غلامرضا سازگار
بارک الله نجمه امشب آفتاب آوردهای
وجه ناپیدای حق را بینقاب آوردهای
در تراب امشب جمال بوتراب آوردهای
یا به دامن احمد ختمی مآب آوردهای
از دل دریای رحمت درِّ ناب آوردهای
گل به دست خود گرفتی یا گلاب آوردهای؟
با جلال آمنه مرآت احمد زادهای
در حقیقت عالم آل محمّد زادهای
**
این پسر حسن خدا را مظهر است و منظر است
این پسر سر تا به پا، پا تا به سر پیغمبر است
این پسر هم مصطفی هم فاطمه یا حیدر است
تو چو مریم، این پسر عیسای عیسی پرور است
این پسر در هفت دریای ولایت، گوهر است
این پسر قرآن بابا روی دست مادر است
ایـن شـه ملک قـدر فرمانده جیش قضاست
این همان جان جهان مولا علی موسیالرضاست
**
بضعۀ ختم رسالت، روح قرآن است این
بلکه هم جان جهان، هم یک جهان جان است این
قدر قدر و نور نور و فرق فرقان است این
من به قرآن میخورم سوگند، قرآن است این
جان دین، اصل ولایت، روح ایمان است این
شمع جمع انبیا در بزم امکان است این
لالههای وحی از فیض بهـارش کرده گل
بوسۀ موسیابنجعفر بر عذارش کرده گل
**
ظرف نامحدود دریاهای رحمت ساغرش
آسمان گردیده چون پروانه بر دور سرش
ضامن آمرزش خلقی است آهوی درش
حافظ ایران اسلامی است در قم خواهرش
جد امیرالمؤمنین، ام ابیها مادرش
عالم هستی گرفته همچو کعبه در برش
موسی عمران بیا فرزند موسی را ببین
آدم و نوح و خلیل الله و عیسی را ببین
**
چار صحن او پناه چار رکن عالم است
گندم مرغان صحنش عکس خال آدم است
گنبد زرین او خورشید ماه مریم است
پیش احسانش به سائل گر جهان بخشد، کم است
در زمین قصر بلندش، عرش عرش اعظم است
شهر مشهد چون مدینه، او رسول اکرم است
خسروان در کویش احساس حقارت میکنند
انبیـاء و اولیـا او را زیـارت میکـنند
**
سایۀ گلدستههایش سجدهگاه آفتاب
آسمان بر خاک راه زائرش ریزد گلاب
جبرئیل از جام سقا خانهاش نوشیده آب
از حساب آسوده باشد زائرش روز حساب
پای دیوار حریم قدس او یک لحظه خواب
باشد از بیداری قدرش فزون اجر و ثواب
بهترین عبد خدا اینجا خدایی میکند
از تمـام آفرینش دلربـایـی میکند
**
از هزاران کعبه زیر سایۀ دیوار تو
بار خیل انبیا افتاده در دربار تو
من کیم تا باشم ای وجه خدا، زوار تو؟
خارم و روییدهام در دامن گلذار تو
میکشی ناز مرا هر چند هستم عار تو
گرچه بودم با گناهم باعث آزار تو
هر چه میبینی بدی از من نمیرانی مرا
من خجالت میکشم اما تو میخوانی مرا
**
رأفتت نازم چرا از من حمایت میکنی؟
از جهنم در بهشت خود هدایت میکنی
زندهام از فیض سرشار ولایت میکنی
همچنان از کوثر نورم سقایت میکنی
نه مرا میرانی از خود، نه شکایت میکنی
قاتلت گر بر درت آید، عنایت میکنی
این که دشمن هم بوَد چون دوست مرهون شما
عفو و جـود و بذل و احسان است در خون شما
**
کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا
در کرم مثل خدا بیمثل و مانندی رضا
من همه بیآبرو، تو آبرومندی رضا
تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا
بس که آقایی، به رویم در نمیبندی رضا
هر چه گریاندم دلت را، باز میخندی رضا
تو رؤف اهلبیتی، لطف و احسان بایدت
میزبـانی و پـذیرایی ز مهمـان بایدت
**
من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا
بسته شد از خاک زوارت خمیرم یا رضا
با تولای شما دادند شیرم یا رضا
وز گنه در آستانت سر به زیرم یا رضا
بار ده تا قبر تو در بر بگیرم یا رضا
لطف کن تا گوشۀ صحنت بمیرم یا رضا
هر چه بودم هر چه هستم«میثم»کوی توام
از خجالت کـورم امـا عاشق روی تـوام
********************************
عباس شاه زیدی
آب و جارو می کنم با اشک این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیرانند پشت "لااله"
درخراسان تو می بینند "الّاالله را"
این تجلی گاه سلطان ازل ، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
بازبان بی زبانی بشنو از نقّاره ها
"وال من والاه " را و "عاد من عا داه را"
ای خراسانی ترین خورشید روشن کن مرا
ما که می دانی نمی دانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم ،شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیت هایم خانه بردوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
می کِشی از هرطرف هر بی پناهی را به توس
بچه آهو کرده ای انگار خلق الله را
شعر من با دوستت دارم به پایان می رسد
کاش می دادی جواب این جمله ی کوتاه را
********************************
رضا اسماعیلی
آقا ! گلایه دارم از این« من » که با من است
این« من » که با من است و مرا سخت دشمن است
این« من » که با من است و ندارد خبر ز عشق
در قاب سینه اش ، دلی از جنس آهن است
خیلی بد است این کــــه نشستم کنارتــــان
امــــــا سکوت بر لب من سایه افکن است
آقا گلایه ... من مثلا شاعـــــــــرم ، ولی
کو طعم شعر ؟ روی لبم « تن تتن تن » است !
