گرفت
 
از لحظه اي که وارد شهر شما شدم
فهميده ام نگاه رئوفت مرا گرفت
 
وقتي به صحن آينه ات آمدم دلم
رنگي به روشنايي آئينه ها گرفت
 
دل آشيان گرفته در ايوان آينه
گل داده است غنچة‌ گلدان آينه
 
از مرقدت شميم مناجات مي رسد
بر مقدمت توسلِ حاجات مي رسد
 
وقتي كه خاكبوس حريم تو مي شوم
دستم به چشمه هاي كرامات مي رسد
 
ديگر چه احتياج به مهتاب و آفتاب
تا نور گنبدت به سماوات مي رسد
 
با بال هر فرشته که گرم طواف توست
امواج بي کران تحيّات مي رسد
 
هر دم از آسمان ضريح مطهرت
عطر مزار مادر سادات مي رسد
 
در بين صحن حضرت صاحب زمان بگو
يک عصر جمعه وقت ملاقات مي رسد؟
 
بانوي مهربان جهان اشفعي لنا
اي عمة امام زمان اشفعي لنا
 
دستت كريم و سفرة خيرت كثير تر
هرگز نديده ايم ز تو دستگير تر
 
نائل به فيض كسب مقامات مي شود
در محضر تو هر كه شود سر به زير تر
 
مي گفت شاعري كه بهشت است مرقدت
نه نه ، بهشت نه ! به خدا بي نظير تر
 
گل پوش مي شود حرم آسماني ات
با فرشي از دو بال ملائك حرير تر
 
با مقدم تو باغ بهار است هر كجا
حتي هزار مرتبه از قم كوير تر
 
نقش بهار ، در حرمت بسته مي شود
گل ، مات گلعذاري گلدسته مي شود
 
از نسل كوثري، كه شد اين شوره زار ها
از بركت حضور شما چشمه سار ها
 
در ساية تو جلوة خورشيد پا گرفت
اين انقلاب از تو و اين افتخار ها
 
صبحي اگر دميده ، ز نور نگاه توست
رونق نداشت بي تو در اينجا ، بهار ها
 
از بس سبد سبد گل ايمان چكيده است
از آسمان لطف تو بر كوچه سار ها
 
بر سفرة کرامت و فضلت نشسته اند
همواره زائران تو و همجوار ها
 
اين سايه را تو بر سر من مستدام كن
با جلوه هاي معرفتت آشنام كن
 
آسيه آمده به ديارت ز سمت نيل
يا مي رسد ز عرش خدا همسر خليل
 
از شرق و غرب عالم امكان رسيده اند
امشب به خاک بوسيتان بانوان ايل
 
يعني عجيب نيست اگر جا گرفته اند
حتي فرشته هاي مقرب چو جبرئيل
 
با اشکهام آرزويي موج مي زند
بانو اگر ضريح تو را بسته ام دخيل
 
چشم اميد ما همه بر دستهاي توست
فردا كه مي رسد همه جا بانگ الرحيل
 
آسوده خاطران هياهوي محشريم
تا زائران دختر موسي بن جعفريم
 
امروز اگر برات شفاعت به دست توست
فردا ولي شفاعت جنت به دست توست
 
فرموده اند مريم آل پيمبري
معصومه اي و چادر عصمت به دست توست
 
تفسير « يطعمون علي حبه » تويي
وقتي که سفره هاي كرامت به دست توست
 
هر شب دخيل پنجره هايت ، هزار دل
آخر كليد هاي اجابت به دست توست
 
پر مي زند به سينة من شوق كربلا !
بانوي من جواز زيارت به دست توست
 
كي مي شود كه بال و پرم را تو وا كني
دل را دوباره زائر كرب و بلا كني
 
یوسف رحیمی
 
***********************
 
سفره دار قديمي دنيا
اي كريم شفيعه ي فردا
 
گنبدت را نگاه مي كرم
خوش به حال پر كبوترها
 
پيش تو بي اراده مي گويم
السلام عليك يا زهرا
 
طعم سوهان شهر تو برده است
تلخي كام روزه دار مرا
 
كار خورشيد مي كند آري
ذره اي را كه مي بري بالا
 
با همين شور و حال و تاب و تبم
راهي جاده ي سه شنبه شبم
 
سجده ها و قيام هاي مني
‌هدف احترام هاي مني
 
السلام عليك يا بانو
تو عليك السلام هاي مني
 
زينب دومي و بعد رضا
 عمه جان امام هاي مني
 
لحظه هاي خوش حرم رفتن
 استواري گام هاي مني
 
در دلم با تو درد و دل كردم
يكي از هم كلام هاي مني
 
انعكاس جمالي زهرا
حضرت زينب امام رضا
 
مسعود اصلانی
 
***********************
 
مى‏خواستم كه جانب میخانه رو كنم
دستِ نیاز حلقه جام و سبو كنم
 
در ساحل نیاز نشینم امیدوار
دل را به شطّ باده دَمادم فرو كنم
 
وقتى كه هست شوق تیمم ز خاك یار
دیگر چرا ز چشمه زمزم وضو كنم
 
با من حدیث طعنه نا مردمان مگو
من آبروىِ مِى طلب آبرو كنم
 
تیغ زبان به كار نمى‏آیدم دگر
باشد به چشم خون شده‏ام گفتگو كنم
 
از دست رفته دل به تمناى دلبرم
ساقى كمى تحمل من كن كه مضطرم
 
دست خمار جز به سوى خم نمى‏رود
كشتى ز بحر جز به تلاطم نمى‏رود
 
گر گُل اسیر پنجه باد خزان شود
از بلبل انتظار ترنم نمى‏رود
 
یك خوشه عشق آل على گر ثمر دهد
آدم سراغ دانه گندم نمى‏رود
 
حاتم بخیل نیست، اگر درهمى نداشت
لبهاش جز به مهر و تبسم نمى‏رود
 
تا گفت آشیانه ما آن دیار هست
آواره مى‏شود دل و از قم نمى‏رود
 
چشمم فرات و باز دلم مات مى‏شود
محوِ جلالِ عمه سادات مى‏شود  
 
تا باده از سبوى امامت گرفته‏ایم
پیش خدا جوازِ اقامت گرفته‏ایم
 
از حُسن خلقیتم به حیرت، گمان مبر
انگشت بر دهان ز ندامت گرفته‏ایم
 
دل را چو داده‏ایم به دست طبیب عشق
منزل به كوچه باغ سلامت گرفته‏ایم
 
با وعده بهشت برابر نمى‏كنیم
هر دِرهمى از او به كرامت گرفته‏ایم
 
خورشید را مُسخّر خود كرده‏ایم ما
تا ذره‏اى ز رحمت عامت گرفته‏ایم
 
تا سوخته چو لاله ز داغت دعاى ماست
خاك حریم شاه چراغت دواى ماست
 
یك صبح مى‏شود كه برایم دعا كنى؟
یا نیمه شب به شوق نمازم صدا كنى؟
 
مرغ دل از قفس تن به دركشى
در آسمان صحن و سرایت رها كنى
 
ما را به پادشاهى عالم در آورى
یعنى كه در حریم بلندت گدا كنى
 
امروزه كاینچنین به كرامت زبانزدى
تا رستخیز بهرِ شفاعت چها كنى؟
 
تو زائر مدینه‏اى و طوس مى‏روى
ما را ببر كه زائر قبرِ رضا كنى
 
باشد نصیب ما بنمایى هزار حج
یعنى طواف در حرم ثامن الحجج
 
این جا كه آمدى سخن از تازیانه نیست
حرفى ز بى وفایى و ظلم زمانه نیست
 
در دست‏هاى مردم شهر تو سنگ نیست
یعنى سلام مردم تو وحشیانه نیست
 
سیلى نزد كسى به رُخ داغدار تو
اینجا خبر ز خون دل و دردِ شانه نیست
 
با شاخ گل ترا به سوى خانه مى‏برند
كنج خرابه بهر تو آشیانه نیست
 
آرى حریم تو حرم اهل بیت شد
حتى فراز آنكه ز قبرش نشانه نیست
 
تا نیت زیارت معصومه مى‏كنم
یاد از مزار مادر مظلومه مى‏كنم
 
جواد محمد زمانی

***********************
 
 
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
 
گنجایش ات در سینه این خاک‏ها نیست
باید تو را دستان پیغمبر بگیرد
 
هر کس مزار مادرش را آرزو کرد
باید سراغش را از این دختر بگیرد
 
بانو رهایی را نمی‏خواهم که ننگ است
بی‏جذبه مهرت کبوتر پر بگیرد
 
قلب مرا از سینه‏ام بردار نگذار
دارو ندارم را کس دیگر بگیرد
 
دلواپس اما دلخوشم شاید که دستت
دست مرا هم لحظه آخر بگیرد
 
فاطمه نوری
 
***********************
 
حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
 
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
 
مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را
 
گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را
 
هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را
 
به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم
چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را
 
گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را
 
در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصه مهمان شده را
 
شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را
 
پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را
 
ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را
 
جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را
 
علي اكبر لطيفيان



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)

تو مسیحا زاده اما دختر موسی شدی
مریم قدیسه ی ذریه ی طاها شدی
 
یک نخی از چادرت مانند کعبه محترم
قبله ی عرشی ترین سجاده ی دنیا شدی
 
بوسه بر دست تو بر سادات واجب می شود
چون ستون عصمت الله بنی الزهرا شدی
 
در میان شوره زار قم بهشتی ساختی
مثل کوثر آمدی جوشیدی و دریا و شدی
 
جا نماز غرق نورت گوشه ی عرش خداست
در تقرب بر خدا بالاتر از بالا شدی
 
وحی نازل بر لبانت استناد هر حدیث
مثل بنت المصطفی صدیقه ی کبری شدی
 
پیش پایت دیدنی باشد قیام موسوی
با جلال فاطمی خاتون بی همتا شدی
 
ناز چشمان تو و ذکر فداهای پدر
کو رسول الله بیند ثانی زهرا شدی
 
خواهر سلطان عالم کار سلطان می کند
بر حسین خانواده زینب کبری شدی
 
خنده ی معصوم تو آرامش جان رضا
بهترین تمکین قلبت صوت قرآن رضا
 
از همان اول دلت گشته گرفتار رضا
بین صحن چشمهایت نقش رخسار رضا
 
جنس بی قیمت که جایش در حریم یار نیست
عشق تو باشد متاع ناب بازار رضا
 
یوسف بازار ما چون پرده بردارد ز رخ
عاشقی چون تو فقط باشد خریدار رضا
 
در تمام عرضه های بندگی پاک تو
همچنان آیینه ایی پیداست رفتار رضا
 
تا میان خطبه ها تفسیر قرآن می کنی
کاملا باشد کلامت عین گفتار رضا
 
آمدی تا پرچم معشوق بر شانه کشی
در حریم عاشقی باشی علمدار رضا
 
هرکه عمری خاک بوسی حریمت را کند
تا قیامت می شود محرم به اسرار رضا
 
ای کریمه چاره ایی کن لحظه ی جان دادنم
دیده ام روشن شود هنگام دیدار رضا
 
روز محشر چون گنه گردد گریبان گیر من
آبرو داری بود کار تو و کار رضا
 
دلخوشم خاک حریم تو نشسته بر سرم
خاکساری تو می گردد شفیع محشرم
 
تا که دل را آه سینه راهی قم می کند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می کند
 
آه چون از دل برآید کار آتش می کند
بی محابا رخنه ایی در جان هیزم می کند
 
آن ضریحی که بود گرم طوافش جبرییل
حضرت حق قبله ی حاجات مردم می کند
 
هرکه دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سه شنبه در حریمت نذر گندم می کند
 
