اشعار امام زمان(عج) در شهادت امام هادی(ع)

هرچند بی تو غصه هست و نیست شادی
از یادت اما با صفاتر نیست یادی

شادی وصلی هست حتما بعد از این که
در سینه ام درد فراقت را نهادی

آقا به یاد صبح موعودت می افتم
با جلوه ی خورشید از هر بامدادی

گستاخی این چند خط درد دلم را
بگذار روی جهل ، روی بی سوادی

هر بار که می خوانمت من حتم دارم
که حرف این آلوده را هم گوش دادی

نام تو را می خوانم و می دانم آقا
هست از سر من این سعادت هم زیادی

تو مهربانی ، تو کریمی ، تو جوادی
باب الحوائج هستی و باب المرادی

ما میهمان خانه ات هستیم امشب
ای مرثیه خوان مصیبت های هادی
 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید




موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادتامام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در شهادت امام هادی(ع)
[ 1 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی (ع)

همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
"یا إهدنا الصراط"ِ نماز مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم

**

حتی مسیحیان به دمت معتقد شدند
وقتی مسیح نذر تو کرد و شفا گرفت
دیشب مریض خانه ی ما با وساطتت
شد رو به راه ، تذکره ی کربلا گرفت

**

پیچیده سوز ناله ی تو بین قرن ها
آهت اثر نمود و جهان پر شراره شد
با پاره پاره ی جگرت این غزل گریست
با خون دل نوشته شد و چارپاره شد

**

بالا سر تو ضامن آهو کشید آه
بر جمع سوگوار تو آهو اضافه شد
از روی درد ناله زدی: وای مادرم
کم شد ز سینه درد و به پهلو اضافه شد

**

روز دوشنبه زهر و مغیره یکی شده *
با تازیانه بر جگرت حمله ور شدند
روز دوشنبه داغ دلت باز تازه شد
یادآور مصیبت دیوار و در شدند

**

گر چه به روی سینه ی تو زهر پا گذاشت
دور و بر تو خولی و شمر و سنان نبود
گر چه به تو تعارف جام شراب شد
دیگر خبر ز طشت و لب و خیزران نبود

 
**

 از قتلگاه کرببلا سر در آورد
هر کس که کرد مرثیه خوانیِ قتل تو
یک تا دوازده... همه را شمر کشته است
آن ضربه ی دهم شده بانی قتل تو

محسن حنیفی

***********************************



در بارگاه قدس اگر بار میدهند
تنها به احترام رخ یار میدهند
چون در ازاش خون دل و دار میدهند
این بار را به میثم و عمار میدهند

ماییم و بیقراری و حال و هوای تو

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید
از زیر کام واژه برایت سخن کشید
آوازه ی صفات تو را تا قرن کشید
باریست بار عشق که باید به تن کشید

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

پیداست در معانی اسمت مقام ها
در کوره ی محبت تو پخته خام ها
مشغول طوف گرد تو بیت الحرام ها
در حکم واجب است به تو احترام ها

این حرفها کمیست ز مدح و ثنای تو

تا روز حشر دست به دامان تو خلیل
شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل
مدح تو را نوشته"محدث" از این قبیل
آب وضوی نافله ات آب سلسبیل

در "منتهی" نوشته نشد منتهای تو

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان
افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان
در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان
دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو

دریا اگر به قلّت جو لطف میکند
عادت به جود دارد و او لطف میکند
مثل شراب که به سبو لطف میکند
دست شفای تو به عدو لطف میکند

نذری نموده مادر او هم برای تو

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست
بی جلوه ی تو روز کم از شام تیره نیست
کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست
این جامعه بدون حضورت کبیره نیست

آموختیم معرفت از حرفهای تو

 
گرچه گرفت شهر قراری که داشتی
رنگ خزان ندید بهاری که داشتی
چون جود بود عادت و کاری که داشتی
معروف شد گدای دیاری که داشتی

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم
با التماس قافیه را تر گذاشتم
پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم
دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

می میچکد ز نون تو و قاف و یای تو

ساکت شدیم دم ز تو خفاش ها زدند
رجاله ها به نام تو سنگ جفا زدند
نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند
خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند

ما را ببخش چون که نماندیم پای تو
 

دارم نگاه میکنم این اتفاق را
آشفتگی حق و هجوم نفاق را
این گنبد نداشته ی بی چراغ را
این صحن خالی تو و این درد و داغ را

عالم فدای بغض دل بی صدای تو

تبعید سهم خوبترین مرد عالم است
بازین چه شورش است که در عرش ماتم است
میپیچد از عطش به خودش قامتش خم است
اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

افتاد از شراره ی این زهر نای تو

وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد
زهری که از مصیبت آن دیده تار شد
خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد
حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

صد شکرآمده پسرت در عزای تو

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب
لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب
پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب
بردند دست بسته تو را مجلس شراب

این لحظه ها رسید دگر کربلای تو

سر داشتی به روی تن اما حسین نه
صد شکر داشتی بدن اما حسین نه
هم آب بود هم دهن اما حسین نه
کردند بر تنت کفن اما حسین نه

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو

سید پوریا هاشمی

***********************************


وقتی خدا وجود تو را چون خدا کشید
ما را برای دور تو بودن گدا کشید

تا اینکه این زمین به نظر جلوه گر شود
از جنس نور با قلمش سامرا کشید

هرچه که دور توست یقینا گران بهاست
حتی غبار صحن تو را از طلا کشید

این جامعه ز جامعه ی تو کبیر شد
باید که خط به دورِ به غیر از شما کشید

رحمت کند خدا پدرم را که از قدیم
دست مرا گرفت و به سمت شما کشید

شش گوشه دار ها همه مثل هم اند پس
باید برای تو کفن از بوریا کشید

خوردی زمین فدای تو یا ایهاالعزیز
تا یک حرام زاده عبای تو را کشید

این غربت تو مضحکه ی این و آن شده
حرفی نزن که دشمن تو بد دهان شده

حرفی نزن که با تو مدارا نمی شود
این پاره ی جگر که مداوا نمی شود

"گریه نکن بهانه بدست کسی نده"
یک مرد بین این همه پیدا نمی شود

رنگ تنت عوض شده و آب رفته ای
یک نصف روز...آن قد و بالا...نمی شود!

