مبعث
انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست
ديده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست
اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم
عين حق است و ليكن به بدن حاجت نيست
كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست
ورنه آنقدر كه گويي به كفن حاجت نيست
از همين دور به يك ناله طوافت كردم
دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نيست
دل مگو پاره ي خون است كه در دست شماست
با دل ما به عقيقي زيمن حاجت نيست
تو وكيل مني اي دادرس جن و بشر
در صف حشر چو آيي تو ،به من حاجت نيست
مست وطناز، سر معركه باز آمده اي
خون مگر مانده كه با تيغ فراز آمده اي
سر پر نشئه ي ما شيشه ي پُر باده ي توست
اين هم از لطف تو و حسن خدا داده ي تو ست
من ز يك (اَدَّ بَني ربّي ِ) تو فهميدم
خلق جبرئيل امين مشق شب ساده ي تو ست
درس پس مي دهد اين طوطي آئينه پرست
من يقين كرده ام اين مرغ فرستاده ي توست
گردن جام نوشتند گناهي كه مراست
اين هم از خاصيت ساغر آماده ي توست
**
وصف قد تو محالي است كه من مي دانم
سرو، پيش تو نهالي است كه من مي دانم
ختم بر خير شود گردن آهوي نظر
ابرويت تيغ قتالي است كه من مي دانم
امر كردي كه تقيه ز سياهي بكند
ورنه خورشيد بلالي است كه من مي دانم
تو لبش بوسي و او پاي به دوش تو زند
اين علي مرد كمالي است كه من مي دانم
آمده تا كه مروري كند از درس ازل
وحي جبريل سئوالي است كه من ميدانم
پدر خاك چو گفتند به داماد رسول
نه فلك چرخ سفالي است كه من مي دانم
هر كجا هست دم از شير خدا بايد زد
چون به دخت تو جلالي است كه من مي دانم
غرض از هر دو جهان قامت بالاي تو بود
غرض از خلق علي، خلقت زهراي تو بود
كيستي اي كه مرا تازه تر از هر نفسي
چيستي اي كه مرا روشني پيش و پسي
من به پابوس تو از راه دراز آمده ام
شب محياست بده زلف به دستم قبسي
دشمن شير خدا نيز به پاكي برسد
گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسي
مگرش سامري آواز در آرد ورنه
گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسي
يا بزن با دم خود يا به دم تيغ علي
يسَّرَ الله طريقا بِكَ يا ملتَمَسي
تو نبوغ ازلي، طيف خلايق ماتت
انبيا كاسه به دستان صف خيراتت
چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده اي
بر سر معركه بس رهزن ايمان شده اي
نيمه شب آمده اي دردكشان موي فشان
اين چه وقت است كه غداره كش جان شده اي
بايد امروز رخت سرخ تر از مِي ميشد
چون كه تو حاصل مستي امامان شده اي
سعي در پوشش خود كم بكن اي شمس جلي
بسكه پر نوري، از اين فرش نمايان شده اي
امرت از روز ازل برهمگان واجب شد
پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد
مست و شبگرد شدم كيست بگيرد مارا
مستحق شررم، كيست دهد صهبا را
دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا
باز تكراركني قافيه ليلا را
با علي غار برو، با دگري غار مرو
محرم خَشيتِ الله مكن ترسارا
چهارده سال اگر داشت علي اعلا
حق نمي داد تو را سروري دلها را
آن كه در مهد، تو را خواند زآياتي چند
بعد از اين نيز بر سر دوش تو بلند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
كه نبي شد پسر آمنه، ماه عربي
بعثتي كرد كه ابليس طمع كرد به عفو
رحمتي كرد كه خاموش شود هر غضبي
بعثتي نيز رسول غم يحيي دارد
جاي حيدر شده همراه بر او زِين ِاَبي
خوش رَوي اي پسر فاطمه اما به خدا
طاقت زينب تو نيست كمي بي ادبي
ترسم اين بار اگر گوش به خواهر ندهي
خون كند چوب يزيدي ز تو دندان و لبي
چون كه جان مي دهد امروز ز تب كردن تو
چه كند زينب تو با سر دور از تن تو
محمد سهرابي
شصت و سه سال
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است
مجنون ترین صحابی دوران نوشته است
این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی ست
دست مرا برای گریبان نوشته است
از دست اختیار تو راه فرار نیست
این جبر را خدات به پامان نوشته است
مانند تو امیر، فقط یک نفر ،ولی
مانند من اسیر فراوان نوشته است
شکر خدا که نام مرا اعتبار تو
سلمان نوشته است مسلمان نوشته است
نام تو را به آب طلا دست کردگار...
...بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است
کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان
اصلاً خدا برای تو قران نوشته است
امشب قلم زدند پریشانی مرا
با تو رقم زدند مسلمانی مرا
قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
توحید را نشان زمین و زمان بده
قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
این مرده های روی زمین را تکان بده
قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
اندازه ی شعور پرم آسمان بده
آخر چقدر قوم پسر دار میشوند
دختر به دست دامن این مادران بده
جز با صدای عشق مسلمان نمیشوم
پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده
قرآن بخوان و بگو که خدا واحد است و بس
هرکه ادلّه خواست، علی را نشان بده
تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست
تنها دلیل روشنی راه تو علی ست
ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو
قربان مهربانی لحن صدای تو
پایین بیا ز کوه، دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو
امشب فرشته ها همه پرواز می کنند
اطراف آستانه ی غار حرای تو
از این به بعد چشم تمام قنوت ها
ایمان می آورند به یا ربّنای تو
از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد ملک و مکان زیر پای تو
یک بال هیچ وقت به جایی نمیرسد
قران برای توست علی هم برای تو
احمد شدی ،کتاب شدی ،مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی
امشب که تاج نور نشاندند بر سرت
خالیست ای نبی خدا جای مادرت
آن بانویی که زحمت بسیار میکشید
تا این که این زمانه ببیند پیمبرت
این افتخار بس که خدیجه است خانمت
این اعتبار بس که بتول است دخترت
ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومّت
دیدار روی فاطمه معراج دیگرت
غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود
هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت
هرجا که پا نهادی و هر جا که سر زدی
دیدی علی امیر نجف را برابرت
فکر برادری؟ چه کسی بهتر از علی
از این به بعد شاه ولایت برادرت
از این بعد شیر خدا آفتاب توست
مهر علی تمامی دین کتاب توست
شصت و سال زندگیت مهربان گذشت
با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت
شصت و سال زندگیت بین کوچه ها
در بنده ی خدا شدنِ این و آن گذشت
گاهی میان دورترین خانه ی زمین
گاهی میان دورترین آسمان گذشت
گاهی کنار سفره ی بیوه زنان شهر
گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت
وقت نزول ، حضرت خاکی نشین شدی
وقت صعود، ردّ تو از بیکران گذشت
آن روزها که شعب ابیطالبی شدی
ایام درد بود ولی همچنان گذشت
ای آنکه زندگی تو خرج نجات شد
ای آنکه زندگی تو با مردمان گذشت
برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن
این زندگی سرد بشر را نگاه کن
یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند
یک عده ای ندیده اویس قَرَن شدند
از خانواده ام همه عبد الله شما
از خانواده ات همه آقای من شدند
تو پیر خانواده ،بزرگ قبیله ای
محصول زندگانی تو پنج تن شدند
یک عده زینب و علی و فاطمه شدند
یک عده ای حسین شدند و حسن شدند
بعد تو دختر تو و زینب کنار هم
مشغول کار بافتن پیرهن شدند
یک عده بچه های تو پاره جگر، ولی
یک عده بچه های تو پاره بدن شدند
این کشته ها تمام جگر گوشه ی توأند
یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند
«یا مصطفاه » این تن پامال را ببین
این کشته ی فتاده به گودال را ببین
علی اکبر لطیفیان
رسول حجاز
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جا نماز شد
کعبه خودش میان جماعت به صف نشست
آمد امام قبله و وقت نماز شد
دریاچه های آتش نمرود خشک شد
باران گرفت و خاک زمین دل نواز شد
کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود
چون پستی و بلندی دنیا تراز شد
آئینه ای که قدّ خدا ایستاده بود
پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد
دیگر خدا برای زمین نامه می نوشت
با آن کبوتری که رسول حجاز شد
امشب همه به خاطر روی گل علی
صَلّوا علی النّبی و صلّوا علی علی
خورشید مکه آمد و صبح خدا دمید
آری هوا خنک شد و مکه نفس کشید
آن روز اگر هوای زمین پر شد از بهشت
عطر محمّدی خدا داشت می وزید
عطری که بر جبین عرق کرده ی تو بود
عطری که از عصاره ی خورشید می چکید
گل آن قدر هوای تو را کرده بود که
کِل می کشید پیش تو جامه می درید
فریاد می کشید که صلّوا علی النبی
هی جامه می درید که خیر البشر رسید
آری خدا بهانه عشق تو را گرفت
که این همه برای تو پروانه آفرید
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی علی
ای ابروان گنبدیت معبد خدا
لبخند تو نشانه خوش آمد خدا
تنها فرشته ای که پر و بال می زنی
بر آسمان سبزترین گنبد خدا
تنها محمدی که قدم می زنی خودت
بین حیاط خلوتی احمد خدا
آری سر کلاس نبوت فقط تویی
آقای انبیاء خدا، ارشد خدا
لبخند مهربان تو و ناز اخم تو
هر دو نشانه ای است ز جزر و مد خدا
با سجده های سبز نمازت رسیده است
گلدسته های بندگیت تا قد خدا
دستان سبز توست که ما را رسانده است
امشب به پای بوسی این مشهد خدا
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی علی
یک شب خدا قلم زد و طرح تو را کشید
یک طرح بی نظیر به شکل خدا کشید
تا آفتاب بُرد قلم موی خویش را
آن گاه نقش روی تو را از طلا کشید
موی تو را کشید و به والیل لب گشود
تا روز روشن آمد و شمس الضحی کشید
اسماء خویش را به سر و روی طرح ریخت
آن گاه جلوه کرد و تو را مصطفی کشید
تبریک گفت بر خودش و حسن خلقتش
و هی تو را به رشته ی مدح و ثنا کشید
یک آینه به دست تو داد و برای تو
یک فاطمه کنار تو و مرتضی کشید
دل تنگ صحبت تو شده بود که خدا
دست تو را گرفت و غار حرا کشید
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی علی
قلبت میان قلب علی اعتکاف داشت
چشمت همیشه در پی زهرا طواف داشت
این رد سینه چاکی عشق علی توست
کعبه اگر به سینه خود یک شکاف داشت
کعبه خودش برای خودش کعبه گاه داشت
کعبه خودش میان نجف یک مطاف داشت
او ماه فاطمه است که در اوج آسمان
با یازده ستاره خود ائتلاف داشت
یوسف علی است، یوسف مصری غلام او
او هم به صف نشست و به دستش کلاف داشت
این روز و شب از اول خلقت برای یک
ذره ز خاک پای علی اختلاف داشت
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی علی
عطر بهار آمد و پروانه جان گرفت
قدری نفس کشید و ره آسمان گرفت
مردی رسید عاطفه باران شد این زمان
خنجر ز دست و پنجه دختر کُشان گرفت
شد عاقبت به خیر زمین با رسیدنش
گرچه به طول عمر زمین ها زمان گرفت
در کوچه های درد خدا پرسه می زند
شاید که مردی آمد و از او نشان گرفت
باید که شعر ناب تو را با علی سرود
تا از علی به نام تو یک لقمه نان گرفت
یادش بخیر خانه آتش گرفته اش
آن خانه ای که شعله زخم زبان گرفت
یادش بخیر پشت در افتاد بر زمین
و ناله ای که در نفس آسمان گرفت
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی علی
رحمان نوازنی
**
بر گرفته از وبلاگ حسینیه
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست
مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست
اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست
لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست
خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست
بعد از هزار سال دگر میشناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توست
فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست
سید محمد حسین حسینی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عید مبعث