با سلامی نم نم اشک از دو دیده می چکد
کاسه ی خالی ما لبریز از خم می کند
 
نیمه شبها در حرم تا صحن گردی می کنم
ناگهان دل یاد قبله گاه هفتم می کند
 
لفظ خواهر گوییا مانوس گشته با بلا
خون زینب در رگان تو تلاطم می کند
 
کس ندیده تا به حالا خواهری گیسو پریش
جستجوی یار زیر نیزه و سم می کند
 
با وجودی که حدود مقتلش را دیده بود
بازهم جسم عزیز مادرش گم می کند
 
قاسم نعمتی
 
*********************
 
 
ما را برای گدایش شدن آفریده اند
قمری آب و هوایش شدن آفریده اند
 
او را برای طواف و برای عروج
مارا برایِ برایش شدن آفریده اند
 
این خانوم با کرم، محترم را برای
وقف امام رضایش شدن آفریده اند
 
اصلا تمامی ایران زمین را برای
ملک خصوصی پایش شدن آفریده اند
 
هرچند نانی نداریم، گندم که داریم
گیرم مدینه نرفتیم ما قم که داریم
 
زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد
اصلا ظهورش مدینه یا قم ندارد
 
بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟
آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟
 
عصمت تباری که همسایه اش را ندیده
همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده
 
بانوی والا مقامی که مافوق نور است
خورشید هفت آسمانی که ما فوق نور است
 
پروازها با قنوتش به بالا رسیدند
اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند
 
غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد
روی زمین غیر محراب جایی ندارد
 
سجاده اش با مناجات کردن گره خورد
هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد
 
امروز بارانی ترین عنایت به دستش
فردا فراوان ترینِ شفاعت به دستش
 
از یک طرف دخترِ مردِ مشکل گشاهاست
از یک طرف خواهرِ آبروی گداهاست
 
او حلقه ی اتصال رضا با جواد است
باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است
 
وقتی که میخواست از خانه اش دربیاید
یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید
 
دور و برش از برادر برادر قرُق بود
راه از پسر های موسی ابن جعفرقرُق بود
 
دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش
پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش
 
تا چادرش خاکی از ردپایی نگیرد
تا معجر با حجابش به جایی نگیرد
 
او آمد و مایه ی افتخار همه شد
دسته گل مریمی بهار همه شد
 
گیرم نبودیم اما سلامش که کردیم
گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم
 
ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم
با ازدحام سر کوچه آبش کردیم
 
او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و
قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و
 
چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد
چه خوبتر که بارها از روی تل نیوفتاد
 
گودالی از کشمکشهای لشکر ندید و
بالای سر نیزه ها سر ندید و....
 
علي اكبر لطيفيان

 
*********************
 
 
تا ابد باغچه ی عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
 
هر طرف رایحه باغ تجلی دارد
به گمانم سحر آینه زار است اینجا
 
بالهایی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است اینجا
 
هر طرف آهوی دلهاست به دام افتاده
نکند منطقه ی باز شکار است اینجا
 
بس که روشن شده از گنبد تو صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است اینجا
 
تحفه هایی که زمینی است کجا لایق اوست
صلوات است که شایان نثار است اینجا
 
این سخن بر غزل پیش ضمیمه بادا
هرچه داریم نثار تو کریمه بادا
 
در تماشای جلال تو ادب باید داشت
ناله ای بدرقه راه طلب باید داشت
 
در خور منزلت و شأن تو ذیقعده نیست
جشن میلاد تو در ماه رجب باید داشت
 
کوثر اسم تو شیرینی ایمان دارد
وقت نامت به دهان طعم رطب باید داشت
 
عاقل از درک حضور تو به عجز افتاده
به تمنای تو دیوانه لقب باید داشت
 
همچو پروانه اگر سوخت پر ما سهل است
سخت عمری که پی شمع تو تب باید داشت
 
آفرین بر تو که سر بودی و مکتوم شدی
خواهر و دختر و هم عمه معصوم شدی
 
لایق صحبت صبح تو به جز شبنم نیست
جز ستاره شب احساس تو را محرم نیست
 
در کویر آمدی از زمزمه گل رویاندی
یعنی احساس زلال تو کم از شبنم نیست
 
آنکه ایوان نجف گفته صفایی دارد
داند ایوان تو از مرقد مولا کم نیست
 
پای شیطان به شکوه حرمت باز نشد
آنکه بیرون ز بهشت تو رود آدم نیست
 
عشق بی حد تو را کافری اش می خوانند
کفر هم باشد اگر آخر این عالم نیست
 
آسمان می چکد از خواهش عرفانی ما
حالت دَرهم ما مستحق دِرهم نیست
 
از نسیم سحر آرامگهت پرسیدم
که لبش جز به تب بوسه بر آن پرچم نیست
 
حرمت جلوه توحید دمادم دارد
قبله گاه است ولی مسجد اعظم دارد
 
جواد زمانی
 
*********************
 
 
در قم که آمدم دل سنگم جلا گرفت
مثل کبوتری به حریم تو جا گرفت
 
گرد و غبار دور و بر صحن این حرم
گرد و غباری از دل آیینه ها گرفت
 
باران،قنوت،اشک،کبوتر،کنار تو
در این میانه نور تو دست مرا گرفت
 
وقتی نگاه من به تو افتاد این دلم
حال و هوای باب جوادِ، رضا ع گرفت
 
جسمم کنار خواهر و قلبم صحن رضاست
اشکم تمام فاصله ها را فرا گرفت
 
این خادمان کوی تو گفتند میشود
از دست مهربان شما کربلا گرفت
 
یحیی نژاد سلامتی



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)

 
اي سوره نامت تفسير اعطينا
زهرا ترين زينب ، زينب ترين زهرا
خير کثير تو ، آئينه کوثر
نامت سرآغاز تکثير خوبي ها
روشن تر از نوري ، در نور مستوري
پيدا ترين پنهان ، پنهان ترين پيدا پيدا
ماه مقيم قم ، خورشيد «بيت النور»
در سايه سار توست سرتاسر دنيا
وقتي که معصومان ، معصومه ات خواندند
در وصف تو لال است ، شعر و شعور ما
فهم زمين عاجز ، از درک اوصافت
والا مقامي تو ، در عالم بالا
از آه لبريزم ، از اشک سرشارم
اين قطره را درياب ، درياب اي دريا
 
سيد محمد جواد شرافت
 
 
***********************
 
 
خاک این شهر به چشمان تو عادت دارد
خوش بحال نفس قم که لیاقت دارد
چون تو یک روز از این کوچه گذشتی
عمری زندگی در دل این شهر سعادت دارد
گنبدت پر شده از کفتر و تنها دل من
چون کلاغی ست که رویای زیارت دارد
کوچک است آه ولی حوض تو با دریا و ...
گنبدت با خود خورشید رقابت دارد…
حرمت مثل نگيني است ولي در دل خاک
 زير خاکي همه جا اين همه قيمت دارد


حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر
که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد
حرم حضرت معصومه و درهای بهشت
جمکران ، این همه این شهر علامت دارد
.....وکجا بهتر از این شهر برایت دیگر
مومن آن است که یک ذره لیاقت دارد.....
 
مهدی رحیمی

***********************


آنان كه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند
از آنچه كه وبال ببينند خالي اند
عشاق روزگار سبكبال مي پرند
پرواز مي كنند به هر جا كه جلوه اي است
گاهي ملائكند و گاهي كبوترند
دل را به دست هركس و ناكس نمي دهند
دل داده قديمي آل پيمبرند
آنان كه عاشق علي و فاطمه شدند
مديون خانواده موسي بن جعفرند
ما عاشقيم شيعه زهرا و حيدريم
ما شيعيان كشور موسي بن جعفريم
ري زاده ايم و مزرعه سبز گندميم
هر صبح با حسين شما در تكلميم
ما شیعه ولایت مولا - نسب نسب
سلمان پابرهنه اي از نسل چندميم
 گاهي ميان خنده خورشيد گريه ايم
گاهي ميان گريه زهرا تبسميم
همسايه حريم تو همسايه خداست
پس صد هزار شكر كه همسايه قميم
آنقدر عاشقان و بزرگان و عالمان
دلداده تواند كه ما بين آن گميم
اي دست گير صبح قيامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
بالاتر از پريدن پرهاست بام تو
ما ها نمي رسيم به شان مقام تو
خم مي شود تمامي دنيا برابرت
اي احترام آل عبا احترام تو
بايد هزار بار نشست و بلند شد
وقتي كه مي رسند بزرگان به نام تو
اين شان توست حرمت توست احترام توست
گوید اگر "فداک ابوک" امام تو
آباد گشت قلب زمين زير پاي تو
آباد گشت مسجد دين با كلام تو
يعني تمام هستي دين مال فاطمه است
يعني تمام ملك زمين مال فاطمه است
تو آمدي كه رحمت دنياي ما شوي
منجي تا قيامت كبراي ما شوي
ما مرده ايم و تو نفست مرده زنده كن
پس واجب است اين كه مسيحاي ما شوي
تو خانمي و جلوه بالاي هر سري
اصلا عجيب نيست كه آقاي ما شوي
تو آمدي كه با بركات نسيمي ات
روزي يا امام رضاهاي ما شوي
اصلا قرار بود در ايران زمين ما
چون فاطمه بيايي و زهراي ما شوي
مهمان چند روزه ايران خوش آمدي
همشيره امام خراسان خوش آمدي
شهر تو آشيانه ي امن امام هاست
گلدسته ات مطاف شب و روز انبياست
بانو قسم به پنجره هاي ضريح تو
اين آستانه اي است كه باب الرضاي ماست
روي در حريم تو زيبا نوشته اند
" اینجا حریم دختر پیغمبر خداست
اینجا به احترام قدم نه - که از شرف
گيسوي حور و بال ملك فرش زير پاست
اينجا مس تو را به نگاهي طلا كنند
تا اسم اعظم است چه حاجت به کیمیاست"
اينجا مدينه دگر آل فاطمه است
اينجا دل شكسته به دنبال فاطمه است
 
علی اکبر لطیفیان

***********************

آنشب زمين هواي بهشتي دوباره داشت
آغوش آسمان به بغل ماهپاره داشت
چشمان ابر روي زمين را گرفته بود
هر قطره با خودش سبدي پرستاره داشت
دست ملک قصیده ای از نور می نوشت
واژه به واژه حرف غزل استعاره داشت
باز عطر سيب و بوي بهار و شميم ياس
بر بارش دوباره كوثر اشاره داشت
اين بار حق به دامن موسي عطا نمود
آن كوثري كه بال ملك گاهواره داشت
اين سيب سرخ سيب بهشت پيمبر است
اين دختر يگانه موسي بن جعفر است
مثل بهار بود هواي رسيدنت
باران چكيد از رد پاي رسيدنت
در پشت درب خانه تان جمع ميشوند
خيل فرشتگان كه براي رسيدنت_
-آماده اند از طرف ذات كردگار
خود را فدا كنند فداي رسيدنت
خاك بهشت بهر قدمگاه تو كم است
آغوش نجمه بود سراي رسيدنت
قلب برادرت ز تب شوق آب شد
در التهاب ثانيه هاي رسيدنت
در چشم خویش ذوق خدا را نگاه کن
گلخنده امام رضا را نگاه کن
از آن زمان كه خواهر سلطان ما شدي
بانو ، شما مليكة ايران ما شدي
از آسمان وجود تو بر ما نزول كرد
تا كوثر دوباره قرآن ما شدي
منت گذاشت بر سر ما ناز مقدمت
وقتي كه آمدي تو و مهمان ما شدي
با هر قدم به سينه ما جا گرفته اي
يعني تو صاحب دل ما جان ما شدي
باني خير و بركت اين خطه گشته اي
وقتي نسيم سبز بيابان ما شدي
يعني فقط نه جزء محبان حيدريم
«از شيعيان كشور موسي بن جعفريم»
وقتي تويي كه آينه ذات كوثري
زيبد به خادمان حريمت پيمبري
عصمت به پاي عصمت تو سجده مي كند
معصومه اي و عصمت كبراي ديگري
اي زينبي كه عالمه بي معلمي
زين رو كني به شهر خودت علم پروري
ما هرچقدر شعر و غزل نذرتان كنيم
تو بازهم از آنچه كه گفتيم برتري
بي تو كميت محشريان لنگ مي شود
يك وقت اگر كه روي به محشر نياوري
زهرا شدی و شمس فروزان شیعه ای
زهرا شدی و روز قیامت شفیعه ای
خود ظلمتیم ، اگرچه سپیدیم با شما
یأسیم اگر ، سراسر امیدیم با شما
مست اجابتند دعاها کنارتان
ما حاجت نداده ندیدیم با شما
وقتی حدیث ها تو را حرف می زنند
جز وصف فاطمه نشنیدیم با شما
در قاب عکس خالی آن قبر گمشده
تصویری از بهشت کشیدیم با شما
پس آمدیم و زائر آن بی نشان شدیم
یعنی که تا مدینه رسیدیم باشما
امشب كه عشق مي پرد از كنج سينه ام
در محضر تو زائر شهر مدينه ام
 