اینگونه روی خاک دگر دست و پا نزن
راه گلوی تو به خدا وا نمی شود

پاشو ببین حسن چقدر گریه می کند
از روی قبر خاکی تو پا نمی شود

امّا خدا رو شکر که در این میانه ها
دیگر سر عبای تو دعوا نمی شود

گرچه تمام عمر تو دور از وطن شدی
اما خدا رو شکر که آقا کفن شدی

باران نیزه نیزه به جان شما نبود
بر سینه ات که داغ جوان شما نبود

راحت نفس زدی دم آخر قبول کن
سر نیزه ای میان دهان شما نبود

تیر سه شعبه ای که نیامد به سینه ات
مانند حرمله که زمان شما نبود

بزم شراب رفتی و امّا خدا رو شکر
همراهتان که دخترکان شما نبود

بزم شراب برده فروشی عزیز شد
در این میانه حرف خرید کنیز شد

یاسین قاسمی

***********************************

بر سرم سایه ی ایوان طلایی دارم
گوشه ی صحن عجب حال و هوایی دارم
از سر سفره ی او نان و نوایی دارم
سامرایی ام عادت به گدایی دارم

سامرا کرب و بلایی به نظر می آید
این دو شش گوشه به دنیا چقدر می آید

ردّ پایش همه جا قبله نما میسازد
یک خط از جامعه اش جامعه را میسازد
خادم خانه اش از خاک طلا میسازد
کرمش نیز به شدت به گدا میسازد

بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است
نوه ی ارشد آقای خراسان شده است

ذوالفقار تو به هر معرکه گفتار تو است
مثل آن حرز جوادی که نگهدار تو است
چه کسی با چه امیدی پِی آزار تو است
نفس فاطمه و دست علی  یار تو است

گوشه ی چشم تو کافی است اشارت بکند
دشمنت که عددی نیست جسارت بکند

شیعیان تا به ابد بر سر پیمان هستند
تو اگر امر کنی گوش به فرمان هستند
صف به صف لشگرت از مردم ایران هستند
که به فرماندهی شاه خراسان هستند

سخت سیلی زده بر بی ادبی ، با ادبش
هرکه لبیک علی النقی آید به لبش

ناله ها از دل بیچاره کنم کافی نیست
خویش را از غمت آواره کنم کافی نیست
گریه بر داغ تو همواره کنم کافی نیست
پیرهن در غم تو پاره کنم کافی نیست

سال ها هم نفس حجره ی صبرت شده ای
کنج زندانی و همسایه ی قبرت شده ای

مجید آقاجانی

***********************************

وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
ما را کبوتر حرم سامرا کنی

درهم بخر نگاه نکن که چه میخری
رسوا شوم اگر که بخواهی سوا کنی

محکم حصار عشق شما را گرفته ام
دل شور میزند که مبادا رها کنی

درمانمان بکن به همان شیوه ی خودت
درمان شویم اگر به خودت مبتلا کنی

ای دست به خیر طایفه ی دست به خیر ها
آقا نمی شود سفری دست و پا کنی؟

عمری نشسته ام به صف عاشقان تو
وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی

آقا قلم به دست گرفتم برای تو
من راضیم فقط به خدا با رضای تو

بالاست تا ابد به خدا پرچم شما
جانم فدای جان شما,خاتم شما

تو لطف میکنی که مرا راه میدهی
*ای بچه های فاطمه بازهم دم شما*

از تو به ما زیاد رسیده ست یا نقی
*چیزی کم از زیاد ندارد کم شما*

دل را برای پا قدمت ساختم ببین
بر سر درش نوشته شده مقدم شما...

من را ز راه عشق خودت تا خدا ببر
جبرییل هم رود ره پیچ و خم شما

از تربت تو ریخته در خاک من خدا
این فخر من شده که شدم آدم شما

یک دم اگر که بغض کنی گریه میکنم
جانم بگیر تا که نبینم غم شما

آقا شنیده ام که کسی حرمتت نداشت
رحمی به سن و سال تو و غربتت نداشت

چون شمع نیمه جان شده سوسو گرفته ای
با آه و غربت و غم خود خو گرفته ای

لاغر شدی خمیده شدی آب رفته ای
از پا فتاده دست به زانو گرفته ای

این ارث فاطمه ست به حسن تکیه داده ای
در حجره رفته ای کمک از او گرفته ای

تا تشنه می شوی...صدا میزنی : حسین
در حجره ات چو کشتیِ پهلو گرفته ای

خواهی حسن نبیندت و گریه کم کند
این هست علتش که اگر رو گرفته ای

همچون حسین فاطمه دور از وطن شدی
همچون حسین فاطمه امّا کفن شدی

همچون حسین فاطمه امّا سرت نرفت
در زیر تیغ کند عدو حنجرت نرفت

با دست های بسته شده همسرت نرفت
در زیر نعل مرکبشان پیکرت نرفت

در گوشه ی خرابه ولی دخترت نرفت
در طشت خیزران به تنوری سرت نرفت

این ها کنار دست شما سالم است هنوز
دستت برای غارت انگشترت نرفت...

یاسین قاسمی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی (ع)
[ 1 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)


      چشمهايت فرات دلتنگي
      اشکهايت تلاطم غمهاست
      حال و روز دل شکسته‌ی تو
      از نگاه غريب تو پيداست
      **
      اي غريب مدينه‌ی دوم
      مرد خلوت نشين سامرّا
      التماس هميشه‌ی باران
      حضرت عشق التماس دعا
      **
      کوچه‌ی خاکي محله‌ی غم
      در غرور از حضور ساده‌ی توست
      ولي افسوس شرمگين تو و
      پاي پر پينه و پياده‌ی توست
      **
      آه آقا تو خوب مي داني
      که دل بيقرار يعني چه
      پشت دروازه هاي شهر ستم
      آن همه انتظار يعني چه
      **
      چه به روز دل تو آوردند
      رمق ناله در صدايت نيست
      بگو اي نسل كوثر و زمزم
      بزم شوم شراب جايت نيست
      **
      بي گمان بين آن همه غربت
      دل تنگ تو نينوائي شد
      روضه هاي كبود طشت طلا
      در نگاه ترت تداعي شد
      **
      آري آن لحظه ماتم قلبت
      بي کسي هاي عمه زينب بود
      قاتلت زهر کينه ها ، نه نه !
      روضه‌ی خيزراني لب بود
      **
      در عزاي تو حضرت باران
      که گريبان آسمان چاک است
      نه فقط چشم هاي ابري ما
      روضه خوانت تمام افلاک است
      
      یوسف رحیمی

********************

      آیا که شود باز ببینم وطنم را
      آرام کنم سینه ی پر از محنم را
      
      دلتنگ مناجات سحر های بقیعم
      بامادر غمدیده بگویم سخنم را
      
      از سوز عطش تار شده راه نگاهم
      آخرچه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
      
      آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
      سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
      
      آن روز که در گوشه ویرانه نشستم
      لرزاند،غم عمه ی سادات تنم را
      
      من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
      با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را
      
      آن روز که آمد به میان حرف کنیزی....
      سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
      
      ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی
      سربسته گذارید بلای کهنم را
      
      در این دم آخر به خدا یاد حسینم
      زیرسرم آماده نهادم کفنم را
      
      تشییع تن سالم من کار ندارد
      غارت ننموده است کسی پیرهنم را
      **
      بغض دل خویش را هویدا کردند
      خون بر جگر شیعه زهرا کردند
      
