من منتظر نشسته ام اما نیامدی
تنهاترین مسافر دنیا! نیامدی
انبان به دوش هر شبه ی کوچه های شهر
دیگر چرا به دیدن ماها نیامدی
اصلا قرار بود که بابای من شوی
این چندمین شب است که بابا نیامدی
من روی دوش تو چقدر تاب خورده ام
رفتم زشانه های تو بالا …! نیامدی
بی دست های گرم تو بدخواب می شوم
کابوس دیده ام همه شبها نیامدی
دیدم شکسته است ستون های آسمان
مسجد ، نماز صبح ، خدایا! … نیامدی
رفتی به سجده ، بارقه ی تیغ و … بعد ازآن
محراب غرق خون شد و بالا نیامدی
کابوس بود … من بخدا باورم نشد!
حتما دلیل داشت که اینجا نیامدی
شب تا به صبح، خیره به در … منتظر شدم
چشمم به در سفید شد اما نیامدی
خاکم به سر، خدا نکند، خواب من مگر-
تعبیر می شود که تو بابا نیامدی
از اشک های گوشه ی چشمان مادرم
پی برده ام به حادثه ای تا نیامدی
آری درست بود… گمانم درست بود
ای وای از این مصیبت عظمی …
هادی ملک پور
*********************
فرق شكسته بين بستر مانده بابا
در بين بستر ياد كوثر مانده بابا
در فكر رودررويي با زهراست اينك
چشم انتظار روي دلبر مانده بابا
بگذار باهم غصه اش را باز خوانيم
گويا كه ياس اش پشت آن در مانده بابا
اما چرا در لحظه هاي آخرينش
ذكر حسين دارد وَ مضطر مانده بابا
مابين حرف هايش مدام از هوش مي رفت
با گريه گفتم حرف ديگر مانده بابا ؟
گفتا كه عباس و حسينم را صدا كن
كرببلا ....حرف برادر مانده بابا
روزي رسيد كه دختري فرياد ميزد
روي زمين اي واي بي سر مانده بابا ...
ياسر مسافر
********************
جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود
چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود
بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!
یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود
غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود
ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود
آنچه که شیر خدا را بر زمین انداخته
ضربه ی تیغ عدو نه ... تیزی مسمار بود
... آمد استقبال او با شاخه ی گل،همسرش
روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خونبار بود
محمد فردوسی
********************
شهر! آرامش بگیر، آهسته ترکت میکنم
چند سالی باتو بودم ،رفع زحمت میکنم
در مقامم آیه های «هل اتی...»آمد ولی
یک نفر بر پیکرم باشد قناعت میکنم
انتظار همسرم را میشکم اما بس است
از همان روزی که رفت احساس غربت می کنم
مثل هر روز خدا رد سلامم می کنید
مثل هر روز خدا با چاه خلوت میکنم
یاد آن لعن قنوت هر شب و روز شما...
همچنان بر مردم این شهر خدمت میکنم
آه،من رفتم ولی ای قاتل زهرای من
گریه تا مرگم به یاد آن مصیبت میکنم
چند خطی هم برای روضه اش می آورم
از همین جا قتلگاهت را زیارت میکنم :
«آه فرزندم،ترک برداشته لبهای تو
اکبرم،آب گلو را با تو قسمت میکنم»
انتظار منتقم تسکین قلبم می دهد
حیف دارم غیبتت را کم کم عادت میکنم!