محمد بیابانی

*********************** 
 
نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمی­پرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمی­برم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زاده­ی موسی بن جعفری، خانم
غلام­زاده­ی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعه­ی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزه­ی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانه­ی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانه­ی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانه­ی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانه­ی مشهد منم روانه­ی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریه­ی شبانه­ی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفره­ی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمی­شود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوه­ی تو می­شود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات می­میرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا می­شود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایه­ی سر تو
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
 
علی اکبر لطیفیان

*********************** 
 

پرده کناری زد و چو ماه درآمد
فاطمه با چادری سیاه درآمد
ماه که عمری اسیر حسن خودش بود
تا که تو را دید از اشتباه درآمد
 
باز زمان نماز شد که بیایی
موقع نذر و نیاز شد که بیایی
دور و برت را برادران که گرفتند
کوچه برای تو باز شد که بیایی
 
حال و هوایی گرفته خانه‌ی «موسی»
تا که برای پدر شدی «ید بیضا»
مرهم او - تا که می‌رسید به خانه-
گرمی دست تو بود، «اُمّ اَبیها» !
 
تا سحر اینجا لب تو زمزمه دارد
باز ز اسمت خلیفه واهمه دارد
بَه! که چه مَست‌ند کوچه‌های مدینه
مست ردایی که عطر فاطمه دارد
 
یوسفِ تو رفت و رفته‌ای به هوایش
رشته‌ی دل را سپرده‌ای به خدایش
هیچ نمی‌خواهی از خدای «رضا» یت
قلب تو راضی شده فقط به «رضا»یش
 
 
گوشه‌ی صحن تو غصه راه ندارد
«خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد»
این دل آلوده عاشقت شده اما
غیر همین اشک‌ها گواه ندارد
 
راه حرم دور و آستان تو نزدیک
قافله‌ها خسته، سایه‌بان تو نزدیک
سفره‌ات آنقدر بی‌ریا و صمیمی است
تا که نشسته‌ست میهمان تو نزدیک
 
خواندن «والشمس» در جوار تو خوب است
صحبت مشهد فقط کنار تو خوب است
باز هم از جمکران و ساقی سبزش
باده گرفتن به اعتبار تو خوب است
 
خواهر خورشید! دل به نور تو بستیم
زائر شهر توایم هر چه که هستیم
نان و نمک می‌رسد باز هم از قم
گر چه نمکدان هزار بار شکستیم
 
تا که شفاعت خدا به دست تو بخشید
در ته چشمانمان امید درخشید
حضرت معصومه تو... تو... چه بگویم!؟
واژه کم آورده‌ام دوباره، ... ببخشید!
 
قاسم صرافان

***********************

 
«آن يار کزو خانه‌ي ما جاي پَري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود»
انگار در اعماق نگاهش خبري بود
در شهر خودش بود و دلش در سفري بود
 
مي‌رفت دلت كوي به كو، خانه به خانه
«جمعي به تو مشغول و تو فارغ ز ميانه»
 
انگار کسي رو به خراسان به نماز است
با چادر سبزي که پر از عطر حجاز است
«اَلمِنَّتُ لِلَّـه که درِ ميکده باز است»
مستي ـ به خدا ـ پيش دو چشم تو مجاز است
 
من مست‌ترين حوض تواَم حضرت مهتاب!
از اين همه اشك است اگر شور شد اين آب
 
در سفره‌ي مهمان تو جز نور خدا نيست
هر لقمه مگر با نمک نام رضا نيست
از شوق تو در صحن و خيابان تو جا نيست
کس نيست که در دامن مهر تو رها نيست
 
حق دارد اگر يوسف ما هم به تو نازد
يك مسجد و ميخانه كنار تو بسازد
 
آنقدر قشنگی كه دل قافله‌ها را …
آنقدر كريمي كه همه فاصله‌ها را …
آنقدر عزيزي كه تمام گله‌ها را …
ـ از قافيه بگذرـ بگشا اين گره‌ها را
 
نزديك ترين سنگ صبور دل مايي
هم دامن زهرايي و هم دست رضايي
 
قاسم صرافان

***********************

«موسی» که دید حال و هوایت، دادت به دست‌های «رضا»یت
اشکی نشست گوشه‌ی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت
از جنس آسمانی و نوری، از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت
رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیله‌ی تو هراسان
شد قبله‌ی دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!
من تشنه‌ای رسیده به دریا، با آرزوی دیدن «زهرا»
دربان! بگو ملیکه‌ی قم را: از راه آمده‌ست گدایت
کنج ضریح سر بگذارد، بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت
لبخندِ شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جان‌های ما، «کریمه»! فدایت
ای دختر یگانه‌ی مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟
می‌بارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به‌ روی ما، به دعایت
این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت
 
قاسم صرافان
 
***********************
 
به دل حک شد به خط آشنایی
شب میلاد و آغازِ گدایی
گدای بارگاهِ سبزِ عشقم
ببین امشب دلم گشته هوایی
به پیش پای تو غرقِ سرشکم
که شاید سر زنی بر بی‌نوایی
کریمه کاسه‌ام بنگر که بالاست
کرم بنما تو هر چه می‌توانی
تویی معصومه، عصمت پیش رویت
کند سجده از این نورِ خدایی
تویی بانوی قصرِ سرخِ مذهب
که با زینب همیشه هم صدایی
همین بس از تو ای معصومه جانم
لقب گیرنده‌ از جامِ رضایی
رضا نامِ تو را معصومه خوانده
که سر تا پا چنین زهرا نمایی
همه امشب کنارِ بارگاهت
من و این گریه و فصلِ جدایی
دلِ فطرس شده در شامِ میلاد
اسیرِ گنبدِ زردِ طلایی

***********************
 
بیا به جان بشنو نغمه ی خوش الحان را
ترنّم نفس بلبل غزلخوان را


مدینه راهی قم شد، مدینه راهی توس
ببین مسیر مدینه به قم-خراسان را


چقدر ریسه ی رنگی به چشم می آید
به هر دو دیده نظر کن ستاره باران را


زمین بایر ایران بدون برکت بود
دمیده عطر شما روح مُلک ایران را


دوباره حضرت جبریل در بغل دارد
نزول آیه ی یاسین و نور و رحمان را


به استلام نگاه رضا وزید و گذشت
نسیم چادرتان سرزمین کنعان را


کی ام که مدح تو گویم ببخش ای بانو
تصدّقی بنما قوم و خویش سلمان را
***
تویی امام رضا ؟ نه! رضا امام تو بود
دعا به جان رضا صحبت مدام تو بود
***
سپاس باد خدا را کریمه ای داریم
به طور موسی ِ کاظم کلیمه ای داریم


هزار مرتبه شکر خدا، به بسم الله
کنار واژه رحمان، رحیمه ای داریم


شبیه آیه ی «إحسانک القدیم» خدا
نعیم جاری و لطف قدیمه ای داریم


به خاندان علی بعد زینب کبری
عقیلة العربیّ و علیمه ای داریم


مفهّمات زمین و مقدّرات زمان
نهان نمانده که آخر فهیمه ای داریم


کسی که از سه جهت با امام محرم بود
به بضعة النبویّة ضمیمه ای داریم
***
اگر چه مرقد زهرا نهان و ناپیداست
ثواب زائر او مثل زائر زهراست
 
مجید لشگری
 



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)


هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد بزرگ نشد محترم نشد
 
دل خسته بود و راهي اين آستانه شد
دل خسته بود و راهي باغ ارم نشد
 
گفتند مرقدت حرم آل فا طمه است
با اين حساب هيچ کسي بي حرم نشد
 
اين حاجت من است الهي قلم شود
دستم اگر براي تو بانو قلم نشد
 
باز اين چه لطفي است که در حق ماشده
ما شاعرت شديم ولي محتشم نشد
 
مي خواستم براي تو بهتر از اين غزل
من را ببخش آنچه که مي خواستم نشد
 
مجيد تال
 
*******************
 
 
دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت
حسي که باز پاي مرا درحرم گذاشت
حسي که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعي لنا))به لبم دم به دم گذاشت
 
پس از کنار هجره ي پروين که رد شدم...
بي اختيار شعر سرودن بلد شدم
 
در اين حرم که آمده ام پا به پاي عشق
عاشق شدن دعاي من است و دعاي عشق
مادست خالي آمده ايم اي خداي عشق
اذن دخولمان بده محض رضاي عشق
 
تا چشم کار مي کند اينجا کرامت است
اينجا شفيعه هست پس اين جا قيامت است
 
ما اشک مي شويم که بارانمان کني
ما درد ميشويم که درمانمان کني
مارا غريب و بي کس و بي خانمان کني
تا شب نشين صحن شبستانمان کني
 
يادش بخير ماه مبارک‌ بهار تو
سي جزء عشق خوانده شده در کنار تو
 
خوش روييت نبود چنين رو نمي زديم
نورت نبود با دل شب مو نمي زديم
صحنت نبود دست به جارو نمي زديم
بالا اگر نبودي  زانو نمي زديم
 
ما با حضور لطف تو حاجت نداشتيم
ما بي حضور لطف تو بهجت نداشتيم
 
بال فرشته است و قدم هاي مردم است
در حوض صحن آينه اش آسمان گم است
ديگر نگرد مادرمان در همين قم است
((اينجا که آب هست چه جاي تيمم است؟))
 
گفتند باز مي شود از قم در بهشت
مارا ببر بهشت تو  اي خواهر بهشت
 
آهو شديم در دل صيادمان ببر
پروازمان بده به گهر شادمان ببر
مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو
پس مال ماست کوچه ي سرشور عشق تو
 
مجيد تال
 
*******************

 
هواي ديدن خورشيد درسرم افتاد
که ناگهان به دلم جذبه ي حرم افتاد
 
کسي ميان دلم ((اشفعي لنا ))ميخواند
کسي که خاک ترين بود و از طلا ميخواند
 
تويي سرودن شعرم تويي ترانه ي من
بهانه اي به غزل هاي عاشقانه ي من
 
درخت بي ثمري را به بار آوردي
دراين زمين کويري بهار آوردي
 
نداشت فاطمه در شهر خود مزار اما
براي فاطمه در قم مزار آوردي
 
نگه ندار زما سايه ي پناهت را
وقدر يک مژه بر هم زدن نگاهت را
 
دوباره بال گشودم شبيه پروانه
و با اجازه سرودم شبيه پروانه
 
کسي که پاي ضريحت دخيل مي بندد
دخيل را به پر جبرئيل مي بندد
 
طلا زخاک در کوي تو محک خورده است
کنار سفره ي توآب هم نمک خورده است
 
براي وصف قم از رود نيل بايد گفت
غزل،قصيده نه بحر طويل بايد گفت
 
به چشم مي خورد اينجا زيارت مريم
سميه، آسيه ،حاجر،خديجه،حوا هم
 
زمين هميشه تو را با برادرت مي ديد
تو ماه بودي و نام برادرت خورشيد
 
چقدر در حرمت بوي عشق مي آيد
خيال مي کنم عطر دمشق مي آيد
 
شبي که فال بجز عشق را نمي آورد
دلم براي زيارت بهانه مي آورد
 
کسي ميان دلم ((اشفعي لنا))مي خواند
صدا صداي خودم بود از شما مي خواند
 
مجيد تال
 
*******************
 
 
دلم -شايد يکي از کفتراتون-
حسابي خو گرفته با هواتون
 
شبا وقتي که مي بندن درارو
دلم مي مونه تو صحن و سراتون
 
يه عمره عاشقونه هر شب و روز
توي شادي و غم کردم صداتون
 
صُبا گفتم : سلام ، خورشيد بانو !
شبا گفتم : سلام ، مهتاب خاتون !
 