      یک عده حرام زاده ی بی سروپا
      توهین به امام هادی ما کردند
      
      قاسم نعمتی

********************

      آه در سینه ام از زهر شراری برپاست
      آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست
      
      سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد
      حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست
      
      مادرم آمده بالین منِ چشم به راه
      تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست
      
      دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید
      بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست
      
      گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم
      مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست
      
      مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد
      راه می آمد و می دید سری بر نی هاست
      
      سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت
      خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست
      
      حسن لطفی

********************


      تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند
      به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند
      
      هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است
      به لفظ" حضرت آقا" تو را صدا بکنند
      
      فرشته ها همه هنگام سجده حیرانند
      که رو به قبله و یا رو به سامرا بکنند
      
      چقدر روی دلت زخم کهنه بسیار است
      به زهر زخم دلت را چرا دوا بکنند
      
      دوباره یک دو نفر را به کربلا بفرست
      که زیرقبه برایت کمی دعا بکنند
      
      خدا کند که شبانه تو را دگر نبرند
      ز نام مادرتان لااقل حیا بکنند
      
      خدا کندکه غریبانه دست و پا نزنی
      ملائک از پرشان فرش دست و پا بکنند
      
      دوباره ازلب خشکت سلام میریزد
      همینکه روی تو رو سوی کربلا بکنند...
      
      سلام بربدنی که سه روز بعد آن را
      ز دست نیزه گرفته که بوریا بکنند....
      
      محسن حنیفی

********************

      شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
      ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می خورد
      
      میان بستر خود او ز درد می پیچید
      گره به کار اهالی آسمان می خورد
      
      برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد
      ز بس که زخم زبان او از این و آن می خورد
      
      تو را خدا دگر او را به کوچه ها نکشید
      خدا نکرده زمین گر در آن میان می خورد-
      
      -جواب مادر او را چگونه می دادید
      چه قدر خون جگر او ز دستتان می خورد
      
      میان بستر خود تشنه روضه سر می داد
      صدای گریه و آهش به گوش جان می خورد
      
      چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می خواند
      که گوئیا به لبش چوب خیزران می خورد
      
      شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد
      کأنَّ ضربه ز سر نیزه ی سنان می خورد
      
      محسن حنیفی

********************

       
      نام تو را در دفتر خاتم نوشتند
      هادي نسل حضرت آدم نوشتند
      
      ما راه و رسم نوكري را برگزيديم
      چونكه شما را رهبر عالم نوشتند
      
      يك قطره از مدح تو را كه ثبت كردند
      ديدند بالاتر ز صدها ، يم نوشتند
      
      هر كس كه از نام شما يك بار دم زد
      نام ورا مداح عيسي دم نوشتند
      
      جزو ارادتمندهاي روضه تو
      شكرخدا كه نام ما را هم نوشتند
      
      خوشبخت آنهايند كه مست تو هستند
      بدبخت آنهايي كه از تو كم نوشتند
      
      از داغ مظلوميتت آقاي عالم
      چشمان ما را چشمه زمزم نوشتند
      
      نام تو را پروردگارت گفته هادي
      چون در كرامت مثل بابايت جوادي
      
      قطعاً مسيحا هم به فرمان تو باشد
      پاي كلاس درس عرفان تو باشد
      
      ذكر دعاي جامعه زيباست اما
      زيباترش اينكه در ايوان تو باشد
      
      پاي دعاي جامعه مي خواهم آقا
      ابواب ايمان وا به ایمان تو باشد
      
      با يك نگاهت صاحب ملك زمين است
      آنكس كه يك لحظه پريشان تو باشد
      
      وقتي محالّ معرفت الله هستي
       بايد همه عالم سر خوان تو باشد
      
      حتي مسيحي ها ارادت بر تو دارند
      اين هم ز الطاف فراوان تو باشد
      
      آقا سلاطين جهان را بنده كردي
      با يك نگاهت بردگان را زنده كردي
      
      شكر خدا يك عمر دستم را گرفتي
      درس كرامت از خود بابا گرفتي
      
      اينكه دو عالم روضه خوان غربت توست
      ارثي ست كه از غربت مولا گرفتي
      
      با يك دمت ارض و سما را زنده كردي
       تو گوي سبقت از دم عيسا گرفتي
      
      ياد رقيه كرده اي آن لحظه اي كه
      در اوج غربت در خرابه جاگرفتي
      
       وقتي تو را بردند در خان الصعاليك
      روضه براي زينب كبري گرفتي
      
      در زير پايت آسمان از جاش پاشد
       از بركت تو سامرا عرش خدا شد
      
      نامت علي بود و غريبي را چشيدي
      بار غم و غربت بدوش خود كشيدي
      
      صحن و سراي خاكي ات اين را به من گفت
      بعد از شهادت هم تو روز خوش نديدي
      
      آقا شنيدم روضه خوان ياس بودي
      با روضه هاي مادرت زهرا خميدي؟
      
      ابن الرضايي كه علي بوده ست نامت
      در كوچه ها آيا تو هم طعنه شنيدي
      
      آيادر باغ تو را آتش كشيدند
      آيا تو هم از دست اين مردم بريدي
      
      آيا طناب افتاد دور گردن تو؟
      قطعاَ در آتش همسر خود را نديدي
      
      با اينكه تو جان داده اي از ظلم و كينه
      اما امان از روضه شهر مدينه
      
      آتش بروي ياس و نيلوفر كشيدند
      شعله به باغ سبز پيغمبر كشيدند
      
      در جنت الاعلي پيمبر روضه خوان شد
      وقتي قباله از كف مادر كشيدند
      
      قلب تمام عرشيان شد پاره پاره
      شمشير ها را تا كه بر حيدر كشيدند
      
      ديگر ملائك لانه ها را ترك كردند
      از بعد زهرا از مدينه پر كشيدند
      
      چندي گذشت و در دل گودال خونين
      بر روي عشق فاطمه خنجر كشيدند
      
      بابا ز روي نيزه صدها مست مي ديد
      بر صورت اطفال جاي دست مي ديد
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)


       
      آقای سامرا که سلامم به محضرش
      آتش زبانه می چکد از دیده ی ترش
      
      یک عدّه نانجیب که توهین نموده اند
      بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش...
      
