اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)

 
چند شعر از استاد علی اکبر لطیفیان
 
مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن
 
نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبله ما می شود حسن
 
صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا می شود حسین، و یا می شود حسن
 
جبریل هم به رتبه ما غبطه می خورد
وقتی که همنشین گدا می شود حسن
 
این رنگ سبز، رنگ مقام سیادت ست
امروز سیدالشهدا می شود حسن
 
گرچه غروب کرد، محرم طلوع کرد
خورشید ظهر کرببلا می شود حسن
 
از برکت "حسین حسین" گلوی ما
یک روز می رسد همه جا می شود "حسن"
 
معلوم بود از حسد آل عایشه
روزی بدون صحن و سرا می شود حسن
 
از تخته پاره های بهم دوخته شده
با زحمت حسین، جدا می شود حسن
 
از تیرها مقطعه کردن عجیب نیست
"حا، سین، نون" هجا به هجا می شود حسن

 

******
 
به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست
 
نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست
 
خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست
خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست
 
اگر قبول کنی من تراب نعلینم
مرا برای تو کرده ابوتراب درست
 
یکی برای حسین و یکی برای حسن
از این دو قطره فقط می شود شراب درست
 
بتول در عوض پیرهن برای حسین
برای صورت تو می کند نقاب درست
 
بقیع مظهر آبادی است پس عرش است
بهشت نیز شده از همین خراب، درست

**
«عتاب یار پری چهره» را کشیدم من
اگر چه هم نشود کار با عتاب درست

******


خورشید شب فاطمه بالا آمد
شکل دگر علی و زهرا آمد
 
مشتاق زیارت حسن بود، حسین
این بود که شش ماهه به دنیا آمد

******

 
نشسته ام بنویسم گدا گدا، آقا
چقدر محترم است این گدایِ با آقا

نشسته ام بنویسم حسن، کریم، کَرَم
مدینه، سفره آقا، برُو بيا، آقا

نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسنُ و یا کریمُ یا آقا

تو مهربانی ات از دستگیری اَت پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا، آقا!

دخیل هایِ نَبَسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟! چرا؟ چرا؟ آقا!

تويي كريمِ حرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده

همه فقير تو هستند ما گداها هم
گداي لطفِ تو هستند خِضر و موسي هم

سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي
هر آن چه داشته بودي و گيوه ات را هم

قسم به ايل و تبارت، قسم به طايفه ات
غلامِ قاسم و عبداللهِ توام با هم

عجيب نيست بگردَد فرشته دور سرت
عجيب نيست بگردد علي و زهرا هم

من از بهشت، به سمتِ شما سفر كردم
كه من بهشتِ بدونِ تو را نمي خواهم

بدون عشق، مسلمان شدن نمي ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمي ارزد

نديده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است كسي سطري از كتابت را

به دست هاي گدايان فقط دعا دادند
به چشم هاي تو دادند استجابت را

چرا غلام نداري؟ مگر كه ما مرديم
نشسته ايم ببينيم انتخابت را

تو تك سواري و حتي كسي شبيه حسين
عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را

نه كه نظر نخوري، نه، مدينه مي ميرد
اگر كه دست علي وا كند نقابت را

نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني
نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني

نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست
نِگات مثل علي و صدات مثل خداست

نشسته ام بنويسم علي ست بابايت
نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست

نشسته ام بنويسم هزار اِي وَ الله
هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست

سكوت كردي اما حسين شهر شدي
سكوت كردن تو كربلاست، عاشوراست

اگر كه جلوه نكردي، همه كم آوردند
نبود دست تو، آري خدا چنين مي خواست

قرار بود كه در صلح،  كربلا بشوي
سكوت پيش بگيري پر از صدا بشوي

نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو
هميشه بيشتر از حد انتظاري تو

به دست با كرمت مي دهي كريمانه
به سائلان حسينت هر آن چه داري تو

تو نيمه ي رمضاني ولي شب قدري
مرا به دست خداوند مي سپاري تو

اگر بناست بسوزم به هيزم فردا
قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو

نخواستم بنويسم ولي نفهميدم
چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو

نوشتم از سر اين كوچه رد مشو اما
نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو ...

...تلاش مي كني از مادرت جدا نشوي
تلاش مي كني او را حرم بياري تو

ميان كوچه به دنبال توست مادر تو
ميان كوچه به دنبال گوشواره تو

مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي
چقدر زود شكسته شدي و پير شدي


******

 
روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس

عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس

دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم و بس

حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس

دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس

تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست

باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشیدْ جنابی بزنند

عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حُسن انتخابی بزنند

باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند

حالا که درِ رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند

آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند

ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جانِ علی ادرکنی

ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم

هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم

تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم

اصلاً چه نیاز لیلة القدری هست
تا نیمهٔ ماه رمضانی داریم

الطاف کریم تو تماشا دارد
لا حول و لا قوة الا... دارد

ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت

ای یوسف ما! به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و دردسر داشتنت

تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت

تو بانیِ کربلا شدی و حتی
روزیّ حسین شد پسر داشتنت

مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت

ای خشم خدا، عز و جل ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی

تو میوه هر سالِ خودت می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی

هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی

حیف است برای مردمی، آقا جان!
جا داشت فقط مال خودت می گشتی

بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی

گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی

هیهات از آن دست بدی که، بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد، زد

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)
[ 21 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]