ببخش از اينکه گفتم عاشقونه
نه خانم ، ما کجا و عاشقاتون ؟
 
سر راه حرم گاهي اگر چه
دوتا شاخه غزل چيدم براتون...
 
همه ش تقصير خوبيتونه خانم
که کرده ما بَدارم مبتلاتون
 
هميشه درد دل کرديم و رفتيم
نشد با ما بگيد از ماجراتون
 
اگر چه ؛ تو دلا مي پيچه گاهي
مناجات رضا جانم رضا تون
 
وَ يا بين صداي ندبه خونا
صداي ناله ي آقا بياتون
 
يه عمره سائلم اما يه بارم
شما چيزي بخواين از اين گداتون
 
مگه تا کي قراره زنده باشم
بيام تا کي بگم جونم فداتون ؟
 
چي مي شه زير پاهاتون بشم خاک
مني که عمريه پايين پاتون ...
 
حسن بياتاني



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ورود حضرت فاطمه معصومه(ٍس) به شهر قم

مثل دلتنگی یک رود که تنها می رفت
او فقط داشت به پابوسی دریا می رفت
 
داشت خورشید هم از طوس نگاهش می کرد
زائر آینه با شوق تماشا می رفت
 
صبح روزی که قدم بر سر این خاک گذاشت
آفتاب از قدمش بود که بالا می رفت
 
توی این دشت فقط یک گل مجنون روئید
آن هم آن بود که در حسرت لیلا می رفت
 
" اشهد ان رضا " را سر هر ماذنه برد
اینچنین عشق به هر گوشه دنیا می رفت
 
وقتی از زمزمه آمدنش می گفتند :
به خداوند خراسان دل مولا می رفت
 
چهارده مرتبه تکرار شد و فاطمه شد
و از آن پس همه گفتند: که زهرا می رفت..
 ***
آنقدر رفت که در ثانیه ها هم گم شد
بعد آنسوی زمان پنجره ای در قم شد
 
و همین زائره سبز زیارتگاهش
در پرواز به سمت حرم هشتم شد
 
گوشه چادر او روی سر قم افتاد
کآفتاب آمد و تاریکی شیطان گم شد
 
خاک قم عطر گل یاس گرفت و آنگاه
قم مدینه شد و او فاطمه دوم شد
 
یازده  کعبه به همسایگی اش آمده اند
یازده  مرتبه اینجا حرم مردم شد
 
جمع بودند در اینجا همگی تا اینکه
جمکران آمد و همسایه این خانم شد
**
لطف همسایگی اش بود؛ که احسان می ریخت
بر سر سفره او این همه مهمان می ریخت
 
بر لب حوض برای همه ماهی ها
مثل یک حوریه با دست خودش نان می ریخت
 
مثل ابری که پر از مرحمت زهرا بود
بر دل تشنه این باغچه باران می ریخت
 
از دل مشرقی ای او چه بگوئیم که تا-
پلک می زد همه جا صبح خراسان می ریخت
 
یا بگویییم که با یک نگه زهرایش
دور تا دور علی این همه سلمان می ریخت
 
یا سحرگاه که آیات خدا را می خواند
در صفوف حرمش سوره انسان می ریخت
**
دختری را که پدر هم به فدایش بشود
آمده بود فدایی رضایش بشود 
 
آمده بود کمی بار بلا بردارد
زینب قافله ی کرب و بلایش بشود 
 
آمده بود که زینب سر مقتل برسد
آمده بود که این بار فدایش بشود
 
رحمان نوازنی
 
*********************

 
با همه عزت و مقام آمد
باز هم خواهر امام آمد
با سلام و درود وارد شد
قم که آمد به احترام آمد
**
همه اش احترام می کردند
دسته دسته سلام می کردند
همه جا مهر بود و گل باران
حق او را تمام می کردند
**
هیچکس ناسزا نگفت به او
جز درود و ثنا نگفت به او
هیچکس وقت آمدن غیر از
آیه انمّا نگفت به او
**
در دلش حول و التهاب که نیست
دست او بسته در طناب که نیست
لرزه بر جان او نیفتاده
حرفی از مجلس شراب که نیست
**
خوب شد که سری به نیزه ندید
خوب شد هیچ حرف بد نشنید
خوب شد وقت دست و پا زدنش
نیمه جان برادرش نرسید
 
**
قم عجب میهمان نوازی کرد
تا ابد ماند و سرفرازی کرد
قم عجب کرد آبرو داری
کوفه با آبرو چه بازی کرد
**
ای امان از غریبی زینب
وای از غم نصیبیِ زینب
هیچ چشمی به شام و کوفه ندید
دل قرار شکیبی زینب
**
بس که همچون حسین محو خداست
درد و غم پیش چشم او زیباست
تا خدا همچو زینبی دارد
پرچمش تا همیشه پابرجاست

 
*********************

 
آئينه توحيد به قم مي آيد
يا خواهر خورشيد به قم مي آيد
نذر نفحات فاطمي اش صلوات
با آمدنش عيد به قم مي آيد
 *
هم زمزمه‌ي سبز بهاران با تو
هم روح بلند چشمه ساران با تو
از راه رسيدي و کويري تشنه
جنت شده، اي حضرت باران با تو
 *
تا خاک مرا سرشت، يا معصومه
روي دل من نوشت: يا معصومه
يک پنجره پرواز مرا خواهد برد
از صحن تو تا بهشت، يا معصومه
 
یوسف رحیمی
 
*********************

 
اى دختر و خواهر ولايت
آيينه ی مادر ولايت
 
بر ارض و سما مليكه در قم
آرام دل امام هفتم
 
معصومه به كُنيه و به عصمت
افتاده به خاك پايت عفت
 
در كوى تو زنده ، جان مرده
بر خاك تو عرش سجده برده
 
در قصر تو جبرئيل حاجب
زُوّار تو را بهشت واجب
 
گفتند و شنيده اند ز آغاز
كز قم به جنان درى شود باز
 
حاجت نبُوَد مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
 
قم قبله ی خازن بهشت است
اين جا سخن از بهشت ، زشت است
 
قم شهر مقدس قيام است
قم خانه يازده امام است
 
قم تربت پاك پيكر توست
اينجا حرم مُطهَّر توست
 
گر فاطمه(س) دفن شد شبانه
نَبوَد ز حريم او نشانه
 
كى گفته نهان زماست آن قبر
من يافته ام كجاست آن قبر
 
آن قبر كه در مدينه شد گم
پيدا شده در مدينه ی قم ...
 
مريم به بَرَت اگر نشيند
اين منظره را ، مسيح بيند
 
سازد به سلام سَرو قد خم
اول به تو ، بعد از آن به مريم ...
 
روزى كه به قم قدم نهادى
قم را شَرَفِ مدينه دادى
 
آن روز قرار از مَلك رفت
ذكر صلوات بر فلك رفت
 
تابيد چو موكبت ز صحرا
شهر از تو شنيد بوى زهرا(س)
 
درخاك رهت ز عجز و ناله
مى ريخت سرشك ، همچو لاله
 
با گريه ی شوق و شاخه ی گل
بُردند به ناقه ات توسل
 
دل بود كه بود ، محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
 
آن پير كه سيد زمان بود
رويش همه را چراغ جان بود
 
گرديد به گردِ كاروانت
شد پاى برهنه ساربانت
 
بردند تُرا به گريه هودَج
تا خانه موسى اِبن خِزرَج
 
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم  قم
 
كاى مردم قم به پاى خيزيد
از هر در و بام گل بريزيد
 
آذين به بهشت قم ببنديد
ناموس خدا مرا پسنديد
 
قم شام نبود تا كه در آن
دشنام دهد كسى به مهمان
 
قم شام نبود ، تا كه از سنگ
گردد رخ ميهمان ز خون رنگ
 
قم كوفه نبود تا كه خواهر
بيند سر نى ، سر برادر ...
 
حاشا كه قم اين جفا پذيرد
مهمان به خرابه جاى گيرد ...
 
بستند به گرد ميهمان صف
قم با صلوات و - شام با كف ...
 
قم مهمان را عزيز خوانند
كى دخت و را كنيز خوانند؟ ...
 
«میثم» همه عمر آن چه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
 
حاج غلامرضا سازگار
 



موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ورود حضرت فاطمه معصومه(ٍس) به شهر قم مهدی وحیدی
[ 15 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام صادق(ع)

      
      پر از شميم بهشت است منبرت آقا
      به برکت نفحات معطرت آقا
      
       هنوز عطر و شميم محمدي دارد
      گلِ دميده ز لبهاي أطهرت آقا
      
       شبيه حضرت خاتم مدينه العلمي
      علوم مي چکد از خاک معبرت آقا
      
       چهار هزار حکيم و فقيه و دانشمند
      رهين مکتب انديشه گسترت آقا
      
       اشاره هاي نگاهت زُراره مي سازد
      شنيدني است کرامات محضرت آقا
      
       و ديده ايم به وقت جهاد انديشه
      هزار مرتبه ما فتح خيبرت آقا
      
       ببين که شيعه‌ی صبح نگاه تو هستيم
      در آسمان هميشه منورت آقا
      
       هنوز شيعه و « قال الامامُ صادق» هست
      کنار چشمه‌ی جاري ِ کوثرت آقا
      
       سبد سبد گل لاله به باغ دل دارم
      به احترام دل داغ پرورت آقا

      نبود غير گل آه و غنچه‌ی شيون
      به باغ بغض گلوگير حنجرت آقا

       مگر نه شيعه‌ی‌ تو در تنور آتش رفت
      چگونه سوخت بهشت معطرت آقا

       در آن شبي كه تو را پا برهنه مي بردند
      بهشت عاطفه ها بود پرپرت آقا

      چه كرد با دل تو كوچه‌ی بني هاشم
      چه کرد با دل تو داغ مادرت آقا

       هنوز غربت و غم ارث خاندان علي است
      طناب و کوچه و دست مطهرت آقا

       من از حضور شريفت اجازه مي خواهم
      كه روضه خوان شوم امشب برابرت آقا

       اگر چه حرمتتان را شكسته اند آن شب
      نبسته اند ولي دست خواهرت آقا

       چه خوب شد كه نشد در مقابل چشمت
      كبود ، چهره‌ی معصوم دخترت آقا

      گل گلوي تو را دشنه اي نبوسيده
      و ماهِ نيزه نشينان نشد سرت آقا

       به حرمت لب تو ، چوب پا نزد آنجا
      و داغ نعل نديده است پيكرت آقا
      
      یوسف رحیمی
       
      ********************
       
       
      باز گرفته دلم برای مدینه
      باز نشسته دلم به پای مدینه
      
      شکر خدا عاشق دیار حبیبم
      شکر خدا که شدم گدای مدینه
      
      بال فرشته است، سایبان قبورش
      بال فرشته است،خاک پای مدینه
      
      در کفنم تربت بقیع گذارید
      صحن بقیع است، کربلای مدینه
      
      کرب و بلا می­شود دوباره مجسم
      تا که به یاد آورم عزای مدینه
      
      دست من و لطف دست با کرم تو
      جان به فدای بقیع بی حرم تو
      
      سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
      یا که خداوند آفریده خمیده؟
      