      ...آزار داده اند دل اهل بیت را
      طوری که آه می چکد از قلب مادرش
      
      در گوشه ای نشسته فقط گریه می کند
       یعنی که نیست جز غم و اندوه، یاورش
      
      از معجزات زهر بُوَد این که دم به دم
      خونابه می چکد ز نفس های آخرش
      
      پای پیاده ... نیمه ی شب ... کوچه ... آه آه
      با این حساب خورده زمین جسم لاغرش
      
      او را اگر چه نیمه شب از خانه برده اند
      امّا دگر خمیده نشد قدّ همسرش
      
      تا این که دید در وسط بزم عیش و نوش
      جام شراب چیده شده در برابرش
      
      در ذهن خویش خاطره ای را عبور داد
      افتاد یاد لعل لب جدّ اطهرش
      
      بزم شراب ... تشت طلا ... چوب خیزران
      می زد یزید بر لب او پیش دخترش
      
      نزدیک بود تا که کنیز کسی شود
      رنگش پرید و زد گره ای زیر معجرش
      
      محمدفردوسی
      
      **********************
      
  
      
      رحمت محض در نگاه او
      بر زبانش فقط بیان خدا
      راه گم کرده ایم و می جوییم
      از رد پای او نشان خدا
      **
      دست هایش کریم تر از پیش
      روزی کیسه ی فقیرم شد
      من اسیرش شدم نمی دانم
      یا که او بود که اسیرم شد
      **
      آخرین نقطه ی کمال است و
      صاحب جامع زیارات است
      اینکه افتاده روی خاک اینجا
      اصل قبله ست ، باب حاجات است
      **
      این که در پلک روی هم زدنی
      می رود تا به عالم بالا
      که بیارد دلیل بر حرفش
      طایر جنتی به زیر عبا
      **
      اینکه تنهاست گوشه ی زندان
      آیه ی نور و مرد توحید است
      دل او در مدینه جا مانده
      بیست سالی اگر چه تبعید است
      **
      روی پاهاش جای زنجیر و
      اشک با دیده هاش مانوس است
      و تپش های قلب او مثل
      سوسوی شعله های فانوس است
      **
      پا برهنه امام ما را بر
      خار صحرا دوان دوان بردند
      دل زهرا شکسته شد در عرش
      خبرش را تا به آسمان بردند
      **
      بال و پرهای او پر از زخم و
      باز ذکر خدا به لب دارد
      روزها روزه است این آقا
      و مناجات نیمه شب دارد
      **
      پدر افتاده و پسر اینجا
      سینه چاک آمده به بالینش
      سر بابا به دامنش بنهد
      بوسد این کام زهر آگینش
      **
      کربلا بر زمین پسر افتاد
      پدر آمد کنار نعش پسر !
      خون لخته کشید از لب آن
      لاله ی قطعه قطعه و پرپر
      **
      سر او را گذاشت بر دامن
      دلش آرام تر نشد بابا
      سر اکبر به سینه چسباند و
      گفت بعد از تو اُف بر این دنیا
      
      رضا رسول زاده
      
      *******************
      
        هرکه یک جور قسمتی دارد
      سامرای تو غربتی دارد
      
      خوش به حال کسی که نوکر توست
      واقعا چه سعادتی دارد
      
      راستی شهر سامرای شما
      چندتا بچه هیئتی دارد؟
      
      یا که دور و برحریم شما
      مردمان ولایتی دارد؟
      
      دل من دورصحن و ایوانت
      باز میل زیارتی دارد
      
      اعتقاد من است با آن حال
      حرم تو چه هیبتی دارد
      
      با وجودی که خاکی است اما
      این زیارت چه لذتی دارد
      
      دشمن تو اگر که می دانست
      با توبودن چه عزتی دارد...
      
      ...تا ابد مبتلای تو می شد
      خادم سامرای تو می شد
      
      مرد آن است باورت کرده
      خویش را بنده ی درت کرده
      
      دستهای خدا ملائک را
       روی گنبد کبوترت کرده
      
      پرچمت تا همیشه پا برجاست
      بادعایی که مادرت کرده
      
      جلوه ای از رخت شده خورشید
      حق تو راذره پرورت کرده
      
      دست حق معجزات عیسی را
      رزق و روزی نوکرت کرده
      
      به زمین خورده است و پانشده
      هرکه توهین به محضرت کرده
      
      بشکند دستهای آنکس که
      چون گل یاس پرپرت کرده
      
      من بمیرم که بین بزم شراب
      خون به قلب مطهرت کرده
      
      روضه ات تا کجا کشانده مرا
      پای تشت طلا کشانده مرا
      
      دور تشت طلا چه غوغا بود
      داخل تشت رأس آقا بود
      
      دختری در کنار عمه خود
      دیدگانش شبیه دریابود
      
      چشمهای کبوترانه او
      خیره درچشمهای بابا بود
      
      چقدرصورت کبودی داشت
      جرمش این بود شکل زهرا بود
      
      بسکه بین مسیر افتاده
      بدنش پر زخار صحرا بود
      
      بوی یاس مدینه می آمد
      مادرش هم یقین در آنجا بود
      
      گرچه بستند دست زینب را
      پرچم او هنوز بالا بود
      
      خیزران هم دلش به درد آمد
      روی لبها که واحسینا بود
      
      قاری نیزه ها که قرآن خواند
      چشمها غرق در تماشا بود
      
      تا به لبهاش خیزران می خورد
      رعد و برقی در آسمان می خورد
      
      مهدی نظری
      
      ******************
      
      
      کاش می شد تو را رها نکنیم
      بیش از این حق تو جفا نکنیم
      
      و در این هجمه ی اهانتها
      از سر خویش زود وا نکنیم
      
      بیش از این با سکوت و بی عاری
      پشت ابلیس اقتدا نکنیم
      
      عین ظلم است شاعرت باشیم
      دِین مان را به تو ادا نکنیم
      
      بی تفاوت اگر که ما کاری
      از برای غم شما نکنیم....
      
      بهتر این است پیشتان آقا
      بیش از این دیگر ادعا نکنیم
      
      بهتر این است صحبت از شوق...
      یاری شاه کربلا نکنیم
      
      حیفم آمد شب شهادتتان
      یادی از شهر سامرا نکنیم
      
      آمدم دل شکسته و مغموم
      السلام علیک یا مظلوم
      
      لاله ها از غم تو افسردند
      یاسها پا به پات پژمردند
      
      و تو را ای امام خوبیها
      سر برهنه ز کوچه ها بردند
      
      پیش بغض نگاهتان آقا
      بی حیاها شراب می خوردند
      
      دل پر خون خاطراتت را
      به حوالی کوفه می بردند
      
      به همانجا که اهل بیتت را
      بسته بر یک طناب آورند
      
      و به یک خیزران پر از کینه
      دلشان را چه سخت آزردند
      
      گر که عمه نبود... میدانم
      کودکان از شکنجه می مردند
      
      گفتی آخر تو با غمی جانکاه
      السلام علیک ثارالله
      
      هاشم طوسی
      
      *******************
      
      
      عمری ست پا به پای شما گریه می کند
      همراهِ های هایِ شما گریه می کند
      
      یک آسمان ستاره ی گم کرده راه... آه
      دنبال ردِّ پای شما گریه می کند
      
      قربانِ پنج گوشه ضریحت که کربلا
      با یاد سامرای شما گریه می کند
      
      هم کاظمین و مشهد و هم قم، پر از غم اند
      "معصومه" در هوای شما گریه می کند
      
      گویی شکسته قامت ماه از غریبی ات
      خورشید در عزای شما گریه می کند
      
      "سرداب" از اشک پر شد و مانند چشمه ها
      همراه چشم های شما گریه می کند
      
      بخشوده ای... اگر چه نبخشوده خویش را
      دشمن که با دعای شما گریه می کند
      
      عارفه دهقانی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)