یحیی نژاد سلامتی
**********************
آئینه ای و سهم دلت آه می شود
وقتی که هم نوای غمت چاه می شود
غرق عزاي فاطمه هستي هنوز که
اينقدر ناله هاي تو جانکاه می شود
در چشمهات طاقت ماندن نمانده است
شب رفتني شده ست و سحرگاه مي شود
خون سرت دهد به زمين باز آبرو
وقت ظهور سرّ فدیناه می شود
تو مي روي و دست يتيمان تو چه زود
از آستان لطف تو کوتاه می شود
امروز اگر که فرق شما را شکسته اند
در کربلا چه با سر آن ماه می شود
در ازدحام نیزه و شمشیرها سرش
آمادهی سلوک الی الله می شود
از اشک خيز علقمه تا شامِ هلهله
با بي کسي قافله همراه مي شود
یوسف رحیمی
*********************
گم می شود در غربت شب های کوفه
در لابلای نخلها، تنهای کوفه
کوه است کوه اما دگر از پا نشسته
سر می کند در چاه غم دریای کوفه
خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ
خسته شده از شاید و امّای کوفه
با نان و خرما می رود کوچه به کوچه
اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...
جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟
ای وای از نامردمان ای وای کوفه
یارب بگیر از قدر نشناسان علی را
سر آمده صبر از ملالت های کوفه
مانند چشمانش دل عالم گرفته
آمادهی رفتن شده آقای کوفه
اما نگاهش بی کران بی کسی هاست
دلشوره دارد از غم فردای کوفه
روزی که می آید به شهر نانجیبان
با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه
روزي که خون مي بارد از چشمان غيرت
از طعنه های تلخ و جانفرسای کوفه
بر روي ني سوي لب غرق به خوني
سنگ بلا مي بارد از هر جاي کوفه
می میرد از اندوه گوش و گوشواره
دارد خبر از بغض بی پروای کوفه
می پرسد از راه نجف طفل یتیمی
ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!
یوسف رحیمی
********************
افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان
اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو ....عجیب است چون دلم
حس میکند نشسته کناری کنارتان
چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟
خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان
ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان
میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکش نشسته کنج بهشت مزارتان
شرمنده ایم بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانت تان ؛ یادگارتان
محسن عرب خالقی
********************
آن شب که زینب کوفه را صحرای تَف دید
یعنی تمام کربلا را در نجف دید
بیست و یکم شب بود یا ظهر دهم بود
این سو و آن سو مادرش را هر طرف دید
از ابن ملجم تا قطام و اشعث و عَمر
آنقدر شمر و زجر و خولی صف به صف دید
بابای خود را رو خضاب از خون سرد ید
عباس را در تیرس تیرو هدف دید
می رفت علی ممصوص فی ذات خداوند
گاهی که اکبر را به میدان در شعف دید
دشمن عروسی داشت پای رأس قاسم
هر گوشه ای بزم شراب و رقص دف دید
صفین قرآنها بروی نیزه می رفت
در شام ، پای نیزه و سر صوت وکف دید
او دین ابراهیم جد جد خود را
بازیچه ی فرزند های ناخلف دید
امروز بر دوش پدر ، فردای خود را
ناقه سوار یکه ي برج شرف دید
در پیش الرحمن ، کنار لوءلوء سبز
مرجان سرخش را نشسته در صدف دید
بعد سه روزی شاعرت در قافیه ماند
تا بوریای بی کفن را بی کنف دید
غلامرضا فاتحي
********************
حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت
از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت
دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت
آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت
من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت
چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت
چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت
خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت
علی اکبر لطیفیان
******************
باز امشب منادی کوفه
از امامی غریب می خواند
گوشه خانه دختری تنها
دارد اَمن یجیب می خواند
**
مثل اینکه دوباره مثل قدیم
چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا
باز بیمار بستری دارد
**
چادر پُر غبار مادر را
سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا
یاد سر درد مادرش کرده
**
آه در آه چشمه در چشمه
متعجب زبان گرفته!پدر
خار درچشم اُستخوان به گلو!