      منحنی قدت از کهولت سن نیست
      شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
      
      بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
      شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
      
      نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
      پس به کجا می روی خمیده، خمیده
      
      هر که صدای تو را میان محله
      وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
      
      در وسط کوچه ها صدای تو این بود
      مادر من، مادر شهیده، خمیده
      
      کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
      در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
      
      وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
      خاطره ای در دل مطهرت افتاد
      
      مرد محاسن سپید شهر مدینه
      کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
      
      گرم خجالت شدند خیل ملائک
      حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
      
      راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
      یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
      
      تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
      حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      ********************
       
       
      رنج این روضه مرا سوزانده
      که لعینی دل تو لرزانده
      
      خانه ای را که ملک در آن است
      دشمنت با شرری سوزانده
      
      آن چنان سخت هجوم آوردند
      که دهان همگی وا مانده
      
      بسکه بی رحم تو را می بردند
      کفشهایت دم در جا مانده
      
      به جفا کاری و حرمت شکنی
      دشمنت کینه به دل می رانده
      
      بخدا سخت تر از این غم نیست
      که عدو چشم تو را گریانده
      
      بارالها تو نیار آن روزی
      که شود حجت حق درمانده
      
      دل من هم به تسلای غمت
      پشت دیوار بقیع جامانده
      
       کمال مومنی
       
       ********************
       
        
      دل گرفته یاد ایوان بقیع
      دیده ای داریم گریان بقیع
      حیف بر خاکش بتابد آفتاب
      سایه­ی عرش است بر جان بقیع

      غربتش چون شمع آبم می­کند
      صحن ویرانش خرابم می­کند

      نسل در نسل عشق دارم، عاشقم
      چون گرفتارت کما فی السّابقم
      شیعه­ی فقه و اصول مذهبم
      زنده از انوار قال الصّادقم

      کرسی درست جهاد اکبر است
      ابن حیّان و مفضّل پرور است

      فاطمیّه سفره­ی جانانه ات
      بود هر شب روضه­ی ماهانه ات
      درس اول روضه خوانی بود و بس
      تا حسینیّه است مکتب خانه ات

      روزی یک عمر ما دست شماست
      خرج راه کربلا دست شماست

      باز بر بیت ولا آتش زدند
      نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
      باز هم دست ولایت بسته و
      پشت در صدیقه را آتش زدند

      نه ردایی نه عمّامه بر سرت
      بود خالی جای زهرا مادرت

      سالخورده طاقتش کم می شود
      بی زدن هم قامتش خم می شود
      بر زمین می افتد و در کوچه ها
      تا که ضرب دست محکم می شود

      ... خود به خود ای وای مادر می کند
      یاد خون زیر معجر می کند

      خوب شد خواهر گرفتارت نشد
      نیزه ای در فکر آزارت نشد
      اهل بیتت را کسی سیلی نزد
      زیور آلات کسی غارت نشد

      خواهری می­کرد با حسرت نگاه
      دست و پا می­زد حسین در قتلگاه

      احسان محسنی فر
       
     *******************
      
      گوشه ای از حرای حجره ی خویش
      نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
      طبق رسمی که ارث مادر بود
      مردم شهر را دعا می کرد
      *
      هر ملک در دل آرزویش بود
      بشنود سوز ربنایش را
      آرزو داشت لحظه ای بوسد
      مهر و تسبیح کربلایش را
      *
      هر زمان دل شکسته تر می شد
      «فاطمه اشفعی لنا» می خواند
      زیر لب با صدای بغض آلود
      روضه ی تلخ کوچه را می خواند
      *
      عاقبت در یکی از آن شب ها
      دل او را به درد آوردند
      بی نمازان شهر پیغمبر
      سرسجاده دوره اش کردند
      *
      پیرمرد قبیله ی ما را
      در دل شب،کشان کشان بردند
      با طنابی که دور دستش بود
      پشت مرکب،کشان کشان بردند
      *
      ناجوانمردهای بی انصاف
      سن و سالی گذشته از آقا !؟
      می شود لااقل نگهدارید
      حرمت گیسوی سپیدش را
      *
      پابرهنه،بدون عمامه
      روح اسلام را کجا بردید؟
      سالخورده ترین امامم را
      بی عبا و عصا کجا بردید؟
      *
      نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
      زانویش ناتوان و خسته شده
      چقدر گریه کرده او نکند؟
      حرمت مادرش شکسته شده
      *
      ای سواره،نفس نفس زدنش
      علت روشن کهن سالی است
      بسکه آقای ما زمین خورده!؟
      در نگاه تو برق خوشحالی است
      *
      جگرم تیر می کشد آقا
      چه بلاهایی آمده به سرت!
      تو فقط خیزران نخورده ای و
      شمر و خُولی نبوده دور و برت
      *
      به خدا خاک بر دهانم باد
      شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
      حرف خُولی چرا وسط آمد؟
      سرتان را کسی نبرد آقا؟
      *
      به گمانم شما دلت می خواست
      شعر را سمت کربلا ببری
      دل آشفته ی محبان را
      با خودت پای نیزه ها ببری
      *
      شک ندارم شما دلت می خواست
      بیت ها را پر از سپیده کنی
      گریه هایت اگر امان بدهد
      یادی از حنجر بریده کنی

      وحید قاسمی
       
      ********************
       
      همان امام غریبی که شانه اش خم بود
      به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
      
      میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
      همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
      
      دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
      شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
      
      اگر تمام ملائک زگریه می مردند
      به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود
      
      حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
      اگر چه آبروی خاندان آدم بود
      
      شتاب مرکب و بند و تعلل پایش
      زمینه های  زمین خوردنش فراهم بود
      
      مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
      چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
      
      امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
      همان امام غریبی که شانه اش خم بود
      
       علی اکبر لطیفیان

********************

     امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
      شاید کسی نان می پزد شاید
      شاید کسی نذری پزان دارد
      بدجور بوی دود می آید!

 

      .

      از کوچه تنگ بنی هاشم
      نزدیک باب جبرئیل انگار
      آری، شعاع سرکش این نور
      از بیت «صادق» می رسد اینبار
      .

      ای وای اینجا نور؟! نه نار است
      انگار دارم خواب می بینم
      نه، مثل اینکه عین بیداری ست
      پروانه ای بی تاب می بینم
      .

      ای کاش میمُردم، نمی دیدم
      اینگونه احوال امامم را
      شرمنده ام از اینکه می گویم
      تعبیرهای نا تمامم را:
      .

      فرزند ابراهیم و اسماعیل
      بر روی آتش راه می پیمود
      آن آتشی که سرخی داغش
      بود از تبار هیزم نمرود
      .

      از خاطرات کوچه، تصویری
      ناگاه در ذهنش تجسّم کرد
      اشک از کنار گونه اش بارید
      بغض فدک در او تلاطم کرد
      .

      یاد دوشنبه آتشش می زد

      کوثر میان شعله ها می سوخت
      چشم دلش را بین آن غوغا
      بر مادر بی یاوری می دوخت
      .

      یاد امیرالمؤمنین می کرد
      آن «یابنَ أم...إستَضعَفونی» را
      یکباره در پیش نگاهش دید
      مسمارهای داغ خونی را
      .

      بر گریه هایش خنده می کردند
      بر ناله هایش هلهله، امّا...
      او خواند در آن حال نامطلوب
      چندین و چندین نافله، امّا...
      .

      یک حرف در این سینه جا مانده
      زخم سر و پیشانی اش از چیست؟
      آثار ناموزونِ خاک آلود
      بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟

      .

      این کوچه تاریک است و ناهموار
      بی شک به روی خاک افتاده ست
      با دیدن این ماجرا یادِ...
      آن صحنه ی غمناک افتاده ست
      .

      با دست های بسته و تهدید
      مزد رسالت را ادا کردند
      یک مشت نامرد خدا نشناس
      بی حرمتی بر هل اتی کردند
      .

      موی سپیدش را نمی بینید!
      آه نفس هایش که می آید
      کف می زنید و قهقهه هرگاه
      آوای زهرایش که می آید
      .

      این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز

      آقای ما هجده بغل یاس است

      از مادرش حرفی نزن! خاموش

      بر نام زهرا سخت حسّاس است

      .

      این خاندان ارثش پریشانی ست
      گاهی مدینه گاه در کوفه
      یا در حصار شصت طغیانگر
      یا روضه های داغ مکشوفه
      .

      آقا خودش هم خوب می داند
      بی کربلا این شعر ویران است
      باید بمیرد شاعرش، وقتی
      حرف از لب و تشت است و دندان است
      .

      یک روز در تشتی جگر دارند

      یک روز در آن تشت، سر دارند
      یک روز سرهایی که بر دار اند
      یک روز بر داری قمر دارند

      .

      این بیت ها قدری معطّل شد

      تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

      در گیر و دار قافیه، آخر

 

      شاعر درون شعر منحل شد
      
      مجید لشگری
       
     



موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام صادق(ع) مهدی وحیدی
[ 10 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام صادق(ع)

       
      شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
      با هیزم آمدند شبانه زیارتم
      
      در احترام موی سپیدم همین بس است
      در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
      
      من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
      آنجا کسی نبود نماید حمایتم
      
      من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
      این تنگنای کوچه نماید اذیتم
      
      سجاده ام کشید و بماند چگونه برد
      خاکی شده زکینه لباس عبادتم
      
      بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
      مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
      
      خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
      قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
      
      در بین راه گشته پریشان محاسنم
      از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
      
      تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
      این صورت کبود و رخ پر جراحتم
      
      قاسم نعمتی
       
      ******************
       
       
      وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست
      هیچ چیزی که از این زهر جفا بهتر نیست
      
      چقدر خدمتِ بر مردمان شهرش کرد
      جواب زحمت او ناسزا به مادر نیست
      
      اگر چه هیزم و آتش به خانه اش بردند
      ولی دگر خبر از میخ و سینه و در نیست
      
      از این که پای برهنه به کوچه آمد،گفت:
      که زخم پای پر از خار،سهم دختر نیست
      
      شبیه جد غریبش اسیر دشمن شد
      ولی روایتی از تیغ تیز خنجر نیست...
      
      یحیی نژاد سلامتی
       
      ******************
       
       
       كشيد بند طناب و شما زمين خوردي
       شبيه مادرتان بي هوا زمين خوردي
      
       تمام آينه ها ناگهان ترك خوردند
       مگر چقدر شما با صدا زمين خوردي؟
      
       چه عاشقانه سر كوچه ي بني هاشم
       به ياد حضرت خيرالنساء زمين خوردي
      
       شتاب مركب و زانوي خسته باعث شد
       طي مسير، شما بارها زمين خوردي
      
       صداي ناله ي زهرا مدينه را لرزاند
       به دست بسته،غريبانه تا زمين خوردي
      
       دلت شكست و به ياد رقيه افتادي
       خودت براي رضاي خدا زمين خوردي
      
      وحید قاسمی

       
      ******************
       
       
       طنين هق هق باد و فغان كوچه ي سرد
       صداي خنده ي نحس سواره اي ولگرد
      
       دوباره روضه ي تلخ طناب و دست امام
       زمانه مثل علي با شما چه بد تا كرد!
      