      دسته دسته فرشته ها هر شب
      برتو عرض سلام می کردند
      و بزرگان آسمانی ها
      پیش تو احترام می کردند
      **
      آسمانها همیشه دلگرم اند
      بسکه خورشید مهربان دارید
      ذره ای هم به ما بتابانید
      از نگاهی که بی کران دارید
      **
      باید از فاطمه اجازه گرفت
      تا که نام تو را ترنم کرد
      باید آری برای ذکر شما
      یا وضو داشت یا تیمم کرد
      **
      لوحی از یک زیارت جامع
      بهترین هدیه شما بر ماست
      لوح سبزی که امتداد آن
      در میان صحیفه ی زهراست
      **
      لحظه لحظه حیاتتان اینجا
      جان تازه به آسمان می داد
      سیره های زلال و پاک شما
      عکستان را به ما نشان می داد
      **
      رزق های تمام این عالم
      گرچه در دست آسمانت بود
      گرچه هر روز آفرینش هم
      احتیاجش به لقمه نانت بود
      **
      لیک هر روز ای تواضع محض
      در پی رزق کار می کردی
      و همیشه به نام بسم الله
      سفره ات را بهار می کردی
      **
      می نویسد زمین کلامت را
      می سراید زمان برای ما
      دوست داریم بشنویم از تو
      چند آیه بخوان برای ما
      **
      چشمهایت چقدر خون گرمند
      که گدا را به خانه می خوانند
      دستهایت چقدر پر مهرند
      که کسی را ز در نمی رانند
      **
      آه دنیا چه کرده ای با خود
      با خودت با امام خوبیها
      مهر دیدی و در عوض کردی
      دشمنی با تمام خوبیها
      **
      با بهشتی که توی چشمانش
      حرمین پر استجابت داشت
      با همان جانشین بر حقی که
      بر زمین و زمان نیابت داشت
      **
      تو چه کردی که آسمان لرزید
      از غم و غصه های خورشیدش
      از جگرهای پاره پاره ی او
      از شب و روزهای تبعیدش
      **
      این علیِ چهارمی بوده
      که به خانه نشینی اش بردی
      و شبانه دو دست او بستی
      به شب دل غمینی اش بردی
      **
      باز شب شدو باز مردی را
      سر برهنه به کوچه ها بردند
      خاطرات شکسته ی او را
      به مدینه، به کربلا بردند
      **
      کینه هاشان شکفت وقتی که
      ضربه از آفتاب می خوردند
      بی حیاها به ناسزا آن شب
      پیش چشمش شراب می خوردند
      **
      در همانجا که بزم شور و شراب
      داغ های تو را شرر می زد
      بغض سنگین اشک چشمانت
      به حوالی کوفه پر می زد
      **
      به همانجا که دست زنها را
      به سر شانه هایشان بستند
      و به دستان دختر حیدر
      همگی را به ریسمان بستند
      **
      کاش آن لحظه آسمان ها را
      روی کوفه خراب می کرند
      
      چون اسیران اهل بیتی را
      خارج از دین خطاب می کردند
      
      شام مثل فضای کوفه نبود
      که علی را حساب می کردند
      
      با سری که به چوب می بستند
      خواهری را عذاب می کردند
      
      وای آن لحظه بر شما چه گذشت؟
      که کنیز انتخاب می کردند
      
      رحمان نوازنی
      
      ******************
      
      
      آن روز از کبوتر زخمی پری نبود
      خورشید فاطمه که به این لاغری نبود!
      
      شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش
      فرقی که داشت این که جوان بستری نبود
      
      آیا دلیل غصّه ی او زهر بوده؟ نه
      از آن شراب، دردسر بدتری نبود
      
      یک بی حیا و ظرف شراب و امام بود
      اما به لعل لب، لب چوب تری نبود
      
      یک شهر دشمن از همه جانب ولی دگر
      چشم طمع که در پی انگشتری نبود
      
      آنجا کشنده بود که در پیش دختران
      می زد یزید چوب،… وَ آب آوری نبود
      
      ای کاش در مقابل چشمان خواهری
      رأس بریده داخل طشت زری نبود
      
      فریاد می کشید صدای گرفته ای:
      بابا محاسن تو که خاکستری نبود!
      
      وای از غروب شام غریبان که ناقه بود
      امّا میان جمع، علی اکبری نبود
      
      علی زمانیان
      
      ******************
      
      
      به یمن تو گدای اهل بیتم
      گدای هل اتای اهل بیتم
      
      به لطف آستان مستجابت
      مسلمان دعای اهل بیتم
      
      به نام تو پس از عمری غریبی
      غلام آشنای اهل بیتم
      
      زیارت جامعه خواندی و حالا
      سگ کهف الورای اهل بیتم
      
      به احسان هدایت کردن توست
      اگر تحت لوای اهل بیتم
      
      اگر چه کربلایی هستم اما
      گدای سامرای اهل بیتم
      
      ولی کبریا جانم فدایت
      امام سامرا جانم فدایت
      
      منم از مبتلایت مبتلاتر
      منم از آشنایت آشناتر
      
      اگر لطف کریمان به نداری است
      منم از بینواها بینواتر
      
      تو حالا که هزاران فیض داری
      دل من از گدایانت گداتر
      
      تو راه باز توحیدی،هر آنکه
      به تو نزدیک تر پس با خدا تر
      
      برایت دشمنت هم نذر می کرد
      تو هستی از همه مشگل گشا تر
      
      علی هستی و جدت هم علی بود
      تویی با این حساب ابن الرضاتر
      
      تو هم مثل پدر زهرا نژادی
      عزیز خانه ی باب المرادی
      
      تو در یکتائی ات یکتا شناسی
      تو در آقایی ات آقا شناسی
      
      لباس بندگی بر تن گرفتی
      تو الحق بنده مولا شناسی
      
      تو هنگام کریمی از گداها
      نمی پرسی غریبی یا شناسی؟
      
      تو در سیر نزولت هم صعود است
      تو در روی زمین بالا شناسی
      
      امام غائبت را مدح کردی
      تو در امروز هم فردا شناسی
      
      زیارت جامعه در اصل این است
      زیارت نامه ی زهرا شناسی
      
      زیارت جامعه یعنی ولایت
      زیارت جامعه یعنی هدایت
      
      دلت سرمنشاء خلق عظیم است
      تجلی گاه رحمان و رحیم است
      
      اقامت کن میان دل که عمری
      دلم در کوی دلدارش مقیم است
      
      هدایت کن مرا باگوشه چشمی
      صراط تو صراط مستقیم است
      
      اسیر گریه ام، ری زاده هستم
      که از عشاق تو عبدالعظیم است
      
      بهشت شیعه باشد سامرایت
      حریمت عرش جنات النعیم است
      
      بیا و شیعه را دریاب، آقا
      قرار ما دم سرداب، آقا
      
      احسان محسنی فر   
 
      
      