درگلوم اُستخوان گرفته پدر
**
آه بابا به چهره ات اصلاً
زخم ودرد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت
هرچه کردم به هم نمی آید
**
باز سر درد داری وحالا
علت درد پیکرم شده ای
ماه «اَبرو شکسته» باباجان
چه قَدَر شکل مادرم شده ای
**
سرخ شد باز اَز سر این زخم
جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته
نحوه راه رفتنت بابا
**
پاشو اَز جا کرامت کوفه
آنکه خرما به دوش می بردی
زوددر شهر کوفه می پیچد
که شما بازهم زمین خوردی
**
دیشب اَز داغ تا سحر بابا
خواب دیدم وَگریه ها کردم
اَز همان بُغچه ای که مادر داد
کَفنی باز دست وپا کردم
**
کودکانی که نانشان دادی
روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَمّا بعد
بی وفا مثل گرگ می گردند
**
یا زمین دار گشته و آن روز
همه افراد خیزران کارند
یاکه اهنگری شده ان جا
تیرهای سه شعبه می ارند
**
وای اَز مردمان بی احساس
دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکارانُ
نعل اسبی که می شود تازه
**
وای اَز دست های نامَحرم
آتش ودود وچادر ودامان
وای اَز کوچه یهودی ها
سنگ باران قاری قرآن..
علی زمانیان
******************
دوباره شب شـد و كعبـه دوان دوان مي رفت
كجــا به اين عجــله او نفـس زنـــان مي رفت
چــقـدر آيه انفـــاق روي دوشـــــــش هست
اگر چه اين همه با كيسه هاي نان مي رفت
شبيه كــــودكي خـويـش گـريه هـا مي كرد
در آن شبـي كــه به يـار ي بيـوگـان مي رفت
همه به ســاعـــت هر شـــب نگاه مي كردند
ســر قــــرار مسيحـــاي مهـــــربان مي رفت
ولـــي دوبـــاره نديدند مـــــــرد شبــــــهـــا را
و باز مثـل هميشــــــه كه بي نشان مي رفت
دوباره سيــر شـــدند و به خـــواب خوش رفتند
ولي به گـــريه دوبــــاره اميــرمــــان مي رفت
رحمان نوازنی
*******************
دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت
تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت
حیف شد، از آن همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر مانده روی دست دخترت
کاش میمردم نمیدیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت
خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت
شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت
می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
علی اکبر لطیفیان
********************
رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار
کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟
کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار
نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم میشود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار
در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار
چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار
قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار
جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
وحید قاسمی
*******************
در حريمت شفا نميخواهم
آتشم زن دوا نميخواهم
لحظهي استجابت روضه
از شما جز شما نميخواهم
خاك پاي تو كيمياي من است
جز همين كيميا نميخواهم
تا اسير حسين تو هستم
دلي از غم رها نميخواهم
من حسيني و حيدريم ، پس
بي نجف ، كربلا نميخواهم
*«**مست مست و قلندر استم من***
*خاك نعلين قنبر استم من**»*
ابتدا ، انتها نداري تو
جز خدا آشنا نداري تو
آيهي اعظم خداوندي
كي ، چگونه ، كجا نداري تو
همهي سائلان تو شاهند
سائل بينوا نداري تو
فرش اين خانه بال جبريل است
قالي نخنما نداري تو
با سرت عرش شكسته ولي
روضهي «بوريا» نداري تو
*«**شب اسير سپيدهي سحرت**»*
*عالمي مات جلوهي پسرت***
آمدم تا در اين شب آخر
مثل اين كاسههاي پشت در
مرحمي آورم براي سرت
گرچه اين را نميكنم باور
كه دوايي براي اين سر نيست
كه سر تو نميشود بهتر
كه اميد يتيمها امشب
ميرود پيش حضرت مادر
كه در اين شهر بيلياقتها
نيمه شب دفن ميشود حيدر
*شب ، غريبي ، تلاطم دريا***
*شب مدينه ، نجف ، غم زهرا***
اسم مادر رسيد و غوغا شد
گره از كار بستهام وا شد
اسم مادر دوباره معجزه كرد
نفس آلودهاي مسيحا شد
بايد امشب به روضه برگردم :
بي تو حيدر عجيب تنها شد
قدرِ شبهاي قدر ! بعد از تو
خانه قبري براي مولا شد
امشب آغاز بهتري دارد
شب وصل علي و زهرا شد
غم اگر رنگ مادري دارد
گريه هم بوي بهتري دارد
محمد بختیاری
******************
اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم
آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم
نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم
به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است
بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم
نوای من علی علی،صدای من علی علی
بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم
سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم
چه میشدم اگر علی مرتضی نداشتم
اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه
این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم
من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی
کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم
نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین
بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم
علی اکبر لطیفیان
*******************
تو را تنهای تنها آفریدند
برای خاطر ما آفریدند
تمام عشق را در تو نهادند
تو را با عشق یکجا آفریدند
وضوح روح تو ابهام دارد
تو را مثل معما آفریدند
تو را چون سوره توحید قرآن
برای نسل فردا آفریدند
کتاب وصف تو دل می رباید
تو را از بس که زیبا آفریدند
تو را دریای انواع تجلی
مرا غرق تماشا آفریدند