       در درون حجره عبا و عصاش جا مانده
       نكش! نه! محض رضاي خدا، نرو برگرد
      
       زبان به طعنه گشود آن نواده ي ابليس
       به اهل بيت نبي بارها جسارت كرد
      
       چقدر بي ادبانه عزيز فاطمه را
       كشان كشان، دل شب مجلس شراب آورد
      
       شكست حرمت موي سپيد آقايم
       كنار ميز قمار جماعتي نامرد
      
       همه نشسته و او ايستاده مي بيند
       جنون رقص غرور دو طاس تخته ي نرد
      
      وحید قاسمی
       
    ******************

      
      مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
      از دود آه حضرت صادق فضا گرفت
      
      هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
      از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
      
      از زهر آه سینه او پر حرارت است
      این زهر از او مجال نیاز و دعا گرفت
      
      از آن شبی که شعله در خانه اش زدند
      درد قدیمی دل او باز پا گرفت
      
      درد قدیمی دل او داغ مادر است
      دردی که جان زپیکر آل عبا گرفت
      
      وقتی که تارموی سفیدش به خاک خورد
      شهر مدینه هاله محنت سرا گرفت
      
      وقتی که دست بسته از آتش عبور کرد
      مضمون یاس وشعله از آن ماجراگرفت
      
      شکر خدا که دیده ی او میخ در ندید
      میخی که در ظرافت یک سینه جا گرفت
      
      این ضربه ها کشید به گودال قتلگاه
      وقتی که شمر گیسوی شه ازقفا گرفت
      
      آمد دوازده صدا پشت یکدگر
      دریای خون تمام تن کربلا گرفت
      
      سر از بدن جدا شد و برنیزه شد بلند
      این منظره توان ززمین وسما گرفت
      
      سنگش زدند و وای که غلطیدبر زمین
      بوی سر حسین همه کوچه ها گرفت
      
      بوی تنور و شعله و خاک وزمین چه باک
      بوی شراب از لب طشت طلا گرفت
      
      این سر که چیزی از سر ورویش نمانده بود
      جان از وجود دخترک بی نوا گرفت
      
      مجتبی صمدی شهاب
       
     ******************
      
      فصل غم آمده زمان عزاست
       کنج سینه شراره ها دارم
      رخت ماتم به تن نمودم و باز
       بین چشمم ستاره ها دارم
      **
      آسمان نگاه غمبارم
      رنگ و بوی مدینه را دارد
      هر چقدر آه هم اگر بکشم
       از تب سینه باز جا دارد
      **
      آنکه یک عمر پای مکتب خود
       روضه میخواند و عاشقانه گریست
      گریه هایش شبیه باران بود
       آن امامی که صادقانه گریست
      **
      ظلم تاریخ باز جلوه نمود
       وقت تکرار قصه شومی ست
      با تبانی آتش و هیزم
      جاری از چشم، اشک مظلومی ست
      **
      آتش دشمنان به پا شده در
       خانه ای در میان یک کوچه
      میرود بی عمامه مردی در
       غربت بی امان یک کوچه
      **
      داغیِ سینه میکند باور
       بانفس هاش آه سردی را
      خاک این کوچه ها نمیفهمند
       غربت اشک پیر مردی را
      **
      پیر مردی که سوز آتش را
      ساکت و بی کلام حس میکرد
      پیرمردی که درد غربت را
      مثل جدّش مدام حس میکرد
      **
      پیرمردی که تا زمین میخورد
       نفسش در شماره می افتاد
      دست خود میکشید بر روی خاک
       یاد آن گوشواره می افتاد
      **
      یاد یک گوشواره خونین
       یاد اشک نگاه طفلی بود
      یاد آن مادری که زود گرفت
       دست خود را به روی چشم کبود
      **
      نیمه شب تا که دشمن آقا را
      میکشید او به ناله می افتاد
      یاد یک کاروان و یک کودک
       یاد اشک سه ساله می افتاد
      **
      یاد آن کودکی که حس میکرد
       زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
      شوری اشک او چه میسوزاند
       زخم صورت ...و جای آبله را
      
      مسعود اصلانی
       
      ******************
       
      کوچه کوچه مدينه لبريز از
      عطر و بوي محمّدي شده است
      به تن شهر باز گشته حيات
      غرق در رفت و آمدي شده است
      **
      دم به دم با دم مسيحائيت
      منتشر مي کني حقايق را
      به ديار مدينه مي بخشد
      چشمهاي تو صبح صادق را
      **
      مثل جدّت مدينة العلمي
      ششمين آفتاب انديشه
      با بيان پيمبرانه‌ي تو
      شد به پا انقلاب انديشه
      **
      با شکوه تو تا هزاران سال
      سرفراز است رايت شيعه
      که به «قال الامام صادق» ها
      زنده مانده هويّت شيعه
      **
      لحظه لحظه زُراره پرور بود
      يابن طاها! نبوغ چشمانت
      شده صدها مفضّل و جابر
      ريزه خوار فروغ چشمانت
      **
      در عروج الهی ات هر دم
      جان تو شوق بندگي دارد
      نيمه‌ی شب قنوت دستانت
      درس عشق و پرندگي دارد
      **
      مست پرواز مي‌کند دل را
      ربناي فصيح چشمانت
      به جهان جان تازه بخشیده
      لحظه لحظه مسيح چشمانت
      **
      يک شب بيقرار و باراني
      که تو بودي انيس سجاده
      از غم تو فراتِ خون مي شد.....
      ...زمزم چشم خيس سجاده
       **
      آن شبي که در آتش کينه
      باغ ياس و شقايقت مي سوخت
      هيزم و تازيانه آوردند
      چقدر قلب عاشقت مي سوخت
      **
      اي محاسن سپيد آل الله!
      دست بسته تو را کجا بردند
      تن تو در مدينه بود اما
      دلتان را به کربلا بردند
      **
      قلب تو مثل اين حسينيه ها
      شب جمعه هميشه هيأت داشت
      داغ هفتاد و دو گل پرپر
      در نگاه ترت اقامت داشت
      **
      گريه بر داغ سيد الشهدا
      شده بود افضل العباداتت
      وقت روضه دل تو زائر بود
      گوشه‌ی قتلگاه ميقاتت
      **
      مجلست روضه خوان نمي خواهد
      در حضورت اشاره اي کافي است
      تا شود حجره‌ی تو کرب و بلا
      گريه‌ی شيرخواره اي کافي است
      **
      آن شبي که سه مرتبه آمد
      خاتم الانبيا به ياري تو
      از غروب غريب عاشورا
      ياد مي کرد اشک جاري تو
      **
      ....اين طرف بي کسي اهل حرم
      آن طرف ازدحام و هلهله بود
      اين طرف يک امام بي ياور
      آن طرف يک سپاه حرمله بود
      **
      ديگر از کاروان عاشورا
      چشم در خون نشسته اي مانده
      تکيه گاهي به غير غربت نيست
      آه نيزه شکسته اي مانده
      **
      يک نگاهش به غربت زينب
      يک نگاهش به سوي جانان است
      لحظه هاي تلاطم عرش و
      لحظه هاي عروج قرآن است
       **
      ضربه‌ی تيغ ها رقم مي زد
      غرق خون،‌ اعظم مصائب را
      «أم حسبت...» به روي ني بردند
      سر زخمي نجم ثاقب را
      
      یوسف رحیمی
       
       ****************** 
       
      غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
      غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود
      
      چقدر روضة كرب و بلا بپا مي داشت
      به روي سر در خانه هميشه پرچم بود
      
      اگر چه زخم جگر تازه مي شد اما باز
      براي داغ دلش روضه مثل مرهم بود
      
      هميشه در وسط كوچه بني هاشم
      پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود
      
      شبي كه در تب آتش بهشت او مي سوخت
      شكسته قامت و آشفته حال و درهم بود
      
      شتاب مركب و پاي برهنه آقا
      ميان كوچه زمين خوردنش مسلّم بود
      
      كبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
      چقدر در نظرش كربلا مجسّم بود
      
      خلاصه لحظة‌ آخر ، زمان تدفينش
      بساط غسل و بساط كفن فراهم بود
      
      در آن زمان به خدا هر دلي پريشانِ
      شهيد بي كفن واديِ محرّم بود
      
      به زخم پيكر گل ، بوريا نمي پيچيد
      اگر كه پيرهن پاره پاره اي هم بود
      
      یوسف رحیمی 
       
       ******************       
       
      مادر چه گویمت که عدو جز جفا نکرد
      حق تو را ادا ننمود و چه ها نکرد
      
      مادر به خانه تو عدو از در آمدند
      دشمن ز بام آمد و شرم از خدا نکرد
      
      من در نماز بودم و سجاده را کشید
      افتادم و رعایت سن مرا نکرد
      
      چون بید لرزه بر تن اطفال من فتاد
      او هم ز هیچ جرم و جفایی اِبا نکرد
      
      پای و سر برهنه به پیشش دوان دوان
      او خود سواره بود و ز جدم حیا نکرد
      
      **



موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام صادق(ع) مهدی وحیدی
[ 10 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام صادق(ع)


       
      ای بهار همیشه های خدا
      ای که از آسمان شدی جاری
      از چه این روزها شکسته شدی
      بغض داری ولی نمی باری
      **
      لااقل صبر کن مسافر شب
      گریه کن گریه در معابر شب
      صبح صادق بجز تو کیست بگو
      کیست جز تو امام بیداری
      **
      گاه گاهی که حرف هم داری
      شهر در خواب می رود انگار
      آه آقا چه می کشی با این
      استخوانی که در گلو داری
      **
      تو بگو از کدام طایفه ای
      که همیشه خدای عاطفه ای
      لطف ها می کنی برای کسی
      که برایت نمی کند کاری
      **
      پس کجایند نافله خوان ها
       که دل نافله شبانه شکست
      کی به درد  تو می خورد آقا
       نافله های سرد و تکراری
      **
      پس کجایند عالمان سحر
       یک نفر از چهار هزار نفر
      که شبانه امام را بردند
      پا برهنه به خفت و خواری
      **
      کوچه ای در مدینه منتظر است
      تا که روضه بخوانی از دیوار
      تا تو هم مثل مادرت آنجا
      حس کنی بین درب و دیواری
      **
      تا که کوچه به کوچه پخش شود
      هم صدایی غربتت با او
      تا بفهمند فاطمی هستی
      مثل مادر به غم گرفتاری
      **
      تا که دست تو را نبندند و
       هی به یاد علی نخندند و
      نکشندت پیاده اینگونه
       هی به قصد امام آزاری
      **
      تا به تو زهری از جفا ندهند
      تا به پیش تو ناسزا ندهند
      تا مگرشرمی از رسول کنند
       نبرندت به بزم میخواری
      **
      شب شد و یک عبا و عمامه
      باز هم بین کوچه افتاده
      باز هم اهل خانه می ریزند
      پشت پای تو گریه و زاری
      **
      می برند به قصر سرخ بلا
      کوفه یا شام یا که کرببلا
      بهتر است یک کمی با خود
      تربت از قتلگاه برداری
      
      رحمان نوازنی
       
      *********************
       
      ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم
      بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم
      بنویسید فدای پسر فاطمه ایم
      گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم
      
      چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد
      هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد
      
      پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود
      زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود
      سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود
      با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود
      
      نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد
      مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد
      
      ماجرایی که نباید بشود، امّا شد
      باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد
      پای آتش به در خانه ی آقا وا شد
      در آتش زده مثل جگر زهرا شد
      
      ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت
      کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت
      
      تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد
      با تماشای چنین منظره بالش افتاد
      تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد
      باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد
      
      ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد
      بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد
      
      می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد
      پابرهنه پی مرکب نفسش بند آمد
      وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد
      نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد
      
      با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است
      با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است
      
      آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد
      اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد
      اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد
      پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد
      
      دختری را که یتیم است پیاپی نزنید
      زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید
      
      عمّه ام در سر بازار ... نگویم بهتر
      عدّه ای هرزه و بیکار ... نگویم بهتر
      با دف و هلهله و تار ... نگویم بهتر
      ناگهان چشم علمدار  ... نگویم بهتر
      
      تا که او را جلوی نیزه ی سقّا بردند
      ناله زد آه عمو روسری ام را بردند
      
      محمد فردوسی
       
      *********************

      
      اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
      به بی وفائی این روزگار عادت داشت
      
      دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
      که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست
      
      شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود
      فضای شهر پر از عطر جانمازش بود
      
      ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید
      وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید
      
      نشانه ها همه آیات شام آخر بود
      که این همه به لبش ذکر وای مادر بود
      
      سر نماز و دعا بود دوره اش کردند
      چقدر مردم این قوم پست و نامردند
      
      چقدر ساده شکستند خلوت او را
      وَ زیر پای نهادند حرمت او را
      
      طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟
      برای بردن یک پیرمرد لازم نیست
      
      دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند
      امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند
      
      برو فرشته بیاور عبای آقا را
      دوباره جفت نما کفش های آقا را
      
      کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید
      که باز کار امامی به قتلگاه کشید
      
      امام پیر پیاده نفس نفس می زد
      زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد
      
      به روی خاک کشیدند جسم مولا را
      دوباره تازه نمودند داغ زهرا را
      
      شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد
      از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد
      
      دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد
      امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد
      
      محمد ناصری

       
      *********************

      
      پیر مردی که در همین کوچه
      خانه اش جنب خانه ی ما بود
      مکتبی مملو از محصل داشت
      باز اما غریب و تنها بود
      **
      او که شبها میان این  کوچه
      مثل ابر بهار می بارید
      بارها در کلاس هایش گفت
      حرمت خانه را نگه دارید !
      **
      بارها گفته خانه محترم است
      در _آن را به زور وانکنید
      نام زهرا و نام فاطمه را
      بی وضو ، لحظه ای صدا نکنید
      **
      مرد می گفت یار دین باشید
      اگر از شیعیان خوب منید
      او همیشه موکدا می گفت
      که زن باردار را نزنید
      **
      یکی از شیعیان او می گفت
      مرد یکروز داده هشداری
      آرزو کردهست در این شهر
      روی در ها نبود مسماری
      **
      پیرمرد آب را اگر می دید
      سخن از حنجر و عطش میزد
      کسی از گوشواره گر می گفت
      با دو دستش به صورتش میزد
      **
      حرف او را کسی نمیفهمید
      او زغمهای خود ولی می گفت
      وقتی او را به زور می بردند
      زیر لب او علی علی می گفت
      
      پیمان طالبی 
       
      *********************

      
      نسیم سمت دمشق و عراق افتاده
      به دست اوخبری داغ ِداغ افتاده
      
      که جعفربن محمد به فکر ترویج ِ
      اصول شیعه برای وفاق افتاده
      
      چنان به بحث نشسته که بین مکتب ها
      به غیر شیعه تماما فراق افتاده
      
      به یک روایت قال النبی او حتی
      سگ دوانقی از واق واق افتاده
      
      هزار نخبه چنان جابربن حیان هم
      به خاک پای تو با اشتیاق افتاده
      
      ولی مدینه ی بعداز سقیفه در راه است
      دری دومرتبه در احتراق افتاده
      
      میان کوی بنی هاشم از دری دیگر
      دوباره میخ به فکرطلاق افتاده
      
      به بی پناهی گنجشک های شهرقسم
      به یک درخت... نه...آتش به باغ افتاده
      
      "رواق منظرچشم ِ"تو شد که زهرایی
      در آستانه ی در...در رواق افتاده
      
      شنیده اند اگر کوچه را پسرهایش
      برای این پسرش اتفاق افتاده
      
      برای آتشی آماده کرده اند آن را
      شبیه جسم تو هرجا اجاق افتاده
      
      مسیر زهر دراین سینه خوب معلوم است
      به پنبه زار تن تو چراغ افتاده
      
      بقیع گشت سرانجام کربلای شما
      که مدتی ست بدون سراغ افتاده
      
      به جای اینکه به روی دوپا بلند شود
      بدون سردر و دیوار و طاق افتاده
      
      بمیرم...آه...که حتی میان زوّارش
      فضای دلهره و اختناق افتاده
      
      شب شهادت تو این هم از غریبی توست
      که سوی تو گذر یک کلاغ افتاده
      
      مهدی رحیمی
       
       *********************
       
     
      گفتیم با خجالت دل بعد بوتراب
      معصوم دیگری نشود بسته در طناب
      
      دیدیم دست هرچه امام است بسته شد
      شیعه چرا نمیرد از این شرم بی حساب
      
      گفتیم زهر کین به امامی نمی دهند
      دیدیم هر زمان جگر دیگری کباب
      
      گفتیم احترام به سجّاده می کنند
      دیدیم سجده را ششمین بار در عذاب
      
      گفتیم شب، دگر مه نو سر برهنه نیست
      دیدیم ماه، پای برهنه زند رکاب
      
      گفتیم دیگر از سر عمامه نمی کشند
      دیدیم بی عمامه، امامی شود عتاب
      
      گفتیم بر سه ساله دگر زجر و غصّه نیست
      دیدیم پیر مرد شد از زجر و غصّه آب
      
      گفتیم خانه را دگر آتش نمی زنند
      دیدیم خانه سوخت دوباره درآن مذاب
      
      آن سیل آتشین که از آن کوچه شد شروع
      تا کعبه تا نرفته بگیریدش از شتاب
      
      تنها رسول اعظم اسلام، با غضب
      نگذاشت تا دوباره سر از خون شود خضاب
      
      از آن مسیر کوچه ی باریکتر ز مو
      عکسی به سینه مانده خدایا بدون قاب
      
      گفتیم شیعه حقّ ولی را ادا کند
      شقرن ها که دعوتتان مانده بی جواب
      
      گفتیم محض غیبتتان شیعه می شویم
      دادیم امتحان بدی باز در غیاب
      
      گفتیم دوره دوره ی غربت زدایی است
      ماندیم و ماند غربت هر تربت خراب
      
      سرداب و سامرا و بقیع تلّ خاک شد
      انگار رفته امّت قالو بلی به خواب
      
      دیدیم و هیچ دم نزدیم این چه شیعگی ست
      دشمن هر آنچه خواست روا داشت در نقاب
      
      وهّابیت کمر به صف شیعه بسته است
      تا در صفوف شیعه کند طرح انشعاب
      
      ما شیعیان صادق آل محمّدیم
      سر خط گرفته ایم از آن مالک الرقاب
      
      تا کی نشسته ایم و بگوییم : ای دریغ
      قرآن ناطق است پس پرده ی حجاب
      
      رهبر، سران امّت دین را پیام داد
      شد در میان عالم اسلام، انقلاب
      
      سستی به خویش راه نباید دهیم، هیچ
      باید  کنیم قافله را باز انتخاب
      
      از نهضت عدالت و از معنویّت است
      ای شیعیان، دعای فرج هست مستجاب
      
      محمود ژولیده
 
       
       *********************

      
      آتش کشد زبانه ز دور و برم خدا
      خاکسترش نشسته به روی سرم خدا
      
      پور خلیلم و وسط شعله ها اسیر
      بنما اجابتی به دل مضطرم خدا
      
      ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک
      این درد غربت است به جان میخرم خدا
      
      دشمن غرور موی سپید مرا شکست
      اما کسی نبود شود یاورم خدا
      
      بی دردسر به شخصیتم لطمه زد عدو
      مستانه خنده کرد به چشم ترم خدا
      
      بیرون مرا چگونه ز خانه کشید و برد
        پیداست از کبودی بال و پرم خدا
      
      وقتی که سوی چشم مرا ضرب او گرفت        
      دیدم چگونه خورد زمین مادرم خدا
      
      با دست بسته در نظر اهل خانه ام
      یاد آور شکستگی حیدرم خدا
      
      گرچه کسی نبود تماشا کند مرا
        در فکر کوچه گردی آن خواهرم خدا
      
      غم های عمه عاقبت انداختم ز پا
      دیدی که داغ غربتش آمد سرم خدا
      
      قاسم نعمتی
       
       *********************       
       
      اشک غربت به چشم های فلک
      رخت ماتم به قامت دنیا
      بوی شهر مدینه پیچیده
      بین هر کوچه از بهشت خدا
      **
      بوی غربت همیشه می آید
      از سر قبر بی چراغ کسی
      دل تنگ مدینه میسوزد
      از تب شعله های داغ کسی
      **
      جان عالم فدای قبری که
      غیر خورشید سایه بانش نیست
      نه ضریحی نه سقف آینه ای
      بر سرش غیر آسمانش نیست
      **
      دل من باز روضه میخواند
      روضه ی غربت شقایق را
      روضه ی حرمت و شکستن آن
      روضه ی گریه های صادق را
      **
      روضه ای را که باز میخواهند
      پر پروانه را بسوزانند
      اصلا انگار عادت آنهاست
      نیمه شب خانه را بسوزانند
      **
      ای امام غریب من آن شب
      دشمنت داشت خنده سر میداد
      با طنابی که بست دست تو را
      تا کشیدند عمامه ات افتاد
      **
      نه عبایی به روی دوشت بود
      پا برهنه ز خانه ات بردند
      ای محاسن سفید شهر رسول
      خون دل اهل خانه ات خوردند
      **
      بین آن کوچه ای که باریک است
      چه غم گریه آوری داری
      از زمین خوردن تو فهمیدم
      بی کسی ارث مادری داری
      **
      ارث آن مادری که در کوچه
      صورتش در هجوم سیلی بود
      بعد از آن ضربه سخت وا میشد
      پلک هایی که شد سیاه و کبود
      **
      ولی آقا خیالتان راحت
      بین آن کوچه ظلم باطل شد
      معجر مادر زمین خورده
      بین صورت و دست حائل شد
      **
      گرچه بردند وحشیانه تو را
      تازیانه نخورد همسر تو
      خانه ات را اگرچه سوزاندند
      زخم خاری ندید دختر تو
      **
      گرچه بردند وحشیانه تو را
      خواهرت بین شهر دیده نشد
      از عقب بی هوا به پنجه ی باد
      موی طفلت دگر کشیده نشد
      
      احسان محسنی فر

       
       *********************

      
      تو غیر جود نکردی ، ولی جفا کردند
      چقدر خون به دلت قوم بی حیا کردند
      
      تو مثل فاطمه در حقشان دعا کردی
      شبیه فاطمه حق تو را ادا کردند
      
      کشند آتش و انگار کارشان این است
      درست با تو شبیه سقیفه تا کردند
      
      تو را بدون عبا دست بسته می بردند
      میان راه ندانم چه با شما کردند
      
      چه بی ملاحظه بودند آن سیه دلها
      مگر رعایت قد خم تورا کردند؟
      
      نصیب تو شده جامی ز زهر،آقا جان
      چگونه درد غریبی ت را دوا کردند
      
      قرار بود تو هم شاه بی حرم باشی
      تو را گریز غزل سمت مجتبی کردند
      
       میثم میرزایی
       
       *********************

      
      بارها سینه سوزان مرا سوزاندند
      وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
      
      هر شب و نیمه شب آزار دلم میدادند
      در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
      
      سر سجاده اهانت به نمازم کردند
      بر لبم آیه قرآن مرا سوزاندند
      
      پا برهنه برُبودند مرا از حرمم
      حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند
      
      ناسزا پیش دو چشمم که به مادر گفتند
      به خدا عزت جانان مرا سوزاندند
      
      من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
      سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند
      