پر واضح است ، این غزلی عاشقانه نیست
این واژه ها ، تکلم یک روح الکن است
باید دوباره ضامن آهـــــوی دل شوید
منظور من برای شما خوب روشن است
شاعر نمی شوم به خدا یک غزل ، مگر
عارف شوم به نور شما ، این مُبرهن است
********************************
حبیب باقرزاده
بی تو نفس به سینه ما جان نمی شود
بی تو بهشت روضه رضوان نمی شود
اصلا تمام وسعت این گنبد کبود
گنبد طلای شاه خراسان نمی شود
ناکام آن دلی است که در طول عمر خود
یکبار در حریم تو مهمان نمی شود
ایام عمر ما ز تو برکت گرفته است
کمهای ما که بی تو فراوان نمی شود
تو دست من بگیر و بده روزی مرا
گندم بدون لطف شما نان نمی شود
گشتم میان این همه اذکار غرق نور
ذکری به دلبری رضاجان نمی شود
********************************
سید هاشم وفایی
هر شب که ماه دیدۀ خود باز می کند
از حُسن نور تو سخن آغاز می کند
دیگر کسی به غیر تو شمس الشموس نیست
غیر از تو ذره را که فلک تاز می کند
عطر بهشت می وزد از او به لاله ها
هربلبلی که نام تو آواز می کند
در باغ عشق می شکفد غنچه های نور
وقتی صبا سخن ز تو آغاز می کند
در گلشن بهشتی تو ای بهار حُسن
«جبریل بال میزند و ناز می کند»
بر گنبد طلائی تو چون کبوتران
در هر طرف ملائکه پرواز می کند
دیگر چه حاجت است مرا بر در مسیح
تا پرتو نگاه تو اعجاز می کند
روزی که سروها همه چون بید می شوند
ما را محبت تو سرافراز می کند
این عاشق فسرده «وفائی» هنوزهم
تنها به توست درد خود ابراز می کند
********************************
محسن عرب خالقی
از سر پیچ جاده راه افتاد
با صفا صاف و ساده راه افتاد
پا برهنه پیاده راه افتاد
پدر خانواده راه افتاد
از اهالی ده به رسم وفا
باخودش داشت التماس دعا
راه دور و پر از مشقت بود
كوله بارش پراز ارادت بود
گرچه هر گام او عبادت بود
آرزویش فقط زیارت بود
چقدر قطره رو به دریایند
همگی پا برهنه می آیند
راه بسیار رفته كم مانده
گریه شوق جای غم مانده
روی دوشش فقط علم مانده
دوقدم تا دم حرم مانده
فلكه آب روبروی حرم
بر مشامش رسید بوی حرم
ناگهان ایستاد، می گردد
چشم او مثل باد می گردد
با همه اعتقاد می گردد
پی باب الجواد می گردد
عشق شان نزول آن در بود
اشك اذن دخول آن در بود
دم در گفت یا امام رضا
من مریضم شفا امام رضا
سرطان مرا... امام رضا
نه فقط كربلا امام رضا
دم در بود كه مسافر شد
ساك خود وا نكرده زائر شد
چند شب بعدِ پنجره فولاد
كربلا خسته از مسیر زیاد
كفش خود را به كفشداری داد
پای شش گوشه تا رسید... افتاد
گرد و خاك حرم كه پاكش كرد
خادمی كنج صحن خاكش كرد
موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار مدح و ولادت امام رضا(علیه السلام)