      *****************

      
      تب دارترین تب زده ی بستر دردم
      پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
      
      رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
      در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
      
      فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
      تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
      
      جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
      پیغامبر خسته دل باور دردم
      
      بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
      من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
      
      آتش فکند بر قد وبالای سپیدار
      یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
      
      خون گریه کند اخترو مهتاب برایم
      افلاک شده مستمع منبر دردم
      
      وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی(ع)


      تنها غریب ؛بی کس و بی آشیان شدی
      تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
      
      طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت
      بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی
      
      آقا! مدینه، سامره فرقی نمیکند
      وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی
      
      مانند کوه مانده ای و ایستاده ای
      هرچند بارها هدف دشمنان شدی
      
      دیروز گنبد حرمت بر زمین نشست
      امروز نیز هجمه ی زخم زبان شدی
      
      سیلی محکمی زده نامت به دشمنان
      تو خار چشم طرح زنا زادگان شدی
      
      آقا غرور سینه زنانت شکسته شد
      حرمت شکسته ی ستم این و آن شدی
      
      اینک بگو که شیر درآید ز پرده باز
      وقتی دوباره سخره ی نا بِخردان شدی
      
      گاهی بلاکش ستم ناروا شدی
      گاهی پیاده در پی مرکب روان شدی
      
      گاهی به یاد کرب و بلا گریه کردی و
      گاهی کنار قبر خودت روضه خوان شدی
      
      گاهی تو را به مجلس مِی برد دشمنت
      پر غصه از تعارف نامحرمان شدی
      
      گیرم تو را به بزم شرابی کشیده اند
      کی میهمان طشت زر و خیزران شدی
      
      بزم شراب رفتی و یاور نداشتی
      با یاد عمه جان خودت خون فشان شدی
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

       
      ************************************
       
       
      تنها امام سامره تنها چه ميكني؟
      در كاروان سراي گداها چه ميكني؟
      
      دارم براي رنگِ تنت گريه ميكنم
      پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم
      
      باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟
      يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
      
      باور كنيم شأن تو را رَد نكرده است؟
      اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟
      
      گرد و غبار، روي تو اي يار ريختند
      روي سر ِتو از در و ديوار ريختند
      
      مردِ خدا كجا و اينهمه تحقير وايِ من
      بزم شراب و آيه ي تطهير وايِ من
      
      هرچند بين ره بدنت را كشيد و بُرد
      دستِ كسي به رويِ زن و بچه ات نخورد
      
      باران نيزه، نيزه نصيب تنت نشد
      دست كسي مزاحم پيراهنت نشد
      
      اين سينه ات مكان نشست كسي نشد
      ديگر سر تو دست به دست كسي نشد
      
      علی اکبر لطیفیان
     
       
    ************************************
   
       
      صدای زمزمه ی جامعه کبیره ی توست
      که چشم ها همه اشک و نگاه خیره ی توست
      
      هر آنکسی که در امواج عشق افتاده
      برای عرض ادب در پی جزیره ی توست
      
      کلاس درس محبت کلامکم نور است
      اگر محب علی گشته ایم سیره ی توست
      
      شما که محبط وحیید و معدن رحمت
      تمام دار و ندارم غم عشیره ی توست
      
      میان صحنه ی محشر شفاعتی بکنید
      صدای ضجه ، صدای غلام تیره ی توست
      
      کنار ذره ای از ناخن شما باید
      تمام ناقه ی صالح به سجده در آید
      
      قدم زدی به مسیر مدینه ، سامرا
      به جاده های کویر مدینه ، سامرا
      
      تمام غربت چشم تو را شهادت داد
      مناره های منیر مدینه ، سامرا
      
      چه زخم ها که به قلب شما زدند آقا !
      ستمگران حقیر مدینه ، سامرا
      
      دوباره روز دوشنبه چه نحس می آمد
      به سمت شهر فقیر مدینه ، سامرا
      
      برای مادر خود گریه می کنید انگار
      بنال مرغ اسیر مدینه ، سامرا
      
      برای بانوی پهلو شکسته ی حیدر
      برای صورت نیلی حضرت مادر
      
      دوباره اشک غزل های منزوی ای وای
      شراره می چکد از چشم مثنوی ای وای
      
      شکست حرمت گنبدطلای سامرا
      شکست بغض فضاهای معنوی ای وای
      
      اگر چه منزلتت خدشه بر نمی دارد
      دچار زخم جسارات می شوی ای وای
      
      شما کجا و زمین گدا نشین مسیر
      شبیه عمه به ویرانه می روی ای وای
      
      بمیرم از چه پس مرکب سیاهی ها
      کنار مردم این شهر می دوی ای وای
      
      برای گریه کنانت اگر جسارت نیست ،
      بگو که زخم روی ناخن شما از چیست ؟؟!
      
      به دور مرقدت امشب ملایکه دارند ؛
      بررای غربت چشمانت اشک می بارند
      
      چقدر بی خرد است آن عدو نمی داند
      درندگان به کف پات سجده می آرند
      
      به سوی بزم شرابت کشند اما شام
      امان ز مردم پستی که بین بازارند
      
      برای دیدن سرها هجوم آوردند
      جماعتی همه رفتند سنگ بردارند
      
      به سمت بزم شراب این صدای گریه ی کیست ؟
      صدای شیهه ی شلاق های دربارند
      
      صدای گریه ی زهرا ، قرائت قرآن
      صدا صدای تلاقی خیزران ، دندان
      
      مجتبی کرمی
       
     ************************************
      
     
       
      یامن ارجوه رجب
      
      بگذار کمی عرض ارادت بنویسم
      دور از تو و با نیت قربت بنویسم
      
       سجاده ی شب پهن شده، حی علی شعر
      بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم
      
      بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر
      یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم
      
      شاید که چنان رود سر راه بیایم
      بر صفحه ی صحرای جنون خط بنویسم
      
      مقصود من از "یا من ارجوه رجب ها"
      غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟
      