      از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
      که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
      
      گرچه دیدند که بر کرب و بلا میگریم
      باز هم دیده گریان مرا سوزاندند
      
      به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود
      گرچه از کینه دل و جان مرا سوزاندند
      
      محمود ژولیده

       
       *********************

      
      از كار غربتت گره‌اي وا نمي‌كند
      اين شهر ، با دل تو مدارا نمي‌كند
      
      اين شهر ، زخم بي‌كسي‌ات را...عزيز من
      جز با دواي زهر مداوا نمي‌كند
      
      اين شهر ، در ميان خودش جز همين بقيع
      يك جاي امن بهر تو پيدا نمي‌كند
      
      اينجا اگر كسي به سوي خانه‌ات رود
      در را به غير ضرب لگد وا نمي‌كند
      
      اين شهر ، شهرِ شعله و هيزم به دستهاست
      با آل فاطمه به جز اين تا نمي‌كند
      
      ابن ِربيع ِ پست چه آورده بر سرت؟
      شرم و حيا ز سِنّ تو گويا نمي‌كند
      
      بالاي اسب در پيِ خود مي‌كشاندت
      رحمي به قامتِ خَمَت امّا نمي‌كند
      
      تا مي‌خوري زمين به تو لبخند مي‌زند
      اصلاً رعايت رَمَقت را نمي‌كند
      
      زخم زبانش از لب شمشير بدتر است
      يك ذرّه احترام به زهرا نمي‌كند
      
      علي صالحي

       
      *********************

      
      منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
      روضه ات شعله به دامان ثريا ميزد
      
      مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
      پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
      
      آن طرف گریه ي طفلان من و در این سو
      خنده بر بي كسي ام دشمن زهرا می زد
      
      نيمه جاني كه در آتش پي ِ طفلانش بود
      شعله وقتي ز در سوخته بالا ميزد
      
      آه از آن بزم شرابی که به يادم آورد
      داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
      
      یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
      تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
      
      همه ي قدرت خود جمع نمود اما دید
      خیزران را به لب زخمی بابا میزد
      
      ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
      در عوض عمه ي ما بود که خود را میزد
      
      حسن لطفي

       
       *********************
       
       
      مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
      میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
      
      تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
      که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
      
      دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
      اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
      
      توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
      مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
      
      چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
      چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
      
      اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
      ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
      
      هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
      که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
       *********************

      
      ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند
      سر سجاده گریبان تو را میگیرند
      
      تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
      چند هیزم سر و سامان تورا میگیرند
      
      وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
      چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
      
      دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
      بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند
      
      سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
      ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      *********************

      
      آن قدر بي‌صدا و خموش از ترانه‌اي
      حِس مي‌كنم شكسته و بي‌آشيانه‌اي
      
      آقا شنيده‌ام پِيِ مركب دويده‌اي
      پاي برهنه،نيمه‌ي شب،چي كشيده‌اي؟
      
      با پنجه زهر بر جگرت چنگ مي‌زند
      با لكّه‌هاي خون به لبت رنگ مي‌زند
      
      گيسو سفيد ، قدّ كمان ، بين بستري
      آقا چه قدر پير شدي...شكل مادري
      
      اشك فراق در نگهت موج مي‌زند
      دلواپس يتيميِ موسي بن جعفري
      
      چشم بقيع منتظر مقدمت شده
      تو آخرين امانت شهر پيمبري
      
      حالا به ياد خاطره‌ي دست بسته‌ات
      گريان براي غربت زهرا و حيدري
      
      آتش گرفت خانه‌ات امّا كسي نشد
      در بين شعله كُشته‌ي ديواري و دري
      
      دشمن براي قتل تو شمشير مي‌كشيد
      قلب نبي ز غصه‌ي تو تير مي‌كشيد
      
      پيغمبر خدا به كجا بود...كربلا...
      آنجا كه خون ز فاجعه تصوير مي‌كشيد
      
      وقتي سر حسين به نيزه بلند شد
      كلّ سپاه نعره‌ي تكبير مي‌كشيد
      
      علي صالحي

       
     *********************

      
      آتش گرفته بار دگر آشيانه ات
      چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات
      
      هر گوشه اي كه مينگرم خاطرات توست
      اينجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات
      
      ديوار و دود و آتش و لبخندهاي شوم
      حالا شده ست خانه ي من روضه خانه ات
      
      امشب كه كودكان ز پي ام گريه ميكنند
      افتاده ام به ياد تو و نازدانه ات
      
      يك سو تويي و عمه ام و گريه هاي او
      يك سو كسي كه باز زند تازيانه ات
      
      آخر جدا شد از كفِ تو دامن علي
      اي واي من شكسته مگر دست و شانه ات
      
      حسن لطفي

 *********************
       
      پیرمردی که حضرت جبریل
      زائر غربت نگاهش بود
      کوچه ها را همین که طی میکرد
      صد فرشته کنار راهش بود
      **
      با ارادت تمامی ارکان
      پیش پایش خشوع میکردند
      بر قد و قامت کهن سالی
      آسمان ها رکوع میکردند
      **
      نفس قدسی پُر اعجازش
      مایه ی اعتبار عیسا بود
      جانماز ِ فرشته بارانش
      افتخار تبار عیسی بود
      **
      حرف هایش برادر قرآن
      سخنش بوی انما میداد
      از همان مال فاطمی ِخودش
      خرجی راه کربلا میداد
      **
      در و دیوار خانه ی آقا
      وقت مرثیه های عاشوراست
      بخدا خانه نیست این خانه
      این حسینیه ی بنی الزهراست
      **
      این حسینیه ایست که مردم
      از حضورش ستاره میگیرند
      هر شب جمعه بین این خانه
      روضه ی شیر خواره میگیرند
      **
      از سر بی کسی و بی یاری
      در و دیوار خانه یارش شد
      بهر غم های مادرش آنقدر
      گریه کرد عاقبت دچارش شد
      **
      آی مردم دویدن آقا
      از نفس های خسته اش پیداست
      آی مردم شکستگی دلش
      از صدای شکسته اش پیداست
      **
      خوب شد شب  شد و تو را بردند
      دور تا دور شهر گرداندند
      خوب شد در شلوغی این شهر
      کوچه کوچه تو را نچرخاندند
      **
      گریه کردی و زیر لب گفتی
      این تو و ریسمان و این سر من
      آه ، پیراهنم شده خاکی
      آه ، افتاده است پیکر من
      
      علي اكبر لطيفيان

      *********************

      
      خسته و سالخورده‌ي ايام
      ديگر از پا به بستر افتاده
      به زمستان رسيده پائيزش
      گل ياسي كه پرپر افتاده
      **
      بعد يك عمر آخر پيري
      چه بلايي‌ست آمده به سرش
      چه شده هر نفس برون ريزد
      از دهان پاره پاره‌ي جگرش
      **
      لحظه‌ي آخر است و در بستر
      گاه با گريه گاه با لبخند
      تلخ و شيرين تمام خاطره‌ها
      از برش مي‌روند و مي‌آيند
      **
      يادش آيد ز روزگار چه قدر
      سختي و زحمت و بلا ديده
      بارها خانه زندگيّ‌اش را
      در هجومي ز شعله‌ها ديده
      **
      آه از آن لحظه‌اي كه نامردي
      با لگد دربِ خانه را وا كرد
      ناگهان در ميان دود آقا
      يادي از روضه‌هاي زهرا كرد
      **
      زير لب شكوه دارد از دنيا
      چه كسي ديده در سياهيِ شب
      دست بسته پياده پيري را
      بدوانند در پيِ مركب
      **
      قطره قطره گلاب اشكش را
      بر روي خاك كوچه مي‌افشاند
      خسته كه مي‌شد و زمين مي‌خورد
      روضه‌هاي رقيه را مي‌خواند
      
      علي صالحي

      *********************       
       
      آسمان است و زمين دور سرش مي گردد
      آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد
      
      اين قد و قامت افتاده درخت طوباست
      اين محاسن بخدا آبروي دين خداست
      
      اين حرمخانه ي زهراست نسوزانیدش
      اين حسينيه ي دنياست نسوزانیدش
      
      شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد
      پسر فاطمه را پاي پياده نبريد
      
      میبريدش، ببريد از وسط مردم نه
      هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه
      
      آي مردم بگذاريد عبا بردارد
      پيرمرد است و خميده ست عصا بردارد
      
      از مسيري ببريدش كه تماشا نشود
      چشمي از اين در و همسايه به او وانشود
      
      اصلاً اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟
      پيرمردي كه خميده ست كشيدن دارد؟
      
      بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند
      وسط شعله كمي مادر مادر بكند
      
      شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد
      آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد
      
      شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد
      شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد
      
      شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد
      گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد
      
      اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند
      در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند
      
      علی اکبر لطیفیان

       
    *********************

      
      بقيع ! باز كن آغوش روح پرور را
      كه در برت بِكِشي ميهمان آخر را
      
      بقيع ! غسل زيارت كن و ضريح بساز
      كه بوسه‌ها بزني پيكري مطهر را
      
      بقيع ! اين تنِ مولاي سالخورده‌ي ماست
      بگير در بغل آرام ياس پرپر را
      
      بدان كه شرح غم اين غريب دشوار است
      غمي كه كاسه‌ي خون كرد ديده‌ي تر را
      
      بميرد آنكه در اين سنّ و سال زهرش داد
      كه آتشي زد و سوزاند پاي تا سر را
      
      شرار زهر شبي را به خاطرش آورد
      كه ديد شعله‌ي بر چار چوبه‌ي در را
      
      ميان دود درِ خانه با لگد وا شد
      كه باز زنده كند روضه‌هاي مادر را:
      
      -چه ضربه‌اي كه سر و روي ميخ را خون كرد
      شكست شيشه‌ي عمر عزيز حيدر را-
      
      بقيع ! روضه‌ي شيخ الائمّه سنگين است
      ولي بيا كه بگويم از اين فراتر را
      
      چه گويم از شب و پاي برهنه‌ي آقا؟
      كه زنده كرد عزاي سه ساله دختر را
      
      گمان نكن كه تمام است مقتل‌الصّادق
      بقيع ! گوش بده حرفهاي آخر را
      
&

موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام صادق(ع) مهدی وحیدی

[ 10 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان (عج)


آقای من تنها در این دور و زمانه
 بار فراقت میکشم بر روی شانه

 کاری زدستم برنمی آید...ببخشید
جز اینکه صبح جمعه میگیرم بهانه

آقا اجازه می دهی تاکه بگویم...
...حرف دل خود را به شکل عامیانه

مانند اجدادت، تو هم خیلی غریبی
دیگر ندارد شهر ما از تو نشانه

خیمه نشین ؛مانند آن خانه نشینی...
...که بسته شد دست غیورش ظالمانه 

هرکس به فکر زندگی و رشدخویش است
فکر سال و دخل و خرج سالیانه

کاری به کار تو ندارد آنکسی که
از حرص و آز افتاده بین دام و دانه 

جای دعا و پند و اندرز و روایت
گردیده گوش ما همه پر از ترانه

پیداست آقا،جای عکس جمکرانت
تصویر نامحرم روی دیوار خانه

اینجا فقط با هیزم دنیا و شهوت
از هر وجودی میکشد آتش، زبانه

دنیا پرستی باعث آن شد بماند
بر بازوی زهرا نشان تازیانه

باید مراقب بود، شیطان در کمین است
میپاشد او بذر گنه را دانه دانه

بااین بدی و بی وفایی دارم اکنون
از پیشگاهت التماسی عاجزانه 

آقا، دعا کن در مسیر تو بمانم
با لطف تو باشم گدای آستانه

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 29مرداد92



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: امام زمان (عج) مهدی وحیدی
[ 6 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]