مرا سلمان پشت پایت ای مرد
تو را شبگرد صحرا آفریدند
رضا جعفری
*******************
دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر دارد
عاشقی قصه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر دارد
هر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر دارد
ما که رندیم و باده نوش چه غم
گر کسی جا نماز بردارد
آن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر دارد
نکشم پا ز آستانه دوست
سائلش ز آن که تاج سر دارد
لب من در ترّنم یادش
ذکر او هر شب و سحر دارد
*عَجَز الواصفون عَن صفتک***
*ما عَرفناک حقّ معرفتک***
السلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمان
یا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکان
با تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمان
لب لعل تو چشمه احیا
چشم پاک تو چشمه حیوان
موی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربان
تویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهان
دشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهان
جای باران سر از هوا ریزد
ذو الفقارت اگر دهد جولان
شیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریان
ما همه در صفیم بذلی کن
که قبول خدا شود قربان
ماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضان
پای بوس تو ماه ذی القعده
دست بوست محرّم و شعبان
می سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیان
همه انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمان
مصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآن
ای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمان
جای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربان
سخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسان
هست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوان
بی تو جنت جهیم پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایان
ای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهان
ضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان
بطن سبحان ربّی الاعلی
هست تقدیس زاده عمران
می کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیم شود ز حق غفران
*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حقّ معرفتک***
یا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظهیر فُلک نجات
این محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفات
در مثل رشحه غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فرات
دوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیات
جای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان ممات
ای کریم مدینه و مکّه
ای جوان مرد کوفه در خیرات
یک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثبات
ای که دادی به دست سلمانت
جلوه طور را به پیر برات
مالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه همه ملکات
کوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفات
همه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بنات
هر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصات
همسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکات
تویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلات
در تصرف به ما ز ما اولی
صاحب مال ما ز خمس و زکات
بر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلوات
گر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دوات
می سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحات
*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***
یا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجرید
یکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشید
ما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدید
یا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدید
تویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابید
غیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دید
نخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عید
خانه جان من ز بت پر شد
ای تبردار فتح کعبه رسید
با تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدید
از پدر می رسد پسر را فیض
از تو دارد حسین نام شهید
می رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردید
*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***
جگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم باد
ماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظم باد
فخر حوّا از کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم باد
پدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم باد
هر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدم باد
کربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم باد
قهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم باد
روی دست پدر پسر جان داد
همه ماه ها محرّم باد
*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***
محمد سهرابی
*******************
چشمهايش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود
آسمان نه، شکوه اين خلقت
در طلوع نگاه او گم بود
جبرئيل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود
تا سحر گونه هاي نمناکش
روي سجاده در تيمم بود
واژه هايم حکايت مردي ست
که دلش بيقرار مردم بود
نان جو خورد و سفرهی دستش
وقت اطعام دشت گندم بود
*پدر مهربان اين عالم*
*ريزه خوارش هزارها حاتم*
چشمهايي
موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)