      با ذره ای از مهر تو، ای چشمه ی خورشید
      از نور تو، تا روز قیامت بنویسم
      
      با این همه آلودگی، ای آیه تطهیر
      از سوره ی انفاق و کرامت بنویسم
      
      برداشته باد از رخ تو پرده و من نیز
      بی پرده برای تو روایت بنویسم
      
      شیر آمده از پرده برون با نفس تو
      تا من هم از این رتبه ی خلقت بنویسم
      
      تو ضامن شیر و پدرت ضامن آهوست
      حق دل من نیست که حسرت بنویسم
      
      من شاعر چشم تو ام، المنّة لِلّه
      پس می شود از روی بصیرت بنویسم
      
      هر لحظه چنان لاله بر افروختم از داغ،
      هر آینه از درد به حیرت بنویسم
      
      از غفلت ما بوده که شاهین شده کرکس
      پس با قلم شرم ز غفلت بنویسم
      
      از سنگ زدن بر دل آیینه بگویم
      از سوختن پرده ی حرمت بنویسم
      
      دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز
      چیزی اگر از حد جسارت بنویسم
                                                               
      من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
      از جامعه، از شرح زیارت بنویسم
      
      ای مهبط وحی، ای نفست معدن رحمت
      بگذار که از چشمه ی حکمت بنویسم
      
      وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند
      این قافیه را نیز هدایت بنویسم
      
      آه ای دهمین ذکر مجیبّ الدعواتم
      مضطرم و بگذار که حاجت بنویسم
      
      حالا که نوشتند: و کنتم شفعایی
      بگذار ز اسباب شفاعت بنویسم
      
      از خون گلویی که به قنداقه نشسته
      از دست قلم گشته ی غیرت بنویسم
      
       من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
      از مردم نا مرد شکایت بنویسم
      
      از زهر جگر سوز نوشتم که بسوزم
      از تشنگی ات وقت شهادت بنویسم
      
      از رفتن باپای پیاده پی مرکب
      از ماندن درهرم حرارت بنویسم
      
      شب... بزم شراب...آیه تطهیر...تعارف
      باید چقدر ذکر مصیبت بنویسم
      
      من آمده ام نقطه سرخط بنویسم
      برمنتقمش نامه دعوت بنویسم
      
      محسن عرب خالقی
       
     ************************************
       
     
       
      چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
      در حجره ای که بسته درش محتضر شده
      
      برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
      وقتی كه زهر بر بدنش كارگر شده
      
      بـا چشم تـار تا به زمین خورد لب فشرد
      این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده
      
      یك دست زد به پهلو یك دست روی خاك
      یـعنی كه ارث مادری اش بیـشـتر شده
      
      دارد به روی مادر خود فكر می كند
      خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده
      
      دریا میان چشم تـَرَش جا گرفـته است
      آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است
      
      حبیب نیازی
     
       
    ************************************
       
      
       
      مثل امواج خروشان كه به ساحل برسند
      وقت آن است كه عشاق به منزل برسند
      
      هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو
      ناگزیرند از آغاز به مشكل برسند
      
      رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند
      كی به درك قلم و قاف و مزمل برسند
      
      واجب دین خدا بودی و تركت كردند
      در شتابند به انجام نوافل برسند
      
      در جهان حاكم جبار فراوان دیدیم
      كه بعید است به پای متوكل برسند
      
      سامرای تو مدینه ست مبادا یك روز
      صحن های تو به ویرانی كامل برسند
      
      با هم از غربت و داغ تو سخن می گویند
      شاعرانی كه به درك متقابل برسند
      
      واژه ها كاش كه از سوی تو الهام شوند
      تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند
      
      احمد علوی
       
    ************************************
       
     
       
      آیینه چشم می کندم سیر حالتان
      حیرانم از روایت فعل محالتان
      
      مظلومی آنقدر که ندارند اتفاق
      حتی مورخان به سر سن و سالتان
      
      از میوه های علم شما سیر میشویم
      حتی اگر به ما برسد سیب کالتان
      
      نفرین به ما اگر به تمنای روشنی
      بیرون بیاوریم سر از زیر بالتان
      
      ابن الرضای دومی و سجده میکنیم
      بر آفتاب مشرقی بی زوالتان
      
      هرکس که سائل کرمت شد کریم شد
      کوچک شد آنکه پیش تو،عبدالعظیم شد
      
       احسان خانواده تان از قدیم بود
      آنقدر روی بام شما یاکریم بود
      
      راه تو را نیاز به خدمتگذار نیست
      پرده نگاه دار سرایت نسیم بود
      
      ای آسمان چه شد که شدی همنشین خاک
      وقتی خدای عزوجلت ندیم بود
      
      ای آنکه چوبدستی بازی کودکیت
      مثل عصای معجزه های کلیم بود
      
      بیراهه بود راه ،بدون هدایتت
      تنها صراط نور شما مستقیم بود
      
      نام تو جلوه ایست از اسما پنجتن
      هم گشته ای امام علی، هم ابالحسن
      
      وقتش شده که باز به سجاده رو کنید
      وقتش رسیده با خودتان گفت و گو کنید
      
      وقتش رسیده است که در چنته ی قنوت
      کار شفاعت همه را باز رو کنید
      
      بایدحصیر ساده ی بی آبروی را
      جا زیر پای داده و با آبرو کنید
      
      گیرم که آب سرد نیاورد خادمت
      باید به آب گرم بهشتی وضو کنید
      
      باید که باز زخم و جراحات شیعه را
      با دست مرحمتگر مرهم، رفو کنید
      
      امشب دوباره سمت خدا ساده میروید
      از جاده ی حصیریِ سجاده میروید
      
      آقا از اینکه اینهمه تنها شدی ببخش
      از اینکه خرج مردم دنیا شدی ببخش
      
      مظلومی مقام تو تقصیر دشمن است
      اما غریب بین احبا شدی ببخش...
      
      تا قبل از این برای تو کاری نکرده ایم
      مظلو م بی وفا شدن ما شدی ببخش
      
      تقصیر ماست حرمتتان را شکسته اند
      زخمی بی تفاوتی ما شدی ببخش
      
      حالا برای پرزدنت گریه میکنیم
      هی در ازای پرزدنت گریه میکنیم
      
      حسین رستمی
       
      ************************************
      
      
       
      بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
      ابن الرضای دوم ما أیها النقی
      
      با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
      هادی آل فاطمه یا أیها النقی
      
      دارم ولی شناسی خود را ز نور تو
      مولای من ولی خدا أیها النقی
      
      با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
      پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
      
      با صد امید همچو گدایان سامرا
      پر می کشیم سوی شما أیها النقی
      
      بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
      مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقی
      
      من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
      یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
      
      گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
      جانم شود فدای تو یا أیها النقی
      
      باید برای غربت تو بی امان گریست
      با ناله هاي حضرت صاحب زمان گریست
      
      شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
      دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
      
      آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
      توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
      
      بارانی ست از غم تو چشم سامرا
      با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
      
      وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد
      دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
      
      زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
      دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
      
      شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
      هر چند دل ، شکسته از آن بزم باده بود
      
      آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
      از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
      
      جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
      وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
      
      آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
      چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود
      
      یوسف رحیمی
       
    ************************************
       
     
       
      آقا سلام  بغض غریبی گرفته ام
      انگار غربتت کمرم را شکسته است
      اصلاً چهار پاره شدم من برایتان
      من؛ زائری که دل به ضریح تو بسته است
      
      در گیرو دار هجمه ی این نانجیب ها
      دل بسته ام فقط به دعای کبیره ات
      اصلاً عجیب نیست که هی نعره می زنند
      این ها کمر به قتل شما و عشیره ات ...
      
