اشعارشهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)
بگذارید از این خانه عبا بردارد
لااقل رحم نمایید عصا بردارد
بگذارید در این حلقه دود و آتش
طفل ترسیده از این معرکه را بردارد
پیر مرد است نبندید دو دستش نکشید
وای اگر دست نحیفی به دعا بردارد
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و زمین خوردن ها
استخوانی که ترک خورد صدا بردارد
آی نامردِ سواره نفسش بند آمد
فرصتی ده قدمی پشت شما بردارد
رمقش نیست ولی می رود و می خواهد
که قدم یاد غم کرب وبلا بردارد
آخرین روضه ی او روضه ی گودالش بود
وقت آن است به لب بانگ عزا بردارد
تشنگی بود و لبی چاک و تنی خون آلود
لشگری حلقه زده رسم حیا بردارد
خوب پیداست چرا این همه نیزه اینجاست
هر کسی آمده یک سهم جدا بردارد
هر کسی آمده یک تکه بگیرد بکشد
بیشتر تا که تنت زخم جفا بردارد
کاش میشد که سنان تا که سنان را نزند
دست از گیسوی بر خاک رها بردارد
زجرکُش می کند این قاتل خنجر در مشت
کاش میشد که از این حنجره پا بردارد
مشعل حرمله روشن شده عمه ای کاش
چشم از دختر انگشت نما بردارد
حسن لطفی
*************************
پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری
روی جانت اثر کینه ی دشمن داری
بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد
فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد
آتش از موی سفیدت نفسی شرم نکرد
از نماز شب تان هیچ کسی شرم نکرد
خانه ای که تپش مدرسه ی ایمان بود
آتش از هر طرفش شعله ی سر گردان بود
کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به دل سوخته ات خندیدند
ریسمان را که کشیدند چنین افتادی
عقب مرکب دشمن به زمین افتادی
در حسینیه ی چشمت حرمی بر پا شد
خانه ات آینه ی غربت عاشورا شد
گرچه عمامه سرت نیست سرت اما هست
حرمتت سوخته شد بال و پرت اما هست
پا برهنه به سر کوچه کشیدند تو را
خوب شد نیمه ی شب بود ندیدند تو را
مادرت بین همین کوچه نفس گیر شده
علی از داغ همین حادثه ها پیر شده
حسن کردی
*************************
دارد ميان هيئت خود گريه ميكند
با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند
با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند
دارد براي غربت خود گريه ميكند
آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت
بين ِچهار هزار نفر يك نفر نداشت
مشعل به دستها وسط خانه ريختند
يك عده بي هوا وسط خانه ريختند
اموالِ خانه را وسط خانه ريختند
جمع ِحسودها وسط خانه ريختند
بين نماز بود و مجالش نداده اند
حتي امان به اهل و عيالش نداده اند
بين هجوم بي خبر و يادِ مادر است
ديوارهاي شعله ور و يادِ مادر است
تنها ميان درد سر و يادِ مادر است
افتاده است پشت در و يادِ مادر است
شكر خدا خميده به ديوار و در نخورد
بال و پرش به تيزي مسمار و در نخورد
اين پير ِسالخورده عصا بر نداشته
آرام تر هنوز عبا بر نداشته
نعلين خويش را به خدا بر نداشته
شيخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته
او را كشان كشان وسط كوچه ميكِشند
در پيش اين و آن وسط كوچه ميكِشند
اين غُصه را به نام مدينه سند زدند
بر آه آهِ خستگي اش دستِ رد زدند
در كوچه ها چقدر به آقا لگد زدند
ميگفت نام فاطمه و حرف بد زدند
از بس دويده خميده شده،بي رمق شده
اين پير ِمردِ غمزده خيس ِ عرق شده
گيرم خميده در بر انظار رفته است
پاي برهنه از سر بازار رفته است
گيرم به پاي هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغيار رفته است
شكر خدا كه پيرهنش پا نخورده است
در زير چكمه ها دهنش پا نخورده است
محمد جواد پرچمی
*************************
کاش می شد بگذارند مهیا گردد
شب او صبح به محراب مصلا گردد
شب او صبح نشد،نیمه شب او را بردند
تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد
شعله بر خانه اش انداخت حرامی تا زود
در این خانه به یک ضربه ی پا وا گردد
در آتش زده کم بود بیافتد رویش
باز کم بود که میخی به تنی جا گردد
پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پر از ناله ی بابا گردد
دو قدم راه نرفته به زمین می افتاد
تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد
فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کند پا گردد
گرچه می خورد زمین گرچه کشیدند زخاک
روضه ای خواند غمش باز مداوا گردد
روضه ی غربت پیری که به زانو آمد
به امیدی که گل گمشده پیدا گردد
پیر مردی به سر نعش جوانش آمد
شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد
ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغ دگر جا گردد
دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد
بدنی باز شود مثل معما گردد
دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد
دست انداخت به دور بدنش ریخت زمین
دست انداخت دهانش نفسش وا گردد
چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود
کاش می شد نظرش خدمت بابا گردد
چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود
خواهرش بود ولی حلقه ی نا محرم بود
حسن لطفی
*************************
بردند برای همه دنیا خبرش را
غمنامه اي از سرخي چشمان ترش را
حتي رمقي نيست به دستان ضعيفش
آتش زده زهری همه ي بال و پرش را
هم سن زيادش سبب خستگي اش شد
هم شعله زده زهر تمام جگرش را
اطفال و عيالش همگي دل نگرانند
سوزانده ز آهش همه ي دوروبرش را
آن شب كه پي مركب دشمن به زمين خورد
ديگر نشده راست بگيرد كمرش را
بي حرمتي و بي ادبي شد به مقامش
بدجور شكستند دل شعله ورش را
آنقدر تنش آب شده گوشه ي بستر
ديدند همه حال بد محتضرش را
عمريست براي دل خود روضه گرفته
پر كرده غم كوچه فضاي سحرش را
سخت است برايش كه فراموش نمايد
آن مادر و آن ناله ي در پشت درش را
محمد حسن بیات لو
*************************
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده
عده ای بی سر و پا دور حرم جمع شدند
باز هم، همهمه در کوچۀ ما پیچیده
آن طرف نعره شیطانیِ "آتش بزنید"
این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده
خلوت پیرترین مرد مناجات شکست
حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده
چکمه از پای درآرید حرم محترم است
عطرِ سجادۀ آقا کفِ پا پیچیده
آبرو دارد و پیراهنِ او را نکشید
پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده
دور تا دور گلویش شده زخمی بس کن
خُب! ببین گوشۀ عمامه کجا پیچیده
بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد
گوئیا زمزمۀ فضه بیا پیچیده
شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت
چه صداهاست که در کرببلا پیچیده
دختری داد زد عمه عمو عباس کجاست؟
به پر و پای همه شمر چرا پیچیده؟
هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند
پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟
یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب
یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده
قاسم نعمتی
*************************
حلقۀ اشک چو در چشم ترم می پیچد
ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد
جای اصحاب که در خواب تغافل هستند
مثل گرداب بلا دور و برم می پیچد
با وجودی که شبانه کتکم زد دشمن
در همه شهر مدینه خبرم می پیچد
این یهودی چه وقیحانه به دور دستم
ریسمان بین قنوت سحرم می پیچد
دشمنم مثل علی پارچۀ عمامه
دور گردن عوض دور سرم می پیچد
تا ز درگاهیِ خانه گذرم می افتد
بی هوا درد میان جگرم می پیچد
مسئله باز برایم شده در کوچه چرا
گوشۀ چادر و پا هر دو به هم می پیچد
بعد از آن ضربه سنگین عدو چون مادر
همه عالم به خدا دور سرم می پیچد
گیرد او موی سرم در نگهِ اهل حرم
صحنۀ کرب و بلا در نظرم می پیچد
قاسم نعمتی
*************************
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای
چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند
ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد
صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد
مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند
دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند
مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت
مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت
مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی
به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی
بناست کوچه و بازار بی عبابروی
بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی
بناست تا که مدینه ادا کند دین ات
بناست پای برهنه... کجاست نعلین ات
بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی
ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی
چقدر همسفر بد دهان عذابت داد
چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد
چه خوب شد پس در همسرت نیامده بود
میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود
چه خوب شد در خانه نداشت مسماری
نبود لکه ی خونی به روی دیواری
علیرضا خاکساری
موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت
برچسبها: اشعارشهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)