      این ها که قلب جامعه ات را شکسته اند
      غرقند در «ضلال مبینی» که دوزخ است
      آسوده در توهمشان راه  می روند
      بر روی خاک های زمینی که دوزخ است
      
      ما را ببخش اگر دلتان را شکسته اند
      آماده ایم پای شما سر بیاوریم
      ما مردمان غافل این قصه ایم ؛ پس
      فرصت بده که از دلتان در بیاوریم
      
      ما زائران حلقه به گوش توایم که
      از دوری ات به هر در و دیوار می زنیم
      دل ها همیشه راهی دیدار سامراست
      تا زنده ایم دست به این کار می زنیم
      
      ازبس که جای خالی ات احساس می شود
      چشمان شیعیان شده کورِ هدایتت
      آقا برای ما کمی آب آوری بکن
      ما تشنه ایم ؛ تشنه ی نورِ هدایتت
      
      در « إهدناالصراط » شما راه می روند
      آن ها که سامرای تو را گریه می کنند
      همراه ما ، زمین و بیابان و آسمان
      سرداب با صفای تو را گریه می کنند
      
      دارد هوای شعر پر از گریه می شود
      اینجا کسی دلش به هوای تو تنگ نیست
      دشمن که بی حیاست ولی در مرام ما
      « بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست »
      
      سجاد سعیدنژاد 
       
    ************************************
      
      
       
      یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
      داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
      
      از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
      محکماتِ کلماتِ تو مسلمانم کرد
      
      کلماتی که همه بال و پر پرواز است
      مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
      
      کلماتی که پر از رایح? غار حراست
      خط به خط جامعه آیین? قرآن خداست
      
      عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
      لب به لب کاس? ظرفیت من پر شده است
      
      هم? عمر دمادم نسرودیم از تو
      قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
      
      من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
      عرق شرم به پیشانیِ دفتر دارم
      
      شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
      فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو 
      
      دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
      شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
      
      بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
      رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
      
      تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران!
      دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران!
      
      من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
      کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران!
      
      یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
      یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران!
      
      نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
      مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران!
      
      ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
      ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران!
      
      پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
      ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران!
      
      سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
      تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران!
      
      بگذارید کمی از غمتان بنویسم
      دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم
      
      گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
      بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب
      
      سید حمیدرضا برقعی

   ************************************
 

از همان ابتدایت ای آقا
شده ام آشنایت ای آقا

من فقیر و یتیم و مسکینم
من گدایم گدایت ای آقا

با ظهور هلال ماه رجب
می شوم مبتلایت ای آقا

می شود پهن بین هر خانه
سفره های غذایت ای آقا

دست و دل بازیت چه بسیار است
کرده غوغا عطایت ای آقا

پدر و مادرم به قربانت
همه چیزم فدایت ای آقا

تا زمانی که من نفَس دارم
می نویسم برایت ای آقا 

می نویسم که خیلی آقایی
می نویسم که یابن الزهرایی

تویی «آقا» و ما همه «بنده»
ظرف ما از وجودت آکنده

مهبط الوحی و معدن العلمی
علم در پیش تو سرافکنده

نه که یک مرتبه ... هزاران بار
داده ای تو خبر ز آینده

هادی راه ما احادیثت
نظراتت همیشه سازنده

کوری چشم دشمنان حسود
تویی آن آفتاب تابنده ...

... که همیشه هدایتت باقی است
پرتو نور توست پاینده

کافی است تا کمی اشاره کنی
شیر در پرده می شود زنده

تویی آن کس که می زند زانو
پیش پای تو شیر درّنده

چه کسی گفته که تو بی یاری؟!
لشکری از فرشتگان داری

با وجود تو کیمیا دارم
خوش به حالم که من تو را دارم

حال و روز مرا ببین آقا
 شوق دیدار سامرا دارم

دل من لک زده برای حرم
تا بیایم حرم، دعا دارم

مطمئنّم که می رسم پابوس
چون که یار گره گشا دارم

نوکری روسیاه و بد داری
دلبری خوب و باوفا دارم

با دعای تو بچه هیأتی ام
بین هیأت«بروـ بیا» دارم

می زنم لطمه بر سر و صورت
در عزای تو من عزادارم

بعد از آنی که زهر نوشیدی
به خودت بین حجره پیچیدی

باز هم رنج بی حساب ای وای
باز هم روضه و عذاب ای وای

بی حیاهای مست و لایَعقل
کارشان کار ناصواب ای وای 

 بی اجازه هجوم آوردند
به در بیت آفتاب ای وای

نیمه ی شب شبیه اجدادت
می دویدی چه با شتاب ای وای

پشت مرکب کشان کشان رفتی
وَ شدی نقش بر تراب ای وای

وارث حیدری و جا مانده
روی دستت رد طناب ای وای

چیده شد در مقابل چشمت
جام های پر از شراب ای وای

با تماشای بزم باده و جام
زنده شد خاطرات مجلس شام

روضه می خواند و بر دهان می زد
آتش روضه را به جان می زد

با همان سوز سینه و اشکش
تیشه بر ریشه ی خزان می زد

روضه ها روضه های سختی شد
چه گریزی در آن میان می زد! ...

... خنده های یزید بی احساس
طعنه هایی به جدّمان می زد

جلوی چشم دخترش، نامرد ...
  ... به لبش چوب خیزران می زد

ناله می زد تو را خدا بس کن
ولی عمداً چه بی امان می زد

می دوید او به سمت بابایش
به روی خود دوان دوان می زد

به عموجان خود توسل کرد
حرف هایی به پهلوان می زد

ناگهان مثل فاطمه افتاد
عاقبت از غم پدر جان داد

محمد فردوسی




موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی(ع)
[ 27 / 2 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام هادی(علیه السلام)

آقا از اینکه اینهمه تنها شدی ببخش
از اینکه خرج مردم دنیا شدی ببخش

مظلومی مقام تو تقصیر دشمن است
اما غریب بین احبّا شدی ببخش...

تا قبل از این برای تو کاری نکرده ایم
مظلو م بی وفا شدن ما شدی ...ببخش

تقصیر ماست حُرمتتان را شکسته اند
زخمی بی تفاوتی ما شدی ببخش

حسین رستمی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - ولادت،مدحامام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار امام هادی(علیه السلام)
[ 9 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد